ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 23.12.2019, 19:31
بار دیگر: “انقلاب” یا “اصلاح”؟

آذرخش ایرانی

در گوشه‌ای از این کره‌ی خاکی، مردمی وجود دارند که چه عوامش و چه روشنفکرش همواره یا شیفته و عاشقند یا ‏پیرو و مقلد، حتی در سیاست؛ و همین شیفتگی و عاشقی و پیروی و تقلید آنها را در طول تاریخ به افراط و تفریط و ‏تندروی و کندروی کشانده است. در دوره‌ای از “انقلاب” پایین‌تر نمی‌آیند و در زمانه‌ای از “اصلاحات” بیشتر نمی‌‏خواهند. زمانی انقلاب و انقلابی والاترین ارزش است و گاهی ضدارزش و نفرین و ناسزا. در دوره‌ای اصلاح‌طلبی ‏سازشکاری و خیانت است و در زمانی تنها راه نجات. بر همین اساس، هر کس این‌وری باشد “حق” است و هر که آن‌‏وری باشد “باطل”. آنها در لحظه یا انقلابیِ انقلابی‌اند یا اصلاح‌طلبِ اصلاح‌طلب! اغلب هم واکنشی رفتار می‌کنند: ‏چون در آن دوره چپ زدند، پس در این دوره باید راست بزنند و یا برعکس. و گاه حتی با خودشان هم لج می‌کنند. برای ‏همین، گاه آن زمانی که باید اصلاح می‌کردند، دست به انقلاب می‌زنند و زمانی که باید انقلاب کنند، از اصلاحات دم می‌‏زنند.‏

این در عمل به این معناست که آنها روش سیاسی‌شان را نه بر اساس ضرورت، بلکه واکنشی و بر پایه‌ی همان شیفتگی ‏و دنباله‌روی انتخاب می‌کنند. و همه‌ی اینها در حالی است که اغلب تعبیر و تعریف روشن و درستی از هیچکدامِ این ‏مفاهیم ندارند و اگر دارند، یک سویه و مطلق است. چون در طول تاریخ انقلابها خشن و خونین بوده‌اند، پس انقلاب ‏همواره با خشونت و خونریزی مترادف می‌شود. از آن طرف اصلاحات هم در این سرزمین مفهوم واقعی خود را از ‏دست داده است. مثلاً یا در دوره‌ای حاکمیت بی‌آنکه زیرساخت اقتصادی و زمینه‌های سیاسی و فرهنگی را آماده کند، ‏خودش می‌آید اصلاحات می‌کند و اسمش را انقلاب می‌گذارد و یا در زمانه‌ای نظام حاکم یک عده اصلاح‌طلب به ‏عنوان “اپوزیسیون” تولید می‌کند که بیشتر دغدغه‌ی “طلب” دارند تا “اصلاح” و قرار بر این می‌شود که یک در میان ‏جایشان را با عده‌ای دیگر که به آنها اصولگرا می‌گویند، چهار سال چهار سال و اگر مردم بدشانسی بیاورند، هشت سال ‏هشت سال عوض کنند. فرقشان هم فقط در این است که اصلاح‌طلبان اساساً به هیچ “اصولی” پایبند نیستند و ‏اصولگرایان از بنیاد “اصلاح‌پذیر” نیستند.‏

من نمی‌خواهم در اینجا وارد مباحث آکادمیک بشوم، اما اگر انقلاب را – به زبان خیلی ساده - به معنای تحول بنیادی در ‏یک نظام سیاسی - اجتماعی بگیریم، الزاماً نباید با خشونت و خونریزی همراه باشد؛ یعنی می‌شود آن را مسالمت‌آمیز ‏نیز پیش برد، مگر اینکه گروه یا جناحی که در قدرت است، خود را صاحب انحصاری انقلاب، نظام و کشور بداند و ‏نخواهد قدرت را مسالمت‌آمیز واگذار و یا آن را با دیگر نیروهای سیاسی تقسیم کند. و اگر اصلاحات واقعی را هم به ‏معنای دگرگونی عمیق، همه‌جانبه و پایدار در همه‌ی عرصه‌های سیاسی- اجتماعی بدانیم، می‌تواند بنیادی و انقلابی ‏باشد.‏

به بیان دیگر، تحول بنیادی، البته الزاماً به معنای براندازی هم نیست، بلکه به معنای تغییر بنیادی در ساز و کار و ‏مدیریت نظام حکومتی است، به گونه‌ای که آن نظام بتواند از بیرون تأثیر بپذیرد و از درون، خود را مدام کنترل و ‏تصحیح کند. نمونه‌های فراوان انقلاب‌های مسالمت‌آمیز و اصلاحات انقلابی در جهان معاصر فراوانند: از گاندی گرفته تا ‏ماندلا و از فروپاشی شوروی سوسیالیستی گرفته تا سرنگونی زنجیروارِ رژیمهای اروپای شرقی. اما آنچه که در این ‏میان در هر دو شیوه اهمیت کلیدی دارد، این است که جنبش “تحول‌خواهی” یا “اصلاح‌طلبی” با هر نامی که صورت می‌گیرد، جنبشی مستقل و مردمی باشد. اصلاح‌طلبی‌ای که از درون یک نظام برخیزد و توسط همان نظام “مهندسی” ‏شود، بی‌آنکه بخواهد کوچکترین تحول جدی و پایدار در آن ایجاد کند، در نطفه شکست خورده است. رقابتها و مبارزات ‏سیاسی و انتخاباتی میان جریانهای مختلف سیاسی، برای مثال اصولگرایان و اصلاح‌طلبان زمانی واقعی و مؤثر است ‏که

• آزاد و عادلانه باشند؛ ‏
• بتوانند تشکل، حزب و سازمان مستقل خودش را داشته باشند؛
• هیچ مقام قانونی و فراقانونی نباشد که فعالیت‌هایشان را محدود و بی‌اثر کند و یا جناحی را به طور یکجانبه ‏حمایت نماید.

به جز این، هر چه باشد، جز بازی (دادن) سیاسی چیزی نیست. از این رو پرسش بنیادی این است که اساساً چرا مردم ‏باید در این بازیِ انقلاب یا اصلاح شرکت کنند و میان آن دو یکی را برگزینند؟ در صورتی که در سیاست نمی‌توان تنها ‏از  یک روش یگانه‌ی درست یا نادرست، جاودانی و جهانشمول سخن گقت. سیاست نه سیاه و سفید است، نه تک ‏صدایی و نه حتی دو صدایی؛ سیاست رنگین کمانی چندصدایی است که در آن همه‌ی روشها و راهکارها برای همیشه ‏باز است. به گفته‌ی سیاستمدارانِ عملگرا “در سیاست همه‌ی گزینه‌ها روی میز است.” این نظام‌های حاکم هستند که با ‏شیوه‌ی رفتاری خود، شیوه‌ی رفتاری و مبارزاتی مردم را تعیین می‌کنند. چرا که مبارزه‌ی سیاسی دو سو دارد: در ‏یک سو مردمند و در سوی دیگر قدرت و حاکمیت و همواره نوع مبارزه را رفتار طرف مقابل تعیین می‌کند و از آنجا ‏که قدرت و حاکمیت همیشه دست بالا را دارند، رفتار آنها در انتخاب شیوه‌ی مبارزه‌ی سیاسی مردم تعیین کننده است. ‏در واقع در بسیاری موارد شرایط و رفتار و کردار حاکمیت‌ها روش خاصی را به مردم تحمیل می‌کنند. برای مثال، ‏برای نظامهای استبدادی سرکوبِ جنبشهای اعتراضیِ خشونت محورِ زیرزمینی (که به آنها می‌توانند به راحتی برچسب ‏غیرقانونی نیز بزنند) آسان تر است تا جنبشهای اعتراضی علنی و مدنی. از این رو می‌کوشند جنبشهای مدنی و مسالمت ‏آمیز را به عمد به خشونت بکشانند و زیرزمینی شان کنند تا هم بهانه‌ای برای سرکوب آنها داشته باشند و هم آنها را در ‏خفا خفه کنند.‏

سخن آخر اینکه، نه حکومتها و دولتها پدیده‌ی نوظهوری هستند و نه مردم عاری از تجربه‌های سیاسی و تاریخی. مردم ‏چه بخواهند و چه نخواهند، بر اساس ذهنیت‌ها و تجربه‌های سیاسی و تاریخی‌شان عمل می‌کنند و در این راستا ‏آزموده‌ای را که بارها امتحانش را پس داده، دوباره، چندباره و بی‌نهایت نمی‌آزمایند. از این رو شیوه‌های مبارزه‌ی ‏سیاسی، نه از پیش و برای همیشه، بلکه بسته به شرایط و ضرورت تعیین می‌شوند و مردم هر سرزمینی یقیناً راه ‏درست و شایسته‌ی رهایی خود را دیر یا زود خواهند یافت.‏

آذرخش ایرانی، دی ۱۳۹۸‏