ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 20.04.2005, 8:35
کابوس فروپاشی جان می‌گیرد ...

مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ٣١ فروردين ١٣٨٤

آنچه که در روزها و هفته‌های گذشته در ایران رخ داده است، بیش از هرچیز نشانگر آنست که سردمداران جمهوری اسلامی آماده‌اند برای ماندن بر سریر فرمانروائی، کیان کشوری با فرهنگ و شهرآئینی هزاران ساله را در چشم بهم‌زدنی برباد دهند. در اینکه جان مردم بی‌گناه ایران در نزد این بزه‌کاران به پشیزی نیز نمی‌ارزد، هیچ تردیدی نیست، آنچه که اکنون رخ می‌دهد ولی، نشانگر آن است که دین‌فروشان برای چند سال فرمانروائی بیشتر از کشاندن ایران به مرزهای نابودی هیچ پروائی ندارند.

از کنار رخدادهای یکی دو هفته گذشته بسادگی نمی‌توان گذشت: نخست آئین نامه‌ای در اینترنت پخش شد که بر پایه آن نام شهرها و روستاها، خیابانها، فروشگاهها و ... باید تنها به زبان فارسی باشد، چند روز پس از آن از آذربایجان باختری گزارش رسید، که اداره آموزش و پرورش این استان بدنبال جایگزینی نامهای ترکی جزیره‌های دریاچه ارومیه با نامهای فارسی است، هنوز هیاهوی این گزارش نخوابیده بود که ابلاغیه‌ای با نام ابطحی در اینترنت و در میان عرب‌زبانان خوزستان پخش گردید که در آن سخن از کوچاندن عرب‌ها از خوزستان و جایگزین کردن آنان با کوچندگان فارس می‌رفت. از سوی دیگر در همان نگاه نخست به سخنان نامزدان ریاست جمهوری می‌توان گفتمان نوینی را در برنامه‌های آنان دید: حقوق قومیت‌ها! گویا معین و کروبی و همانندگانشان که دو دهه و نیم برای ایرانیان هیچ کیستی دیگری جز کیستی "اسلامی- شیعی" نمی‌شناختند، خواب‌نما شده‌اند و دریافته‌اند که در ایران، گذشته از شیعیان سینه‌چاک ولی فقیه دیگرانی هم هستند که هم دین‌های دیگری دارند و هم بزبان‌های دیگری سخن می‌گویند. در همین راستا است که معین به سیستان و بلوچستان می‌شتابد و در مسجد سنیّان، و در کنار مولوی عبدالحمید نماز می‌گذارد و کروبی از سوئی لاف می‌زند که «در صورت پيروزى در انتخابات وضع خانم‌ها و اقوام بهتر مى‌شود» و از دیگر سو در دیداری با چهره‌های تندرو و نژادپرست "پان"گرا در خانه اقوام تلاش می‌کند دل آنان را بخود نرم کند. لاریجانی در مراغه می‌گوید «در توسعه شبکه‌های استانی به دنبال حفظ و صیانت از اقوام ایرانی بودیم و بیشترین ظرفیت را برای احیای فرهنگ، هنر، موسیقی و گویش اقوام ایرانی از جمله آذری زبانها ایجاد کردیم.» و سپس به دیدار سنّی‌مذهبان گنبد کاووس می‌شتابد تا «بر مخالفت شدید خود با روی کارآمدن مسئولین غیربومی در استان‌ها و شهرستان‌های کشور تأکید» کند.

در این میان نامه‌ای که بنام ابطحی شناخته شد، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار می‌گردد. نخست آنکه جایگزینی نژادی و فرهنگی از سوی هر کس که روی بگیرد، کاری ناپاک و ناشایست است. دوم آنکه این نامه در آستانه بیستم آپریل پخش شد و این روز را جدائی‌خواهان و پان‌عربیست‌ها سالروز "هشتادمین سالگرد اشغال سرزمینهای الأحواز (عربستان) توسط نیروهای ایرانی" می‌دانند. سوم آنکه نهادهای امنیتی رژیم هیچ تلاشی برای ریشه‌یابی و جلوگیری از پخش این نامه و یا دست کم دروغ خواندن آن بکار نبردند و تنها این ابطحی بود که به یک تکذیب بسیار رویه‌ای بسنده کرد. رسانه‌های عربی و بیش از همه الجزیره نیز چندان در این آتش دمیدند که آن شد که شد، شورشی کور و ویرانگر درگرفت و بیگناهانی چند بر خاک افتادند.

بازی بسیار پیچیده‌ای در ایران آغاز شده که چهار برنده گوناگون می‌توان برای آن پنداشت و تنها بازنده آن ایرانیان پاکنهاد خواهند بود. چهار نیرو، با چهار اندیشه و هدف گوناگون بدنبال آنند که در پایان این بازی تنها برنده آن باشند:

١. بخش سرکوبگر رژیم برای توجیه دژخوئی‌ها و بزه‌کاری‌های خود نیازمند تنش است و اکنون که هم جنبش زنان و هم جنبش دانشجوئی سرکوب شده‌اند و توان تنش‌زائی ندارند، باید به سراغ گروه‌بندی اجتماعی دیگری رفت. ذوب شدگان در ولایت همانگونه که در نوشته‌های پیشین خود نیز آورده‌ام با آغوش باز به پیشواز تنش‌های قومی می‌روند، چرا که ترس بزرگ مردم ایران از جنگ درونی و برادرکشی را بخوبی می‌شناسند و می‌دانند که برای سرکوب هرچه بیشتر هیچ محملی بهتر از مبارزه با "تجزیه‌طلبی" نخواهند داشت. بیهوده نیست که تارنمای "بازتاب" (محسن رضائی) در تنور همه این تنشها می‌دمد و خود هیزم بیار و آتش افروز این درگیریها است. رخدادهای این هفته هنگامی که کنار سخنان جنتی جای می‌گیرند، پرده از هدف ولایت‌گرایان برمی‌دارند: ایجاد فضای پلیسی- نظامی در سرتاسر ایران برای بکارگرفتن همه توان نهادهای سرکوب و بخون کشیدن همه جنبش‌های اعتراضی. این را نیز باید دانست که جهانیان با شنیدن واژه "جدائی‌خواه" در اعتراض به رژیمهای سرکوبگر از خود خویشتنداری نشان می‌دهند.

٢. اصلاح طلبان که در انتخابات گذشته با به میدان کشیدن زنان و جوانان به پیروزی‌های بزرگی دست یافتند، پس از انتخابات شوراها دریافتند که مشت‌شان در نزد این دو گروه بزرگ اجتماعی باز شده و اینان را دوباره نمی‌توان فریب داد. پس می‌بایست بدنبال گروه‌های دیگری بود که از پتانسیل گسترده‌ای برخوردار باشند. اگر خاتمی همه توان خود را بر سر بسیج زنان و جوانان گذاشت و توانست بیست میلیون ایرانی را با خود همراه کند، معین و کروبی بدنبال بسیج کسانی هستند که خود آنان‌ را "اقلیت" و یا "قومیت" می‌نامند و در این میان نقش "پلیس خوب" را بازی می‌کنند، تا کسانی که از سرکوب همه جانبه فرهنگی و سیاسی ولایت‌گرایان رمیده‌اند، به اینان پناه بیاورند، و اگرنه وزیر پیشین کابینه خاتمی کجا و شانه به شانه یک سنّی بلوچ نماز گزاردن کجا؟!

٣. پانگرایان سومین نیرویی هستند که خود را پیشاپیش برنده بی‌چون این بازی می‌پندارند. آنچه که در روزهای گذشته در خوزستان رخ داده است، همچون آب گوارائی از گلوی تشنه به قدرت همه جدائی‌خواهان و نژادپرستان (از عرب و غیر عرب) پائین می‌رود. از سوئی کشته شدن عرب‌زبانان خوزستان، گودال میان مردم و حاکمیت را ژرف‌تر می‌کند و رودخانه خشمی را که از نابرابری فرهنگی، سیاسی و اقتصادی سرچشمه می‌گیرد به تندآب کینه نژادی بر ضد فارس‌ها بدل می‌کند (که بنا به گفته اینان دشمنان اصلی دیگر خلقهای ایرانند)، و از سوی دیگر همین سازمانها می‌توانند با نشان دادن تأثیر خود بر روی جنبشهای مردمی به جهانیان، در آینده ایران سهم بیشتری را خواهان شوند. جدائی خواهان با نگاه به رویدادهای دو دهه گذشته، ایران را در شرایطی مانند شرایط سالهای پایانی شوروی می‌بینند و خود را نیز چون سران جمهوریهای این کشور چند ملیتی، و شبها را با خواب خوش فروپاشی ایران بسر می‌کنند تا خود را در جایگاه "علیفها" و "رحمانفها" و "آقایفها" ببینند. در پس همه این ساده انگاریهای کودکانه ولی گرایش نژادپرستانه نیرومندی خودنمائی می‌کند.

٤. نامزد چهارم برندگان این بازی ناپاک آمریکائی‌ها و اسرائیلی‌ها هستند. همانگونه که پیشتر نوشتم آریل شارون بارها گفته است که ایران بدون بمب اتمی هم "زیادی" بزرگ است و امریکائی‌ها نیز که چندین دهه دوستان نزدیک ایران بودند و بیش از پنجاه هزار کارشناس در ایران داشتند، بیکباره و ناگهان (درست مانند معین و کروبی و لاریجانی) دریافته‌اند که ایران کشوری چند فرهنگی و چند زبانی است و همان کشوری که دست شاه را در سرکوب فرهنگی و زبانی بخش بزرگی از مردم ایران از کُرد و آذربایجانی گرفته تا بلوچ و ترکمن باز گذاشته بود، امروز می‌خواهد بیاری این سرکوب شدگان بشتابد! جان سخن را "یرواند آبراهامیان" می‌گوید: «فاکتور دیگری که راه به روزنامه‌ها باز کرده است اینکه این نو محافظه‌کاران در واقع با گروه‌هایی در ایران همکاری می‌کنند که بیشتر علاقه به تجزیه ایران به مناطق ملی دارند. این در واقع پدیده جدیدی در سیاست امریکا است. امریکا بطور سنتی از حاکمیت ایران حمایت کرده است. در گذشته در واقع کشورهای دیگری همچون روسیه بوده‌اند که سعی در شکستن ایران به قسمتهای کوچکتری داشته‌اند. ولی در ١٥ سال گذشته این نو محافظه‌کاران بوده‌اند که در همکاری نزدیک باکارگردانان واشنگتن ، اشکارا دم از وجود اقلیتهای عمده‌ای چون عربها، بلوچهاو کردها و اینکه این اقلیتها احتیاج دارند که استقلال داشته باشند می‌زنند. البته اگر قسمتهای مختلف ایران حق حاکمیت مستقل خود را داشته باشند [دیگر] کشوری به نام ایران وجود خارجی نخواهد داشت. بنابراین ایرانیهای مترقی و یا ناسیونالیست و یا وطن‌پرست که فکر می‌کنند ایالات متحده خواستار سلامت ایران است باید با دقت بیشتری نگاه کنند و ببینند که نو محافظه‌کاران چه می‌کنند.»

این نکته را نیز باید افزود که پس از هرگونه تنش و شورشی که رنگ و بوی قومی داشته باشد، غریو شادی و سرور از خانه همسایگان ما، بویژه همسایگان عربمان به آسمان بر می‌خیزد. باید این ننگ و نفرین همیشگی را به جان بخریم که شهروندان کشوری هستیم که خرده کشورَکی چون قطر نیز برای آن شاخ و شانه می‌کشد و با کمترین هزینه‌ای به آتش آشوب و ویرانگری در شهرهای آن دامن می‌زند. سرزمین‌مان ایران شیر زخمی و در زنجیری را می‌ماند که کفتارها و کرکس‌ها نیز در خود یارای رویارویی با او را می‌بینند.

یک نکته دیگر را نیز باید در اینجا باز کرد و آن هم نگاه هواداران مردمسالاری، حقوق بشر و گیتی‌گرائی به پدیده جدائی‌خواهی است. اگر کسی به این هر سه پایبند باشد، دیگر نمی‌تواند جدائی خواهی را یک گناه بداند. خود این پدیده را ولی از نگرگاه‌های گوناگونی می‌توان بررسی کرد. به گمان من باید (حق جدائی) را از (جدائی‌خواهی) باز شناخت. اگر مردم ایران را یک خانواده بدانیم، حق جدائی را می‌توان با حق طلاق یکسان گرفت. من همانگونه که حق طلاق را در زندگی زناشوئی هم برای زن و هم برای مرد محترم می‌شمارم، حق جدائی را نیز برای هرکدام از گروهبندی‌های مردمی ایران (دینی، نژادی، فرهنگی و زبانی) برسمیت می‌شناسم. ولی این نکته را نیز باید گفت که به همان اندازه که هواداری از حق برابر طلاق نشانگر آزاداندیشی یک تلاشگر اجتماعی است، اگر کسی براه افتد و بنام مبارزه برای حقوق زنان همه زوج‌های یک کشور را به جدائی از هم و برهم زدن خانواده‌هایشان فرابخواند، تنها و تنها دیوانگی خود را به نمایش گذاشته است! پس باید حق جدائی را در یک ایران گیتی‌گرای مردم‌سالار ِ آزاد، برای تک تک خلق‌های آن برسمیت شناخت، ولی پیش از آن باید ایرانی ساخت که در آن هر کس تنها دارای "یک" رأی باشد و ارزش آن را نیز بشناسد. در چنین سرزمینی باید پذیرفت که اگر بیشینه مردمان یک بخش از کشور به جدائی از آن رأی دادند، باید از این حق برخوردار باشند، واگر نه در ایران امروز که می‌توان کلیه، چشم و دیگر اندام کسان را به بهائی اندک خرید، خریدن رأی از آب خوردن نیز آسانتر است! جدائی‌خواهی اگر بر پایه و نگرگاه حقوق بشر استوار شده باشد و به سربلندی و آسایش مردمی بیانجامد که خود خواسته از یکدیگر جدا شده‌اند، پدیده‌ای نیکو است و باید از آن پشتیبانی کرد. ولی همین پدیده اگر با دشمن‌سازی‌های پنداربافانه کینه نژادی را بپرورد و بدنبال سرکوب و نابودی بخشی از مردم این سرزمین باشد، دستآوردی جز ویرانی و مرگ و براه افتادن رودهای خون و نابودی دارائیهای مادی و فرهنگی نخواهد داشت و بر هر آزادیخواهی است که با همه توان خود با آن بجنگد.

بهر روی و با همه این سخنان، باید با همه توان خود به دفاع و پشتیبانی از حقوق شهروندی دستگیرشدگان و دیگر قربانیان رخدادهای خوزستان برخیزیم، رخدادها را پوشش دهیم و نگذاریم که حقوق انسانی بخشی از هم میهنانمان در گیر و دار بازی ناپاک و ویرانگری که دین‌فروشان و نژادپرستان دست در دست هم براه انداخته‌اند، لگد مال شود. همراهی با این جنبش ولی از آنجا که جنبشی کور، ویرانگر و در راستای خواسته‌های جدائی‌خواهان نژادپرست و دین‌فروشان سرکوبگر است، نادرست است.

بازی تازه آغاز شده است و بازیگران تازه در کار "گرم کردن" خویشند. چهار روز دیگر بیست و چهارم آپریل، نودمین سالگرد کشتار ارمنی‌ها بدست ارتش عثمانی است و ارمنی‌ها مانند سال‌های گذشته یاد این کشتار را در کلیسای سرکیس مقدس تهران زنده خواهند داشت. پان تورکیست‌ها که گویا دیگر از هواداری آشکارشان از کشور ترکیه (که مورد اعتراض ارمنی‌هاست) شرم نیز نمی‌کنند و نیازی به پرده پوشی نمی‌بینند، از هم اکنون در کار تیز کردن شمشیرها و زین نهادن بر اسب‌های خود هستند، تا به جنگ آنچیزی بروند که خود آنرا یک دروغ تاریخی می‌دانند(١). باید چشم براه ماند و دید پیوند شوم و ناپاک فاشیسم دینی و نژادپرستی کور اینبار چه دسته گلی به آب خواهد داد.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
فروردین هشتادوچهار
مزدک بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

١. بهانه پانترکیستها برای درگیری با ارمنیها این است که وزارت کشور به آنان اجازه برگزاری یادبود برای کشته شدگان قره باغ را نمی‌دهد. به گمان من هر کسی باید آزاد باشد که یاد و داغ هر کشتار تاریخی را که می‌خواهد، زنده کند. خراسانیها یاد کشتار مغول را، اصفهانیها یاد کشتار افغانها را، تبریزیها یاد کشتار ترکهای عثمانی را، تهرانیها و بمیها یاد کشتار ترکمانان قجر را و دست آخر همه مردم ایران یاد کشتارهای عرب را. گذشته از اینکه نه رخدادهای قره باغ و نه کشتار ارمنیان بدست عثمانلوها ارتباط مستقیمی با مسائل ما ایرانیان ندارند، این دیگر ژرفنای بیخردی را نشان می‌دهد، که کسانی مراسم ارمنیها را بهم بریزند، چرا که کسان دیگری (وزارت کشور) از صدور اجازه برای بزرگداشت یاد کشته شدگان قره باغ خود داری می‌کنند!