ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 06.02.2020, 11:08
مشکلات و کمبودهای ما در گذار به دمکراسی!‏

محمد ارسی

چهار شرط اساسی در گذار از خودکامگی به دمکراسی،
و مشکلات و کمبودهای ما!‏

مقدمه:‏

واقعیتی ست تلخ و دردناک که جامعه‌ی سیاسی ایران به انسداد کامل رسیده و نقطه‌ی امیدی در افق آينده دیده نمی‌شود؛ از حاکمان و ذوب‌شدگان در مکتب ولایت فقیه گرفته تا اصلاح‌طلبان درون نظام و اپوزیسیون برانداز و نیز حامیان حرکت خشونت‌پرهیز در مجموع به بن‌بست رسیده‌اند؛ نه حاکمان مستبد توان پیشروی دارند، و نه اصلاح‌طلبان و اپوزیسیون برانداز؛ در این فضای بسته‌ی سیاسی و اقتصادی، همه‌ی این جریانات درجا می‌زنند و در حال تکرار خود‌اند، یعنی سیاست‌ورزی به سبک گذشته هیچ پاسخ درخوری به مشکلات موجود نمی‌دهد.‏

ازینرو برای برون‌رفت از این انسداد پرابهام، گام اول قبول واقعیت موجود است، دوم شناخت علل و معلول‌های این انسداد.‏

این نوشته کوششی ست برای فهم نظری این معضل سیاسی.‏

جمعبندی از تجربه‌ی ملل و ممالکی که بعد از جنگ دوم جهانی به این سوی، سیستم‌های دیکتاتوری و توتالیتر را پشت سرگذاشته و به آزادی و دموکراسی دست یافته‌اند، نشان می‌دهد که این ملت‌ها و جوامع از چهار ويژگی اساسی زیر برخوردار بوده‌اند که گذار مسالمت‌آمیز آنها از دیکتاتوری و خودکامگی به دمکراسی و آزادی ممکن و میسر گشته ست:‏

‏۱- اکثریت قریب به اتفاق مردم این ملل خواهان آزادی و دمکراسی بوده‌اند و مخالف جدّی دیکتاتوری ‏و استبداد فردی؛ در ضمن از آگاهی سیاسی سطح‌بالايی برخوردار بودند و آشنا به چم و خم جنبش‌های مردمی مسالمت‌آمیز! ‏

‏۲- طیفی از عناصر اصلاح‌طلب و واقع‌بین در دستگاههای دولتی این نظام‌های دیکتاتوری و ضد مردمی وجود داشتند که خواهان پایان دادن گام به گام به بی‌نظمی ناشی از این دیکتاتوری‌ها بودند...‏

‏۳- شخصیتهای ملی و سیاستمداران و روشنفکران برجسته‌ای در این جوامع حضور داشتند که اعتراضات و مطالبات مردمی، حرکت‌های اصلاح‌طلبانه‌ی درون حکومتی، مبارزات مدنی و خواست‌های سراسری و عمومی برای تغییرات اساسی را یک کاسه کرده، وارد دیسکورس سیاسی این کشورهای دیکتاتوری ‏زده می‌نمودند؛ در حقیقت با فضای فکری آزادی‌خواهانه و مسالمت‌آمیز و معقولی که ایجاد می‌کردند، ‏زمینه و شرائط ذهنی گذار مسالمت‌آمیز به سوی دمکراسی فراهم می‌آمد!‏

‏۴- این نظام‌های دیکتاتوری یا توتالیتر در زمانی تغییر می‌کردند که با اروپا و ایالات متحده آمریکا دوستی یا حداقل روابط و همزیستی مسالمت‌آمیز داشتند در معنا جنگ و دعوای عقیدتی-سیاسی و ناموسی با آمریکا ‏و دنیای غرب در میان نبود که از آن به عنوان ابزاری برای سرکوب و حذف آزادی خواهان و مخالفان خود استفاده کنند؛ به بیانی دیگر ارتباط دوستانه با آمریکا و اروپا شرط خارجی و بین‌المللی، در گذار آزاد و مسالمت‌آمیز به سوی دموکراسی محسوب می‌شود در حقیقت این رابطه‌ی مسالمت‌آمیز با غرب، نقش تکمیلی شرائط داخلی را ایفاء می‌کند؛ ازینروست که می‌توان گفت:‏

‏”گذار مسالمت‌آمیز از یک سیستم استبدادی و خودکامه‌ای که درگیر جنگ ایدئولوژيکی-سیاسی بی‌‏وقفه با غرب و آمریکا باشد، امری محال و نشدنی ست! در واقع آزادی از دیکتاتوری و نظام استبدادی، آن هم در حالی که حاکمان مستبد در خصومت سیاسی و عقیدتی تمام عیار با آمریکا قرار گرفته باشند، حکمی متناقض است.”‏

نمونه‌ها:

با توجه به چهار نکته‌ای که گفته شد، در اینجا به چند مورد مشخصی که مؤيّد ادعای ماست، به ‏طور گذرا اشاره می‌کنیم تا بتوانیم وضع و حال و مشکلات کشورمان را در مقایسه با ممالکی که در این چند دهه ‏اخیر، دموکراسی ساخته به آزادی رسیده‌اند، به دقت مورد بررسی قرار دهیم.

به طور مثال به اسپانیای عصر دیکتاتوری فرانکو اشاره می‌کنیم که اولاً در اوائل دهه هفتاد میلادی یعنی زمان قدرقدرتی ‏خود “دیکتاتور”‏ بود که اندیشه‌ی آزادی و ایده دموکراسی‌سازی به یک خواست عمومی و ملی بسیار قوی مبدل شده بود؛ دوم اینکه در میان هيئت حاکمه و اطرافیان فرانکو افرادی چون خوان کارلوس و غیره بودند که فهم ‏و درک درستی از واقعيیات موجود در اسپانيا و شرائط بین‌المللی آن دوره داشتند یعنی اصلاحات اساسی در سیستم حکومتی فردی، و خاتمه دادن به حکومت پلیسی را امری ضروری و حیاتی برای اسپانیا تلقی می‌‏کردند؛ سوم اینکه اسپانیای تحت سلطه‌ی فرانکو، همچنین اصلاح‌طلبان درون حکومتی، روابط مسالمت‌‏آمیز و خالی از تنشی با غرب و آمریکا داشتند، تا جايی که هرگونه تحرک عملی و نظری در جهت گشایش سیاسی و اقتصادی یا فرهنگی... از طرف اروپا و آمریکا مورد حمایت و پشتيبانی قرار می‌گرفت!

چهار اینکه سرآمدان سیاسی و فکری اسپانیای آن زمان یعنی نویسندگان، ‏هنرمندان، دانشگاهیان، محققان، مخصوصاً روشنفکران و رهبران احزاب کمونیست و سوسیالیست که مخالفان اصلی رژیم دیکتاتوری فرانکو محسوب می‌شدند، سالها بود که از تعصبات سیاسی-ایدئولوژيکی و شعارهای انقلابی دست شسته و دل‌مشغول این بودند که چگونه می‌توان در کمترین زمان با کمترین خرج و هزینه، ملت آزادی‌طلب اسپانیا را از چنگ دیکتاتوری نظامی بیرون آورد و در مسیر دموکراسی‌سازی و آزادی، و رشد و توسعه‌ی همه‌جانبه قرار داد؛ لذا با طرح آشتی ملی، و تاکید بر مبارزه خشونت‌پرهيز، زمینه‌ی گذار مسالمت‌‏آمیز از خودکامگی به آزادی و دمکراسی را فراهم آوردند، و چون این نیروهای دموکرات و مترقی، مورد ‏حمایت آمریکا و اروپای غربی قرار داشتند، عملاً به موتور تغيیر و تحولات دموکراتیک اسپانیا تبدیل شدند، و با پشتیبانی تام و تمامی که از افکار اصلاح طلبانه‌ی خوان کارلوس به عمل آوردند، به مجرّد درگذشت فرانکو در ۱۹۷۶ میلادی و آغاز پادشاهی خوان کارلوس، آزادی و دموکراسی‌سازی در اسپانیا با سرعت و سرزندگی، در فضای آشتی ملی شروع شد و طی زمان کوتاهی متحقق گردید!‏

نمونه دیگر آفریقای جنوبی است که توده میلیونی آن ملت تحت تبعیض نژادی، در پی آزادی و ‏دموکراسی و رهایی از قیدوبند تبعیضاتی بودند که سیستم آپارتايد در آفریقای جنوبی بر آنها تحمیل کرده بود؛ از طرفی افرادی چون فردریک دوکلرک یا جناح اصلاح‌طلب و واقع‌بینی در میان حاکمان بر “کشور” وجود داشتند که ‏خواهان نزدیکی به “اپوزیسیون” و پایان دادن به کار سیستم ستمگرانه‌ای بودند که زندگی را بر توده‌ی ملت، سختْ تنگ و تحمل‌ناپذير کرده بود؛ رابطه با غرب و آمریکا هم که دوستانه و مسالمت‌آمیز بود در واقع با وجود اختلافی که اروپا و آمریکا با سیستم آپارتاید نژادی آفريقای جنوبی داشتند، این “کشور” در کمپ جهان ‏غرب جای می‌گرفت، لذا تحت فشار تحریم‌های مسؤلانه‌ی ممالک غربی قرار داشت تا به آپارتاید نژادی پایان دهد؛ چهارم اینکه سرآمدان سیاسی و فکری بصیری مثل ماندلا در رأس حرکت مترقی و رهايی‌بخش این ملت عدالت‌طلب و آزاده قرار داشتند که زندانبانان خود را عفو می‌کردند تا با ختم خصومت‌های گذشته، ‏راه برای آزادی و ایجاد دموکراسی هموارتر گردد در نتیجه جنبش رهايی‌طلب بعد از سالها اُفت‌وخیز، عاقبت سمت و سوی مسالمت‌آمیز به خود گرفت و به اهداف آزادی‌خواهانه‌ی خود دست یافت!‏ ‏

باری مطالعه‌ی وضع شوروی سابق یا چکواسلاواکی و لهستان در اروپای شرقی و مرکزی، شیلی و شماری از کشورهای دیگر در آمریکای لاتین، کره‌ی جنوبی و اندونزی و ترکیه و تونس و غیره در آسیا و آفریقا که طی این سه- چهار دهه‌ی اخیر راه دموکراسی و آزادی را برگزیده، و دیکتاتوری و خودکامگی را با مسالمت و خویشتنداری یا اعمال حداقل قهر، پشت سرگذاشته‌اند، نشان می‌دهد که: با کنار هم ‏قرار گرفتن آن چهار شرطی که در ابتدای این مقاله به آنها اشاره شده ست، گذار مسالمت‌آمیز از دیکتاتوری ‏و خودکامگی به آزادی و دموکراسی ممکن و میسّر می‌شود!‏

نظری به اوضاع و احوال ایران!‏

و حال با توجه به چهار شرطی که گفته شد، اگر نظری به وضع و حال ملت دربند ایران بیفکنیم شاید ‏بتوان به این سؤال اساسی پاسخ درخور و درست‌تری داد که چرا چهار دهه حرکت و تلاش توده ملت ایران برای رهايی از استبداد و ارتجاع عذاب‌آور آخوندی تاکنون نتیجه‌ای نداده که هیچ ، وضع بدتر و مصیبت‌بارتر گشته و به چنین سطحی از نا امیدی و انسداد سیاسی رسیده؛ به زبان دیگر چرا خامنه‌ای و شرکاء با این همه جنایتی که مرتکب شده یا خطا و خیانتی که کرده‌اند هنوز در قدرت‌اند و باز رَجَز می‌خوانند و حریف می‌طلبند؛ چرا اصلاح‌طلبی درون حکومتی چنین به بن‌بست رسیده و ناکارآمد شده، و چراهای دیگری که جواب‌های روشن می‌طلبند؛ پاسخ نویسنده‌ی این سطور این است که:‏

هرچند نظام مبتنی بر مکتب ولایت فقیه مورد نفرت اکثریت قریب به اتفاق ملت ایران قرار دارد، و توده‌ی میلیونی ملت ما از جان و دل خواهان آزادی و دموکراسی و جدايی دین از دولت‌اند، نیز جناح اصلاح‌طلب ‏و میانه‌رو هم سالها دردرون نظام حضور داشته امّا:‏

‏۱- رابطه‌ی جمهوری اسلامی ایران با ایالات متحده‌ی آمریکا و اسرائیل، سخت خصومت‌آمیز و دشمنانه بوده و به سبب همین خصومت سیاسی-عقیدتی با آمریکا و اسرائیل بوده که حضرات فقهاء هر مطالبه ‏مدنی و ملی یا مخالفت سیاسی و عقیدتی را نقشه و توطئه‌ی آمریکا و اسرائیل علیه نظام فقاهتی تلقی نموده و با بی‌رحمی و سبعیت تمام سرکوب کرده‌اند!‏

‏۲- سرآمدان فکری و سیاسی جامعه‌ی ما به ویژه اپوزیسیون نظام فقاهتی از آن واقع‌بینی ضروری و دید استراتژيکی-سیاسی جهان نگرانه‌ای که لازمه‌ی رهبری فکری و عملی ملت ما در شرائط سخت و پیچیده کنونی ست برخوردار نبوده‌اند در واقع در بسیاری از موارد، تندترین دشمنان نظام اسلامی هم، در میدانی بازی کرده‌اند که خواست قلبی علی خامنه‌ای و هدف اصلی دستگاه اطلاعاتی و شرکاء افراطی ‏”ولی فقیه” بوده ست! به عنوان نمونه نهایت تلاش بخش اعظم اپوزیسیون سیاسی نظام فقاهتی به ویژه براندازان، این بوده که مانع ازنزدیک شدن جمهوری اسلامی ایران به اروپا وآمریکا شوند ‏وازهرامکانی برای تشدید دشمنی آمریکا باحکومت اسلامی سود برند تا به خیال خود رژیم ملایان را هر چه سریع‌تر و آسان‌تر سرنگون کنند؛ حال آن که سیاست خارجی ولی فقیه و شرکاء و سپاهش در رابطه با ‏آمریکا و اسرائيل ادامه‌ی همین درگیری‌های قابل‌کنترل بوده، زیرا با تداوم این درگیریها و خصومت‌های سیاسی-عقیدتی ‏است که “حضرات” در عراق و سوریه و لبنان و یمن و فلسطین چنین نفوذی پیدا کرده و خواهان صدور انقلاب اسلامیستی خود به چهار گوشه‌ی جهان‌اند!

مثلا در ارتباط با برجام که نوعی آغاز تنش‌زدايی با ایالات متحده‌ی آمریکا و خروج ایران از انزوای سیاسی و اقتصادی محسوب می‌شد، “براندازان” همانگونه و همانقدر از در دشمنی درآمدند که بسیج و پاسدارها یا ائمه‌ی جمعه و عوامل اطلاعاتی سپاه می‌خواستند؛ کما اینکه در حمله به جان کری و ظریف و اباما و روحانی که شکل‌دهندگان واقعی برجام محسوب می‌شوند. مجاهدین، تجزیه‌طلبان، اسلام‌ستیزان و در نهایت سلطنت‌طلبان و دسته‌های دیگری که خودرا برانداز و سرنگونی‌طلب می‌نامند، همانقدر تُند و افراطی عمل کردند که نهادهای تحت اختیار خامنه‌ای می‌‏خواستند و عمل می‌کردند!‏

در ارتباط با حرکت اصلاح‌طلبانه‌ی درون نظام نیز که از دوم خرداد سال ۱۳۷۶ آغاز گردید، گروه‌های براندازی که ذِکْر خیرشان رفت، به جای سود جويی از فرصت اندک، ولی موثری که خاتمی و جنبش اصلاح‌طلبی ایجاد کرده بود، به تحقیر و تخریب شخص خاتمی و مجموعه‌ی اصلاح‌طلبان پرداختند و از هیچ عملی برای شکست و حذف اصلاح‌طلبان پرهیز ننمودند؛ زیرا فکر می‌کردند که اگر اصلاح‏طلبان حذف و برکنار شوند، با یک‌دست شدن رژيم، مسئله براندازی سهل و آسان‌تر می‌شود، آنگاه رژيم‌‏افکنان زود به مقصد نهايی خود که کسب قدرت حکومتی است نايل می‌آيند؛ صدالبته با به قدرت رسیدن ‏محمود احمدی‌نژاد حکومت آخوندی یک‌دست شد، ولی دیدیم که براندازان و سرنگونی‌طلبان هم مانند ‏اکثریت توده‌ی ملت ایران از بازار حذف و شکست اصلاح‌طلبان سرمایه باخته‌تر بیرون آمدند یعنی جُز سلطه‌ی هرچه بیشتر آخوندی، جز فقر و فساد و تحقیر و ناامنی گسترده‌تر، چیز دیگری نصیب کسی نشد!‏

محمد ارسی شیکاگو
.(JavaScript must be enabled to view this email address)


نظر خوانندگان:


■ مقاله آقای ارسی می‌تواند فتح بابی باشد برای گفتگوی علنی تر پیرامون مقوله “گذار به دموکراسی” در ایران. بحثی که سالهاست در درون گروه‌ها و محافل سیاسی جریان داشته و دارد. به باور من:
۱- وضعیت “آچمز” کنونی دوام نخواهد داشت. کودتای نظامی، مرگ خامنه‌ای، تداوم خیزش‌های ۹۶ و ۹۸ در اشکال گسترده‌تر و عمیق‌تر ، تغییر مناسبات با جهان و.... می‌توانند به این وضعیت پایان بدهند.
۲- گذار در هر کشوری ویژگی‌های خود را دارد و از مطالعه روند گذار در ممالک دیگر، گرچه می‌توان به برخی نتایج رسید، اما نمی توان به یک چهارچوب از نوعی که در این مقاله طراحی شده است، دست یافت.
۳- روند گذار در هر کشوری شبیه شعر و رمانی است که خود شاعر و نویسنده نمی‌داند که بیت بعدی و یا فصل بعدی رمان چه خواهد بود و سرنوشت قهرمانان هم در جریان رمان معلوم می‌شود. در ۸۷ کسی تصور نمی کرد که یک سال بعد موسوی خیز بر می‌دارد و از دل یک انتخابات، جنبشی به عمق و وسعت جنش سبز سر بر می آورد. در ۷۵ هم جنبش اصلاحات و رفتن خاتمی به کاخ ریاست جمهوری قابل پیش‌بینی نبود.
۴- ایران یک انقلاب نالازم خلقی و هشت سال جنگ ویرانگر را در کیسه دارد. هنوز نسل انقلاب و جنگ، فرمان سیاست را در پوزیسیون و اپوزیسیون، در دست دارد. این نسل زخمی و در عبور از زخم‌های خود کم توان است. این نسل در عین حال به شدت دچار تورم کادر و رهبر است. درک این نسل از سیاست، گرچه در اینجا و آنجا دستخوش نوسازی‌هایی هم شده است، اما در مجموع درکی قرن بیستمی است. تغییر نسل رهبران، بسیاری از مسایل را در مسیر حل قرار خواهد داد. این روند آغاز شده است و گذار هم به احتمال بیشتر با این روند، همراه خواهد بود.
۵- بن بست اصلاحات و ناکامی براندازی، راه را برای تفاهم‌های تازه با هدف “محاصره مدنی و خسته کردن حکومت” باز کرده است. به این روند با توجه به همه عوامل نومیدکننده و امیدوار کننده‌ای که بر شمردم می‌توان کمی امیدوار بود.
احمد پورمندی


■ من هم بر این باورم اگر رژیم ایران با امریکا رابطه داشت نمی‌توانست تا این اندازه دیکتاتوری خود را اعمال و مردم را سرکوب کند. تحریم ها هم به این درجه از شدت نمی‌رسید. درست که تحریم ها به رژیم آسیب رسانده ولی مردم ایران خیلی بیشتر از رژیم از تحریم‌ها رنج می‌برند.
همه روسای جمهور ایران از رفسنجانی تا روحانی مایل بودند با امریکا رابطه برقرارکنند این آقای خامنه‌ای بود که جلو این کار گرفت و قدرت خود را بلا منازع کرد وتا ایشان در قید حیات هستند چمهوری اسلامی با امریکا مذاکره نخواهد کرد.
با تشکر از جناب ارسی / پیروز


■ با تشکر از ارسی عزیز بخاطر مقالات خوبی که می‌نویسد. رابطه دوستانه با آمریکا و غرب، مستقیماَ کمکی به گذار به دمکراسی نمی‌کند. در رابطه با دمکراسی حکومتها را می‌توان به دو گروه سرسخت Hardliner و نرم Softliner تقسیم کرد. رژیمهایی که با آمریکا دشمنی دارند معمولاَ رژیمهای سرسخت هستند. لازمه تغییر سیاست این رژیمها و برقراری رابطه خوب با آمریکا برخورداری از درجه‌ای از نرمش در سیاست خارجی است. نرمش در سیاست خارجی همیشه با نرمش در برخورد به مردم همراه نیست. آنچه که گذار به دمکراسی را آسانتر می‌کند نرمش در سیاست داخلی است. و نه خود رابطه با غرب. چین روابط بسیار خوبی با آمریکا دارد. ولی چون در ارتباط با مردم خودش رژیمی سرسخت استَ، گذار به دمکراسی را مشکل کرده است. می‌توان تصور کرد که جمهوری اسلامی زمانی روابط نرمالی با غرب برقرار کند، ولی اگر در داخل خشونت کنونی را حفظ کند این رابطه به گذار به دمکراسی کمکی نخواهد کرد.
حبیب پرزین


■ جناب ارسی هر کشوری در هرزمانی شرایط خاص خودرادارد که تنگاتنگ با شرایط جهانی متحول و متغیر رابطه دارد واصوللا نمیتوان دو کشور را در دو قاره و در دو زمان متفاوت و با شرایط استراتژیک گوناگون مقایسه کرد. اما یک تذکر، جناب ارسی فراموش نکنید که سیصدو پنجاه هزار سرباز کوبایی در آنگولا به ارتش آپارتاید شکست قطعی وارد کرد. بعدازاین بود رفتند سراغ نلسون ماندلا در زندان که در۲۸سال گذشته نرفته بودند.
جعفر حدیر


■ سلام آقای ارسی
موضوع جالبی را پیش کشید که البته با توجه به وقایع اتفاقیه بعداز جنبش مشروطه در ایران، ضمن تائید «چهار شرط اساسی در گذار از خودکامگی به دمکراسی» جنابعالی ، می‌توان از شرائط ژئوپولیتیک ایران و تاثیر دو جنگ جهانی نیز بعنوان مزید بر علت نام برد. . چون اسپانیا و دیکتاتور فرانکو را نیز بعنون نمونه ای از کشور های دیگر مطرح کردید. نگارنده را تشویق نمود که نکات دیگری را نیز بررسی کنیم:
ـ در سال ۱۹۳۳ میلادی، جهان بعداز جنگ جهانی اول، در بحران مالی و رکود اقتصادی فرود رفت. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه نیز در کشور های اروپائی تاثیر گذاشته بود و اعتراضات و تظاهرات حقوق بگیران علیه حکومت ها بالا گرفته بود. در اسپانیا پادشاه آلفونس سیزدهم مجبور به ترک کشور شد و دومین جمهوری اسپانیا تشکیل گردید که تا سال ۱۹۳۹ طول کشید. کشمکش های زیادی بین نیروهای مختلف صورت گرفت که به جنگ داخلی اسپانیا منجر شد. بهانه‌ای برای دخالت نظامی ژنرال فرانکو شد. (در این دوره یعنی ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۸ ایران توسط حکومت پادشاهی رضاشاه پهلوی اداره می‌شد. که بدلایل زیادی با شعله ور شدن جنگ جهانی دوم متفقین وارد ایران شدند «۱۳۲۰/ ۱۹۴۱ میلادی» و رضا شاه را خلع کردند) در اسپانیا ژنرال فرانکو با کمک هیتلر و موسولینی توانست نیروهای تحت فرمان خود از مراکش برای سرکوب جمهوری دوم و نیروهای ملی و انجام کودتا به اسپانیا بیاورد. در حالیکه متفقین در حال جنگ با نازیسم و فاشیسم بودند ژنرال فرانکو با کشتار و ترور هزااران نفر از سوسیالیست ها، جمهوریخواهان و نیروهای ملی توانست حکومت خود را در سال ۱۹۴۵ تثبیت کند.
هنوز گورهای دسته جمعی زمان فرانکو کشف می‌شود. (در فاصله سال۱۳۲۴ ۱۳۲۰ شمسی / ۱۹۴۵ ۱۹۴۱ میلادی ایران یکی از بهترین دوره های دموکراتیک خود را بعداز مشروطه تجربه کرد که تا سال ۱۳۳۲ /۱۹۵۳ میلادی ادامه داشت که با کودتای ۲۸ مردادا منحل گردید) ایالات متحده از حکومت کودتائی محمد رضاشاه شاه پهلوی حمایت کرد و رئیس جمهور آمریکا آیزنهاور در سال۱۳۳۸ / ۱۹۵۹ میلادی به ایران سفر کرد. دو هفته قبل از آن آیزنهاور به دیدن ژنرال فرانکو در اسپانیا رفت. فرانکو تا سال ۱۹۷۵ یا روش خاص خودش که در این کامنت  نمی‌گنجد حکومت کرد و قبل از مرگش خوان کارلوس سی ساله را را در میان بُهت طرفدارانش به جانشینی معرفی کرد . بعداز مرگ فرانکو اولین انتخابات آزاد بعداز ۴۰ سال برگزار شد که بدلیل پیروزی چپ ها و سوسیالیست ها مورد اعتراض طرفداران فرانکو و پادشاهی قرار گرفت که پادشاه خوان کارلوس در مقابل آنها قاطعانه ایستاد و از انتخابات و دموکراسی حمایت کرد.
نتیجه: با توجه به ۴۰ سال جنگ داخلی و دیکتاتوری ژنرال فرانکو اگر جانشین فرانکو شخص دیگری شده بود معلوم نبود چه بر سرنوشت اسپانیا تحمیل می‌شد؟ آنچه مسلم ست بعداز فرانکو نقش تعیین کننده ی پادشاه خوان کارلوس که مشروطه سلطنتی را پاسداری نمود را فقط می‌توان با نقش محمد رضا شاه بعداز شهریور ۱۳۲۰ مقایسه کرد. مردم ایران و مردم اسپانیا با تمام تفاوت ها و زمینه های تاریخی متفاوت از مشروطه سلطنتی استقبال کردند . در اسپانیا مشروطه سلطنتی تا امروز ادامه داشته است. شور بختانه مشروطه سلطنتی ایران در سال ۱۳۳۲ ساقط گردید و روسیاهی آن می‌ماند برای تمام عوامل داخلی و خارجی آن...... در سال ۱۳۵۷ نیز که بعداز ۲۵ سال دیکتاتوری، مردم از شعار استقلال، آزادی استقبال کردند بدون اینکه به جمهوری اسلامی خمینی شک و تردید نشان دهند بر خلاف مردم اسپانیا که از شانس پادشاهی خوان کارلوس برخوردار شدند. از «بدشانسی» در دام دیکتاتوری مذهبی خمینی افتادند که روی تمام دیکتاتور ها را سفید کرد. چرا در اسپانیا رفتار خوان کارلوس بعداز انتخابات مورد دستیازی غرب قرار نگرفت؟ ولی در ایران مشروطه سلطنتی در سال ۳۲ توسط غرب ساقط گردید.
با احترام پرویز مرزبان


■ آقای پرزین، جناب ارسی نفرمودند که هر حکومتی که با آمریکا رابطه داشته باشد ضرورتا جامعه بطرف دموکراسی می رود.ایشان رابطه با غرب را یکی از عوامل گذار از حکومت های دیکتاتوری می‌دانند. شما فقط یک حکومت ضد آمریکایی را نشان بدهید که دموکرات شده باشد ولی برعکس نمونه های زیادی. را میشناسیم که حکومت دیکتاتوری غربگرا، دموکرات شده است
الماسی


■ با کمال تاسف ما باید فاتحه تحقق دموکراسی را در کشورمان بخوانیم. چون:
۱- حکومتی داریم که غرب ستیزی را به ایدیولوژی حکومتی تبدیل کرده تا حدی که اگر کسی مقاله ای درباره ضرورت ایجاد رابطه با غرب و آمریکا بنویسد بعنوان ضد ولایت فقیه مورد آزار قرار میگیرد
۲- فاقد اپوزیسیون همگون و مصالحه جو هستیم. برخی ازین طایفه طرفدار گذار قهرآمیز از حکومت هستند و برخی نیز درمواردی مثل مخالفت با آمریکا و اسراییل با حکومت هم نوا هستند. دیگر اینکه ماندلایی هم نداریم
۳- بنظر می‌رسد دیگر اصلاح طلبی هم در هیات حاکمه باقی نمانده باشد
فقط یکی از اصول چهارگانه گذار به دموکراسی برایمان مانده و آنهم خواست اکثریت مردم برای تحقق آزادی و دموکراسی است. پس تا اطلاع ثانوی باید از آرزوی داشتن حکومتی دموکراتیک در کشورمان چشم پوشی کنیم. زیاد هم بدبین نباشیم هنوز یک راه مانده است و آنهم آرزوی ظهور امام زمان است تا با ظهورش به تمام این نابسامانی ها پایان دهد ۳- بنظر می‌رسد دیگر اصلاح طلبی هم در هیات حاکمه باقی نمانده باشد
الماسی


■ جناب ارسی عزیز - خانه از پای بست ویران است - خواجه در فکر نقش ایوان است؟؟ دمکراسی و حکومت دمکرات یا آزاد دارای دو پایه اساسی است. یکی حکومت گردانان و دولت مردان و دیگری مردم است. پایه‌های دمکراسی بر حقوق شهروندی استوار است. دانش داشتن و شناختن و به کار بستن حقوق شهروندی نیاز به خرد جمعی دارد. آن چه ما در کشور نداریم و یا به صورت حداقل داریم که کافی به مقصود نیست همین خرد جمعی است که در میان دولتمردان - اندیشه مداران و مردم است. جنابعالی در نوشته‌هایتان به این مهم نپرداخته اید گویی اگر دولت‌ها دمکرات باشند کشور خود به خود صاحب آزادی و آزادگی خواهد شد. چنین نیست نمونه بارز آن سلطنت محمدرضا شاه از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ است که دولت‌ها کمتر دخالت را در نقض آزادی داشتند. همه نمایندگان منتخب مردم خود پرست به دنبال منافع شخصی اکثرا کلاش و بسیاری سیاست پیشه بودند و کشور دچار هرج و مرج.
رسا احمدی