ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 10.02.2006, 21:28
رنجش خانم سونیا میکیچ و رنچش دیگران!

ملیحه محمدی

اگر هم اینک سعی شود که بهترین باورهای ایشان به آزادی و حقوق بشر ، در قانون اساسی عراق یا افغانستان یا بسیاری از کشورهای اسلامی گنجانده شود تمامی این حکومت‌ها توسط اهالی سرنگون می‌شوند!

چرا خانم میکیچ مثل بنیادگرایان برخورد نمی‌کنند؟!
خانم میکیچ در مقام یک ژورنالیست، حتا به عنوان شهروند یک جامعه آزاد کاملاً درست می‌گوید و آشکارا حق با اوست. او از همه آن مواردی که نام برده است مثل بسیاری از ما عمیقاً می‌رنجد. حال ِ ما کمی از او هم بدتر است وقتی در جهان اسلام به زنها اجحاف می‌کنند، وقتی مجسمه بودا را ویران می‌کنند؛ وقتی..وقتی... وقتی... و آنهم از این بابت است که اغلب مجریان اینگونه اعمال، نسبت‌های تاریخی و نژادی و قومی با ما دارند؛ و در این میان یک جورهای مبهم دیگری هم شعور و عواطف ما خدشه‌دار می‌شوند.
اما با وجود آنکه ما نمی‌توانیم مثل خانم میکیچ از بالا با این فجایع‌ها برخورد کنیم؛ ــ من نمی‌توانم و حسی که علاوه بر رنجش گریبانم را می‌گیرد، حس ساده ای ست، " خجالت" می‌کشم؛ چه در وطنم باشم چه اینجا در غرب ــ اینرا می‌گفتم، با این وجود ماهم مثل خانم میکیچ به هیچیک از این اعمال محیرالعقولی که اینروزها جماعت بنیادگرا انجام می‌دهد، برای ابراز رنجشمان متوسل نمی‌شویم.
به چند دلیل، یکی از آنها که بازهم با مال خانم میکیچ توفیر ندارد، این است که این رنجش‌ها برای ما معادل مرگ و زندگی نیستند! بنا بر این لازم نیست تا خود را به آب و آتش بزنیم و مثل افغانیها که ده نفرشان تا همین دو روز پیش کشته شده اند، یا ایرانیها و عربها که صدها مجروح داده اند، سر خودمان را به در و دیوار سفارتخانه‌ها بکوبیم و اگر افاقه نکرد آنجا را به آتش بکشیم..
یکی دیگر هم حتماً این است که ما اگر بخواهیم با شدتی که آنها رفتار کردند واکنش کنیم جان و زندگی خود را برای امری که فقط بخشی اززندگی ماست به خطر می‌اندازیم. اینهم باز فکر می‌کنم دلیل مشترک ما و خانم میکیچ باشد.
و باز دلیل دیگر برای متانت رفتار ما و ایشان در مقایسه با بنیادگرایان می‌تواند این باشد که ما از تاریخی که برجهان گذشته، چیزهایی آموخته ایم. ما دیده و سنجیده ایم که سخت جانی تعصب، سرانجام در تماس مدام با حقایق و دانش‌های تازه کاهش می‌یابد؛ و نه در تحریک و تشیع صاحبان تعصب.
اضافه بر اینها، اینجا در غرب خانم میکیچ و قریب به اتفاق هموندانشان تحمل می‌کنند که علیه و در کنایه و در استهزای عیسی مسیح مطلب بنویسند، نقاشی کنند و فیلم بسازند. این تحمل و این متانت با ارزش را ایشان در کوره تاریخی ِ سهمگینی آموخته‌اند که دوران درازی از تاریخ جهان را به نام آن روزها، روزهای سخت فرمانروایی کلیسا "دوران تاریک قرون وسطی" می‌خوانند. و اینک روزگار درازی که مردم این سرزمینها به آن سلطه نفس گیر که تا آتش زدن و محاکمه دانشمندان و نو اندیشان دینی و قهرمانان ملی.پیش رفته بود، فائق آمده است! و طرفه آنکه نه با مقابله به مثل و اهانت به اعتقادات کلیسا که با گسترش دانش! و علوم و با یافتن خردمندانه ترین راهها برای گفتگو!
و واقعیت این است که بسیاری از ما نیز، که از سرزمین جان سختی‌ها می‌آییم، مدارا را به مثابه راهی برای تخفیف تضادها، از فرهنگ پر فراز و نشیب ایشان آموخته ایم نه از دانش کهن و اندرزهای پیشینیان مان.

چرا بنیاد گراها مثل خانم میکیچ رفتار نمی‌کنند؟
آنچه در بالا گفتم توصیف همنوعان غربی و مسیحی ما بود توصیف توانایی‌هاشان. اما آنسو درست در برابر ما و ایشان، دقیقاً همان مردمی ایستاده‌اند که ما را با آن اعمال شان می‌رنجانند. مسلمانان! نه لزوماً متدینین شان، که متعصبین شان......
ایشان اصلاً مثل ما فکر نمی‌کنند، زندگی نمی‌کنند و ایضاً برخورد ما را در مقابل دشمنی، تمسخر، یا کنایت به باورهاشان ندارند. یکی حتماً به این دلیل است که برای آنان بعضی از این رفتارها دیگر نه فقط رنجش، که دشواری ِ انتخاب میان مرگ و زندگی است. دیگر اینکه آنان عمدتاً از گروه مردمانی هستند که امکان اینرا نداشته‌اند تا از تاریخ درس بگیرند. دیده‌اند و مثل ما ستایش کرده‌اند آدمهایی را که جان بر سر اعتقادشان می‌گذارند. اما قهرمانان آنان بر سر همین اعتقاداتی که اینک اینان را برافروخته است جان داده اند. شناخت و درک آنان از جهان متفاوت از مال خانم میکیج است و ایده آل‌هاشان نیز!

آیا مشکل این است که بنیاد گرایان مسلمان اعتقاد خودشان را زندگی می‌کنند وخانم میکیچ مال خودش را؟
خانم میکیچ مثل خیلی از ما، همین حالا اگر کشورش اشغال شود بعید نیست که حاضر باشد تا پای جان مبارزه کند. اعضای نهضت‌های ملی در اروپا همین اواخر در زمان اشفال سرزمین‌هاشان جان بر کف مبارزه می‌کردند و البته به تخریب و ویرانی دارایی‌های کشور اشغالگر هم دست می‌زدند.
آیا این دو حادثه مثل هم اند؟ از دید من و اکثریت مردم جهان، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، به هیچوجه چنین نیست. مشکل اما این است که از دید این جماعتی که جهانی را مشغول خود کرده اند، این دو گونه از اعتقادات هیچ امتیازی به هم ندارند اگر به دیده ایشان از آن خودشان برتر و والاتر نباشد، که به گمانم هست!

اما ما باید با هم زندگی کنیم،
خوب! دوستان روشنفکر ما می‌گویند با این جمعیت متعصب چه باید کرد؟ اعتناشان نکننند تا هر چه می‌خواهند انجام دهند؟ آنش بزنند تخریب و احتمالاً کشتار کنند؟ یا نه! بزنند شل و پَل شان کنند و اگر نشد به قصد جانشان بروند؟
از این دو راهی که در نگاه اول ممکن است، هیچکدام آتشی را که افروخته شده خاموش نمی‌کند که هیچ، بی شک شعله‌ها را گسترش می‌دهد. تنها طریق دیگری که می‌توان متصور شد یعنی یافتن زبانی برای گفتگو، باید هیچ شباهتی به کشیدن کاریکاتور از مقدس ترین انگاره‌های آنان نداشته باشد، اما دریغا! که این زبان در چنین هنگامه ای واژه‌هایی جز از جنس عجز و لابه، که مورد اعتراض خانم میکیچ است؛ نمی‌یابد.
کاری ست که شده! می‌توان اینطور گفت. اما باید راه بجوییم تا بار دیگر اینکار نشود و این کارستان! و همینکه به این فکر بیافتیم، با وجودی که خانم میکیج همه حق‌ها را دارد، و همه گروه‌های روشنفکری هم از روزنامه‌نگار تا شاعر و مجسمه ساز و سینماگر قاعدتاً جانب ایشان را می‌گیرند، تدبیری برای آینده را جز به سیاست نمی‌توان یافت. و سیاست که علم ممکنات است و دستاورد روشنفکران ، همچنانی که توانست بیاموزد تا در و اماکن مقدس پیروان ادیان، رفتار و کردار خود را نه فقط از ترس جان، بلکه برای احترام به انسان که "همه اندیشه است"! رعایت کند؛ باید این را نیز به ارزش تبدیل کند که وقتی روشنفکری با یک سینه شوق، با یک دنیا نبوغ، و به هر روی بی هیچ قصد بدی، به سرزمین اعتقادات و باورهای مردم سفر می‌کند، رعایت جانهای "دگر اندیش" آنان را نیز بنماید.که حرمت دگر اندیش نه تنها در آن است که بگذاری آنچه می‌خواهد بگوید بلکه نیز در این است که آزرده و جریحه دارش نکنی. مگر نه این است که اینجا در جهان توسعه یافته میتوان به محاکم و عدلیه از بابت رنجش و جریحه‌دار شدن عواطف شکوه و شکایت برد؟ در نظر بگیریم که در آن سرزمین‌ها از آنجا که چنین محاکمی نیست، انسان آنجایی آموخته است تا خود از عواطفش پاسداری کند بماند که گاهی از جان و مالش نیز!
اما مطلبی نیز سوای ضرورت برخورد خردمندانه، با برانگیختگی‌های عاطفی باید قابل توجه جامعه روشنفکران سکولار باشد و آن اینکه، درست است که اقلیتی از مسلمانان در این میان مشکل آفرین شده‌اند، اما نخست اینکه برای ایجاد ناامنی و آشوب همیشه اقلیتی از افراطیون کفایت می‌کنند و حقیقت دیگر اینکه تقریباً همه جامعه اسلامی از این بی توجهی رنجیده اند. من تا پایان هم قصد ندارم وارد این مسئله بشوم که چرا کاریکاتورهایی که در سپتامبر گذشته منتشر شده و در همان بازتاب محدود خود با واکنشی از این جنس مواجه شده بود، در این میانه ضرورت تجدید چاپ یافت. اما سؤالم این است که اگر جامعه روشنفکری غربی از روشنفکران و اساتید دانشگاهی اسلامی نیز تا این اندازه دور است پس جز به تحریک و تشجیع مسلمانان افراطی چه راهی برای ارتباط صلح آمیز میان فرهنگ‌های گوناگون را در نظر دارد؟

معنی هیچیک از حرف‌های من این نیست که از ترس آشوب متعصبان، صاحبان اندیشه باید از اعتقاداتشان بگذرند یا به اعتقادات متعصبین گردن بگذارند؟ اما آنچه که خانم میکیج می‌گویند نیز بزرگنمایی رعایتی ست که قفس اندیشه نیست. "بنيادگرايان از هر طيف و دسته‌ای فاقد توانايی تامل، درون‌نگری، انتقاد از خود و حتی كنايه و طعنه به خويشتن خويش‌اند. اين واقعيت ضرورتی به بازگويی نداشت اگر آنها نمی‌كوشيدند باور جزم‌گونه خويش را به من و دنيای من تحميل كنند."
اما بیشتر اینگونه به نظر می‌رسد که وقتی غربیان حاضر نیستند ممنوعیت رسم کاریکاتور از چهره مقدسین اسلام را آنهم در رسانه‌های عمومی، رعایت کنند تنها به این علت است که نزد ایشان این امر ممنوعیت ندارد و علیرغم همه شعارهای آزادی و عدم محدودیتی که می‌دهند معنایی جز این ندارد که جوامع دیگر باید مقررات یا آزادی‌های آنان را بپذیرند. در حالیکه بیشترین سرمایه‌ها اینک در غرب هزینه نگاهداری کلیسا و آداب و رسومش می‌شود. و تا همین چندی پیش جامعه غربی در برابر اموری چون سقط جنین یا همجنس گرایی برخوردی متفاوت از دنیای اسلام نداشت و هنوز هم همه جا به لحاظ پذیرش آزادی‌ها یکسان رفتار نمی‌کند. من می‌دانم که آنچه در این جوامع روشنفکران انجام می‌دهند به درجات زیادی از کنش سیاستمداران متفاوت است. اما در همین جوامع نیز حد آزادی برخورد‌های روشنفکران را پیشرفت زمان تغییر داده است و نه تنها اراده آزاد ایشان.
باری! در در این دهکده جهانی روزانه بسیار رعایت‌ها می‌کنیم که لزوماً از باور‌های ما برنمی خیزد و تنها برای رعایت حال هموندان است. حال چرا باید اینهمه آزادگی مان خدشه دار شود اگر در برخورد با باورهای مذهبی برخی از همنوعان نیز مدارا کنیم و مثلاً چهره امامان و پیغمبران برخی ادیان را وسیله ترسیم کاریکاتور نکنیم همانگونه که تا چندی پیش در مورد عیسی مسیح و موسی رعایت می‌شد.
ولی از جنبه‌های دیگری نیز خانم میکیچ دشواری این شرایط را مطرح می‌کنند که: "من علاقه و منافعی در اين كه چه مقدار از ماست دانمارك در كشورهای اسلامی فروش می‌رود يا نمی‌رود ندارم. به هم خوردن اين معامله هم حربه‌ای نيست كه مرا ارعاب كند. من آزادم و حق دارم كه سخن معروف كانت "جرئت دانستن و آگاه شدن داشته باش" را همچون فتوايی فراگير برای زندگی مشترك انسانها تلقی كنم." همه مشکل اینجاست که آنچه روشنفکران می‌خواهند آزادی بی‌قید و شرط است برای آنکه هر چه می‌خواهند بگویند بنویسند و بسازند. به خودی خود این اشکالی نداشت اگر مردمی در مقابل ایشان برنمی خاستند که بخواهند آزاد باشند به هر طریقی که صلاح می‌دانند با کرده ایشان مقابله کنند! وقتی این دو گروه آزادی کامل طلب می‌کنند، مشکل ِ حاصل را روی دست سیاستمداران می‌گذارند و آنها ناگزیر به هر دو دسته فشار می‌آورند و معمولاً با عوام علیه روشنفکرانی که آنان را درک نکرده‌اند کنار می‌آیند. اینکه ماست و لبنیات دانمارک به فروش برود یانه نه تنها مسئله خانم کمیج که مسئله روشنفکر دانمارکی هم می‌تواند نباشد. ولی اولاً مشکل تولیدکننده دانمارکی و مشکل اقتصاد دانمارک هست؛ ثانیاً این تحریم تنها ابعاد سیاسی و اقتصادی ندارد و بارزترین لطمه اش گسترش طوفان کینه و بازهم ناامن تر کردن جهانی ست که امروز هم به اندازه کافی ناامن است و اتفاقاً اینجا روشنفکران نگران تر از سیاستمداران ایستاده اند. حالا در ترسیم و انتشار به جای خود، در تجدید انتشار کاریکاتور‌های ضد اسلام جرأت دانستن چه چیز و آگاه شدن از کدام راز نهفته است، که می‌ارزید به جان‌هایی که در این میان فنا شد و بر کینه‌ها افزود.

باری ازآنجا که می‌دانم چقدردر خطر این قرار دارم که مدافع بنیادگرایی و آتش زدن سفارتخانه‌ها و اعمال شنیع دیگری محسوب شوم، همینجا شهامتم به پایان می‌رسد برای اینکه بیشتر استدلال کنم که اعمال بی رویه متعصبین نباید موجب شود تا ترسیم کاریکاتور از مقدسین، بدل به حماسه آزادی بیان شود که آنوقت چاره ای نداریم جز اینکه سوختن جان این دهها انسان را گیرم به آتش اعتقادات خود از مصادیق حقوق بشر و حرمت‌هایش کنار بگذاریم.

بگذاریم جهان آرام بگیرد. از عوام توقع فراوانی نمی‌توان داشت اما از روشنفکران می‌توان چشم داشت که فاصله میان عوام را با خود کم کنند و یک راه آن بخشیدن این اطمینان به آنان است که خنجر علم ایشان در صدد قتل ایمان آنان نیست. و خانم میکیچ اشتباه می‌کنند و عصبانیت نشان می‌دهند وقتی که می‌گویند: " و ديگر به انتظار هم نمی‌مانم كه روزی بالاخره در تلويزيون الجزيره هم يكی پيدا شود و از بينندگان بپرسد: شما هم لطيفه در مورد ريش پيغمبر را شنيده‌ايد؟" تنها خشم شدید ایشان از خشونت‌های متعصبین پیام این جملات است. ایشان هم دارند مثل بنیادگرایان باورهای خود را اصل حاکم بر جهان می‌گیرند. اگر هم اینک سعی شود که بهترین باورهای ایشان به آزادی و حقوق بشر ، در قانون اساسی عراق یا افغانستان یا بسیاری از کشورهای اسلامی گنجانده شود تمامی این حکومت‌ها توسط اهالی سرنگون می‌شوند! همین اهالی که برای رعایت آزادی و حقوق بشر در کشورشان آنقدر تحمل کردند تا ارتش‌های بیگانه وارد سرزمین شان شد و البته نه برای احقاق حق آنان. اینها حقایق تلخی هستند که می‌توان به همه اشان اندیشید و باز گفت "من علاقه و منافعی در این....." اما اتفاقاً روزنامه نگاران بیش از هر گروهی از روشنفکران با سیاست عجین و آمیخته‌اند و حتا در مسیر تحولات سیاسی جوامع تأثیر گذارند.

ملیحه محمدی
١٠ فوریه ٢٠٠٦