ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 30.03.2006, 22:01
پان‌توركيستها ‌و آرزوی پاره‌پاره شدن ايران

دكتر اميرحسين خنجی
http://www.irantarikh.com
جمعه ١١ فروردين ١٣٨٥

هرچند سخن نهفته بهتر / وين گفته كه شد نگفته بهتر
ليكن به سبيلِ كاردانی / بی‌غيرتی است بی‌زبانی

آنچه مرا به نگاشتن اين نامه واداشت مقاله‌ئی بود كه همين دوشنبه در وب‌گاه «ايران امروز» انتشار يافته به قلم آقای ماشا الله رزمی با عنوان «مسئله‌ی ملی آذربايجان». من وقتی عنوان اين نوشتار را ديدم و هنوز متنش را نگشوده بودم با خود انديشيدم كه حتما می‌بايست درباره‌ی جمهوری آذربايجان بوده باشد كه نام اصليش اران و شروان بوده و روسی‌ها كه آن سرزمينِ هميشه ايرانی را از قاجاری‌ها گرفته بودند نامش را به هدف خاصی و با چشمی كه به بلعيدن آذربايجان داشتند عوض كردند. ولی وقتی وارد متن شدم و شروع به خواندن كردم دريافتم كه انگاری موضوع هدفداری است در ارتباط با سرنوشتِ كشورمان. پس برآن شدم تا به حدِ توانم بر حقايق تاريخی مُسَلَّم و انكارناپذيری اندكی روشنی بيفكنم.

١
درباره‌ی خاستگاهِ اقوام ترك اطلاعات بسنده‌ئی از منابع تاريخی دردست است. اين منابع می‌گويند كه سرزمينهای ترك‌نشين در قرنهای هفتم و هشتم ميلادی در ماورای مرزهای شرقی و شمالی ايران، يعنی سرزمينهای آن‌سوی سيردريا (سيحون) و اطراف درياچه‌ی خوارزم (آرال) و بيابانهای شرقی و شمالی دريای مازندران (خزر) و سرزمينهای ماورای قفقاز بوده است، و ايرانی‌ها همه‌ی آن سرزمينها را «تركستان» می‌ناميده‌اند. در قرن اول هجری كه ايران در سلطه‌ی عربها بوده فقط در سرزمينهای شرق سيردريا با مركزيت كاشغر (اكنون غرب چين)، و سرزمينِ كوچكی در شمال كوههای قفقاز از وجود دولت گزارش به دست داده شده است. بقيه‌ی جماعات ترك در سرزمينهای پهناورشان در قبايل پراكنده و بيابانگرد و متنقل می‌زيسته‌اند و هيچ نظام سياسی منسجمی نداشته‌ و دارای هيچ وطن مشخصی نبوده‌اند.

لفظ «ترك» در منابع اوليه‌ی عربی كه از فتوحات عرب درايران سخن گفته‌اند بر قومی اطلاق شده كه اكنون پشتون ناميده می‌شوند، و اين اسم در ارتباط با كابل و كابلشاه زندپيل و مردم كابلستان آمده است. البته اين خلط نام از يك اشتباه گزارشگران عرب آمده كه «توران» و «تركان» را شنيده و با هم اشتباه گرفته‌اند؛ زيرا پشتون‌ها كه در كابلستان از حد كابل و قندهار تا پشاور و كويته‌ی امروزی جاگير بوده‌اند و دنباله‌هايشان به شهری می‌رسيده كه در منابع عربی با نام «قصدار» ازآن ياد شده (و تلفظ اصليش گم شده) را ايرانی‌ها «توران» می‌ناميده‌اند؛ و به‌نظر می‌رسد كه بخشی از همان آريائی‌های موسوم به «توره‌يا» (توره+ علامت جمع) بوده باشند كه در تواريخ داستانی ما ازآنها سخن رفته است. بعدها كه عربها سيستان تا غزنی را گرفتند و بر سرزمين سِند نيز دست يافتند با تورانی‌های پشتون‌ آشنائی بيشتر يافته اشتباهشان را تصحيح كردند، و مردمی كه در منطقه‌ی شمالغرب پاكستان امروزی ساكن بودند را به درستی توران ناميدند. در تقسيمات جغرافيائی كه عربها از سرزمينهای تحت سلطه‌شان كردند، قصدار مركز سرزمين توران بود؛ و اين همان قصدار است كه رابعه‌ی قصداری ازآن برخاسته است (دوشيزه‌ی نامدار ادبيات عرفانی ما، بزرگ‌زاده‌ئی كه به جرم عاشقی به گرمابه‌اش افكندند و رگ دستش را زدند تا بميرد؛ و او انگشتش را قلم و خونش را مركب كرد و بر ديوارِ گرمابه سرودِ سرخِ عشق نگاشت).

اين توضيح را ازآن‌رو آوردم تا اشتباه اديبان فارسی‌زبانِ خودمان را نيز بازنموده باشم كه در اواخر عهد سامانی «توران» و «تركان» را به تأثير از منابعِ اوليه‌ی عربها به‌جای هم به‌كار برده‌اند، تا جائی كه فردوسی نيز دچار اين درهم‌آميزی نامها شده است؛ و ازآن‌پس تا امروز توران را به مفهوم نژاد ترك به‌كار می‌برند.

٢
منابع تاريخی به ما اطلاع می‌دهند كه همراه با حمله‌ی عرب به ايران و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی نخستين خزشهای جماعات ترك به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ سغد از ماورای سيردريا (سيحون) از يك‌سو، و به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ هيركانيا (كه اكنون نيمی از تركمنستان را شامل می‌شود) از سوی ديگر رخ داد. در همين زمان تركان ماورای قفقاز- كه ارانی‌ها به‌آنها خزر می‌گفتند- تلاشهائی برای خزش به درون سرزمينِ ايرانی‌نشينِ اران و شروان (جمهوری آذربايجانِ كنونی) انجام دادند، و چند تلاشِ آنها توسط سپاهيان خلافتِ عربی به‌كمكِ خودِ ايرانی‌ها به عقب زده شد. بعنوان نمونه‌ئی از تلاش يك خزش بزرگ به درون اران و شروان گزارشی می‌گويد كه درسال ١٧٨ هجری خورشيدی يك جمع بزرگ از خزرها كه رئيسشان خاقان ناميده می‌شد از گذرگاههای قفقاز به‌درون اران سرازير شدند و دست به تخريب وكشتار زدند. خازم ابن خُزَيمه را هارون‌الرشيد به منطقه فرستاد و او آنها را بيرون راند و دربندهای كوهستانی قفقاز را بازسازی كرد. اين گزارش را می‌توان در ارتباط با تحريكات دولت بيزانس (روم شرقی) درجهت ايجادِ دردسر برای خليفه در مرزهای شمالی كشورش بازخوانی كرد كه داستانش دراز می‌شود، و می‌توان آن‌را با تلاشهای رومی‌ها برای بازپس گيری ارمنستان و بخشهائی از آناتولی كه در اشغال عربهای مسلمان بود ارتباط داد.

اما در سمتِ ديگر ايران، درپی نابسامانی‌های ناشی از فروپاشی دولت ساسانی و بی‌دفاع ماندنِ مرزهای شرقی و شمالی كشور، تا اواخر قرن نخست هجری بخشهائی از سرزمينهای ايرانی‌نشين در شرق سغد تا سمرقند، و بخش بزرگی از هيركانيا تا نزديكی‌های گرگانِ كنونی به اشغال تركانِ خزنده درآمده بود. در قرنهای سوم و چهارم هجری چندين مهاجرت جماعات مسلمان‌شده‌ی ترك از ماورای سيحون و اطراف درياچه‌ی خوارزم به درون سغد و خوارزم و هيركانيا گزارش شده است، كه در يك‌مورد سخن از صدهزار خرگاه است كه خود را به امير سامانی می‌فروشند و با اجازه‌ی امير سامانی در بيابانهای سغد و خوارزم و هيركانيا اسكان می‌يابند و فرزندانشان به‌عنوان غلام و مملوك وارد ارتش سامانی می‌شوند. پس ازآن خزش بزرگ تركان به درون سغد در اواخر دوران سامانی صورت گرفت كه به براندازی دولت سامانی توسط مهاجمان ترك و تشكيل حاكميتِ ترك در سرزمينهای ايرانی‌نشينِ سمرقند و بخارا انجاميد. داستانهای كهنِ ايرانی كه از جنگهای ايرانيان و تركان سخن می‌گويند مربوط به تلاشهای تركانِ ماورای سيحون و بيابانهای شرقی دريای مازندران (خزر) به خزش به درون سغد و هيركانيا، و بازدارندگی آنها توسط نيروهای پارتيان و سپس ساسانيان است. و اين تلاشها سرانجام درزمان اميرانِ سامانی كامياب شد.

با تشكيل سلطنت غزنوی كه برای ادامه‌ی «جهاد» در هندوستان به سرباز ترك نياز داشت، مرزهای ايران بيش ازپيش بر خزشهای تركان گشوده شد. هم در زمان محمود غزنوی بود كه طوايف بزرگ اوغوز درياچه‌ی خوارزم را دور زده به بيايانهای غربی آمودريا (اكنون اواسطِ تركمنستان) وارد شدند. در اواخر سلطنت محمود غزنوی يك‌دسته‌ی چندهزارنفری از اوغوزها از راه استراباد و ری تا اصفهان رفتند و ازآنجا برگشته راه شمال در پيش گرفته به آذربايجان رسيدند. اما در رخدادهای بعدی از حضور اينها در آذربايجان خبری به‌دست داده نشده است، و چه بسا كه آنها آذربايجان را زيرِ پا نهاده وارد آناتولی شده باشند؛ زيرا كه در سرزمينهای مسيحی‌نشين آناتولی امكان جهاد فراهم بود، و از راه جهاد می‌شد زمين و ثروت و زن و دختر حاصل كرد. (داستان جهاد تركانِ مهاجر در آناتولی از قرن پنجم هجری تا تشكيل و تحكيمِ دولت عثمانی داستان كشتارها و كشتارها است كه سرانجام به مسلمان و ترك‌زبان شدنِ بقايای بوميان آناتولی انجاميد.) مشخصا و به‌طور قطع، تا پايان قرن چهارم هجری خورشيدی هيچ نشانی از وجود تركان در آذربايجان و اران و شروان نيست. گزارشهای بسيار زيادی از جنگها و درگيريها برسر رياست در آذربايجان در قرنهای سوم و چهارم هجری دردست است با نام و نشان سرانِ سپاه و نيز رقيبان قدرت، ولی در هيچ‌كدام سخنی از حضور هيچ عنصر ترك به ميان نيامده است. تنها موردی كه از حضور ترك در اوائل قرن سوم هجری به دست داده شده كه در ارتباط با قيام بابك خرم‌دين است. يعنی چون چندين لشكر را بابك در عرض چند سال درهم كوبيده بود خليفه معتصم تصميم گرفت كه سپاه غلامان ترك خودش را همراه يك از غلامانش به نام بغا كه افسر بلندپايه‌ئی شده بود اعزام كند. و اين نيز درجای خود خبر از آن دارد كه ايرانی‌های ارتش خليفه نمی‌خواسته‌اند بابك كه ايرانی و ايرانی‌نژاد بوده و برضد عرب می‌جنگيده از ميان برداشته شود، و عربهای ارتش نيز چونكه وقتی شكست می‌يافته‌اند بابك همه‌شان را می‌كشته است خليفه به‌ناچار غلامان ترك خودش را گسيل كرده است. اين تنها گزارش از حضور موقتِ ترك در آذربايجانِ پيش از عهد سلجوقی است كه اين نيز كوتاهمدت بوده، يعنی لشكر اعزامی بوده و در آذربايجان ماندگار نشده و به‌زودی به بغداد برگشته است.

در زمان مسعود پسر محمود غزنوی خزش بزرگ طوايف اوغوز به درون بيابانهای غربی آمودريا صورت گرفت كه به زودی به مرو و سرخس رسيدند، و چيزی نگذشت كه خراسان را ازدست مسعود گرفته در نيشابور سلطنت سلجوقی را بنياد نهادند، و به‌زودی سراسر ايران را گرفتند. با تشكيل امپراتوری پهناور سلجوقی كه ايران و عراق و شام و نيمی از آناتولی را شامل می‌شد، خزش متوالی جماعات ترك از بيابانهای دور به درون مرزهای ايران استمرار يافت؛ و ازآنجا كه آذربايجان و اران و شروان حاصلخيزترين سرزمينهای ايران بود جهتِ مهاجرت جماعتهای خزنده‌ی ترك بيشتر به سوی اين سرزمينها بود. از همين‌راه بود كه جماعتهای انبوهی از تركانِ مهاجر به‌طور پيوسته و مداوم به درون آناتولی سرازير شدند؛ و همينها بودند كه درآينده دولتكهای موسوم به سلجوقی‌های روم را تشكيل دادند، و زمينه‌ساز تشكيل دولت اوغوزهای عثمانی شدند كه قبيله‌شان در زمانی از قرن هفتم هجری به درون آناتولی رسيد.

بنا بر رسمی كه از زمان سامانی‌ها معمول شده بود، تركان مهاجر و نومسلمان پس ازآنكه درجائی از ايران اسكان می‌يافتند، رؤسايشان فرزندانشان را به معلمان ايرانی می‌سپردند تا زبان ايرانی را به آنها بياموزند؛ و معمولا برروی فرزندانشان كه در ايران به دنيا می‌آمدند اسم ايرانی می‌نهادند. ازاين‌رو ما وقتی گزارشهای تاريخی مهاجرتهای تركان به درون ايران را دنبال می‌كنيم، می‌بينيم كه نخستين مهاجرها اسمهای تركی دارند و نومسلمانند، ولی فرزندانشان اسمهای ايرانی دارند، و فرزندان رؤسايشان باسواد شده‌اند و به زبان فارسی سخن می‌گويند. اين وضعيت در تمام دوران دوقرنه‌ی سلطنت اوغوزها تا يورش مغولان برقرار بود؛ و تركان مهاجر برای آنكه ايرانی شوند اسلام و زبان ايرانی و اسم ايرانی (نامهای شاهنامه‌ئی يا نامهای اسلامی) اتخاذ می‌كردند. همه‌ی منابع تاريخی كه درباره‌ی دوران سلطنت سلجوقی‌ها تا حمله‌ی مغول دردست است شاهد اين مدعا است.

تركان مغول كه قرن هفتم هجری خورشيدی با تهاجمِ آنها به ايران آغاز شد، در آغاز نه به قصد مهاجرت به درون ايران بلكه به قصد تاراجگری و بازگشت به ديار خودشان آمده بودند، و به همين خاطر هم از زمان حمله‌ی چنگيز به ايران برای بيش از سه دهه همواره مشغول آمدن و برگشتن و تخريب و كشتار و تاراج بودند؛ و اين تنها هدفی بود كه برای يورشهای خود تعيين كرده بودند.

با دومين يورشِ بزرگ مغولان به همراه هولاكوخان (كه سومين‌دورِ خزش بزرگ ترك به درون ايران بود) ماندگاری مغولان درايران آغاز شد. ايرانی‌ها كه در خلال نزديك به چهار دهه همه‌ی هستی خويش را به مغولان باخته بودند و از چندين مركز بزرگ تمدنی‌شان جز داستان و سوگنامه نمانده بود، تنها راه نجات آنچه برايشان مانده بود را در فرمان‌بری اجباری از هولاكو و تشويقِ او به تشكيل سلطنت در ايران می‌ديدند، و به اين ترتيب سلطنت تركان مغول درايران آغاز شد كه به‌زودی عراق را نيز ضميمه‌ی قلمرو خويش كرده خلافت عباسی را به بايگانی تاريخ سپرد.

كارگزارانِ صلاح‌انديش و باتدبير ايرانی به زودی اربابانِ ناخواسته و زوركی مغول را برای تمدن‌پذيری و رهاسازی راه و رسم بيابانی آماده كردند، و چيزی نگذشت كه همان رسم پذيرش اسلام و زبان و فرهنگ ايرانی توسط مغولهائی كه برمسند پادشاهی می‌نشستند مرسوم گرديد، و اباقاخان پسر هولاكوخان رسما مسلمان شده نام احمد برخود نهاد (احمد تكودار). جانشينان اينها تا پايان دوران ايلخانی فارسی‌زبان شده با تمدن و فرهنگ ايرانی خوگير شدند، تا جائی كه ياد گرفتند كه رونق‌بخش تمدن و فرهنگ و ادب ايرانی باشند. در اين‌زمينه كافی است كه به سياهه‌ی بلندبالای آثار سخنوران، تاريخ‌نگاران، دانشمندان، و هنرمندانِ دوران يك‌ونيم‌قرنه‌ی سلطنت مغولان و ايلخانان بر ايران نظری بيفكنيم، يا دستِ كم نامهای پرآوازه‌ی بزرگانی كه در اين عرصه‌ها كميت راندند را به ياد بياوريم.

چهارمين ‌دورِ خزش بزرگ طوايف ترك به همراه تيمور گوركانی آغاز شد؛ و چنانكه می‌دانيم تيمور پيش از لشكركشی به درون ايران زبان و ادبيات ايرانی را فراگرفته بود؛ و دراين‌باره داستانها دردست است. تيموری‌ها به نوبه‌ی خود چنان در تمدن و فرهنگ ايرانی حل شدند كه در آينده فرهنگ و ادبيات ايران را به شبه قاره‌ی هند بردند و سلطنت درازمدتِ تيموريان هندوستان را بنياد نهادند كه زبان رسميش فارسی بود و صدها اثر ارزشمند فارسی از دورانشان دردست است، و از دربارهايشان كه رسوم شاهان باستانی ايران درآنها معمول بود داستانها دركتابهای تاريخی هندوستان كه عموما به زبان فارسی است بازمانده است كه بارزترينش اكبرنامه است. تنها كس از شاهان تيموری هند كه زبانش تركی و ادبش فارسی بود بابر بود (بنيانگذارِ سلطنت تيموری هند). فرزندان او عموما فارسی‌زبان شدند، و هيچ چيزی از ميراث تركی برای تيموری‌های هند باقی نماند.

همراه با تشكيل دولت صفوی يك خزش بزرگ ديگر از قبايل و طوايف ترك به درون ايران، اين بار از جانب غرب و از بيابانهای آناتولی رخ داد. همين تازه‌واردانِ بيابانی بودند كه هفت طايفه‌ی مشهور قزلباش را تشكيل دادند. به دنبال آن، تحريكات شاه اسماعيل در كشور عثمانی و سپس خصومت و جنگهای درازمدت عثمانی و ايران آغاز شد، نيمه‌ی غربی آذربايجان و سپس بخش اعظم كردستان به اشغال عثمانی‌ها درآمد، جريان تاريخ و نقش تأثيرگذارنده‌ی زبان و فرهنگ ايرانی در منطقه متوقف گرديد، مهاجرتهای مداوم طوايف ترك از آناتولی به درون ايران توسط قزلباشان تشويق شد، در آذربايجان و اران و شروان عنصر ترك در اكثريت قرار گرفت و چيزين نگذشت كه اين سرزمينِ ايرانی‌نشين تغيير ماهيت داد و زبان تركی زبان مسلط در اين منطقه از ايران شد. ما نمی‌دانيم كه در دوران صفوی، به‌خصوص در دوران اشغال درازمدت آذربايجان و اران و شروان توسط عثمانی‌ها چه انبوهی از جماعات ترك به درون آذربايجان و اران و شروان خزيده باشند و بوميان آذربايجان در چه وضعيتی كشتار يا تارانده می‌شده‌اند و بازماندگانشان در چه وضعيتی خود را مجبور ديده‌اند كه زبانشان را تغيير دهند تا بتوانند به زندگی ادامه بدهند. همچنانكه ديگر نمی‌توان پی برد كه چه نسبت از جمعيت كنونی آذربايجانِ ترك‌زبان‌شده از بوميان تغييرزبان‌داده، و چه نسبتشان از تركان مهاجرند.

كوته‌سخن آنكه تا اوائل قرن پنجم هجری كه دسته‌ئی از اوغوزها وارد آذربايجان شدند هيچ عنصر ترك در آذربايجان و اران و شروان نمی‌زيسته است و جمعيت سراسر اين سرزمينها را مردم بومی از نوادگان ايرانيانِ باستانی و همچنين عربهای ايرانی‌شده تشكيل می‌داده‌اند (كه اين دومی‌ها به همراه فتوحات اسلامی وارد آذربايجان شده ماندگار و محلی شده بودند). گويش آذری كه ازگويشهای زبان ايرانی بوده، هنوز در مناطقی از آذربايجان قابل بازشناسی است، و جالب است بدانيم كه با گويش لارستانی كه در انتهای جنوب ايران است مشتركات بسيار دارد. (شادروان كسروی كه خود آذربايجانی ترك‌زبان بوده پژوهش ارزنده‌ئی درباره‌ی گويش آذری انجام داده كه در كتابچه‌ئی با عنوان «آذری يا زبان باستان آذربايجان» انتشار يافته است.)

جماعات ترك، هرچند كه در ابتدای ورودشان به ايران حالت جماعات مهاجم و غارتگر را داشتند و خسارتهای تاريخی جبران‌ناپذيری به ايران و ايرانی زدند و تخريبها از شهرها و مراكز تمدنی، و كشتارها از مردم ايران كردند (كه در گزارشهای تاريخی بازنموده شده است)، ولی به‌زودی ايرانی شدند، و امروزه يكی از سه‌قوم بزرگ تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايرانند، كه سابقه‌ی اسكان نخستين طوايفشان در ايران (اگر ترك‌زبان مانده باشند) به حدود ٩ قرن می‌رسد، و در بيش از هشت قرن از اين زمان طولانی (جز دوران زنديه و پهلوی) سلطنت ازآنِ ايشان بوده است؛ و همواره در فراز و نشيب رخدادهای سياسی و اجتماعی ايران سهيم بوده‌اند.

٣
گفتم كه آنچه مرا به نوشتن اين نامه واداشت مقاله‌ی آقای رزمی بود. مقاله‌ی آقای رزمی اگر به يك زبان غربی در يكی از نشريات غربی نشر يافته بود، شايد برای غربی‌هائی كه با تاريخ و گذشته‌های ايران آشنائی ندارند جالب می‌نمود. ولی برای ايرانی‌ها به زبان فارسی نوشتن و از چيزهائی چون «ملت آذربايجان» و «مسئله‌ی ملی آذربايجان» سخن گفتن، جای تأمل و كنكاش دارد. من آقای رزمی را نمی‌شناسم، ولی از اشاراتی كه در زيرنويس داده‌اند معلوم می‌شود كه اهل دانش، دارای مطالعه، و اهل قلمند، و شايد در ايالات متحده‌ی آمريكا می‌زيند. اما عنوان نوشتارشان مرا متعجب كرد كه شخصی بامطالعه و اهل دانش مطالبی اين‌گونه بر قلم بياورند.

هركس عنوانِ مقاله را ببيند بی‌درنگ از خود می‌پرسد: مگر مردم آذربايجان يك ملت‌اند كه مسئله‌ئی به نام مسئله‌ی ملی داشته باشند؟ اگر يك ملتند در چه زمانی از تاريخ دارای دولتِ مستقل بوده‌اند؟ مرزهای كشورشان در كجاها بوده، و با چه كشورهائی همسايه بوده‌اند؟ از چه هنگامی كشورشان ضميمه‌ی ايران شده است تا اكنون مسئله‌ی ملی داشته باشند؟

مسئله‌ی ديگر در اين مقاله آن است كه آقای رزمی می‌گويند: «اين مقاله بيشتر روشنفكران فارس را مورد خطاب قرار می‌دهد».
پرسش آن است كه چرا آقای رزمی فقط روشنفكران فارس را مورد خطاب قرار داده‌اند و نه روشنفكران سراسر ايران را؟ مگر مردم فارس با آذربايجان همسايه‌اند يا روشنفكران فارس با مردم آذربايجان مشكل دارند؟ يا اينكه فقط روشنفكران فارس از وضع آذربايجان بی‌خبرند و مردم ديگر استانهای ايران همه چيز درباره‌ی آذربايجان و مسائل آذربايجان می‌دانند؟ چرا روشنفكرانِ كردستان و همدان را مورد خطاب قرار نداده‌اند كه همسايه‌های آذربايجانند؟
اين پرسشها كه از خودم كردم يادم آمد كه پان‌توركيستهای شووينيست آذربايجان به ايرانی‌های فارسی‌زبان می‌گويند «فارس». يعنی اسم آستان فارس را برای ايرانی‌هائی به‌كار می‌برند كه زبانشان زبان ملی ايران است نه يك زبان محلی. و به همدانی‌ها و اصفهانی‌ها و خراسانی‌ها و كرمانی‌ها و تهرانی‌های فارسی‌زبان هم «فارس» می‌گويند. حتما افغانستانی‌ها و تاجيكستانی‌ها و ازبكستانی‌های فارسی‌زبان نيز در قاموس اينها «فارس» هستند.
البته كه شخصی اهل دانش و مطالعه و قلم همچون آقای رزمی می‌دانند كه «فارس» يك سرزمين است، و امروزه يكی از استانهای ايران است مثل همدان و اصفهان و كرمان و كردستان و آذربايجان و خراسان و جز آنها. ولی چرا اسم سرزمين را بر آدمها اطلاق كرده‌اند، اين جای سؤالی دارد كه هيچ‌گاه پاسخ نخواهد يافت.

ديگر اينكه ايشان از «ساير ملل ساكن در ايران» سخن گفته‌اند. مگر «ملت ايران» از چند ملت تشكيل شده است؟ مگر ايران از اتحاديه‌ی چند كشور تشكيل شده است كه دارای «مللِ ساكن در ايران» بوده باشد؟ اين ملتهای فرضی كشورهايشان چه نامهائی داشته‌اند و مرزهای كشورشان كجا بوده و با كدام كشورهای فرضی همسايه بوده‌اند؟

عبارتها هشداردهنده و نگران‌كننده است. با هم بخوانيم:
* «آذربايجانی‌ها شعار ناسيوناليستی را در مقابله با حكومت روحانيون شيعه مطرح می‌كنند.» [اما كدام معنا را از ناسيوناليسم درمد نظر دارند؟ پائين‌تر خواهيم ديد كه پان‌توركيسم است.]
* «بخشی از آذری‌هائی هم كه در درون سيستم حكومتی هستند و از تعدادی از نمايندگان مجلس شورای اسلامی گرفته تا بعضی از روحانيون و نمايندگان مجلس خبرگان و عده‌ای از شهرداران و فرمانداران حامی خواسته‌های ملی آذربايجان هستند. اين حركت عليرغم بعضی اشتراكات مطلقا قابل مقايسه با حركات ملی در خوزستان و بلوچستان نيست.»
* «می‌توان قدرتمندترين امپراطوری‌ها را نيز به كشور‌های مستقل تبديل كرد.»
* «جنبش ملی آذربايجان مراحل تكوينی خود را مانند ساير جنبش‌های ملی در آسيا و اروپا و آفريقا طی كرده است.»
* «سمبل اسطوره‌ای اين جنبش يعنی بابك قهرمان مبارزه با مدعيان دين و نيروهای اشغالگری است كه توسعه طلبی‌های سياسی خود را بنام دين انجام می‌دادند.»
* «تمام نيروی جنبش صرف اثبات اين واقعيت می‌شود كه آذربايجانی‌ها يك ملت هستند.»
* «هويت مستقل آذربايجانی».

نويسنده‌ی محترم برای آنكه پان‌توركيستهای آذربايجان را از تغذيه‌شدگی توسط همسايه‌های شمالی و غربی تبرئه كنند تا كسی «دُمِ خروس» را نبيند، توضيح داده‌اند كه «روشنفكران كم بضاعت از نظر فكری كه قادر به تحليل درست اوضاع نيستند همواره دست خارجی را در پديده‌های اجتماعی جستجو می‌كنند و فعالين جنبش‌های ملی را ناآشنا به تاريخ گذشته ايران می‌دانند.»



و يك عبارت ديگر:
«انحلال اتحاد شوروی، استقلال مجدد جمهوری آذربايجان.»
پرسش آن‌است كه مگر همه‌ی گزارش‌های تاريخی نمی‌گويند كه سرزمين‌های هميشه ‌ايرانیِ اران و شروان كه بعدها نام آذربايجان گرفت در جنگ توسط روسها اشغال شده از ايران جدا كرده شد؟ مگر از جنگهای ايران و روس و قرارداد الحاق اين بخش از خاك ايران هيچ ايرانی‌ئی خبر ندارد؟ تاريخ می‌داند كه روسها بخشهائی از خاك ايران را اشغال كردند، و همين بخشها اكنون آزاد شده‌ تبديل به كشور شده‌اند. آنچه اكنون جمهوری آذربايجان ناميده می‌شود هزارها سال ملك مشاع همه‌ی ايرانی‌ها و بخشی از كشور ايران بوده كه دراثر نابخردی‌های تركانِ قاجاری به اشغالِ روسها درآمد. سپس به‌دنبالِ فروپاشی اتحاد شوروی، اين سرزمين به حال خود واگذاشته شد و كشوری نوين در جهان پديد آمد كه هيچگاه در تاريخ جهان وجود نداشته است. پس «استقلال مجدد» دركار نيست بلكه پديد آمدنِ كشور نوين متشكل از سرزمينهای اشغال‌شده‌ی ايرانی برصحنه‌ی تاريخ و جغرافيا پس از فروپاشی شوروی است. ناديده گرفتنِ تعمدی وقايعِ مُسَلَّمِ تاريخی چرا؟ آيا چنين سخنانی را چه‌گونه بايد در ارتباط با تاريخ و گذشته‌ی ايران تفسير كرد؟
آقای رزمی خودشان بالاتر نوشته‌اند كه روشنفكران ايرانی «فعالين جنبش‌های ملی را ناآشنا به تاريخ گذشته‌ی ايران می‌دانند». آيا روشنفكران ايرانی با ديدن چنين تعابيری حق ندارند كه آنها را واقعا ناآشنا به تاريخ گذشته‌ی ايران بدانند؟ «ملل غير فارس» در جامعه‌شناسی سياسی ايران چه معنائی دارد؟ آيا كسی كه می‌پندارد مردم استانِ آذربايجان يك ملتند با تاريخ و گذشته‌ی ايران آشنائی دارند؟ اگر دارند، كه واقعا جعل تاريخ و جعل هويت می‌كنند. آيا نمی‌دانند كه تركان در ايران يك قومند مثل ديگر اقوام ايرانی، ولی هيچگاه يك ملت نبوده‌اند، و اكنون نيز نيستند تا «مسئله‌ی ملی» داشته باشند؟ البته بديهی است كه بايد از حقوق شهروندی كاملا متساوی با همه‌ی اقوام ايرانی برخوردار باشند، و بايد حق داشته باشند به زبان مادری‌شان بگويند و بنويسند و نشر بدهند. اين يك حق طبيعی است كه هيچ انسانی در هيچ كجای دنيا نمی‌تواند ازآنها بگيرد. اما آنچه مربوط به زبان قومی آنها است، آيا تا كنون از استعمال زبان مادری منع شده بوده‌اند؟ آيا حق نداشته‌اند به زبان مادری‌شان بگويند و بنويسند و نشر بدهند؟ آيا به صِرف ترك بودنشان ستمی قومی برآنها رفته است آن‌گونه كه بر بلوچها و كردها و تركمنها و ديگر جماعتهای پراكنده‌ی سنی و زرتشتيان و يهوديان و مسيحيان و بهائی‌ها ستمِ دينی و مذهبی می‌رود و از اساسی‌ترين حقوقِ سياسی شهروندی نيز محروم شده‌اند ولی وظيفه‌شان در قبال حكومت مثل همه‌ی ايرانيان است؟ آيا تركها در ايران حق انتشار كتاب و نشريه و روزنامه به زبان خودشان ندارند آن‌چنان كه تركها در تركيه به كردها اجازه‌ی داشتن نشريه‌ی كردی و نشر كتاب به زبان مادری خودشان را نمی‌دهند؟ آيا در ايران تا كنون هيچ‌گونه حركت ضد ترك در جائی ديده شده است؟ آيا قانون اساسی جمهوری اسلامی تركها را مثل سنی‌ها و ديگر ايرانی‌‌های غير شيعه (و همچنين مثل كردهای تركيه) از بخشی از حقوق شهروندی محروم كرده است؟ كجا است انصاف؟!

پوشيده نيست كه پان‌توركيستهای شووينيستِ آذربايجان، برمبنای همان تفكرات تنگ‌نظرانه‌ی قبيله‌ئی كُهَن كه تابِ ديدن كسی جز قبيله‌ی خويشتن را ندارد، در رؤيای بازگشت به دوران سياه و پرمظلمه‌ی ترك‌سروری نشسته‌اند، و به چيزی كمتر از حاكميت ايلياتی ماقبلِ مشروطه‌ی تركان بر سراسر ايران قانع نيستند. آقای رزمی می‌نويسند: «جنبش ملی [آذربايجان] به گذشته و مبارزات تاريخی آذربايجانی‌ها افتخار می‌كند يعنی آن دوران‌های طلائی كه ملت آذربايجان قدرتمند بود و برتمام ايران فرمانروائی می‌كرد، گذشته‌ای كه نه تنها هويت می‌دهد بلكه ارزش آفرين و كارا می‌باشد.» (منظورشان از ملت آذربايجان حتما مغولها و تاتارها و قزلباشها و قاجارها است.)

٤
آقای رزمی عبارتِ «ملتِ آذربايجان» را به‌جای «قوم ترك» به‌كار برده‌اند تا تمايز تركان آذربايجان از ملت ايران را بازنموده باشند. ولی چنين سخنی مجادله می‌طلبد.
ملت در قاموس سياسی يك معنا دارد و قوم يك معنای ديگر. «قوم» يك مجموعه از جماعات انسانی است كه دارای زبان و فرهنگ و سنتهای مشتركِ ديرينه‌اند و از يك منشأ نژادی برخاسته‌اند، و در درون يك كشوری كه چندقوميتی است در كنار اقوام ديگر تشكيل ملت می‌دهند. «ملت» يك مجموعه از جماعات انسانی شامل اقوام است كه در درون يك سرزمينی به‌نام كشور با مرزهای مشخصی می‌زيند، دارای تاريخ و سرگذشتِ مشترك و دارای دولتِ واحدی‌اند. يك ملت ممكن است از چند و چندين قوم تشكيل شده باشد، چنانكه ملت ايران از اقوام ايرانی و ترك و عرب و يهود و ارمنی و آسوری و كلدانی تشكيل شده است. «ملت» اَعَم از «قوم» است؛ و جايگزين كردنِ هركدام از اين دو اصطلاحِ حقوقی با يكديگر نشانه‌ی ناآگاهی از اصطلاحات و تعابير حقوقی است. و در ارتباط با مسائل داخلی ايران، اصرارِ پان‌توركيستهای آذربايجان بر به‌كاربردن «ملتِ آذربايجان» به‌جای «قومِ ترك» نشانه‌ی تلاشِ توطئه‌آميز درجهتِ پاره‌پاره كردن كشوری است كه ايران نام دارد؛ و چنانكه می‌دانيم، ديری است كه اينها در تلاشند تا به بلوچها و كردها نيز القا كنند كه شما نه از قوم ايرانی بلكه دوملتِ متمايز و مشخص هستيد؛ و به اين‌سان، در جهت تحريك بخشهای مختلف ملت ايران برای ايجاد تفرقه و اختلافات قومی به هدف پاره‌پاره كردن كشور فعاليت می‌كنند.

ايران كشوری است يك‌مليتی و چندقوميتی، كه اكثريت مطلق ملتش را قوميت ايرانی تشكيل داده است (با شاخه‌های بلوچی، كردی، لری، لارستانی، گيلكی، تالشی، …). دومين قوم تشكيل‌دهنده‌ی ملتِ ايران قوم ترك است با شاخه‌های آذربايجانی، خراسانی، همدانی، و فارسی و چند جماعت كوچك پراكنده‌ی ديگر. عربها در مرتبه‌ی سوم قرار می‌گيرند و عمدتا در خوزستان ساكنند. و علاوه براينها اقوامِ يهود و ارمنی و آسوری و كلدانی هستند. سراسر ايران ملك مشاع همه‌ی اقوام تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايران است، و مردمی كه در يك نقطه از ايران می‌زيند مالك مشاع همه‌ی ديگرنقاط ايرانند، و در دفاع از اين حقِ مشاع حق دارند كه درقبالِ هر حركتِ مشكوكی كه در هر نقطه از ايران رخ می‌دهد نظر بدهند و سمت‌گيری كنند. دفاع از تماميت ارضی ايران وظيفه‌ی فردفرد ملت ايران است، و به زبانِ فقهی «واجبِ عينی» است.

آيا پان‌توركيستهای شووينيست نمی‌دانند كه سرزمين آذربايجان ملك مشاع همه‌ی ايرانيان است؟ آيا نمی‌دانند كه يك جماعت انسانی، از هر قومی كه بوده باشد، اگر از سرزمين قومی خودش جاكَند شده به درون يك كشوری مهاجرت كند و در يك نقطه از آن كشور اسكان يابد، هرچه هم زمان بر اسكانش بگذرد، هيچ قانون اخلاقی و عرفی و تاريخی به او اين حق را نمی‌دهد كه آن نقطه را از مالكيت مشاع همه‌ی ملت بيرون آورده ملك اختصاصی خودش بداند؟

تركانی كه هركس به زبان ملی ايران سخن می‌گويد را «فارس» می‌نامند آيا نمی‌دانند كه تركان قشقائی هم فارسی‌اند ولی زبانشان تركی است؟ آيا نمی‌دانند كه زبان «فارسی» اسم زبان ملی همه‌ی ايرانی‌ها است نه اسم زبان يك قوم مشخص و متمايز؟ همچنان كه اسم زبان ملی مردم آمريكا انگليسی است، و در عين حال در همان سرزمين پهناور صدها قوم با زبانهای قومی می‌زيند؟ آيا همه‌ی انگليسی‌زبانهای آمريكا يا استراليا يا كانادا انگليسی‌تبارند؟ يا زبانشان انگليسی است كه زبان ملی است؟ كدام ملتی در جهان هست كه يك زبان ملی مشخص و واحدی نداشته باشد؟ وقتی كشور پاكستان تشكيل شد پاكستانی‌ها زبان اردو را كه در دهلی شكل گرفته بود زبان ملی پاكستان كردند. اين زبان تا پيش ازآن در هيچ كدام از مناطق پاكستان رواج نداشت. چهار مليتِ مشخص و متمايز با هم متحد شده يك كشوری به نام پاكستان به وجود آوردند (سنديها، پنجابيها، پشتونها، بلوچها)؛ و به يك زبان ملی نياز داشتند كه هيچ‌گاه نزد هيچ‌كدام ازديگر مليتها حساسيت برنيانگيزد. زبان اردو را كه زبان هيچ‌كدامشان نبود به زبان ملی تبديل كردند.

آيا پان‌توركيستهای شووينيست فقط درباره‌ی ايران حكم صادر می‌كنند كه حق ندارد يك زبان ملی واحد داشته باشد؟ و حكم می‌دهند كه در آذربايجان نبايد زبان فارسی رسميت داشته باشد؟ آيا نمی‌دانند كه اگر در آذربايجان فقط زبان تركی رسميت داشته باشد و در خوزستان فقط زبان عربی، ديگر امكان مراوده ميان سه قوم بزرگ تشكيل‌دهنده‌ی ملت از ميان خواهد رفت؟ آيا با چنين فرضی ايرانی‌ها بايد با كدام زبان مشتركی با هم مراوده كنند؟ انگليسی يا تركی؟! با توجه به اينكه كه شاخه‌های زبانِ ايرانی (يعنی بلوچی و كردی و لارستانی و گيلكی و تالشی و لری و…) نيز به‌سبب نانوشته بودنشان اندك اندك تغيير شكل می‌دهند، گويندگان به اين گويشها نيز اگر هركدام قرار باشد در زيستگاهش فقط گويش خودش را رسميت بدهد و زبان ملی را از رسميت بيندازد چيزی نخواهد گذشت كه حتی اينها نيز با وجود ريشه‌ی واحدِ زبانی و نژادی‌شان نتوانند زبان يكديگر را بفهمند.

آيا پان‌توركيستهای شووينيست نمی‌دانند كه زبان فارسی زبانِ اصلی مردم فارس نيست بلكه گويش مردم فارس تا چندقرن پيش يك گويش محلی بوده غير از زبان فارسی؟ شاعران شيرازی از قبيل سعدی و حافظ و شاه داعی الله سروده‌هائی به گويش محلی فارس دارند (و در ديوانهايشان هست) كه تا زمان آنها و شايد چندقرنِ بعد هم در شيراز رايج بوده است. ولی اين گويش اكنون فقط در منطقه‌ی لارستان باقی مانده و در ديگر نقاط فارس از ميان رفته است. يعنی گويش محلی فارس در مناطق عمدتا شهری جايش را به زبان ملی داده كه اسمش زبان فارسی است ولی متعلق به فارسی‌ها نبوده است.

زبان فارسی در طول تاريخِ دراز خويش و بر اساس نيازهای مراوده‌ئی اقوامِ تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايران شكل گرفته، مفردات عربی و تركی بسياری را درخود پذيرفته است تا برای همگان قابل فهم و درك باشد. ولی اين زبان نه زبانِ محلی مردم فارس بوده است نه مردم اصفهان نه كرمان نه خراسان نه آذربايجان نه هيچ جای مشخصِ ايران.

آقای رزمی وقتی می‌گويند خطابشان به «روشنفكرانِ فارس» است، شايد خودشان به معنای سخنشان توجه ندارند و بر خطای لغوی اين سخن واقف نيستند. اگر گفته بودند «روشنفكران فارسی‌زبان» سخنشان معنا و مفهوم داشت؛ ولی «روشنفكران فارس» فقط روشنفكران استانِ فارس را شامل می‌شود زيرا كه فارس يك استان است نه مجموعه‌ئی قومی. روشنفكرانِ قشفائی نيز «روشنفكرانِ فارس» هستند ولی البته كه ترك‌زبانند. تركهای قشقائی به فارسی‌زبانها «تاجيك» می‌گويند نه «فارس»، زيرا می‌دانند كه فارس يك منطقه است و خودشان نيز اهل فارس‌اند و می‌گويند ما فارسی هستيم، ما تركان فارس هستيم. تركهای همدان نيز چنينند. تركهای آذربايجان هم اگر به جای اصطلاح زشت و غلطِ «زبان فارس» از «زبان تاجيكی»، و به جای اصلاح زشت و غلطِ «قوم فارس» از لفظِ عامِ «تاجيك» استفاده كنند سخنشان معنادار خواهد شد و خواننده و شنونده درك خواهند كرد كه منظورشان فارسی‌زبانها است. در زمان صفويه نيز قزلباشها به فارسی‌زبانها «تاجيك» می‌گفتند، و اين‌را در كتابهائی كه درآن زمان نگارش يافته نيز می‌توان ديد.

زبان ملی ايران كه زبان فارسی است زبان مشترك همه‌ی اقوام ساكن در كشور ايران است نه زبان يك قوم خاص؛ بلكه زبانی است ساختگی و جعلی كه از مفردات زبانهای هر سه قومِ ايرانی و عرب و ترك تشكيل شده است، و علاوه بر ايرانی‌تبارهائی كه گويش محلی‌شان را ازدست داده‌اند جماعات بزرگی از عرب‌تبارها، ترك‌تبارها و ديگرتبارها كه در منطقه‌ی اسكانشان زبان قومی‌شان را ازدست داده‌اند فارسی‌زبان شده‌اند و به اين زبان تكلم می‌كنند. يعنی زبان فارسی زبان مشترك و ملی مردم ساكن در درونِ مرزهای كشور ايران است، نه زبان يك قومِ مشخص و متمايز. اين زبان هيچگاه در هيچ زمانی دربردارنده‌ی هيچ امتيازی برای هيچ گروهی نبوده است. در زمان سلطنت پهلوی هم كه پان‌توركيستهای شووينيست ازآن به عنوان شووينيسم پهلوی ياد می‌كنند اكثريت حاكمان كشورمان ترك‌تبار و وارثان حكومت قاجارها بودند. يك نگاه گذرا به نامهای وزيران و استان‌داران و مديران كل و سفيران و افسران و ديگركارگزارانِ عالی‌رتبه‌ی دولت در زمان پهلوی‌ها كافی است تا منصفانه اين سخن تأييد شود. اكنون و در نظام جمهوری اسلامی نيز، با هر وضعيتی كه ازنظر ما دارد و ايران را به هرسوئی كه می‌بَرَد، چه ما موافق اين نظام باشيم و چه مخالفش، وضع به همين منوال است. تركهای شريكِ حاكميت، با توجه به كثرت تعدادشان در اين نظام، بيشترين سهم را درآنچه از زمان انقلاب اسلامی تا كنون بركشور و ملت رفته است دارند (با خوب و بدش كاری ندارم، زيرا كه قضاوت با تاريخ است). اگر نگاهی به ليست اسامی دادستانهای دادگاههای انقلابِ تهران و رؤسای زندانهای تهران و تصميم‌سازان نظام در تهران و همچنين سران سازمانها و گروههای موافق و مخالف رژيم در تهران در طی ربع‌قرنِ گذشته ازجمله دهه‌ی پرماجرا و غير قابل دفاعِ شصت بيندازيم آنگاه متوجه خواهيم شد كه عناصر ترك‌زبان در تهران بزرگترين شريكان همه‌ی رخدادهای اين ربعِ قرن از جمله آن دهه بوده‌اند. كجا است باانصافی كه به واقعيتها با چشمان باز بنگريد و منصفانه قضاوت كند؟

٥
مشكلِ اصلی ملت ايران مسئله‌ی قوميتها نيست، بلكه درد آزادی و دموكراسی است.
اگر قرار است كه ايران به‌عنوان يك كشور و ايرانی به‌عنوان يك ملت برصحنه‌ی جغرافيا و عرصه‌ی تاريخ برجا بماند بايد هر ايرانی به صِرفِ ايرانی بودن از حقوقی مشابه و متساوی با هر ايرانی ديگری برخوردار باشد. نژاد و دين و مذهب و زبان و قوميتْ نمی‌تواند تعيين‌كننده‌ی هيچ امتيازی يا تحميل‌كننده‌ی هيچ محروميتی باشد.
نبايد ازياد ببريم كه شكلِ حد اقلی نظامِ سياسی مورد نظر آزادی‌انديشانِ ايران‌دوست كه دردِ آزادی و دموكراسی دارند يك حكومت مركزی انتخابی پاسخگو و مقتدر، با يك سيستم غير متمركز و دارای شفافيتِ كامل در مناسبات قدرت است كه اداره‌ی امور مردمِ هر منطقه و استان درآن از راه اِعمال اراده‌ی آزادانه‌ی خودِ مردم صورت گيرد، مردمی كه كارگزارانِ امورشان را، به توسط ابزارهای جمعی كه همانا گروههای اجتماعی است، ازميان بخردان و كاردانانِ آزموده و شناخته‌شده‌شان آزادانه برگزينند؛ و به‌اين‌طريقْ كاردانان و بخردانِ كشور، بدون هيچ‌گونه تمايز قومی و زبانی و دينی و مذهبی و جنسيتی، به عنوان گُزيدگانِ ادواری مردم، در اداره‌ی امور كشورشان كه ملك مشاع همگان است دخيل باشند؛ و منزلت و حرمت انسانی جايگاه شايسته‌ی خويش را درجامعه تثبيت كند.
بديهی است كه اين نظام غير از نظام فدرالی است كه مناسبِ كشورهائی است كه از اتحاديه‌ی اقوام و مللِ سابقا مستقل و مجزا تشكيل شده است نه ايران كه يك كشور يك‌مليتی و چندقوميتی است. هيچ‌كدام از اقوام ترك و عرب در هيچ زمانی از تاريخِ بعد از مهاجرتشان به ايران يك ملت متمايز نبوده‌اند بلكه همواره بخشی از ملت بزرگ ايران بوده‌اند. تاريخ می‌داند و در لابه‌لای اوراق نوشته‌ی خويش ثبت كرده است كه در دوره‌های اضمحلال كشور پس از يورش مغولان تا تشكيل دولت صفوی نيز هركدام از حكومتهای ايلاتی ترك كه در هر پاره از ايران تشكيل می‌شده مدعی سلطنت بر كلِ ايران بوده و داعيه‌ی تصرف سراسرِ كشور و يكپارچه كردن ايران را داشته است. وقتی دولت صفوی تشكيل شد نيز اخلاف تيمور در مرو و هرات، و شاه اسماعيل در تبريز، هركدامشان مدعی پادشاهی بر ايران بود، و جنگهای شاه اسماعيل و محمدخان شيبانی نيز برسرِ همين داعيه بود، كه سرانجام بخشی از ايران با نام اصلی برای شاه اسماعيل و صفوی‌ها ماند، و سپس جريانها در پشتِ مرزهای شرقی دولت صفوی به گونه‌ئی كه خوانده‌ايم و می‌دانيم به پيش رفت. بعد ازآن نيز حمله‌ی محمود قندهاری به‌ياری سيستانيها و بلوچها به اصفهان و براندازی دولت صفوی ازآن‌رو بود كه محمود ادعای سلطنت برايران را داشت و سلطنت صفوی را نامشروع می‌دانست؛ ولی باز ايلات ترك درصدد بازيابی قدرتشان پيرامون نادر گرد آمدند و سلطنت افشاری را تشكيل دادند. با تشكيل سلطنت زنديه دوباره تلاشهای تركان برای تركی‌كردن دولت ايران آغاز شد كه سرانجام به تشكيل سلطنت قاجاريها انجاميد.

من گمان نمی‌كنم كه هيچ ايرانی آزادانديشی كه درد ايران و ايرانی را داشته باشد بتواند پذيرفتنِ اين موضوع را به خود بقبولاند كه مردم يك منطقه‌ئی از ايران كه ملك مشاع همه‌ی ايرانيان است به صِرفِ اينكه دارای زبان قومی خودشانند منطقه‌شان را ملك خصوصی خودشان بشمارند و خودشان را نه بخشی از ملتِ بزرگ ايران بلكه ملت آن منطقه بنامند و داعيه‌ی جداسری از ايران را داشته باشند. وضعيت تاريخی اقوام ايرانی با كردهای تركيه و عراق تفاوت دارد. كردهای تركيه سرزمينشان توسط تركهای بيگانه و ازدورآمده‌ئی اشغال شده است كه همه‌ی حقوق شهروندی را از ايشان سلب كرده‌اند تا جائی كه حتی استفاده‌ی نوشتاری از زبان ملی خودشان‌ برايشان ممنوع است و دستور دارند كه ترك‌نُما باشند. كردستانِ عراق پس از تشكيل كشورِ نوين عراق در دنبالِ جنگ جهانگيرِ اول (كه توسط انگليسی‌ها براساس پيمانِ محرمانه‌ی سايكس و پيكو ايجاد شد) ضميمه‌ی عراق گرديد. پيش ازآن تاريخ نه دولتی به نامِ دولتِ عراق وجود داشته و نه كردستان شامل عراق بوده؛ بلكه عراقِ عرب‌نشين شامل سه ايالتِ موصل و بغداد و بصره بخشی از امپراتوری عثمانی بوده و كردستانِ عراقِ كنونی نيز وضعيت ويژه‌ی خودش را داشته است. ازاين‌رو امروز كردهای عراق حق دارند كه بگويند ما ديگر نمی‌خواهيم ضميمه‌ی كشوری به‌نام عراق باشيم. به عبارتِ ديگر، كردها در تركيه و عراق و همچنين در سوريه واقعا مسئله‌ی ملی دارند. كردها هزاران سال پيش از مهاجرتِ تركان به آناتولی در سرزمين بومی خودشان در درون مرزهای ايران می‌زيسته‌اند و سپس سرزمينشان به اشغال عثمانی‌ها درآمده است. در پيمان سايكس و پيكو قرار براين رفته بود كه از كردستانِ تحت اشغال عثمانی‌ها يك كشور مستقل برصحنه‌ی جغرافيا پديد آيد، اما پس از تشكيل كشورهای تازه‌تأسيسِ تركيه و عراق و سوريه وضع به گونه‌ئی ديگر پيش رفت، و يك بخش ازآن ضميمه‌ی تركيه، بخش ديگر ضميمه‌ی عراق و بخش سومش ضميمه‌ی سوريه كرده شد. ولی اقوام ترك و عرب در آذربايجان و خوزستان هيچگاه يك ملت جدا از ملت ايران نبوده‌اند تا امروز بتوانند از «مسئله‌ی ملی» ويژه‌ی خودشان دم بزنند؛ بلكه اقوامی هستند كه در زمانهائی كه در صفحاتِ نوشته‌ی تاريخ ثبت است سرزمين سابقشان را رها كرده به درون ايران مهاجرت كرده اسكان يافته‌ در ملت ايران ادغام شده بخشی از ملت ايران گرديده‌اند، و ازاين‌جهت حقِ مالكيتِ مشاع در كشور ايران يافته‌اند. هم از اين‌جهت است كه ملت ايران هيچگاه به آنها حق نخواهد داد كه مناطق اسكانشان را ملك قومی خودشان بشمارند. البته موضوع تساوی كامل حقوقِ شهروندی همه‌ی مردم ايران يك موضوع جداگانه است كه با كل حركتِ دموكراسی‌خواهی در ايران در ارتباط است، و تلاش برای احقاقِ آن وظيفه‌ی مبرمِ همه‌ی آزادانديشان و بخردانِ ايرانی است كه سربلندی ملت و رشد و پيشرفت و شكوه كشور را آرزومندند؛ ولی نمی‌شود نام مسئله‌ی ملی ويژه‌ی بخش مشخصی از ملتِ ايران به آن داد و آن‌را به ابزاری برای پاره‌پاره كردنِ كشور تبديل كرد.