ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 09.02.2018, 16:35
در ستایش عصیان و در نکوهش انفعال

قربان عباسی

تاریخ ما دوزخ ماست باید این واقعیت را بپذیریم. تنها با درست دیدن واقعیت است که می‌توان از آن‌روی گرداند و تنها با تشخیص درست بیماری است که می‌توان از علاج و شفای راستین سخن به میان آورد. کسانی که برای خود حق داوری قائل‌اند بیش و پیش از هر چیز باید بر روشن‌بینی نائل‌آمده باشند. در واقع چنین نهال نیرومندی فقط در خاک‌برگ متراکمی از شعورهای انباشت شده سبز می‌شود. در انتهای نبردی تا پای مرگ امروز تیره‌بختی میهن مشترک ماست.

رسیدن به صلح و آرامش با پذیرفتن ظلم همخوانی ندارد کسانی که افسوس جوامع خوشبختی را می‌خورند که وصفشان را در تاریخ می‌خوانند به آرزوی خود اعتراف می‌کنند: تسکین رنج را نمی‌خواهند بلکه خواهان مسکوت گذاشتن آن‌اند. باید زمانه‌ای را ستود که در آن رنج فریاد می‌کشد و خواب شکم سیران را برهم می‌زند. پیش از این ژوزف دو مستر از پند وحشتناکی که انقلاب‌ها به پادشاهان می‌دهد سخن گفته است امروز انقلاب این پند را مصرانه‌تر به نخبگانی می‌دهد که آبروی خود را در این زمانه از دست ‌داده‌اند.

باری در چنین جهانی نیست‌انگارانه تنها کاری که برایمان باقی می‌ماند تولد دوباره یا مردن است و اگر عصیان برای تولدی دوباره باشد چرا باید از پذیرشش سرباز زد؟ اینک در این زمانه جان‌گزا صادقانه باید به دو پرسش بنیادین جواب داد چرا باید زیست؟ و دوم چگونه باید زیست؟ و اگر هنوز از بازیافتن پاسخ به این دو پرسش بازمانده‌ایم بهتر است تا روزمبادا خود حق داوری درباره زندگی را از خود سلب کنیم.

عصیان تولد دوباره است نوعی امتناع است «نه» گفتن است و تن ندادن به جهان قدرت و نظمی که آن می‌خواهد. تردیدی نیست که تاریخ یکی از محدودیت‌های انسان است اما با هوشمندی باید بر خلق امکاناتی نوین متمرکز شد ما تنها در سایه عصیان است که قادر خواهیم شد بر تاریخ بند نهیم. سرنوشت جهان محصول نبرد و دیالکتیک است و سرنوشت آن را میدان نبرد تعیین می‌کند تا بوده همین بوده است کسانی که جز این می‌اندیشند چیزی از طبیعت انسانی نمی‌دانند. باید رنج‌های راه را پذیرا باشیم و شکست‌های مکررش را لکن با غروری بی‌پایان و با درون‌مایه‌ای از درد باید امید را برای خلق جهانی نو و پوست‌اندازی جهانی دگر فراهم کنیم.

عصیان‌های دیروز یکجا به خطا رفتند و آن نادیده گرفتن اصل همبستگی بود، زیستن برکنار هم و در زیر آسمان تهی. می‌توان در فقدان خدا به خدایی دیگر بدل شد یا به ابرمردی شکست‌ناپذیر، اما تاریخ نشان داده است که چنین چیزی صحت ندارد. مرگ در کمین است و جاودانگی برای تنهایان نیست بلکه برای آنانی است که از خود میراثی بزرگ برای فرزندان زمین به‌جای می‌گذارند. میراث بزرگ خردمندی را که با توسل به عشق و همبستگی به مصاف تنهایی و وحشت و انزجار حاصل از آن می‌رود، به مصاف جهانی تکه تکه شده. عصیان همزمان که نفی است آری گفتن هم هست. انکار هست اما ستایش هم هست رنج است اما شادی هم دارد. جنون و سرگیجه دارد اما سرمستی هم دارد. عصیان بیرون کشیدن منزلت از دل بدترین حقارت‌هاست. عصیان نفی بردگی است و اعلان این شایسته‌ترین جمله با صدای بلند که ما همه از بردگی خسته شده‌ایم.

آینده همواره مبهم و پر از تیرگی است اما مه‌آلود بودن جنگل مانع از پیشروی ما در دل جنگل نخواهد بود. دریاهای آشوبناک در پیش روی همه ملوانان هستند اما ملوانان برای لمیدن دربندر ساخته نشده‌اند. عصیان صدای برده‌ای است که می‌خواهد به رسمیت شناخته شود، صدای کسی است که نمی‌خواهد مطیع باشد، صدای کسی است که می‌خواهد و آرزو دارد خود را با تمام استعدادهایش محقق سازد ودست به آفرینش هنرمندانه خویش بزند. جهان منتظر هنرمندانی است که می‌خواهند خود را خلق کنند.

عصیان نه گفتن است به درس دیکته و جدی گرفتن کلاس انشاست، اینکه آدمی در این چند روز عمر کوتاه خویش بر این سیاره آن گونه که خود می‌خواهد زندگی کند و در بی‌پیرایه‌ترین حالت، خود را خلق کند آن گونه که می‌خواهد و نه آن گونه که می‌خواهند. هیچ هنرمند راستینی به تعبیر نیچه واقعیت را برنمی‌تابد. و هیچ انسان راستینی نیز تن به کراهت واقعیت موجود نخواهد داد.

آفرینش هنرمندانه زندگی این اصل اساسی عصیان است و رد جهانی نفرتبار. حاکمان، حافظان وضع موجود، دیکتاتورها که به دیکته کردن عادت دارند با هنر سر ستیز دارند با عصیان‌های هنری و بیخود نبود که افلاطون شاعران و هنرمندان را از جمهوری خویش طرد می‌کرد. بایست پذیرفت که ارزش راستین زندگی در این است که به زیبایی و عشق بها و ارجی بیش از این قائل باشیم. آنها که عصیان را برنمی‌تابند هنر را نیز برنتافته‌اند. دین اخلاق را گرفت و زیبایی را طرد کرد. عصیان اما زیبایی را گرفت و اخلاق را طرد کرد و البته نه هراخلاقی اخلاق سترونان و نازایان را. آنها که زیبایی را به پای تقوای دروغین قربانی کردند هنر را نیز به پای اخلاق دروغین قربانی کردند و زندگی را دربرابر مرگ.

پدیدارشناسی هگل از نکته ظریفی پرده برداشت. در جامعه‌ای که آحاد آن با هم درصلح باشند هیچ گونه هنری وجود نخواهد داشت زیبایی دیگر از راه تخیل نیز تجربه نخواهد شد اما همه ما واقفیم که زمانه ما نه زمان صلح که نبردی راستین است. هنرمند به تخیلی قوی نیازدارد و انسان آفرینشگر فردی و جمعی نیز باید تخیل خود را به کار گیرد؛ همان تخیلی که باستیل را در هم کوبید، درب اردوگاه‌های کاراجباری را بست و اسپارتاکوس را خلق کرد.

هنرمند جهان را مطابق اندیشه خود از نو می‌سازد سنفونی طبیعت هیچ علامت سکوتی نمی‌شناسد جهان هیچ گاه خاموش نیست حتی سکوت آن تا ابد همان نت‌ها را با ارتعاش‌هایی که گوش از دریافت‌شان ناتوان است تکرار می‌کند. می‌گویند کسانی که در کنار دریا زندگی می‌کنند صدای امواج را نمی‌شنود این درباره کسانی که در قلمرو استبداد زندگی می‌کنند نیز صادق است آنها نیز نغمات جهان را نمی‌شنوند. و موسیقی جهان را پس می‌زنند. ون گوگ زمانی گفت جهان یکی از طرح‌های خداست که بد از کار درآمده است و برماست که در تصحیح چنین جهانی دست به کار شویم. باری اینک نوبت ماست که برای تصحیح این جهان بد از کار درآمده آستین بالا بزنیم. تنها با خلق هنرمندانه ماست که زندگی در فردایی روشن همچون تابلوهای پر نور و سرشار ازانرژی دوران رنسانس خود را نمود خواهد داد.

اینک زمانه درماندگی نیست؛ زمان درجا دویدن و خود را خسته کردن. زمان زمانه تاختن و پیش رفتن است. بی‌قیدی و بی‌اعتنایی ما به روشنی، به قدرت درعرصه سیاست اصلی مرگبار است. ما، نسل ما آغازگر این سیه‌روزی نبوده‌ایم اما قاعدتاً در پایان دادن بر این تاریکی نقشی قاطع خواهیم داشت. قاعده زندگی ساده است تو آن را به حساب بیاور زندگی نیز تو را به حساب خواهد آورد. جایگاه فردای ما در عرصه سیاست و قدرت منوط به دستاوردهای امروز ما درمیدان نبرد است. ما به دیگران نیاز داریم همانسان که دیگران به ما. بدون درک این قانون تنها بیگانه‌ای خواهیم بود که پشتش زیر سنگینی جمعی دشمن خم شده است. عصیان ما مستلزم همدردی غرورآمیز و خلق شادی‌ای بی‌همتا است.

درمقام عاصیان هوشمند باید یادبگیریم که آلام خود، خلق خود و بشر را تسکین دهیم. بزرگی ملت ما منوط به هزینه‌ای است که برای آزادی پرداخت خواهد کرد. انسان معاصر پس از این همه تجربه دریافته است که هیچ خدایی نشسته برعرش هیچ خلقی را تا حالا شفاعت نکرده است. خدا از معادلات این جهان پس زده شده است، از معادلات تاریخی و همه تحولاتی که کنشگر اصلی آن انسان‌ها هستند. اینک زمانه انتخاب است انتخاب روشنایی تند آفتاب یا تاریکی و تیرگی اسارت.

تاریخ نشان داده است که ملتها زمانی به تباهی می‌روند که دست ازمبارزه می‌شویند و چهره روز را با شب می‌پوشانند. میوه تلخ آن را نسل ما به خوبی چشیده است. اکنون به تعبیر کامو فیلسوف ضد فاشیست ما محروم ازشفاعت دورافتاده از زیبایی طبیعی دوباره درجهان عهد عتیق هستیم دردوران فراعنه ستمگر و خدایی سرسخت که ما را درتنگنا قرارداده است. درچنین درماندگی مشترک خواست دیرین ما باید ازنو متولد شود. جایگاه جوانان ما همچنان همان کرانه‌ها باقی خواهد ماند. زیستن درغیاب روشنایی تند آفتاب و محروم شدن اززیبایی‌های جهان تن دادن به ابتذال و تاریکی شب است تمرین پلیدی و خوگرفتن به آن. برای ملتی که نیروی فداکارانه خود را بارها اثبات کرده است تحمل چنین شرمساری چندان آسان نخواهد بود.

درمقام عاصیان مدرن باید به ابطال پیشداوری‌هایی بپردازیم که می‌خواهد ما را کماکان به ماندن در سلول تاریک و نمور عادت دهند. رسالت ما تقدیس زندگی است و راز آن ستایش آزادی است در تمامیت آن. تنها در سایه آزادی است که روح فردی و جمعی زمانه ما دیگربار سرمستی را تجربه خواهد کرد. واماندگی، استیصال، نگریستن برستمدیدگان و تمسخر شکنجه‌های آنان چهره‌ای فلاکت بار از ما به جهان مخابره خواهد کرد ننگی که هیچ ملتی سنگینی آن را بردوش خود نمی‌تواند تحمل کند. ما به دل‌های زبون و کینه توز نیاز نداریم چون ساختن با این دو محال است. نمی‌توان درمیان تشنجات زمان نومیدانه لبخند زد سکوت ما و عدم همدردی ما با ستمدیدگان ممکن است به مرگ آنها ختم شود اما بیش ازآن ما خود را در برابر الهه خرد، عشق، عدالت حلق آویز خواهیم کرد.

باری در خلال تاریخ و آشتگی‌های آن باید روح خود را بازیابیم. وظیفه ما کنارآمدن با رنج دیگران نیست وظیفه راستین و انسانی ما پیکار با همه آن عواملی است که سرچشمه‌های انسانیت را چون دریاچه خشک شده‌مان خشکانده است. پیکار ما با درون خویش و درون دیگران است اما اراده ما نباید دمی از مبارزه غافل بماند عشق تنها خاستگاه این پیکار است. عصیان ما باید هشیارانه و ثمربخش باشد.

برخی از ما معتقدیم که آنچه کاشته‌ایم درو نکرده‌ایم اما بی‌ثمری این زمین نه از یورش بیگانگان و بی‌اعتنایی دیگران بلکه از فقدان هوشمندی ما نشئت گرفته است. علت شکست را در خویش باید جست و نه در دیگری. ما برای بازی در عرصه سیاست هنوز ورزیده نشده‌ایم. به اندازه کافی خود را وقف این سرزمین ننموده‌ایم. و اما این ارزنده‌ترین پند داستایفسکی را باید طلاکوب کرد اگر همه رستگار نشوند رستگاری یک تن چه سودی دارد. نمی‌توان ایستاد و نظاره‌گر ظلم و مصلوب شدن بی‌گناهان بود شرف انسانی ازقبول ظلم سرباز می‌زند چه برای خود و چه برای دیگری. بخشش واقعی به نسل آینده این سرزمین دادن همه چیز به اکنونیان است. به محض این که عصیان و بهتر بگویم انقلاب ما خاستگاه سخاوتمندانه خود را از یاد ببرد خود را آلوده کینه‌ورزی خواهد ساخت، زندگی را نفی خواهد کرد و به سوی ویرانگری خواهد شتافت و از ما جمعی استهزاگر، متشکل از عاصیان حقیر و بردگان بالقوه خواهد ساخت که امروز به عیان می‌بینیم.

باری هنر ما عاصیان مدرن تدارک دیدن تولدی دوباره در میان ویرانه‌هاست. دیگر حتی دورافتاده‌ترین اقوام وحشی جهان نیز عدالت نقد را با وعده پوچ سرزمین موعود عوض نمی‌کنند. بیایید زیستن و مردن را بیاموزیم و برای انسان بودن از خدا بودن امتناع کنیم فقط خدا تنهاست و بی‌نیاز ما به دیگران برای تحقق رویاهای‌مان نیازمندیم. چاره‌ای جز شریک شدن در سرنوشتی مشترک نیست. کنشی روشن‌بینانه مستلزم درک این نکته است که همه ما تحقیرشدگان زیر یک آسمان تهی نفس می‌کشیم.

نباید مبارزه برای فردایی روشن را به تعویق انداخت. به تعویق افکندن مطالبه آزادی رخصت دادن به رشد علف‌های هرز است که باغمان را آلوده است اجازه دادن به باد تندی است که نمک را بر سرمان آوار می‌کند و اجازه دادن است به تداوم همان مائده تلخ بر سر سفره کارگران و فرودستان جامعه‌مان. باید بار دیگر بتوانیم کنار هم زندگی کنیم اما یاد بگیریم همدیگر را مهار کنیم و به دیگری ثابت کنیم که خدا نیست. باید کمان‌مان را از نو بکشیم و از نو توانایی‌مان را نشان دهیم. باری اینک زمان آن است که کمان تاب بخورد ناله چوب بلند شود و در اوج کشش، راست‌ترین، استوارترین و آزادانه‌ترین تیر از چله کمان‌مان به سوی آینده پرتاب شود. آری چنین باید.