ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 25.04.2005, 19:59
“مرگ يگ منتقد”

کريستف رويتر*
پرفسور "فواد ابراهيم محمد"، رييس بخش زبان آلماني دانشگاه بغداد با خستگي و دلسردي بيگانه بود و با تلاش ها و اقداماتش "سيسيفوسي" سرزنده و پرجنب و جوش را در ذهن تداعي مي کرد. او دهه ها زندگي در عراق تحت سلطه صدام را دوام آورد و پس از سرنگوني او نيز گرچه شماري از همکارانش ترور شده يا فرار را بر قرار ترجيح داده بودند در عراق ماند. همين دسامبر گذشته بود که در آخرين ديدار با او پرسيدم نگراني و ترسي از زيستن در اين اوضاع بي ثبات و ناامن ندارد؟ پاسخم را با يک سوال داد:"اي بابا، کي کاري به من داره؟"لحظه اي بعد اما، برايم از ماجراي دوستش،" صبري البياتي" ، دکتر جغرافيا و استاد دانشگاه بغداد تعريف کرد که سه ماه پيش از آن توسط افراد ناشناسي ترور شده بود. مي گفت:" صبري آزارش به مور هم نرسيده بود. ولي خوب، حالا اگر من هم برم کي اينجا مي مونه؟ من سال ها تو اين مملکت دوام نياوردم که حالا بزنم برم."

صبح سه شنبه گذشته، 19 آوريل، پيکر فواد هم آماج گلوله هاي افرادي ناشناس شد. واقعيت زندگي در عراق آن گونه نيست که در خبرها به ما مي رسد، بسيار وخيم و هولناک تر است، چرا که تقريبا هيچ کس از جوخه هاي مرگ سياه پوشي که هر چند روز يک بار پزشکي، پرفسوري، مدير مدرسه اي و يا رييس اداره اي را به قتل مي رسانند حرف و کلامي نمي گويد. در دو سال گذشته بيشتر از 80 دکتر و استاد دانشگاه ، 100 پزشک و شمار زيادي آموزگار و کارمند اداري آماج ترور شده اند ، اما کسي آنها را در فهرست کشت و کشتارهاي عراق به حساب نمي آورد. اغلب اينان هم آماج سوء قصدي دقيقا طراحي شده و کاملا حرفه اي شده اند. قاتلان که معمولا راه عبور قربانيان را مي شناسند،در گروه هاي دو يا سه نفري سر مي رسند، شليک مي کنند و ناپديد مي شوند. گاهي هم منتظر مي شوند تا اگر کسي نداي کمک قرباني را شنيد و به ياريش آمد او را هم نابود کنند.

قربانيان يادشده نه دانشمندان اتمي دوران صدام حسين بوده اند و نه با دستگاه اداري نيروهاي آمريکايي برو و بيايي داشته اند.لذا دليلي در دست نيست که قتلشان به انگيزه هاي سياسي ربط داده شود. اينان محققان علوم اجتماعي، تاريخدانان ، زبانشناسان ، متخصصان جغرافيا و کشاورزي واقتصادداناني عمدتا سني بوده اند که اگر احتمالا در دوران صدام عضو ساده حزب بعث شده اند جز از سر ناچاري و جز براي سدنشدن ادامه تحصيلشان و يا محروم نشدن از تدريس نبوده است..از اين رو جز نابودي نخبگان و دانشوران جامعه عراق به سختي مي توان برا ي ترورهاي يادشده انگيزه و هدف ديگري متصور شد.

هيچکس نمي تواند ثابت کند که قاتلان چه کساني هستند.پليس در رويارويي با اين قتل ها جز شانه بالا انداختن واکنشي نشان نمي دهد و نيروهاي آمريکايي که هر کسي را که تفي هم به سوي تانکشان پرتاب کرده باشد دستگير مي کنند چندان اهميتي برای اين قتل ها قائل نيستند، گويي که ساختن آينده عراق بدون اين سرمايه انساني و به سختي جبران پذير ممکن است. تا آنجا که نتايج تحقيقات ماه هاي گذشته نشان مي دهد جوخه هاي مرگي پشت اين قتل ها هستند که سخت هم با هم در حال رقابتند. علاوه بر افراطيون مسلمان و نيروهاي بعثي گذشته ، تروريست هايي وابسته به بخشي از محافل قدرتمند شيعه که اينک کم و بيش وارد مدارهاي قدرت شده اند نيز دستي در اين ماجرا دارند. اينان از نظر خود مشغول تصفيه قومي قشر نخبه و کارشناس عراقند، چرا که حالا هم که حکومت سني ها سرنگون شده ، ستون اصلي سيستم آموزشي و کارشناسي عراق را کماکان نيروها و نخبگان سني تشکيل مي دهند. با قتل هر دکتر و استاد دانشگاه معمولا ده ها نفر هم فرار را بر قرار ترجيح مي دهند و "تصفيه" به خوبي جريان پيدا مي کند. اگر روزگاري، يعني در دهه هاي شصت و هفتاد، دانشگاه هاي عراق وزن و اعتبار ويژه اي در منطقه داشتند، اينک ، يعني پس از دو جنگ، 12 سال تحريم و در پي قتل هاي اخير رد و نشانه اي از آن ارج و اعتبار به جا نمانده است.

پرفسور ابراهيم نمي خواست برود. او زير سلطه رژيم صدام ودرشرايط تحريم، بي سر وصدا و در عين حال با سرسختي تمام، کتاب براي کتابخانه هاي عراق تهيه کرد و همکارانش را از تهديد سازمان هاي امنيت در پناه گرفت. ابراهيم اهل مبارزه و مقاومت نبود ، اما سرسپرده هم نبود..به عبارت ديگر نه سفيد بود، نه سياه، اما در ميان خاکستري ها يکي از پاکترين و ناآلوده ترين ها بود. زماني که با ورود آمريکايي ها و سقوط صدام کتابخانه دانشکده اش به يغما رفت او بلافاصله با اصرار و پيگيري، سفارت آلمان را متقاعد کرد که براي جمع آوري کتاب در آلمان فراخوان دهد. اين گونه بود که توانست در عرض مدت کمي 11000 جلد کتاب از آلمان تهيه و جايگزين کتاب هاي به تاراج رفته کند. او از توماس مان، برشت و شيلر با هيجان نقل قول مي کرد و از استناد به آنها به وجد مي آمد. دانشجويانش را که از تهديدهاي موجود در راه دانشگاه نگران بودند شجاعت و قوت قلب مي بخشيد. اين اواخر دائما از او مي شنيدي که :" من مخالف جنگ بودم، ولي حالا که جنگ پشت ديوار خانه ما هم جريان دارد نبايد تسليم شرايط شويم و بترسيم."

ابراهيم اينک در ميان ما نيست ،چون اصرار داشت در عراق بماند و بخشي از دانش خويش را به جوانان هم ميهنش منتقل کند. او مي خواست با گوته و برشت به جنگ اهريمن ترس و زوال برود. خودش هم نمي دانست که فرجام اين کشاکش چه خواهد شد؟ آخرين بار، پس از آن که مرا به کلاسش برد تا براي دانشجويانش از آلمان صحبت کنم با خنده اي تلخ پرسيد :" مي دوني الان چي را با بچه ها کار مي کنم؟" و تا من بخواهم حرفي بزنم، خودش پاسخ داد:" کتاب "مرگ يک منتقد"، اثر "مارتين والزر"، با حال و روزگار ما بفهمي نفهمي بي ربط هم نيست." با مرگ پروفسور ابراهيم، نه تنها يک رييس دانشکده، بلکه باز هم پاره اي از عراق فنا شد که هنوز اميدي به زندگي در آن شعله ور است. عراقي که اينک مي تکد و مي کاهد، چرا که هر آن کس که در آن ديار سرش به تنش مي ارزد در برابر اين سوال مبرم و عصب سوز قرار گرفته است که " بروم يا بمانم؟"

---------------
* کريستف رويتر، خبرنگار هفته نامه آلمانی "اشترن" است که آخرين بار فوريه گذشته به عراق سفر کرده است. او اين یادنامه را برای روزنامه آلمانی تاتس( 23 آوریل) نوشته است
برگردان احمد سمایی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)