ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 10.01.2020, 18:44
قاسم سلیمانی قربانی جاه‌طلبی و توهم خامنه‌ای

جواد کوروشی

کشته شدن قاسم سلیمانی سردار توانای جمهوری اسلامی در منطقه خاورمیانه بی‌شک نقطه عطفی در رویدادهای چند سال گذشته این منطقه است. قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده سپاه قدس مدت ۲۲ سال در مقام فرماندهی این سپاه رویدادهای منطقه‌ای را رقم زده بود.

این که در صحنه پرتلاطم خاورمیانه و مشخصا در میدان‌های نبرد عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، یمن و بحرین، جنگ با تمام بی‌رحمی‌های خود ادامه دارد، کشته شدن و یا ترور نظامیان آمریکایی، عراقی و ایرانی چیز عجیبی نبوده و نیست و قاسم سلیمانی نه اولین و نه آخرین آن خواهد بود. آن چه اما کشتن قاسم سلیمانی را مهم کرده است، نقش او در ساختار نظامی جمهوری اسلامی و شاید توانایی و نبوغ نظامی راهبردی و محبوبیت و توانایی رهبری او در منطقه بود، که به این رویداد اهمیتی بیش از اندازه می‌دهد.

ترور قاسم سلیمانی تنها کشتن یک فرمانده نظامی نبوده است، بلکه قاسم سلیمانی نماد سلطه جمهوری اسلامی در منطقه بود. به رغم نقش مثبت قاسم سلیمانی در تار و مار کردن داعش و سازماندهی نیروهای مقاومت برای مبارزه با داعش درعراق و سوریه، قاسم سلیمانی در پرونده سیاسی خود، اما سرکوب مخالفان بشار اسد در سوریه و عراق را داشت. در صحنه سیاسی ایران هم او از سیاست‌های علی خامنه‌ای در نادیده گرفتن حقوق شهروندی و سرکوب خونین اعتراض‌های مسالمت‌آمیز، بدون چون و چرا دفاع می‌کرد، مخالف اصلاحات و اصلاح‌طلبان بود و با برجام هم میانه خوبی نداشت.

جمهوری اسلامی و شخص آقای خامنه‌ای یکی از مهمترین و کارآترین مهره نظامی و سیاسی خود در منطقه را از دست داد. بنابراین این رویداد ضربه کاری دیگری بر پیکر ساختار نظامی جمهوری اسلامی در منطقه و بر موقعیت شخص آقای خامنه‌ای است. در حقیقت قاسم سلیمانی قربانی بلند پروازی‌ها و سیاست‌های تهاجمی منطقه‌ای آقای خامنه‌ای شد. به همین دلیل عکس العمل رهبر جمهوری اسلامی نسبت به کشتن قاسم سلیمانی می‌تواند بسیار خطرناک و سرنوشت‌ساز باشد.

به رغم مویه‌ها و شیون‌های حکومتی در جمهوری اسلامی و بت‌سازی از قاسم سلیمانی، ترور او رویداد غیرقابل انتظاری نبود. چون قاسم سلیمانی فرمانده نظامی ایرانی و نیروهای بومی وابسته به ایران در منطقه و مجری اوامر رهبر جمهوری اسلامی بود. قاسم سلیمانی هم در ایران و هم در دیگر کشورهای منطقه تصمیم‌های نظامی و سیاسی خود را در بالای سر دولت‌ها و حتی فرماندهان سپاه در ایران می‌گرفت و نماینده تام‌الاختیار علی خامنه‌ای بود. بنابراین در این مقام هدف مهمی برای مخالفان جمهوری اسلامی، از جمله آمریکا و اسراییل بود.

با بالا گرفتن اعتراض‌ها در عراق و لبنان که در این جا و آن جا رنگ ضدایرانی هم به خود گرفته بود، قاسم سلیمانی خود را با چالش‌های تازه‌ای روبرو می‌دید که بایستی مدیریت می‌کرد. از جمله این چالش‌ها چگونگی مقابله با این ناآرامی‌ها و حفظ موقعیت خود و نیروهای زیر فرماندهی‌اش در ساختار سیاسی عراق و لبنان بود. سیاستی که ظاهرا قاسم سلیمانی در پیش گرفته بود، دست زدن به حملات متقابل به رقیب اصلی یعنی آمریکایی‌ها در عراق بود. موشک پرانی به پایگاه‌های آمریکایی‌ها در بغداد، آمریکایی‌ها را به حمله به پایگاه‌های حشدالشعبی برانگیخت و قاسم سلیمانی را به دست زدن به بزرگترین اشتباه زندگی‌اش واداشت؛ حمله به سفارت آمریکا در عراق. در این محاسبه قاسم سلیمانی از خط قرمز آمریکایی‌ها، یعنی حمله به خاک آمریکا، بدون توجه به سابقه اشغال سفارت آمریکا در تهران با تمام پیامدهای چهل ساله خود، عبور کرد و عملا قربانی این اشتباه راهبردی خود شد.

نه رهبر جمهوری اسلامی، نه فرماندهان سپاه و نه دیگر مقام‌های جمهوری اسلامی هنوز درک نکرده‌اند که اشغال سفارت آمریکا در تهران در سال ۱۳۵۸، آتش زدن پرچم آمریکا و زیر پا گذاشتن و راه رفتن روی آن، رویدادهایی بوده‌اند، که آمریکایی‌ها آن را هرگز فراموش نمی‌کنند. برای آمریکایی‌ها پرچمشان مقدس است و توهین به آن را به سختی می‌بخشند. بنابراین با تلاش قاسم سلیمانی برای اشغال سفارت آمریکا در بغداد، صبر آمریکایی‌ها به پایان رسید و برنامه‌ای که سالها تدارک دیده بودند، یعنی ترور قاسم سلیمانی، را عملی کردند. البته اشتباه دیگر قاسم سلیمانی اطمینان بیش از حد به موقعیت خود و توجه نکردن به خطرات احتمالی در شرایط تازه، هم بود که به موفقیت این عملیات کمک کرد.

به طور کلی اما این رویداد را باید در چارچوب نگرشی بررسی کرد که آقای خامنه‌ای به آن اعتقاد دارد. رهبر جمهوری اسلامی ظاهرا برای خود امتیازات ویژه‌ای قایل است و این توهم را دارد که هرکاری بخواهد، می‌تواند در منطقه انجام دهد، بدون این که برای مخالفین سیاست‌های خود در منطقه حق واکنشی را برسمیت بشناسد.

آقای خامنه‌ای مرتبا از ضربه انقلاب اسلامی به منافع آمریکا در منطقه سخن می‌راند، اما این ریسک را در محاسبات خود نمی‌گنجد که آمریکا هم دست به دفاع از منافع خودش بزند. یعنی این حق را اصولا قبول ندارد؛ به رهبران همه کشورها تهمت می‌زند، توهین و تهدید می‌کند. اما دفاع کشورهای دیگر از منافع خود در منطقه را تروریست می‌خواند. ارزیابی از این که آیا این منافع درست و بحق هستند مطلب دیگری است.

ساختاری در منطقه وجود داشته و دارد که بسیاری از کشورها و از جمله آمریکا در این ساختار نفوذ و منافعی دارد که ازآن دفاع می‌کند. حال یک کشوری به نام جمهوری اسلامی می‌خواهد این ساختار و حوزه‌های نفوذ را به نفع خود تغییر و دگرگون کند. این دگرگونی یا می‌تواند با موافقت همه بازیگران صورت بگیرد و یا هرکشوری سیاست خود را به پیش برد. رهبر جمهوری اسلامی راه در افتادن با همه کشورها و به ویژه آمریکا را در پیش گرفته است و تا بحال با هزینه ده‌ها میلیارد دلار درآمدهای ملی ایران و با راه اندازی گروه‌های شبه نظامی وابسته و مطیع خود، مانند حشدالشعبی، فاطمیون، زینبیون، جهاد اسلامی، حزب‌الله و... کشورهای دیگر را به چالش کشیده است. منتها ظاهرا انتظار آقای خامنه‌ای این بوده و هست که آمریکا و دیگر کشورهایی که خود را مورد تهدید جمهوری اسلامی می‌دانند، تنها نظاره گر پیشرفت نفوذ جمهوری اسلامی به مانند و از حوزه زیر نفوذ خود دفاع نکنند.

حملات به نفت‌کش‌ها در خلیج فارس، سرنگونی پهپاد آمریکایی، حمله به میدان‌های نفتی عربستان، اگر چه هنوز دست داشتن جمهوری اسلامی در آن، صد در صد محرز نشده است، همه عملیاتی بوده‌اند که در یک سال گذشته کشورهای دیگر را تحریک و منطقه را بیش از هر زمان دیگر متشنج کرده است.

از سوی دیگر اعمال تحریم‌های کارساز علیه جمهوری اسلامی، به‌رغم ادعای آقای خامنه‌ای مبنی بر بی‌ثمر بودن آن، کمر اقتصاد ایران را شکسته است، به گونه‌ای که اقتصاد ایران و معیشت شهروندان باید منتظر روزهای بدتری باشد. چون عدم تصویب قانون پیوستن ایران به کنوانسیون پالرمو و نپذیرفتن الزامات گروه کارویژه اقدام مالی تا فوریه (یک ماه دیگر) و قرار گرفتن نام ایران در لیست سیاه، ارتباطات مالی جمهوری اسلامی با چین وروسیه را هم قطع خواهد کرد و جمهوری اسلامی نه تنها درآمدهای نفتی ندارد، بلکه تمام امکانات دورزدن تحریم‌ها را هم از دست می‌دهد.

رهبر جمهوری اسلامی که با کشته شدن محبوبترین فرمانده سپاهی خود، ضربه‌ای شدید را متحمل شد، طبیعتا به مانند گذشته با گزاف‌گویی و تهدید از انتقام گفت. اما همان طور که دیدیم این «انتقام» که آقای خامنه‌ای آن را «سیلی زدن» خواند، نمایشی از فریب و دروغ بود. چون مقام‌های نظامی ایران خبر حمله به پایگاه‌های آمریکایی در عراق را از پیش هم به مقام‌های عراقی و هم، آن چنانکه سی ان ان خبر داد، از طریق چند کانال به آمریکایی‌ها اطلاع داده بودند و به آن‌ها گفته بودند که این تنها یک نمایش است. به رغم آن که پرتاب این موشک‌ها به پایگاه‌های آمریکایی هیچ تلفات جانی و مالی نداشت، چندین روز است دستگاه‌های تبلیغاتی جمهوری اسلامی مدعی کشتن ۸۰ آمریکایی در این حمله هستند و با تایید این دروغ، هنوز هم سرگرم پایکوبی برای «سیلی» رهبر به آمریکا هستند.

ترور قاسم سلیمانی نشان داد که با رهبر جمهوری اسلامی تنها با زبان زور می‌توان صحبت کرد. آقای خامنه‌ای که پاسخ اعتراض‌های جوانان در ماه آبان را با شلیک گلوله در سر و قلب آنان داد، پس از ترور قاسم سلیمانی و تهدید رئیس جمهوری آمریکا، در صورتی که ایران به منافع آمریکا حمله کند، ایران را بمباران می‌کند، همزمان با گزاف‌گویی‌های زیاد برای مصرف هوادارانش، به آمریکایی‌ها پیغام داد که حمله‌ای جدی در کار نیست و تنها یک آتش‌بازی مصلحتی راه می‌اندازد. منتها در این آتش‌بازی باز، جان ۱۷۶ مسافر هواپیمای اوکراینی قربانی شد. این که رهبر جمهوری اسلامی به ماجراجویی دست نزد، کار خوبی بود. اما در خبرها آمده بود که آقای خامنه‌ای قصد حمله به پرسنل نظامی آمریکا را داشته است که با مخالفت فرماندهان سپاه روبرو شده است. اگر این خبر درست باشد، باید از فرماندهان سپاه سپاسگزار بود و به آنان تبریک گفت که با شجاعت در برابر تصمیم ضدملی رهبر جمهوری اسلامی ایستاده‌اند. شاید این گامی اول برای آشتی با هم وطنانشان باشد.

رهبر جمهوری اسلامی در سه دهه حکومت خود با کوبیدن بر طبل نه جنگ و نه صلح، ایران و ایرانیان را گروگان جاه‌طلبی‌های ناشی از توهم از خود و توهم از توان دیگران کرده است. او داعیه رهبری جهان اسلام و شکست آمریکا را در سر می‌پروراند. در چارچوب این توهم و جاه‌طلبی در سوریه، عراق، لبنان و دیگر کشورهای منطقه دخالت نظامی می‌کند. قاسم سلیمانی معمار اصلی این سیاست بود.

به‌رغم ادعای علی خامنه‌ای که جمهوری اسلامی خواهان جنگ نیست، رفتارها و سیاست‌های برون مرزی رهبر جمهوری اسلامی جنگ‌طلبانه است و تا زمانی که علی خامنه‌ای تغییری اساسی در سیاست خارجی و نگرش خود به جهان خارج ندهد، خطر جنگ و حمله به ایران وجود دارد.

بنابراین و به‌رغم وعده‌ها و «اطمینان‌های» آقای خامنه ای، که جمهوری اسلامی در پی جنگ نیست، هیج تضمینی برای دور نگاه داشتن ایران از یک جنگ خواسته و یا ناخواسته خانمانسوز در دست نیست. بلکه برعکس، ادعاها و توهمات آقای خامنه‌ای خطری جدی برای ایران است. به ویژه این که رهبر جمهوری اسلامی با سرکوب خونین اعتراض‌های آبان ماه بخش مهمی از مشروعیت خود را از دست داده است. بنابراین گسست میان حکومت و شهروندان، تحریم‌های کمر شکن اقتصادی و اوضاع شکننده سیاسی و اجتماعی درون کشور، می‌توانند آقای خامنه‌ای را به آن وادارد، تا برای رهایی از بن‌بستی، که ایران و حکومت خود را در آن گرفتار کرده است، دست به ماجراجویی، جنگ و ویرانی ایران بزند.