ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 06.01.2020, 20:49
جنایتکار جنگی یا یک نظامی؟

علی‌رضا اردبیلی

عنوان اصلی نقاله:
جنایتکار جنگی، مرتکب جنایت علیه بشریت یا یک نظامی؟

آرزوی ترقی، موجب ترقی نیست. عقب مانده‌ترین کشورهای دنیا هم در حسرت توسعه اقتصادی می‌سوزند. همانطور که در مقیاس خانوادگی، خواست موفقیت فرزندان بدون اجرای آگاهانه یک برنامه بلندمدت به تنهایی به معنی موفقیت آنها نیست.

برای ساختن یک جامعه سالم نیز خواست یا حسرت اکثریت صد درصدی اعضای یک جامعه کافی نیست. برای ساختن کشوری با رفاه و دموکراسی، مصالحی لازم است که وجود آگاهی عمومی در لایه وسیع اجتماعی و قشری از صاحبان توانایی اجرایی در پیشبرد ساختمان هدفمند رفاه و دموکراسی از آن جمله است. جامعه‌ای که نمی‌تواند یکصدا، قصاب کودکان سوریه‌ای را محکوم کند، راه درازی برای رسیدن به دموکراسی و حقوق بشر در کشور خودش را دارد.

دریای ما نیست!

دوستی که به عنوان راهنمای توریستی در یکی از کشورهای همسایه در یک کشتی تفریحی کار کرده بود، در جریان نقل خاطرات خود می‌گفت: وقتی به برخی هموطنان ایرانی در مورد نریختن آشغال از کشتی به دریا تذکر می‌دادیم، جواب بسیاری این بود که “این دریا که دریای ما نیست!”

در این روزهایی که از کشته‌شدن قاسم سلیمانی سپری شده است، هم در میان کسانی که از وی طرفداری می‌کنند و هم در میان محکوم‌کنندگان وی، می‌توان منطق مشابهی را یافت. آنها که از وی دفاع می‌کنند، می‌گویند: در ایران که کاری نکرده است. یعنی مهم نیست که باعث کشتار و فلاکت دیگر مردمان منطقه شده است.

محکوم کنندگان قاسم سلیمانی هم سعی می‌کنند تا سهمی برای وی از سرکوب‌های داخل کشور دست و پاکنند. معنی ضمنی این تلاش این است که اگر قاسم سلیمانی تنها مسئول خون‌های ریخته شده در خارج از ایران باشد، جنایت زیاد مهمی مرتکب نشده است. معنی این تلاش این است که از نظر آنها هم ریختن خون مردمان سوریه، عراق، یمن و لبنان، چندان مهم نیست! آیا تا وقتی که ریخته شدن خون همسایه، “مسئله ما” تلقی نمی‌شود، می‌توان به ساختن جامعه‌ای بهتر، امیدوار بود؟ بیاد داریم که کسانی مثل فریبرز رئیس دانا آشکارا از ریختن خون شهروندان ترکیه به وجد آمده بودند و خواهان ریختن خون بیشتری در خیابان‌های این کشور بودند.

قاسم سلیمانی زنده و قاسم سلیمانی مرده

به‌قول “ادریس احمد” (Idrees Ahmad) صاحب سوریه‌ای یک حساب کاربری در فیسبوک، آنانی که “قاسم سلیمانی زنده” را بحال “تشدید تنش و درگیری نظامی در منطقه” مضر نمی‌دانستند، اکنون به این صرافت افتاده‌اند که “قاسم سلیمانی مرده” بحال “تشدید تنش و درگیری نظامی در منطقه” حاوی ضرر بی‌شماری خواهد بود. اگر شنیدن این حرف‌ها از زبان کسی که نقش قاسم سلیمانی زنده در برنامه‌ریزی و اجرای بمباران شهروندان سوریه با بمب‌های بشکه‌ای را در سالهای طولانی قتل عام مردم سوریه (و مشابه این جنایات در عراق و یمن) شاهد بود، می‌تواند معنی دیگری داشته باشد. اما فراموش کردن همه جنایتهای جنگی و جنایت علیه بشریت از سوی قاسم سلیمانی و پرداختن به احتمال “تشدید تنش و درگیری نظامی در منطقه”، کاری است که مرتکبین آن می‌توانند به فقدان وجدان نورمال انسانی متهم شوند.

خیر و شر در دنیای واقعی

هیچکدام از دشمنان بشریت در تاریخ، در بدو تولد، “شر” نبودند. در ضمن کارنامه آنها، در همه مسیر ترقی شغلی و مراحل زندگی خود نیز، سیاه نبوده است. کسانی چون هیتلر، استالین، فرانکو، مائو، پولپوت، روبرت موگابه در مراحلی از زندگی شخصی و سیاسی خود، انسانی معمولی بودند و در جاهایی هم می‌توانستند اعمال درخشانی داشته باشند. مبارزه موفقیت‌آمیز علیه استعمار، رهبری جنگ آزادیبخش، رهبری جنگ علیه نازیسم، سوابق آرمانخواهی در جوانی، آرزوهای بزرگ برای آینده کشور خود و فضائلی از این دست را می‌توان در نزد شش نفر نامبرده و افراد دیگری از بدترین جانیان تاریخ سراغ کرد.

قاسم سلیمانی هم به عنوان نظامی در زندگی حرفه‌ای خود می‌تواند مؤلف کارهای مثبتی در جریان جنگ ایران و عراق یا مبارزه با گروههای جهادی سنی در منطقه باشد. ممکن است برخی از جانیان بنام علیه بشریت (مثل حسن البشر) چیز مثبتی در کارنامه خود نداشته باشند و برخی (مثل روبرت موگابه) صفحات درخشانی از رهبری مبازره بحق با نظمی ناحق در پیشینه خود داشته باشند. برخی از این جنایتکاران می‌توانند کم‌سواد باشند (مثل مائو) و برخی (مثل بنیتو موسولینی، آندره ژدانف و ژوزف گوبلز) از تحصیلات و دانش کافی برخوردار بوده باشند. برخی نیز می‌توانند مثل (رادوان کاراجیج قصاب بالکان) هم‌زمان شاعر و روانپزشک باشد. آنچه اینان را به القابی چون “جنایتکار جنگی” یا “مرتکب جنایت علیه بشریت” می‌کند، عمل مشخصی است و نه معدل کارنامه زندگی فردی و سیاسی آنها. همانطور که ارتکاب قتل یک نفر از سوی یک فرد ۷۰ ساله، براساس همان مورد خاص قتل یک نفر، تعریف حقوقی می‌شود و نه مثلا در نتیجه بررسی کارنامه ۷۰ سال زندگی آن جانی. اگر این فرد در همه دقایق عمر ۷۰ ساله خود، مشغول بهترین کارهای ممکن هم بوده باشد، آن عمل چند دقیقه‌ای منجر به قتل یک نفر، او را مشمول تعریف حقوقی یک از انواع “قاتل” در سیستم قانونی یک کشور می‌کند.

سردار آریوبرزن، چگوارا، فرمانده!

چیزی طبیعی‌تر از اشک ریختن ولایتمداران بر تابوت قاسم سلیمانی نیست. اما بجز این راهیان راه ولایت، “سوخته در خیل” حاج قاسم، “بسیاری هست”. همه آنها که خوشبختی خود را در اشغال خاک دیگران و نیکبختی خود را در فلاکت همسایگان می‌بینند و بزرگی خود را در کوچک کردن دیگری جستجو می‌کنند، از قاسم سلیمانی یک “سردار آریوبرزن ولو شیعه اثنی عشری” برای خود ساخته‌اند. از میان جماعت دشمنان ابدی امپریالسیم و سرمایه‌داری هم، هستند کسانی که در قامت حاج قاسم یک “چه گوارای واقعا موجود” می‌بینند.

مسلما خواندن نیت هر سیاهپوشی ممکن نیست اما فهم منطق اردشیر زاهدی و محمود دولت‌آبادی و همفکران آنها در بدنه جامعه ایرانی، بدون توجه به باورهای ایدئولویک سه اردوگاه مهم زیر ممکن نیست:

۱. ناسیونالیسم عظمت‌طلب ایرانی،
۲. ضدامپریالیسم کلاسیک غرب‌ستیز،
۳. امت‌گرایی اسلامی با رنگ شیعی

دو مورد اول از سه ایدئولوژی فوق، مهمترین ایدئولوژی‌های قرن بیستم بودند و سومی با انقلاب اسلامی ایران به عنوان نیرویی منطقه‌ای ظهور کرد و مشکلات بزرگی برای تمدن جهانی ببار آورد. وجه مشترک پیروان این سه ایدئولوژی در ستایش از قاسم سلیمانی، در بی‌تفاوتی حیرت‌انگیز هرسه آنها به سرنوشت ملیونها انسان سوری و کلنگی کردن بخش مهمی از خاورمیانه است. از نظر پیروان این سه ایدئولوژی، “مسئله خاورمیانه” چیزی والاتر و مهمتر از زندگی ملیون‌ها انسان خاورمیانه‌ای است. پیروان این ایدئولوژی‌ها، سابقه طولانی در توجیه جنایات خود با اشاره به قساوت دیگران دارند.

سه مسیر متفاوت

مسیر ترقی قاسم سلیمانی شامل سه نوع فعالیت نظامی است:

- جنگ ایران و عراق
- جنگهای گروه‌های مورد حمایت ایران در هلال شیعی
- جنگ با نیروهای داعش

در مورد اول یعنی نقش قاسم سلیمانی در جنگ ایران و عراق حرف و حدیث زیاد است. پرونده وی نیز در این جنگ، شامل ردیف طولانی از خطاهایی است که به بهای خون هزاران جوان بی‌خبر از همه‌جا فدای هیچ و پوچ شده است و ارتقای وی به میان رهبران درجه اول سپاه نه در طی جنگ بلکه بعدا و از سوی آقای خامنه‌ای سر و صورت داده شده است.

جالب است که نئونازی‌های شمال اروپا هم از قافله دور نمانده و در مورد “فرمانده” اظهار نظر کرده‌اند.

سیمون هولمکویست در ارگان نئونازی‌های سوئدی که موجودیتشان بر ستیز با مسلمانان مهاجر استوار است، در تاریخ سوم ماه ژانویه کلمات ستایش‌آمیز زیر را در ارگان “جبهه شمال” نوشت:

“یک نبوغ نظامی، رهبر نیروی ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به‌نام قدس با فعالیت‌های اطلاعاتی نظامی و عملیات نظامی در پشت خطوط دشمن...”

وجه بارز شخصیت آدم‌ها

یک انسان می‌تواند در آن واحد، پدر، کارمند دولت و الکلی باشد. فرد دوم فرضی می‌تواند مادر، بیکار و ویولنیست بزرگ باشد و فرد سومی می‌تواند الکی و شاعری بزرگ باشد. طبیعی است که در مورد فرد سوم، الکلی بودنش، زیاد در قضاوت ما در مورد شخصیت وی، مؤثر نباشد. بیکاری مادر ویولنیست هم شاید توجه کسی را در ارزیابی از وی جلب نکند. اما در مورد شخص فرضی اول، می‌توان خطاپوش بود و می‌توان نبود و بسته به انتخابی که ما می‌کنیم، می‌توان اتیکت متفاوتی به وی اهدا کرد. کما اینکه در جامعه، بسیاری به عنوان “الکلی” شناخته شده‌اند اما بسیاری از نویسندگان و هنرمندان که درجه اعتیاد بالاتری به الکل و مواد دیگر دارند، به این نام شناخته نمی‌شوند. یعنی برای یک ارزیابی کلی از شخصیت یک نفر، می‌توان در کارنامه وی فاکتورهای مختلف را دید و یکی از آنها را به عنوان وجه بارز شخصیت وی انتخاب کرد.

به عنوان مثالی از دنیای واقعی، در ارزیابی از ژوزف گوبلز، کسی به مدرک دکترای وی از دانشگاه ‌هایدلبرگ در رشته فیلولوژی وقعی نمی‌‌نهد و اگر کسی وی را “دکتر گوبلز” بنامد، منظوری جز تأیید نقش وی در رژیم نازی نمی‌تواند داشته باشد. یعنی اگر کسی در کنار نقش فوق‌العاده ژوزف گوبلز در برآمدن و اداره رژیم نازی در آلمان، یاد مدرک دکترای وی از دانشگاه‌ هایدلبرگ (سال ۱۹۲۱) بیفتد، عامدانه در مقام دفاع از جنایات رژیم نازی است. در صورتی که اگر یک معلمی یا روزنامه‌نگار معمولی همین مدرک را داشته است، نوادگان وی می‌توانند با افتخار از “دکتر فلان” یاد کنند.

نقش قاسم سلیمانی در دفاع از رژیم اسد در سوریه، به دلیل میزان خونی که ریخته شده و خساراتی که آثار آن برای چند نسل آتی سوریه هم قابل جبران نخواهد بود، مهترین فصل زندگی حرفه‌ای وی است. میزان قربانیان جنایات و درجه قساوتی که طی جنگ داخلی سوریه از سوی رژیم علیه مردم خود اعمال شده است، این فاجعه بزرگ انسانی را به یکی از بزرگترین درام‌های تاریخ اخیر بشری تبدیل کرده است. نقش حاج قاسم سلیمانی در این درام انسانی، مهمترین “اثر” وی بر دنیای ماست که با دیگر نقش آفرینی‌های وی به هیچوجه قابل مقایسه نیست. هرکسی که نقش قاسم سلیمانی در مقابله با وحوش داعش را، “اثر” مهم وی می‌داند، به انتخابی آگاهانه دست می‌زند با آگاهی از بزرگی جنایاتی که وی بر علیه مردم سوریه کارگردانی و اجرا کرده است و آگاهی از کراهت دفاع از کارگردانی با سنگینی دریایی از خون مردمان سوریه بر وجدان نداشته خود.

نحوه مرگ جنایتکاران و تعریف جنایتکار بودن

همه جنایتکاران لزوما به دست قانون گرفتار نمی‌شوند. بسیاری از جنایتکاران باندهای تبهکار در درگیری‌های درونی و در شرایط نامعلومی سربه‌نیست می‌شوند. از میان جنایتکاران جنگی نازی‌ها، بسیاری در جبهه‌های جنگ، در زیر بمباران‌ها و یا به دست نظامیان طرف مقابل، کشته شده‌اند. تریبونال معروف نورنبرگ تنها به پرونده ۲۴ نفر رسیدگی کرد. “تریبونال جنایات جنگی بین‌المللی برای یوگسلاوی سابق” (ICTY) تنها ۱۶۱ نفر به دادگاه جلب کرده است که تا به امروز ۱۲۰ نفر آنها حکم خود را دریافت کرده‌اند. بنیتو موسولینی به دست پارتیزان‌ها اسیر شد که طی یک محاکمه صحرایی (بی‌هیچ مبنای حقوقی) وی را به همراه معشوقه و سه تن دیگر از همکارانش به جوخه اعدام سپرد(۲۹ آپریل در ۱۹۴۵ در میلان). قاتل جان اف کندی در سال ۱۹۶۳ هم از سوی شخص دیگری به قتل رسید. اسدالله لاجوردی یکی از مهمترین عوامل رژیم در جنایات بی‌شمار اوایل دهه ۱۳۶۰ در سال ۱۳۷۷ در حجره‌ای در بازار از سوی سازمان مجاهدین خلق ترور شد.

جنایت عملی است که فرد جانی قبل از مرگ مرتکب آن می‌شود و نحوه مرگ جانی و یا متهم به ارتکاب جنایت، اساسا ربطی به قضاوت ما از مسائلی که در دوره زنده بودنش انجام داده است، نمی‌تواند داشته باشد.

حقوق بین‌المللی

چیزی به‌نام “حقوق بین‌المللی” که شبیه مجموعه قوانین مصوبه یک کشور اما در مقیاس جهانی باشد، وجود ندارد. اما انواع کنوانسیون‌ها و توافقات دوجانبه و چندجانبه و گاه همه‌جانبه در جهان وجود دارد که براساس توافق تک تک کشورهای امضاکننده، اعتبار یافته‌اند. هیچکدام از قوانین به مقامی در جایی اجازه کشتن فردی ولو مظنون به ارتکاب بدترین جنایات را نمی‌‌دهد. از این جهت قتل اسامه بن لادن و قتل ابوبکر البغدادی هم مبتنی بر هیچ حق قانونی یا ماده‌ای از توافقات بین‌المللی حقوقی نبود. از این منظر می‌توان معترض به عدم رعایت قوانین بین‌المللی در مورد نحوه قتل قاسم سلیمانی هم شد. اما این اعتراض، در صورتی که حتی موجب محکومیت دولت آمریکا در دادگاه‌های خود آمریکا هم بشود، بنابر آنچه فوقا اشاره شده، ربطی به کارنامه قاسم سلیمانی ندارد.

از نظر اخلاقی هم، رژیم جمهوری اسلامی ایران یا امارت اسلامی افغانستان، طرف معتبری برای طرح ادعا در حقوق بین‌المللی نیستند. جمهوری اسلامی ایران به‌عنوان دولتی که خودش شهروندان خودش را در صحنه بین‌المللی ترور کرده است، به‌عنوان دولتی که با عادلانه‌ترین دادگاه‌های موجود در جهان (مثل دادگاه میکونوس و دادگاه آرژانتین در پرونده انفجار مرکز یهودیان) همکاری نکرده است و به‌عنوان کشوری که مقامات رسمی آن، از قاتل شاپور بختیار در تهران مثل یک قهرمان ملی استقبال کرده است، ذره‌ای صلاحیت اخلاقی برای ورود به بحث حقوقی و اخلاقی در این موضوعات را ندارد.

پیام سوگواران متفاوت و پرشمار قاسم سلیمانی

نبود مؤسسات نظرسنجی در ایران و در میان ایرانیان خارج از کشور، اظهار نظر در باره ارزیابی پاره‌های جامعه ایرانی در مورد کارنامه قاسم سلیمانی را دشوار می‌کند. ولی حضور کسانی مثل محمود دولت‌آبادی و اردشیر زاهدی به همراه تعداد بی‌شماری از اصلاح‌طلبان و روزنامه‌نگاران داخل کشور و بسیاری از مهمانان انتخابی بی‌بی‌سی فارسی و برخی از کارمندان و برنامه‌‌سازان این شبکه مهم تلویزیونی در صف سوگواران یک جنایتکار جنگی و یک فرد مرتکب انواع جنایت‌ها علیه بشریت، ناظر صحنه را به‌یاد ارزیابی‌های بدبینانه از میزان عقلانیت و استعداد جامعه ایرانی برای ساختن یک نظم دموکراتیک می‌اندازد.

در سالهای اخیر افراد متفاوتی از اهل نظر (مثلا محمدرضا نیکفر و ماشاالله آجودانی) گفته‌اند که مشکل جامعه ایران رژیم جمهوری اسلامی نیست و تا وقتی که بدنه جامعه دچار یک تحول جدی نشده است، تعویض این رژیم با رژیمی دیگر، ما را به دموکراسی، حقوق بشر و رفاه نزدیکتر نخواهد کرد. دچار شدن به یک هیستری جمعی تحریک شده از سوی رژیم در بدنه جامعه، سکوت بسیاری از عافیت‌طلبان راست و چپ و دفاع صریح پاره‌ای دیگر از مخالفین رژیم از یک جنایتکار جنگی در سال ۲۰۲۰، برای کسانی دغدغه ساختن جامعه‌ای سکولار، دموکرات، مرفه و برخوردار از حقوق بشر را دارند، امیدوار کننده نیست.

۶ ژانویه ۲۰۲۰ استکهلم


نظر خوانندگان:


■ آقای اردبیلی،
رابطه‌ی جمهوری اسلامی و ایالات متحده آمریکا بر خلاف ظواهر و شعار‌ها ، همیشه حتی از زمانیکه سران روحانیون در پاریس دور آیت الله خمینی جمع بودند «حسنه» بود.
حتی وقتی دانشجویان پیرو خط امام در سال ۱۳۵۸ / ۱۹۷۹ میلادی به سفارت آمریکا حمله کردند و آن همه خسارت مالی با بلوکه شدن دارائی ایران ببار آوردند و از تحریمهای مختلف آمریکا علیه ایران ضربه خوردند.. از راه دیگر با رونالد ریگان از حزب جمهوری خواه وارد معامله شدند و ۴۴۴ روز ۵۲ گروگان آمریکائی را در ایران نگاه داشتند تا ریگان بتواند جیمی کارتر را در انتخابات ۱۹۸۰ شکست دهد..نگارنده فرض را بر این می گذارد که جنابعالی میدانید که چگونه رونالد ریگان در دوره علاوه بر رابطه‌ی غیر قانونی توام با دروغ با حکومت ایران در بسیاری دیگر از کشور‌های جهان نیز مرتکب جرائم مختلف شد که افتضاح « ایران گیت» فقط نوک کوه یخ بود.
وقتی بعد از سالها رابطه‌ی پنهائی و معاملات کثیف ، ایالات متحده با حمله به هواپیمای مسافری ایرباس پذیرفتن قطعنامه‌ی آتش بس ۵۹۸ را بین عراق و ایران دیکته کرد. بدیهی است سران کودن جمهوری اسلامی که زیر زیرکی با مک فارلین در تهران معامله کردند و وقتی اسرارشان فاش شد چند نفر را اعدام کردند تا به معاملات خود ادامه دهند... برای رهائی سربازان آمریکائی در لینان واسطه شدند. با وجود آبروریزی« ایران گیت » خیال میکردند می توانند به آن طریق با آمریکا ادامه دهند. طرفه آنکه بعداز سرنگونی هواپیمای مسافربری خمینی جام زهر را بالا کشید.
حالا بعداز چندین و چند سال که حکومت اسلامی ایران در سراسر منطقه جولان داده ست به واکنش‌های قدرتهای جهان و کشور‌های منطقه وقعی ننهاد و خیال میکرد می تواند بکار ماورای مرزی خود ادامه دهد.. موضوع مهم همین است که این حکومت هیچوقت عبرت نخواهد گرفت.
نتیجه:
با همدلی و احترام به نکته‌ی پایانی نوشتار و نام بردن آقایان محمدرضا نیکفر و آجودانی و همفکرانشان: «تا وقتی که بدنه‌ی جامعه دچار یک تحول جدّی نشده باشد. تعویض این رژیم به رژیمی دیگ ما را به دموکراسی ، حقوق بشر و رفاه نزدیکتر خواهد کرد» نگارنده معتقد است. بنا بر تجربیات بعداز انقلاب مشروطه ، دخالت‌های مستقیم و غیر مستقیم قدرتهای بزرگ دامن زدن به جّو سازی‌ها ترمزی برای «تحوّل جدّی » در بدنه جامعه ست.
از این منظر ترور حاج قاسم توسط آمریکا در بغداد مهم از زندگی حاج قاسم و جرائم اوست که تمام زحمات آبان ماه مردم ایران را تا اطلاع ثانوی تعطیل کرد. به امید پیروزی مردم ایران
هومن دبیری


■ یکی از بهترین مقاله‌های تحلیلی که تا به حال دیده ام. زنده باد
awara


■ تعداد جمعیتی را که در جایی ایستاده باشند و یا نشسته باشند میشه تخمین زد (اگر اندازه‌های اون جا رو داشته باشیم). مثلن میشه حدس زد تعداد جمعیتی که در یک میدان فوتبال نماز می خوانند چیزی نزدیک به پانزده هزار و چهار صد نفره (اگر درازا و پهنای زمین فوتبال را ۱۱۰ متر در ۷۰ متر بگیریم و فضایی رو که هر نمازگزار برای نماز خواندن نیاز داره نیم متر مربع). تخمین زدن تعداد جمعیت در حال حرکت کمی سخت تره. برای اینکه سرعت رونده‌ها گوناگونه و نیازشان به فضای حرکتی هم همسان نیست و خود طبیعت حرکت هم هست و یکسان نبودن پهنای مسیر حرکت و روشن نبودن نقطه‌ی دقیق آغاز و پایانش و چیزهای دیگر. با اینهمه تعداد همین جمعیت در حال حرکت رو هم میشه تا اندازه ای حدس زد. فرض کنیم پهنای خیابانی پنجاه متر باشه و طولش یک کیلومتر و میدان حرکتی برای هر رونده هم دو متر مربع ( میدان حرکتی را میان دو تا چهار متر مربع میشه فرض کرد). با این اندازه‌ها تعداد جمعیتی که در این محدوده در حال حرکت اند چیزی نزدیک به ۲۵ هزار نفر خواهد بود. حالا اگر طول خیابان را ده کیلومتر فرض کنیم تعداد جمعیت به ۲۵۰ هزار نفر خواهد رسید.
برای اینکه این حسابگری را بتوانیم با دست مطمئن تری حلو ببریم می توانیم میدان حرکتی هر نفر را هم تنها یک متر مربع حساب کنیم (نه دو متر مربع). با این حسابگری مطمئن تر حالا تعداد جمعیت در حال حرکت در این خیابان ده کیلومتری با پهنای پنجاه متری پونصد هزار نفر خواهد بود. آیا جمعیتی که روز تشیع جنازه‌ی قاسم سلیمانی به خیابان آمده بود خیابانی به این درازا و پهنا را پر کرده بود؟ عکس‌ها و فیلم‌ها اینرا نشون نمیدن. تازه اگر هم پر کرده باشه، تازه اگر هم جمعیتی با این فشرده گی خیابانی با این درازا و پهنا را پر کرده باشه، بازهم تعدادش از یک دوازدهم جمعیت تهران که میگن دوازده میلیونه بیشتر نبوده (چیزی نزدیک به چهار درصد کل جمعیت مردم تهران). بعنی ما در زیر سر و صدای تبلیغاتی یک مشت جارچی‌ی بیرونی و درونی، چهار درصد جمعیت یک شهر را دیده‌ایم اما نود و شش درصدش را که به خیابان نیامده‌اند ندیده‌ایم. و این داستان همیشگی ما در این چهل سال بوده.
من اینها را کنار هم گذاشتم برای اینکه احساس کردم نوشته‌ی شما کمی در سایه‌ی تبلیغات رژیم گیر کرده و در دو تا پاراگراف آخر هم در سایه حرف‌های کسانی که نمی‌توانند ادعاشان را ثابت بکنند. حرف‌های کلی و انشایی در باره‌ی موضوع پیچیده‌ای مثل “جامعه” زدن آسونه اما آیا راهی هم برای ثابت کردن‌شان هست؟ یک کسی هم چند سال پیش با ادعای کودکانه‌ی “مردم ایران دین‌خویند” عده‌ای را دور حرفش جمع کرده بود بی‌آنکه نشان‌شان بده با چه روش دانشگاهانه و سند و مدرک و داده‌ای می توان این حرف رو ثابت کرد.
امروز این دومین نوشته‌ی وزن‌داری بود که در باره‌ی رویداد کشته شدن قاسم سلیمانی خواندم. نوشته‌ی اول نوشته چند وجهی و عمیق علی افشاری بود که می‌تونه نوشته‌ای “پایه” یا “مأخذ” برای “موضوع” قاسم سلیمانی باشه.
ع.س