ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 06.10.2018, 11:41
بازسازی گفتمانی اصلاحات

محمدجواد کاشی

سعید حجاریان را به عنوان متفکر اصلاحات می‌شناسیم. به خلاف دیگر اصلاح طلبان، علاوه بر رویدادهای روزمره، به جوانب فکری اصلاحات هم نظر دارد. اخیراً در یادداشتی تحت عنوان «بازسازی گفتمانی»، در مجله پیام آینده (شماره دوم، مرداد ماه ١٣٩٧ (می‌نویسد: «اصلاح طلبان تحت تاثیر شعارهای اول انقلاب، ملی‌گرایی را دست کم گرفتند» و می‌افزایند: «اگر «ایران»ی وجود نداشت، دعوای اصولگرا و اصلاحطلب، شیعه و سنی و... وجود نداشت و رقابت سیاسی میان احزاب بلاموضوع بود. ظرف بلورینی بهنام ایران باید پابرجا بماند تا این تحرکات درون آن صورت بگیرد و اگر این ظرف شکسته شود، زمینی برای هیچ بازی اعم از سیاسی، اقتصادی، عقیدتی و... وجود نخواهد داشت؛ به قول میرزاده عشقی «خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟»

توجه اصلاح طلبان به مقوله ملی‌گرایی، یک رویداد مهم است. اما این چرخش، نباید یک شعار پنداشته شود نباید اینطور بیاندیشند که از این پس، ضروری است شعارهای ملی‌گرایانه هم بدهند تا در هنگام انتخابات، رای بیشتری جلب کنند. پیشترها که دمکراسی سخن جدی اصلاح طلبان بود، مجموعهای از مبادی فکری و فلسفی برای آن تمهید کردند، و الگویی متفاوت از اندیشه سیاسی ساختند. حال اگر حقیقتاً ملیگرایی پیش از دمکراسی خواهی، موضوعیت پیدا کرده باشد، این چرخش نیازمند نقد گفتاری است که محوریت آن دمکراسی است و همچنین نیازمند بازسازیهایی در مبادی فکری و فلسفی و سیاسی. من سعی می‌کنم در این یادداشت به محورهای این دو مهم، از نقطه نظر خود بپردازم.

نقد گفتار دمکراسی خواهی در ایران

مقصود از نقد گفتار دمکراسی، نقد دمکراسی نیست. هیچ انتخابی جز دمکراسی در جهان امروز وجود ندارد. مقصود اتفاقی است که به طور خاص در ایران پس از دهه هفتاد اتفاق افتاد. دمکراسی خواهی به شاکله هویت و زندگی سیاسی کسانی تبدیل شد که آنها را با نام اصلاح طلبان می‌شناسیم. هنگامی که یک مفهوم سیاسی مثل دمکراسی، عدالت، یا اسلام به کانون یک هویت تبدیل می‌شود، پنجرههایی برای دیدن جهان سیاست گشوده می‌شود و البته پنجرههایی بسته می‌شود. دمکراسی خواهی، پنجرههایی پیش چشم ما گشود که پیشترها مسدود بود، اما به سهم خود، افقهایی را مسدود کرد که شاید پیشترها در دیدرس بود.

دمکراسی خواهی با مدل نولیبرال‌اش در دهه هفتاد وارد منظومه گفتاری ما شد. این معنا، پنجرهای تازه پیش چشم ما گشود. اموری پشت این پنجره درخشید و اموری به حاشیه رفت. به نظرم، سه مقوله بیش از همه پشت این پنجره دیدنی بود: حقوق فردی، محدودیت حاکمیت سیاسی و تبعیت از عقلانیت مصلحت اندیش. در میان این سه، اولی از همه بیشتر جلب توجه می‌کرد. این سه، البته در پنچره گشوده دهه شصت در دیدرس قرار نداشت. بنابراین پنجرهای که اصلاح طلبان گشودند، تازه‌گی داشت و همین تازهگیاش هوای تازهای تولید کرد.

برای درخشیدن این مقولات، البته بنیادسازی‌های مهمی در ایران روی داد. حقوق فردی در کانون قرار نمی‌گرفت مگر آنکه هر امر کلی و جمعی نظیر جامعه، ما و هویت، موضوع نقد قرار گیرد. مصلحت اندیشی در عرصه تصمیمات سیاسی، روی نمی‌داد، مگر آنکه حضور دین در کانون حیات سیاسی به پرسش گرفته شود. محدویت حاکمیت سیاسی نیز اتفاق نمی‌افتاد مگر آنکه همگان بتوانند نقد کنند. به همین سه موضع توجه کنید: هر امر کلی و عام انکار می‌شود، دین از عرصه عمومی به عرصه خصوصی فراخوان می‌شود بی آنکه هیچ معنای تازهای در کانون بنشیند، و سرانجام یک جامعه آرمانی تصویر می‌شود که مشخصه آن، مشارکت عمومی در نقد است. نقدی که در آن روزگار، بیشتر سویه انکاری داشت.

آنچه به منزله یک امر مقدس باید در میان می‌ماند فرد و شان و حرمت او بود. اصلاح‌طلبان برای درخشش هر چه بیشتر این امر مقدس، ناقد امور کلی و عام بودند، دین یا هر امر دیگری را که بتواند میان فرد و جمع وساطت کند و هویتی جمعی بسازد به قلمرو خصوصی فراخوان می‌کردند. از ملیت سخن نمی‌گفتند جز در شعار ایران برای همه ایرانیان که به قول سعید حجاریان در همان یادداشت، دلالتی جز حقوق برابر فردی نداشت. امور هویت بخش را زدودند چرا که آنها همه امور مزاحم برای کانونی شدن فرد بودند. آنچه حاصل شد را در همان سالها سعید حجاریان خوب توصیف می‌کرد: جامعه گربهها. جامعه گربه‌ها در مقابل جامعه گوسفندان بود، و البته حسی از رهایی به دست میداد. اما جامعه گربه‌ها، فی الواقع یک ناجامعه بود، که برای تداوم خود، و منعقد نشدن دوباره جامعه، به هر کس یک تیغ طرد کننده داده بود. نام غیرقابل انکاری هم داشت: نقد. هر کس برای آنکه سری در سرها درآورد، نقد می‌کرد. مهم نبود چه چیزی را و برای چه مقصودی. مهم این بود که نشان دهی هر گفته یک یاوه است. هر کس با اثبات یاوهگی یک سخن خود را اثبات می‌کرد.

اصلاح طلبان دمکراسی خواه، البته دریچه تازهای گشودند. حقیقتاً فرد و حقوق فردی، گمشده جامعه ماست. اما می‌توان فرد و حقوق فردی را در سایه تعریف تازهای از حیات اجتماعی طلب کرد. می‌توان سقف تازهای برای یک جامعه تازه ساخت چنانکه فرد از حقوق و آزادیهای فردی خود محروم نباشد. دین، ملیت، طبقه و قومیت، همان سقفهایی هستند که در جامعه ما، قلمرو فرد را تعریف می‌کنند و البته متاسفانه همه در یک نکته مشترکاند و آن عدم رعایت آزادی و حقوق فردی است. اما جانبداری از فرد، بدون هیچ واسطه و سقفی که نسبتی میان او و جامعه را برقرار کند، اتفاق نامیمونی بود که حتی در تامین هدف اعلام شدهاش هم که همانا دفاع از حقوق و آزادیهای فردی است، ناکام می‌ماند.

نقدهای فلسفی، دینی، ادبیات گستردهای که در حوزه سیاست و اجتماع اصلاح طلبان تولید کردند و محصولات فرهنگی و هنریشان، حقیقتاً در تولید افرادی که از حیث روانشناختی خود را مستقل از جامعه و فرهنگ و تاریخ می‌یافتند موفق عمل کرد. اما دقیقاً همین رویداد، مانع از آن بود که آنها به منزله یک قدرت اثرگذار جمعی، بتوانند خواست خود را برای تامین حقوق فردی به درستی پی بگیرند.

تنها مجرایی که از این افراد تک تک شده، یک صدای جمعی می‌ساخت، صندوق انتخابات بود. هر از چندی همه پای صندوقهای انتخابات حاضر می‌شدند و یک صدای جمعی تولید می‌کردند. اما اگر حوادث سال هشتاد و هشت را مستثنی کنیم، هیچ قدرتی نداشتند تا پس از کسب پیروزی در انتخابات، خواستههای خود را پی بگیرند. منتخب آنان در مقابل رقیب قدرتمند تنها می‌ماند و دیر یا زود، تسلیم اراده آنان می‌شد. رقیب قدرتمند اما فاقد رای اراده خود را از طریق کسی پیش می‌برد که رای آورده و برای ماموریتی دیگر آمده است اما قدرتی ندارد.

دمکراسی خواهی دهه هفتاد، نافی از دیدگاه کلیت اندیش بود، به همین جهت، در تامین خواستهای خود نیز ناکام ماند. چندان توفیقی پیدا نکرد برای دمکراتیکتر کردن عرصه سیاست. همه هستیاش در عمل، منحصر شد به صندوق آراء. رقیب اصلاح طلبان نیز، وقتی دار و ندار اصلاح طلبان را منحصر دید در صندوق رای، صندوق را هر روز لاغرتر کرد. از نظارت استصوابی گرفته تا بهره گیری از قدرتهای مختلف برای مدیریت اصلاح طلبان در اعلام نمایندگانشان در انتخابات. کار به جایی کشید که در انتخابات خبرگان ما به لیستی رای دادیم که همه از آنها بودند. دلمان را خوش کردیم به اینکه کسانی رای نیاورند.

فقدان کلیت اندیشی، کلام اصلاح طلبان را به یک کلام انتزاعی تبدیل کرد. یکی از میانجی‌های پیوند فرد و جمع، آلام و معضلات جمعی است. هر جامعه سیاسی، با واسطه معضلات جمعی مانند محیط زیست، فقر، فساد و بحرانهای مربوط به نسلهای بعدی، می‌تواند به یک فضای پرقدرت و موثر تبدیل شود. تکیه بر فرد، منجر به آن شد که این امور که علی الاصول مشروعیت سیاست ورزی مشروط به اعمال توجه به آنهاست، از کانون توجه برخیزد. حقوق بشر و رسیدگی به آزادیهای فردی، چندین برابر بحرانهایی مثل فقر و بحران محیط زیست کانون توجه قرار گرفت و به این اعتبار به یک کلام انتزاعی و بی رابطه با آلام عینی مردم تبدیل شد.

قطع نظر ازآنچه بر سر اصلاح طلبی آمد، نفی و انکار کلیتها، مشارکت در یک فرایند خطرناک زوال بود. آنکه البته در این فرایند مقصر اول بود خود حاکمیت بود که از دین به منزله یک کالا بهره برد. دین را به ابزاری برای انباشت قدرت تبدیل کرد و برای سرکوب هر منتقد دین را به میان آورد. آنها حقیقتاً با بهرهگیری ابزاری از دین، شالوده جامعه را گسیختند و آغازگر زوال جامعه شدند. اما اصلاح طلبان نیز در این زمینه سهمی داشتند. منحصراً دفاع از حقوق فردی درست در زمانهای که کلیت حیات اجتماعی در معرض خطر افتاده بود، یک همراهی ناآگاهانه با فرایند زوال جامعه بود.

بازسازی در مبادی

سعید حجاریان از بازسازی گفتمانی سخن گفته است و این مهم اتفاق نمی‌افتد مگر در بازسازی مبادی. پیش از هر چیز، ضروری است از ادبیاتی فاصله بگیریم که آنهمه ذره انگار و فردیت باور بود. در پرتو آن جزئیت باوری همه میانجیها رنگ و اعتبار خود را از دست خواهند داد. نقد آن جزئیت باوری، منظرگاه فلسفی تازه می‌طلبد، الگوهای تازه نقد و اصلاح دین و فرهنگ طلب می‌کند، نیازمند چشم اندازهای تازه اخلاقی است. ما همه نیازمند یک عامل کلیت بخش تازهایم و تصور من این است که ملیت این بار شانس کلیت بخشی دارد. اما کلیت بخشی ملیت خواهی در روایت اصلاح طلبانه واجد مشخصات زیر است:

١ .این روایت به معنای عبور اصلاح طلبان از دمکراسی خواهی نیست. مساله سخن کانونی است و اینکه چگونه سایر مطلوبها باید در پرتو این سخن کانونی معنا پیدا کنند. اصلاح طلبان باید ملیت خواهان دمکراتیک باشند. چرا که ملیت خواهی که به کثرتهای جامعه بی اعتنا باشد دیگر شانسی در این دیار ندارد. افراد، اقوام، مذاهب، و کثرت الگوهای زندگی ضروری است در منظومه کلیت بخش حیات ملی موضوع توجه قرار گیرد.

٢ .این روایت به معنای عبور از حقوق و آزادیهای فردی نیست. اما حقوق و آزادیهای فردی را در نسبت با مقتضیات یک حیات جمعی فهم می‌کند. همزمان با حقوق فردی، به تکالیف و مسئولیتهای فردی نیز می‌اندیشد.

٣ .این روایت به معنای عبور از صندوق رای نیست. اما ملیت خواهی دمکراتیک این امکان را فراهم می‌کند تا به جای تمرکز صرف بر نهاد دولت، به مردم نیز توجه کند. به حیات جمعی آنان بیاندیشد. علاوه بر تمهیداتی که برای پیروزی در انتخابات می‌کند، دست به اقداماتی نیز بزند که هدف از آن، تقویت فرهنگ عمومی، تقویت همبستگیهای جمعی، افزایش دوستی و الفت در سطح اجتماعی است.

٤ .ملیت خواهی به معنای عبور از اسلام نیست. اما زمان آن فرارسیده است که اسلام در این وضعیت بحرانی اثبات کند چگونه مقتضیات یک حیات جمعی و ملی را محترم می‌شمارد. بر اصلاح طلبان دینی است که پیش از هر چیز نشان دهند چگونه باید ملیت بر امت گرایی اولویت پیدا کند و به شرط تامین مطلوبهای ملی، مقتضیات امت اسلامی را تامین می‌کند.

٥ .ملیت خواهی الزاماً به معنای پناه آوردن به افسانه یک قوم با یک ریشه تاریخی مشترک نیست. ملیت خواهی که عمدتًا متکی بر ریشههای تاریخی و فرهنگی است، برسازنده یک مای فشرده است که راه به فاشیسم و فروبستگی سیاسی می‌گشاید. اما ملیتگرایی سیاسی، اتفاقاَ نقطه عزیمتاش وجود هویتهای متعدد است. این هویتهای متکثر، اگرچه پیشینه و خاطرات مشترکی دارند، اما آنچه بیشتر موجب همزیستی آنهاست، همراهی و همدلی برای رفع معضلات و مشکلاتی است که همه آن رنج می‌برند.

٦ .ملیت خواهی، لزوماً به معنای پناه آوردن به ایدئولوژی طبقات متوسط و مرفه اجتماعی نیست. ملیت خواهی دمکراتیک اصلاح طلبان، غنا و زایش خود را در به صدا درآوردن همه اقشار بی صدا و حاشیه جستجو می‌کند. بنابراین طبقات فرودست و در حاشیه، و جستجوی مطالبات و خواسته‌های آنان در دستور کار اصلی آنهاست.

به هر روی، نگارنده تصور می‌کند اگر متفکر اصلاحات، از ضرورت بازسازی گفتمانی سخن به میان آورده است، این عزم، نباید در حد شعار باقی بماند و به بازسازی بنیادها و ساختارهای فکری نیز بیانجامد. اصلاح طلبان حقیقتًا باید بتوانند پنچره تازه بگشایند. پشت پنجره دمکراسی خواهی، بسیاری از امور حیاتی ما قابل رویت نیست.

سخن آخر

بازسازی گفتمانی اصلاح طلبان، یک ضرورت اجتناب ناپذیر در ایران امروز است. مساله صرفًا به مصالح یک جناح سیاسی منحصر نیست. درست به عکس، مساله ضرورت تغییر جایگاه به جایی است که بتوان کلیتی را نمایندگی کرد. امروز هیچ جناح و جریان سیاسی کلیت را نمایندگی نمی‌کند. بنابراین همه گویی دست در دست هم داده‌ایم تا به زوال و انحطاط جامعه کمک کنیم. متاسفانه اصلاح‌طلبان، درست مثل رقیبشان مسلمات ایدئولوژیکی دارند که گویی هیچ وقت نمی‌خواهند دست از آنها بردارند. باید آفرین گفت به سعید حجاریان که در این زمینه پیشقدم شده است.


* این یادداست در هفته نامه صدا، شماره ٣، هفتم مهرماه سال نود و هفت منتشر شده است.