ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 11.03.2018, 22:54
در ضرورت وجود یک اتحاد و جبهه سیاسی بر مبنای حداقل‌ها

حمید آقایی

بدنبال طرح رفراندوم تعیین نوع حکومت آینده ایران از سوی پانزده تن از فعالین سیاسی و حقوق بشری بحث‌های موافق و مخالف فراوانی صورت گرفتند که عمدتا روی امکان‌پذیر بودن این طرح در شرایط حال و آینده ایران متمرکز بودند. نگارنده نیز در حد درک و توان خود چند یادداشت پیرامون موضوع رفراندم نگاشت که در آنها عمدتا از منظر تئوری فلسفه سیاسی به این موضوع پرداخته شده بود.

اما با توجه به اینکه این موضوع هم‌چنان مطرح است و به‌ویژه که در تعداد معدودی از یادداشت‌ها و مقالات پیرامون طرح رفراندوم، راه‌های عملی مشخصی برای پیشبرد این طرح ارائه گردیدند و نیز با علم به این واقعیت که شرایط سیاسی جدید پس از جنبش اعتراضی دی ماه ۹۶ بسیاری از نیروهای اپوزیسیون را از اصلاح‌طلبان داخل کشور تا جمهوری‌خواهان خارج کشور و حتی سازمانهای سیاسی مارکسیست، به بازنگری مشی سیاسی خود واداشته است و یا پروسه مذاکرات و وحدت درونی آنها را شدت بخشیده است، بر آن شدم که به مقوله حزب و گروه سیاسی در دنیای کنونی سیاست و سیاست‌ورزی بپردازم.

نگارنده معتقد است که اگرچه هدف اصلی حزب و سازمان‌سازی در عرصه سیاست هیچگاه تغییر نکرده است و مشارکت در قدرت سیاسی برای امکان‌پذیر کردن شرایط مناسب برای تغییرات اجتماعی-اقتصادی و سیاسی مطلوب در صدر برنامه‌های حزبی و سازمانی بوده و خواهد ماند، اما تجربه تحزب و تشکیلات‌سازی در ایران و نیز شرایط جدیدی که پس از سرعت گرفتن فرایند جهانی‌شدن و شکسته‌شدن مرزها ایجاد شده این علامت سوال را در مقابل ما قرار داده است که آیا ما همچنان باید از روش‌های سنتی تشکیل حزب و سازمان سیاسی پیروی کنیم و یا باید به طرح نوین دیگری بیندیشیم.

به‌نظر نگارنده یکی از تجارب مهم تحزب، به‌ویژه در کشورهایی که هنوز از دمکراسی و آزادی‌های سیاسی لازم برخوردار نیستند، این درس بزرگ و نخست است که هیچگاه نمی‌توان از طرح‌های تئوریک و تجربه شده برای تشکیل یک حزب و یا سازمان سیاسی جدید استفاده کرد. حتی اهداف مرحله‌ای نیز به شدت تحت تاثیر شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مراحلی است که تحولات سیاسی و اجتماعی هر جامعه طی می‌کنند.

واضح است که حضور در قدرت سیاسی برای امکان‌پذیر ساختن تغییرات مورد نظر، در درجه نخست منوط به کسب یک پایگاه اجتماعی و طبقاتی مشخص است؛ فرایندی که قطعا ساده نیست و یک‌شبه نمی‌تواند صورت پذیرد. در نگاه سنتی به امر تحزب و تشکیلات سیاسی این فرایند با تشکیل یک هسته مرکزی قوی و آزموده که حامل تمام‌عیار ایدئولوژی حزب مورد نظر خود می‌باشد، آغاز و سپس با جذب اعضای جدید و کادرسازی ادامه پیدا می‌کند. در سنت معمول حزب‌سازی، کادر و اعضا اصلی و اولیه از روشنفکران و کنشگرانی سیاسی-اجتماعی هستند که به‌طور عینی و مادی از طبقه متبوع خود بریده‌اند و عملا به‌عنوان یک روشنفکر که فقط از نظر آرمانی و نظری تعلقات و تمایلات طبقاتی دارد وارد عرصه فعالیت‌های سازمانی و سیاسی شده‌اند.

حال این سوال می‌تواند عنوان شود که آیا ما همچنان آگاهانه و یا ناخودآگاه از این روش سنتی برای مثال در مباحث پیرامون آماده کردن شرایط تحقق رفراندوم و یا وحدت سازمان‌های سیاسی مارکسیست و جمهوری‌خواهان استفاده می‌کنیم؟ و اگر چنین است چگونه می‌توان در نوع نگاه و روش‌های خود تجدید نظر کرد؟‌ سوال مشخص‌تر در رابطه با بحث مزبور این است که در شرایط سیاسی-اجتماعی ایران امروز و به‌ویژه با توجه به دوری بخشی از اپوزیسیون و کنشگران سیاسی از میهن خود و با علم به واقعیت استبداد سیاسی و مذهبی جمهوری اسلامی و تلاش دائمی این حکومت در حذف نیروهای سیاسی مستقل، حتی آنهایی که در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی قصد فعالیت دارند، و مضاف بر این، با علم به این واقعیت و حقیقت تجربه شده که گرایش گسترده مردمی به تحزب و گروه‌های سیاسی منوط به رشد علمی و اقتصادی و گسترش و تعمیق فرهنگ و اندیشه مدرن و خردگرا و به‌ویژه رشد طبقه متوسط است، آیا روش‌های سنتی و باز مانده از دوران انقلابات و جنبش‌های سیاسی قرن بیستم که هر یک آبشخور ایدئولوژیک خود را داشتند، هنوز می‌توانند جوابگوی مشکل تحزب و عدم موفقیت اتحاد‌های سیاسی و سازمانی میان گروه‌های مختلفی از کنشگران سیاسی باشند؟ و آیا اصولا نباید زاویه ورود به امر فعالیت سیاسی، تشکل‌سازی و در نهایت کسب و یا مشارکت در قدرت را عوض کرد؟

نگارنده بر این نظر است که در چنین شرایطی و بویژه به‌علت دوری و پراکندگی نظری و جغرافیایی و با توجه به اینکه به‌جز معدود گروه‌های سیاسی مانند مجاهدین خلق و یا سلطنت‌طلبان حامی رضا پهلوی اکثر گروه‌ها و شخصیت‌های اپوزیسیون آینده تحولات ایران را غیر قابل پیش ‌ینی می‌دانند و طرح مشخصی به‌جز تاکید بر اصول کلی آزادی‌خواهی و حقوق بشر و عدالت ندارند، و به‌ویژه با علم به این واقعیت که استبداد سیاسی و سرکوب مانع رابطه باز و آزاد نیروهای اپوزیسیون با بخش‌ها و طبقات اجتماعی ایران می‌باشد، و یک راه طولانی و غیر قابل پیش‌بینی برای برقراری پیوند بین گروه‌ها و سازمانهای اپوزیسیون با طرفداران خود در پیش‌رو است نباید از روش‌های مرسوم و سنتی در مباحث سازمانی و تشکیلاتی برای اتحاد و یا پایه‌گذاری یک جریان سیاسی جدید استفاده کرد.

مهمترین آسیب و مشکل ساختاری و عمیق روش‌های سنتی در این رابطه اصطلاح معروف و بسیار به‌جای گروه‌زدگی است. مجموعه‌ای از کنشگران سیاسی که در درجه نخست به‌خاطر تعلقات تاریخی و ایدئولوژیک، و به همین علت به‌خاطر اعتماد نسبی که به یکدیگر دارند، گردهم می‌آیند، به‌طور ناخودآگاه ظرفی سازمانی، حتی اگر نام سازمان و تشکیلات مشخصی بر آن نهاده نشود، برای مجموعه خود فراهم می‌آورند. ظرفی که هیچ پایه عینی و اجتماعی ندارد و صرفا در ذهن و روان و خاطرات و اعتماد حاصل از آن آغاز به حیات می‌کند. ظرفی که همانطور که از ذات وجود آن بر می‌آید قبل از محتوا دیوارهایی برای خود تعبیه کرده که در غیر این صورت واقعیت و معنای وجودی پیدا نمی‌کرد. دیوارهایی که از همان ابتدا و بسیار پیش‌رس به‌شکل مرز بین خود و دیگران عمل می‌کند. در حالیکه موجود نوپایی که تازه پا به حیات سیاسی گذاشته است هنوز از خود شناخت کافی ندارد تا بتواند برای خود مرزهای هویتی بسازد.

حتی دیده می‌شود که گفتمان‌ها و چشم‌اندازهای آینده سیاسی ایران برای مثال در قالب جمهوری‌خواهی و یا سلطنت‌طلبی و یا اصول کلی‌تری مانند سکولاریسم و حقوق بشر عملا از حالت گفتمان و یا ایده‌آل خارج، و برای کنشگران هر یک از چشم اندازهای فوق تبدیل به ایدئولوژی و یک موضوع هویت ساز می‌گردند و آنها را در ظرف و مجموعه‌ای با دیوارهای سخت و غیر قابل عبور گرد هم می‌آورند.

البته این فرایند معمولا زمانی شدت می‌گیرد که در مقطعی خاص تصور می‌رود که جامعه ایران آبستن یک تحول و انقلاب بزرگ است که هر دم امکان وقوع آن می‌رود؛ و بنابراین برای پیدا کردن جای پای محکم در آینده سیاسی ایران و به جهت بیشتر کردن شانس خود برای حضور در مناسبات قدرت باید هر چه سریع‌تر سازمان و تشکیلات خود را سامان دهیم. برای این تصور غالب در تشکیل اتحاد جمهوری‌خواهان و اولین همایش آن در برلین در سال ۱۳۸۲ بود که قریب سیصد نفر بیانیه تاسیس آن را امضا کردند. تجربه همین اتحاد نشان می‌دهد که هرگاه یک حرکت بر مبنای فرضیات و احتمالات شکل گیرد و با امید حضور فعال در مناسبات آینده فرضی و محتمل شکل سازمانی و حزبی پیدا کند، حتی اگر نام حزب و سازمان سیاسی برای آن انتخاب نشده باشد، عملا و به‌طور بسیار زود رس مرزهایی بین خود و دیگران ترسیم می‌کند که خود عامل اصلی بازدارنده رشد و گسترش آن می‌شود.

سازمان مجاهدین خلق نمونه بسیار بارزتری از شکل‌گیری یک سازمان سیاسی بر مبنای فرضیات و احتمالات و یا آرزو‌ها می‌باشد. سازمان و تشکیلاتی که به همین دلیل زایندگی درونی خود را از دست داد و روز به‌روز از جامعه ایران فاصله گرفته و منزوی شد.

لازم به تاکید است که نگارنده مخالف تحزب و فعالیت سازمانی و تشکیلاتی نیست، بلکه معتقد است که شکل و مناسبات و جایگاه هر اتحاد و سازمان سیاسی را نباید احتمالات و فرضیات و پندارها و آرزوهای ما رقم بزنند. اگر معتقدیم که آینده ایران غیرقابل پیش‌بینی است و اگر بر این واقعیت آگاهیم که هنوز ناتوان از ایجاد پیوندی ارگانیک و نزدیک با جامعه خود هستیم، حال یا به دلیل استبداد سیاسی یا فاصله جغرافیایی و یا هر دلیل دیگری، باید قبل از هر چیز از خود این سوال را کرد که به چه واقعیت نسبتا غیرقابل تردیدی می‌تواند چنگ انداخت، چه اتفاقی در آینده نزدیک و در فردای زندگی سیاسی ما واقعا و جدا قابل پیش‌بینی است؟ و مهمتر از هر چیز این پرسش مطرح است که اگر هنوز برای کسب قدرت سیاسی راه طولانی و غیرقابل پیش‌بینی در پیش است، چه هدف و راهی قابل پیش‌بینی و در دسترس است؟

ماهیت و ویژگی کاملا متفاوت جنبش اعتراضی دی ماه ۹۶ نسبت به جنبش‌های سیاسی پیشین، شعارهای بسیار متنوع آن، و به‌ویژه اقدام خودانگیخته و بسیار ابتکاری دختران خیابان انقلاب علیه حجاب اجباری و اعتصابات و اعتراضات روزانه کارگران، کشاورزان و مال‌باختگان دلایل کافی و شواهد بارزی بر ورود تحولات سیاسی و اجتماعی ایران به یک فاز جدید است. فاز و مرحله‌ای که بسیاری از کنشگران و نظریه‌پردازان سیاسی هنوز مشغول تحلیل و شناسایی آن هستند. تحلیل‌ها و بحث‌هایی که البته به‌مانند خود جنبش اعتراضی مردم ایران متنوع و چندگونه است. به‌طوری که می‌توان گفت که هریک از گروه‌های سیاسی سنتی داخل و خارج کشور می‌توانند خود را در بخشی از شعارهای داده شده در اعتراضات خیابانی بیابند.

اما در عین تفاوت و چندگونگی در خواسته‌ها و شعارها، و علی‌رغم این واقعیت که هنوز نمی‌توان هویت سیاسی مشخصی که بر مبنای آن بتوان آینده سیاسی ایران را تخمین زد، برای این جنبش تعریف نمود، (نگارنده در یک یادداشت جداگانه به این موضوع پرداخته و این ویژگی را یکی از جنبه‌های مثبت این جنبش نامیده بود) می‌توان مجموعه‌ای از خواسته‌ها و ارزش‌های بسیار عادی و معمولی و مشترک بین اکثریت جامعه ایران از میان اعتراضات و شعارها استخراج نمود. مجموعه‌ای از مطالبات بسیار معمولی که از حقوق اولیه و غیر قابل تردید انسان عصر حاضر شناخته شده‌اند.

خواسته‌هایی مانند برداشته شدن حجاب اجباری، پاسخ واقع‌بینانه (و نه وعده سر خرمن) به مال‌باختگان، پرداخته شدن حقوق‌های معوقه به کارگران و تامین امنیت اقتصادی برای سرمایه‌گذاران داخلی و خارجی و عدم اجرای احکام جزایی بسیار سنگین برای معترضین به حجاب اجباری و آزادی جوانانی که به خاطر فقر و بیکاری به خیابانها ریختند از زندان و آزاد گذاشتن اقلیت‌های مذهبی و دراویش در اجرای مراسم مذهبی خود و مبارزه با فساد در قوه قضائیه و در نهایت آزادی زندانیان سیاسی از جمله خواسته‌های حداقلی و مشترک عموم مردم ایران هستند که به جرات می‌توان ادعا کرد که مورد تایید اکثریت نیروها و احزاب اپوزیسیون داخل و خارج کشور نیز می‌باشند.

حال با توجه به این واقعیت‌های غیر قابل تردید و خواسته‌های بسیار مشترک بین همه مردم ایران و نیروهای سیاسی آن و با توجه به این واقعیت که هنوز معادلات قدرت سیاسی در داخل حکومت ایران به نقطه بی‌ثباتی عیان و آشکار که بتوان از آن علائم تزلزل جدی در ارکان این نظام و یا سرنگونی آن را در آینده نزدیک پیش‌بینی کرد، آیا بهتر نیست که به‌جای مبنا قرار دادن فرضیات و احتمالات و یا پیش‌بینی ورق خوردن معادلات جهانی، فعلا بر مبنای همین واقعیت‌ها و خواسته‌های مشترک دست به تشکیل اتحادها و سازمان‌های سیاسی جدید زد؟ و آیا همانطور که جنبش اعتراضی ایران هنوز از یک هویت سیاسی مشخص برخوردار نیست از تعریف یک هویت سیاسی کاملا مشخص پرهیز نمود و به‌جای شکل دادن به یک اتحاد و سازمان و تشکیلات سیاسی، برای همراهی با جنبشی که در ایران آغاز شده است پرچم‌های سنتی و رسمی گروهی را کنار بگذاریم و با تشکیل فوروم‌ها و مجموعه‌های سیاسی، حقوق بشری حتی صنفی و فرهنگی در نقش نمایندگان بخش‌های مختلف این جنبش اعتراضی ظاهر شویم و عمل نماییم.

به‌عبارت دیگر به‌جای تاکید بر اختلافات که عمدتا ریشه در ایدئولوژی‌های حزبی و گروهی دارند، باید در این مقطع زمانی بر نقاط اشتراک و خواسته‌های بسیاری عادی، اولیه و حداقلی که همه گروه‌ها روی آن توافق دارند تاکید داشته باشیم. شرط موفقیت در این راه باز گذاشتن بحث و گفت‌وگوهای آزاد و به‌رسمیت شناختن ابتکارات مختلف در زمینه‌های گوناگون از جمله: طرح‌ها و برنامه‌های حقوق بشری در برداشتن حجاب اجباری و آزادی زندانیان سیاسی، لغو حصر خانگی رهبران جنبش سبز، حمایت از تشکل‌های صنفی و اعتصابات گارگری، حمایت از فعالیت‌های فرهنگی مستقل است که در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی امکان فعالیت آزاد ندارند. برای چنین کاری نیازی به یک سازمان و اتحاد سیاسی سنتی و ایدئولوژیک که از ابتدای شکل‌گیری مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک خود را با طرح آلترناتیو آینده جمهوری اسلامی و استراتژی رسیدن به آن اعلام می‌کند نیست، آنچه که می‌تواند انعکاس دهنده واقعیت و مرحله واقعی جنبش اعتراضی رنگارنک و چندگونه مردم ایران باشد جبهه و فورومی است از نیروهایی سیاسی که روی نقاط اشتراک و حداقل‌های مورد توافق تاکید دارند و بر فعالیت‌هایی که در فوق آمد سرمایه‌گذاری می‌کنند.

https://haghaei.blogspot.com


نظر خوانندگان:

■ جناب آقاى اقایى با سلام واستقبال از نوشته مفصلتان .....
دیکتاتورى به شما اجازه تحزب و یا گردهمایى نمیدهد. ما هر تصویر و تعریفى از ان داشته باشیم، اما دیکتاتورى با هر چیز عینى و واقعى در این مورد دشمنى دارد و آن چیزى که اجازه میدهد، تشکل هاى زرد است که آنهم فصلى است. دیکتاتورى با تشکیلات جاندار سر سازگارى ندارد. در نتیجه شما نمی‌توانید زیر سایه دیکتاتورى به تحزب فکر کنید هر چند ضرورى است. چند حزب و تشکیلات در دوره شاهنشاهى ایجاد گردید, همه بى‌ریشه و همه هم فصلى. الان و در این دوره چند حزب و تشکل داریم که باز چون گذشته بى‌ریشه و موردى. در خارج که دیکتاتورى نیست چرا هیچ تشکلى پا نمی‌گیرد و یا مداوم نیست. فقط بخاطر اینکه در میان مردم نیست و بقول لینکلن نه از مردم است و نه هم با مردم، فقط شاید براى مردم باشد و بس.
تنها حزب توده بود مستثا. انهم بخاطر ریشه اى که در میان زحمتکشان و روشنفکران داشت ماندگار شد اما چون از ریشه برید و در خارج ماندگار شد و تفکرات نو را نپذیرفت و در گذشته‌اش غرق ماند، بریده شد و به تاریخ پیوست. بر عکس جوانان انقلابیى که پا در میدان و سرى بر دار داشتند مقبولیت عامه یافتند و معتبر گشتند. سوگمندانه اما خشونت دیکتاتورى آنان را به خارجه نشینى کشاند و از مردم دورشان کرد. بنابراین اولویت حرکت اینست که حدالامکان نافرمانى پیشه کرد و نافرمانى تبلیغ نمود و در کنارش روشنگرى کرد و دست دوستى داد تا وقتى که این دستها واحد شوند و بر سر دیکتاتورى پتکى گرانبار گردند.......


■ در حقیقت تنها راه و منطقی‌ترین شیوه مورد نیاز ایران همین است که آقای آقایی در این نوشته شرح داده‌اند٬ تمام گوناگونی و تضادهای  عقیدتی/ حزبی/ سازمانی..و غیره را بکناری نهاده و متحداً / به اتفاق .. در مورد خواسته های درست و بجای امروز کشور و توده ملت دست در دست هم داده و کشور را از ویرانی کامل نجات دهیم.. امروز احوال کشور بسیار بسیار حساس‌تر و بحرانی‌تر از آنی ست که اغلب ما تصورش را داریم!
مملکت در حال ویرانی ست. ما هرگز در تاریخ دوران‌های ۳۰۰ سال اخیر دچار این هرج و مرج و ظلم و بی‌رحمی و غارت و کشتار ایرانیان نبودیم. هیچوقت دچار این مصیبت نبوده‌ایم. تنها راه نیز اتحاد و اتفاق است. طبق نظر آقای آقایی.. در مورد مواردی که مورد تائید همه باشد٬ با هم همگی متفقاً دست گیریم به زانو و کشور را نجات دهیم. به قول مرحوم نفیسی: ایرانیان در دورانهای مختلف تاریخی بارها و بارها کمر خم کرده اند. حتی سر نیز به زمین بوده اما.. باز کمر راست نموده و ایستاده‌اند! آقای آقایی مقاله مفید و منطقی شما بجاست هموطن گرامی.
مطلق