ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 29.03.2006, 11:46
هر چقدر شفاف‌تر؛ بهتر!

جمشيد طاهری‌پور
چهارشنبه ٩ فروردين ١٣٨٥

تأملی پيرامون اجلاس آتی "نشست برلين"

هر بار فراغتی دست داده ، از ميان برنامه‌های راديو و تلويزيون آلمان، مباحث ميزگردهائی را تعقيب می‌کنم که معمولاً شرکت کنندگان در آن زنان و مردان عرصه سياست، اقتصاد؛ فرهنگ و هنر آلمان هستند. با اين که هنوز هم آلمانی را يک خط در ميان آن هم با دشواری می‌فهمم! اما در مجموع برايم قابل استفاده است. شرکت کنندگان اين ميزگرد‌ها، گرايش و علايق نيروهای اجتماعی متفاوت را بيان می‌کنند و حامل نظرات و آرای مختلف و متضادی هستند، اما من دقت کرده‌ام و ديده‌ام از جمله پرنسيبی که همه به آن پايبند هستند تلاش برای رئاليزه کردن و راسيوناليزه کردن نظرات خود و ديگران است. واقعی و عقلانی ديدن مسائل و نقد واقعبينانه و خردگرايانه‌ی طرح‌ها و نظرات درست آن چيزی است که ما به آن نيازمنديم و چه بسا راهکار بيرون جهيدن ما از سايه‌ها و کابوس‌هائی که در آنها حبسيم، همين رئاليزه و راسيوناليزه کردن خودمان است.
محرزترين واقعيت در صفوف اپوزسيون ، تفرقه و پراکندگی است و همه هم روی اين نظر توافق دارند که: "تا دست به اتفاق بر هم نزنيم / پائی ز نشاط بر سر غم نزنيم". "تفرقه" يک واقعيت است و "اتفاق" يک آرزو. من بر اين نظرم که يک دليل اين که نتوانسته‌‌ايم بر تفرقه در صفوف خودمان فائق بيائيم، مصاف ما با "واقعيت" با حربه‌ی "آرزو" بوده است! البته مراد از آرزو، "غايت" است اما چون من ديدم بحث را سنگين می‌کند بجای غايت نوشتم آرزو. ما غايت‌طلب هستيم. يعنی در مواجهه با خواست و امری، غايت و نهايت کار را طالبيم. يک بی‌اعتمادی موروثی و آزمندی در ماست که ما را عاقبت انديش و غايت طلب می‌کند! فی‌المثل در مسير شکل بخشيدن به "وفاق" اگر چهار نفر دوست و آشنا را گرد آورديم و به يک مثقال توافقی دست يافتيم، آن اندازه آرزو توش می‌چپانيم و آن قدر دلبخواه و بی‌ملاحظه به طرف "غايت" و نهايت آن را می‌کشيم که در توهم غرق می‌شويم و خيال می‌کنيم همين يک مثقال توافق چهار تا دوست و آشنا "وفاق ملی" است! و همين چهارتامان هم "رهبری ملی" هستيم!! اين عادت غايت‌طلبی که در نزد ماست درست در نقطه مقابل رئاليزه و راسيوناليزه کردن است که عرض کردم. استعداد غريبی داريم در خارج کردن هر طرح و ايده هر اندازه درست و واقعی از حدود صحيح و واقعی آن و از اين جاست که با يکی و دو پشتک و وارونه، حرف و حديث‌ها و طرح و نقشه‌های ما، ياوه و اسباب شکست از کار در می‌آيند. آن وقت می‌نشينيم هی آه می‌کشيم و غصه می‌خوريم، زانوی غم بغل می‌کنيم و گريه و زاری راه می‌اندازيم و در اشک و آه خود سرد می‌شويم و نوميدتر و بی‌اعتمادتر می‌شويم... تا ايضاً روز از نو و روزی از نو!!
در سياست مطلق کردن هر راهکار و راهبرد؛ هر هدف تاکتيکی يا استراتژيکی نادرست است. داشتن تحليل و چشم انداز، هدف کوتاه مدت و دراز مدت، برنامه و نقشه راه، معنايش حبس بودن در زندان باورهای خود نيست. برای يک روشنفکر سياسی که Politiker به معنای دقيق آن نيست، خطر رايج، شيفتگی اوست به باورهای خود. همين شيفتگی او را در حبس می‌کند و حتی در تجربه خود ديده‌ام ما روشنفکران سياسی استعداد آن را داريم برده‌ی انديشه و باور خود شويم! به جای اين که بر انديشه خود آقائی کنيم، در برابر باور خود اختيار و آزادی از کف می‌نهيم!

در اين ماههای اخير دو طرح در اپوزسيون مورد بحث بوده که غايت هر دو پايان بخشيدن به واقعيت تلخ تفرقه است؛ اولی طرح تشکيل "کنگره ملی" است و دومی طرح "پارلمان در تبعيد ايرانيان" است. هم شنيده‌ام و هم خوانده‌ام که اين دو طرح در مضمون و محتوا تفاوتی با هم ندارند و در اساسی‌ترين مولفه‌ها، مضمون واحدی را تعقيب می‌کنند. اگر مقصود از مضمون واحد غلبه بر تفرقه است، در اين مدعا حرفی نيست و صد البته مضمون واحد است اما اگر نحوه‌ی نگاه و کم و کيف پاسخ به مشکل تفرقه مورد نظر است من با چنين فکری موافق نيستم. بن مايه "کنگره ملی" توافق بر سر تأسيس "رهبری ملی" است در حالی که طرح "پارلمان..." بن‌مايه‌اش انديشه نمايندگی و متوجه تشکيل يک نهاد نمايندگی اپوزسيون، آن هم در حد توان و بضاعت واقعی ماست. و... فرق اين دو خيلی است! پرده کشيدن روی تفاوت بن‌مايه دو طرح کار درستی نيست و فقط هردو طرح را ابتر می‌کند و اين در حالی است که تأليف عناصر مثبت هر دو طرح امکان پذير است. به اين معنا که از "پارلمان در تبعيد ايرانيان" می‌توان سکوئی ساخت برای دست يافتن به "کنگره ملی"، يعنی از واقعيت به غايت رسيد.
آشکار است که استبداد دينی در کشور امکان شکل‌گيری يک "رهبری ملی" از سوی اپوزسيون را در داخل مرزهای کشور ناممکن ساخته است و بدنه اصلی چنين رهبری در صورت تشکيل تنها می‌تواند در خارج کشور سازمان بيابد، همه واقعيت‌ها حاکی از آن است که ثقل چنين رهبری تنها می‌تواند در خارج کشور قرار داشته باشد، پس تقسيم اپوزسيون به درونی و بيرونی جنبه عارضی دارد و بهيچ رو نمی‌تواند دو تعريف متمايز از معنای اپوزسيون مورد نظر باشد. چنين برداشتی مطلقاً ذهنی و بيشتر خلط بحث است. معنای اپوزسيون قائم به درون و بيرون مرز نيست و از محتوای عينی يگانه برخوردار است. تعريف اپوزسيون در مختصاتی که جامعه‌ی ايران در اکنون و امروز خود در آن قرار دارد ناشی و منبعث از جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران است. دوری و نزديکی هر گرايش سياسی با اين جنبش و خواست‌ها و اهداف آن ، تعين کننده پوزسيون و اپوزسيون است. روح اين جنبش در دو شعار اساسی آن: "برپائی جامعه مدنی" و "ايران برای همه ايرانيان" به تجلی در آمده است و هم از اين‌رو حيات اپوزسيون موقعی است که رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در کشور را بر زمينه‌ی مبارزه در راه برگزاری همه پرسی آزاد و دموکراتيک، برای تعين نظام سياسی دموکراتيک کشور که آرای آزاد و دموکراتيک اکثريت آحاد ملت تعين کننده آن خواهد بود، پی می‌گيرد. اين معنی شالوده "وفاق" اپوزسيون است و در حقيقت با پذيرش اين مفهوم، اپوزسيون در جوهر خود يگانگی پيدا می‌کند اما شکل ظهور اين يگانگی اساساً مشروط به عوامل چندی است و در اينجاست که جغرافيای فعاليت اپوزسيون نقش خود ويژه خود را بمثابه يک عامل بازی می‌کند.

امروز در شرايطی که اپوزسيون در آن بسر می‌برد آن اندازه قوت و توان ندارد تا شأن و منزلت "رهبری ملی" و يا "نمايندگی ملی" پيدا کند. حقيقتش اين است که من نمی‌دانم دوستانی که اخيراً از تأسيس رهبری ملی و يا تشکيل نمايندگی ملی صحبت کرده‌اند چه مفاهيمی در سر دارند. کسانی را در قديم خود می‌شناسم که وقتی می‌گفتند رهبری ملی در سپهر قدسی آسمان سير می‌کردند و از آن عرش اعلاء مردم را که نگاه می‌کردند آنها را توده‌های گله‌وار می‌ديدند! خود را شبان و مردم را گله گوسفند می‌پنداشتند! امروز روز ديگر کسی حاضر نيست حرفی از "رهبری ملی" بشنود. مردم خواست حقيقی‌شان گزينش نمايندگی ملی است و تازه بهتر از ما می‌دانند که تا رسيدن به قله چنين گزينشی خيلی گام بايد بسپارند زيرا امروز همه در دامنه ايستاده‌ايم.
اين ايده "همه در دامنه ايستاده‌ايم"، ايده کليدی است و کسی که می‌پذيرد در دامنه ايستاده، "نمايندگی ملی" را قله‌ای می‌بيند که اراده‌اش معطوف به فتح آنست اما آموخته که با گام‌های کوچک و استوار، به آهنگی راه بسپارد که پاهايش قوت آن را پيدا کند تا او را به قله‌ی فتح برساند.

"نشست برلين" اکنون يک اعتبار نمادين پيدا کرده است. نماد نگاه ديگر و راه ديگر است، نگاه و راهی که انسان ايرانی را شهروند و ايران را برای همه ايرانيان می‌خواهد. همه اعتبار "نشست برلين" در اين بوده است که کوشيد دموکراسی برای ايران را نمايندگی کند. ارتقاء و پيشروی "نشست برلين" با نقش و تأثير آن در نهادينه کردن انديشه دموکراسی در صفوف اپوزسيون و در زنان و مردان نسل‌های امروز ايران قابل سنجش است و بنظر من عيار اين سنجش توان "نشست برلين" است در گذر از دموکراسی در گفتار به دموکراسی در کردار.
از سپتامبر ٢٠٠٥ تا امروز راهی که پيموده شد زايا و ثمر بخش بوده، من امروز خود را در راه دموکراسی برای ايران معتقدتر و مصمم‌تر احساس می‌کنم. از ناحيه اين "نشست" تضارب انديشه و اعتقاداتی پيش آمد که در مجموع به تحکيم آرمان دموکراسی و مدرنيته در صفوف اپوزسيون ايران مساعدت رساند. و نيز در راستای گسترش هم‌سخنی و همگامی نحله‌های سياسی مختلف، تقويت روحيه تفاهم ملی با محتوائی دموکراتيک، عامل تأثيرات مثبتی بوده است. آيا "نشست برلين" در اجلاس آتی خود توان آن را دارد که به اين روند عينيت و شتاب بيشتری ببخشد؟ پاسخ مثبت است هرآينه اگر "نشست برلين" کماکان خود را بستر و پشتيبان همسخنی و همگامی همه کسانی بشناسد که در راه دموکراسی برای ايران مبارزه می‌کنند. من همچنان بر اين انديشه که در پيشگفتار "بيانيه نشست برلين" بر آن تأکيد شد پايبندم که:

"اين جمع نه ائتلاف و نه اتحاد جبهه‌ای و نه در صدد تشکيل حزب و سازمان سياسی جديدی است و نه ادعای رهبری دارد. هدف اصلی آن آسان سازی امر ضروری همکاری و همسوئی آزاديخواهان طرفدار استقرار دموکراسی در ايران است... يکی از اهداف مهم ما امضا کنندگان منشور... زمينه سازی در اين امر است."

زمينه همکاری و همسوئی آزاديخواهان طرفدار استقرار دموکراسی در ايران، در مقايسه با ده ماه پيش از دو لحاظ مساعد تر شده است:
به لحاظ عينی بيرون آمدن احمدی‌نژاد در مقام رياست جمهوری از جعبه سياه حکومت دينی بيگانگی ذاتی جمهوری اسلامی را با خواست دموکراسی، آزادی‌های مدنی و حقوق شهروندی مردم ايران چندان وضوح بخشيده که اذهان ساده نيز ناگزير از اعتراف به آنند. تعارض حکومت دينی با حاکميت ملت و بی‌اعتنائی فاحش حکومت کنندگان به منافع ملی که دامن زدن عمدی به مناقشه هسته‌ای با غرب، بيش از پيش آنرا بر ملا ساخت، سرکوب ابتدائی‌ترين خواستهای زنان و مردان کارگر و زحمتکش و اقشار فرو دست جامعه ونيز سرکوب خونين مطالبات حق طلبانه پاره ملت‌های کشورو اقليتهای ملی و دينی و... ايران را در پرتگاه يک فاجعه ملی و شايد هم تجزيه و فروپاشی قرار داده است. در مواجهه با خطر فاجعه ملی و انحطاطی که دامنگير کشور شده، هر ايرانی ميهن دوست و مردم خواه و آزاده‌ای، خلاء يک نمايندگی ملی و فقدان يک رهبری ملی را با همه وجود احساس کرده و بيش از پيش طالب همکاری و همسوئی مخالفان رژيم و ائتلاف و اتحاد نيروهای اپوزسيون کشور است.
به لحاظ ذهنی اين فکر که مسأله امروز ايران سلطنت يا جمهوری نيست، مشکل ايران حکومت دينی و مسأله امروز ما دموکراسی است، بيش از پيش جا باز کرده و پشتيبانی اذهان مستعد را بدست آورده است. اکنون نيروهای وسيع‌تری در اپوزسيون از انديشه تشکيل يک اتحاد فراگير ملی با هدف رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در کشور، جانبداری می‌کنند. طرح "کنگره ملی " و طرح "پارلمان در تبعيد ايرانيان" باز تاب همين واقعيت است. اشتباه نابخشودنی خواهد بود اگر اين دو طرح را در تقابل و ضديت با يکديگر قرار دهيم. و از اين جاست حساسيت و مسئوليت بزرگ اجلاس آينده "نشست برلين".
من اين تعبير را که دوستانی بدست داده‌اند درست می‌دانم و واگوئی می‌کنم که: "کنگره ملی"، طرح تشکيل جبهه از بالا و "پارلمان در تبعيد ايرانيان" طرح تشکيل جبهه از پائين است. و البته ارزيابی من اين است که در زمان و موقعيتی که امروز در آن قرار داريم توان و امکان تشکيل جبهه از پائين در حد لازم فراهم است در حالی که امکان تشکيل جبهه از بالا جوانه‌ای‌ست که استعداد رويش دارد. اما وظيفه اجلاس آتی "نشست برلين" بدست دادن واقع بينانه و عقلانی راه و مسيری است که بالائی‌ها و پائينی‌ها را در توافق و همسوئی و همکاری با يکديگر قرار دهد و زمينه را برای اتحاد فراگير ملی مساعدتر بسازد. "نشست برلين" اين توان را دارد.

28.03.06