ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 12.02.2017, 14:53
زمزمه‌هایی گنگ دربا‌ره‌ پروژه‌ آشتی ملی

بهرام خراسانی

۱) در ۴۰ سال گذشته نخستین کسی که پرسمان آشتی ملی را پیش کشید، جعفر شریف امامی بود. دستور کار آن نیز نه آشتی در میان گرایش‌های حزب رستاخیز یا دولت، که آشتی میان دولت و ملت بود. شریف امامی دیوانسالار پر پیشینه‌ای بود که پس از سالها دانش آموختگی در اروپا و کار در راه آهن، سناتوری و ریاست دو مجلس شورا و سنا و نخست وزیری، در سال ۱۳۵۷ شاه او را به امید رهایی دستگاه فرمانروایی‌اش از سراشیبی سرنگونی، دوباره به نخست‌وزیری فراخواند.

هنگامی که شریف امامی به نخست وزیری گمارده شد ایران با گذار از درگیریهای سیاسی گاه آرام و گاه تند، نزدیک به ۲۰ سال رشد پر شتاب اقتصادی و فرهنگی را از سر گذرانده بود. اما این رشد شتابان اقتصادی، اکنون تنگناهای اقتصادی چشم‌گیری را پدید آورده و جامعه را به گامه‌ی «رادیکالیسم انقلابی» رانده بود. رشد فرهنگی نیز بر آگاهی نسبی گروهی از نخبگان غیرمذهبی افزوده و چشم‌انداز دلخواهی از فضای باز سیاسی را به روی آنها گشوده بود. شاه یعنی شخص اول دستگاه فرمانروایی آن روز ایران، گرچه دیرهنگام صدای این رادیکالیسم انقلابی را پنهان یا آشکار شنیده بود، اما امید آن را داشت که شاید بتواند با برخی دلجویی‌های کوچک و برداشتن چند گام به پس در پهنه‌های سیاسی، سیل به راه افتاده را به سرچشمه بازگرداند. اما این کاری بس دشوار بود به ویژه هنگامی که بیشینه‌ی نخبگان سیاسی جامعه یا در شیپور جنگ و کین‌خواهی می‌دمیدند و یا با پرتاب تیری از تفنگی، دشمن را به نبرد فرجامین فرامی‌خواندند.

یکی از ویژگیهای هر رادیکالیسم انقلابی، چیرگی ناگزیر شور و احساس بر آگاهی و شعور و نشستن کینه به جای مهر در بخش بزگی از جامعه است. کسی که می‌خواهد به جنگ کسی دیگری برود، نخست باید دل از هرگونه مهر او تهی کند و جای آن را با خشم و کینه پر سازد. یعنی «و اعدولهم ما استطعتم من قوه» برای زدن زیر میز و زیر و رو کردن ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه، و بگوید هرچه بادا باد. چنین رفتاری را هیچ کس نمی‌ آفریند، بلکه در جنین جامعه بسته می‌شود تا نوزادی زنده یا مرده یا زشت و زیبا، زاده شود. اینکه چرا چنین نطفه‌ای بسته می‌شود و گریزپذیر است یا ناگزیر، گفتار خود را دارد.

هنگامی که شریف امامی به نخست وزیری گمارده شد، اخم این رادیکالیسم انقلابی در درون کشور و زیر سربندهای سرخ و سیاه بسیار درهم کشیده بود. در اینجا من این سرخ و سیاه را به مفهوم ارتجاع سرخ و سیاه به کار نمی‌برم گرچه از نگر درونمایه تاریخی، سیاه آن به راستی ارتجاع بود و خود نیز بر سیاهی و واپس‌گرایی خود پرده نمی‌افکند. این شاید بخشی از جامعه‌ی سرخ‌اندیش ایران بود که برای دیدن آن سیاه، عینک سرخ بر چشم خود می‌نهاد.

در آن هنگام، دستگاه فرمانروایی ایران یک پیشینه‌ی درخشان اقتصادی، انبانی پر از دلار نفتی و جایگاه بین‌المللی گرانمایه‌ای داشت. هنوز هیچ دولتی در خاورمیانه یارای آن نداشت که در برابر چشم جهانیان و در همراهی با بخشی جدی اما کمابیش بدنام از اوپوزیسیون ایرانی، خواهان «اسقاط» دولت ایران شود. ده سال پیش از آن بزرگترین دولت عربی یعنی مصر و دنباله روانش که خلیج فارس را خلیج عربی خوانده بود، در جنگی که با قوم و ملت وامدار به تاریخ ایران یعنی قوم یهود و دولت اسرائیل آغازیده بود، خود اسقاط شده بود. هنوز هم این اسقاط بازسازی نشده است. دولتهای اروپایی، آمریکا و شوروی نیز هنوز پشتیبان دستگاه فرمانروایی شاه و دولت شریف امامی بودند.

شریف امامی که کابینه خود را کابینه‌ی «آشتی ملی خوانده بود»، نخست وزیر شاه و فرمانبردار او بود نه رقیب او و دشمن او. شاه نیز نه نام و تصویر او را از رسانه‌ها زدوده بود و نه او را فتنه‌گر خوانده بود. او همچنین یک چهرۀ شناخته شده جهانی بود و گفته‌اند که هموند فراماسونری بوده است. اگر چنین باشد، او نه تنها دست شاه و ارتش که دست نهادهای سیاسی و اندیشگی نیرومند جهانی را نیز در پشت خود داشت، و از خانواده‌ای روحانی هم بود. پس از آنکه او نخست‌وزیر شد، در اندازه توان خود برای آشتی تلاش کرد اما این تلاش بیشتر برای خرسندسازی نیروهای مذهبی بود. برگرداندن گاه شمار عربی و اسلامی به جای گاه شمار ایرانی و شاهنشاهی، و منحل ساختن حزب رستاخیز بخشی از این کارها بود. اما رادیکالیسم انقلابی که بر اندیشه و دست نیروهای سرخ و سیاه چیرگی یافته بود، هیچ بختی برای آشتی باقی نمی‌گذاشت.

از این رو، پس از برپایی حکومت نظامی در برخی شهرها و رویداد ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ سرانجام دولت آشتی ملی شریف امامی کناره‌گیری کرد و دولت نظامی ارتشبد ازهاری جایگزین آن شد. هم‌هنگام با این رویدادها، زلزله طبس و چندین رویداد طبیعی و غیرطبیعی دیگر نیز روی داد و بر آتش کین و خشم انقلابی‌ها افزود. من به چشم خود در طبس دیدم که یکی از روحانیان نامدار، به دروغ آن زلزله را نتیجه دفن زباله‌های اتمی آمریکا در طبس وانمود می‌کرد.

سرانجام در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ دستگاه فرمانروایی شاه فروریخت، و نیرویی که بیش از همه توانسته بود مردم کوچه و بازار را با خود همراه سازد و به زبان آنها سخن گوید نه زبان علمی و نخبگی، در گذر کمابیش یکی دو سال کنترل دربست ماشین دولتی را در دست گرفت و منبر را جایگزین تخت کرد. پیروزی زبان عامیانه‌ی کوچه بر زبان فرهیختگی، نه یک برتری که یک بیماری ملی و تاریخی است و به جای کرنش در برابر آن و همرنگ شدن با آن، باید با پراکندن بذرهای نوگرایی آن بیماری را درمان کرد. سرانجام اینکه دولت شریف امامی نه تنها نتوانست آشتی ملی را بر کشور چیره سازد، که خود و همه نخبگان نو اندیش و بورژوازی مدرن و بومی ایران را به کام نیستی فرو برد. رادیکالیسم انقلابی نه تنها بر بیدادگری، که بر هر نمود دادگرانه و منطقی پیروز شد. چرا؟

۲) سید محمد خاتمی یکی از دیوانسالاران بلندپایه و از کم‌شمار دیوانسالاران نیک‌اندیش و پاکدست ایران در دوران جمهوری اسلامی است. او آدمی نیکخواه و نیک‌اندیش و پایبند به منافع ملی ایران است. تا هنگامی هم که او نخواهد همه‌ی باورهای مردمان ایران و دیگر جاهای گیتی را در دیگ اسلام بجوشاند و مدینته‌النبی را جایگزین تیسفون ایرانی و پاریس فرانسوی سازد و مردم‌سالاری را تنها در مردم‌سالاری دینی نبیند، می‌توان او را به پاس پیش کشیدن پرسمان گفتگوی تمدن‌ها، یک ایرانی تراز نوین به شمار آورد. آقای خاتمی از انقلاب به این‌سو همواره پستی سیاسی در دستگاه فرمانروایی داشته و یا نماینده مجلس یا وزیر و هشت سال هم رئیس جمهور بوده است. من در جایگاه یک شهروند ایرانی، هشت سال دوران ریاست جمهوری او را بهترین دوران ریاست جمهوری در گنجایش سامانه‌ی یزدان‌سالار جمهوری اسلامی و با در نظر گرفتن کمبودهای سیاسی و تاریخی این سامانه‌ی فرمانروایی می‌دانم. به پنداشت من اکنون او بیش از هر یک از این دیوانسالاران، پذیرش مردمی دارد و مردم و طبقه‌ی میانه‌ی نوین او را گرامی می‌دارند. چنین نگاهی از سوی مردم به یک دیوانسالاری جمهوری اسلامی را نباید کم ارزش و بی معنا شمرد. با اینهمه، نمی‌توان آن را راهگشای همه دشواریهای کشور شمرد.

این روزها آقای خاتمی خواهان آشتی ملی در ایران شده، و این شاید ما را به یاد دوران شریف امامی در سال ۱۳۵۷ بیندازد. گرچه این همانندسازی شاید تا اندازه‌ای درست باشد، اما ناهمانندی‌های آن نیز بسیار است. شریف امامی از سوی شاه به نخست وزیری گمارده شده و پشتیانی می‌شد و در آن سامانه‌ی فرمانروایی، نخست‌وزیر نیرومندترین جایگاه سیاسی کشور پس از شاه بود. اما اکنون آقای خاتمی با همه احترامی که دارد، بخشی از حاکمیت حتی به او اجازۀ بیمارپرسی از شخص رهبر و تابوت‌گردانی و خاکسپاری رفسنجانی را نیز نداد. از این نگاه او با شریف امامی بسیار متفاوت است.

یکی از تفاوتها آن است که شریف امامی پذیرش مردمی نداشت، اما خاتمی هنوز و تا آنگاه که این پذیرش را به لبخند بخشی از «نظام» نفروشد، چنین پذیرشی دارد. او گرچه هنوز برای دوران فرمانروایی خود استیضاح نشده، اما از سوی رهبری کشور فتنه‌گر نامیده شده و هیچ رسانه‌ای نباید از او نام ببرد یا عکسش را نشان دهد. هم‌هنگام، با اینکه رهبری دل از مهر او بریده و شاید هیچگاه به او مهری نداشته است اما جوانان، وابستگان به طبقه‌ی میانه‌ی نوین، رانده شدگان از بخش یزدان‌سالار نظام و بسیاری از دیوانسالاران، آشکار و نهان به او دل بسته‌اند.

از اینها که بگذریم، در سال ۱۳۵۷ شریف امامی در کشوری می‌خواست آشتی ملی بیاورد که هنوز با گونه‌های سرخ و انبانی پر از دلار نفتی سوار بر اسب توسعه اقتصادی بود. اما خاتمی در کشوری می‌خواهد دست به آشتی ملی بزند که درآمد نفت افسانه‌ای آن در دوران احمدی‌نژاد به باد فنا رفته، و اکنون انبانی تهی از دلار نفتی دارد و جمعیت جوانی که نمی‌توانند کاری برای خود پیدا کنند. همچنین، اکنون نیرومندترین پشتیبان آن روز کشور یعنی آمریکا ایران را دشمنی بزرگ می‌داند و کشورهای اروپایی نیز پیوندهایی شکننده با ایران دارند. عربستان و شیخ‌نشین‌هایی هم که در سال ۱۳۵۷ از بازارهای فرودست کالاهای ایرانی بودند، اکنون رقیب ایران هستند و کانون پرورش تروریست برای جهان و خطری بزرگ برای ایران. از سالهای آغاز دهه‌ی ۱۳۶۰ تا هم اکنون، شیخ‌نشین دوبی گذرگاه و گلوگاه بازرگانی ایران شده و هنوز هم برخی کشتی‌های بازرگانی بزرگ باید بار خود را نخست در دوبی تخلیه کنند و سپس از آنجا به ایران بفرستند.

در سال ۱۳۵۷ اسرائیل کارگزار فنی و مهندسی و دوست ایران بود، اما اکنون فرمانروایان ایران این کشور را بزرگترین دشمن خود می‌دانند و آن را به نام رژیم اشغالگر قدس یا فلسطین اشغالی می‌خوانند، اما هیچگاه شعار مرگ بر فلسطین اشغالی نمی‌دهند بلکه می‌گویند مرگ بر اسرائیل. در سال ۱۳۵۷ ایرانیان به خودروسازان کره جنوبی آموزش می‌دادند، اما اکنون ایران باید از کره جنوبی کشتی و خودرو و چادر مشکی بخرد. در سال ۱۳۵۷، مهندسین جایگاهی برجسته در کشور داشتند و پزشک کمیاب بود و ما وارد می‌کردیم، اما اکنون مهندس و پزشک زیاد داریم، اما این دو کالا بی‌ارزش شده، و مداحان بیشترین دستمزد را می‌گیرند، و هرگاه نیاز باشد نزار القطری را برای نوحه‌خوانی از قطر دعوت می‌کنیم. همه اینها به این انجامیده است که جز مداحان و آدم‌های نامتخصص، دیگر مردم از دستگاه فرمانروایی به ویژه بخش یزدان‌سالار آن بریده باشند.

اکنون می‌توان گفت که برخلاف آنچه به ظاهر و در برخی تظاهرات دولتی می‌بینم، مردم به دلیل ترس از سوریه شدن و برای نگهداری ایران از فروپاشی برنامه‌ریزی سکوت کرده‌اند و به دولت روحانی رضایت می‌دهند. با این‌همه، اکنون کشور از نظر پیوند دولت با ملت به شرایطی بدتر از سال ۱۳۵۷ رسیده است. اکنون ملت با شکافی ژرفتر نه تنها از دستگاه فرمانروایی فاصله گرفته، و بیشنه‌ی مردم با نظام قهرند و به آن بی‌تفاوت شده‌اند.

فزون بر آن، برخلاف سال ۱۳۵۷ که جناح‌بندی در دستگاه فرمانروایی آنتاگونیستی نشده بود، اکنون گزافه نیست بگوییم که این چند دستگی آنتاگونیستی و آشتی‌ناپذیر شده است. با اینهمه، اکنون نیز گردانندگان کشور همانند سال ۱۳۵۷ ایران را جزیره ثبات می‌دانند. ثباتی که با پایان یافتن جنگ سوریه، شاید از میان برود و چیزی جز هزینه‌های انباشته سوریه و لبنان و عراق از آن برجای نماند. در چنین شرایطی و همواره، من بر همبستگی ملی ایرانیان و ناسیونالیسم ایرانی برای برون رفت از شرایط کنونی پای می‌فشارم. اما باید دید که آیا پرسمان آقای خاتمی هم جدی است یا نه، و چه جدی باشد و چه نباشد، آیا می‌تواند گامی فراتر از آنچه شریف امامی در پی آن بود، بردارد؟

۳) ما تعریفی روشن و یگانه از آشتی ملی در دست نداریم. اما برپایه نمونه‌های تاریخی می‌توان گفت که این گزاره در جاهایی به کار می‌رود که پس از یک دوره جنگ داخلی و یا سرکوبهای خشن دولتی، شرایط سیاسی دگرگون شده و با روی کار آمدن دولتی میانه‌رو، از مردم دلجویی می‌شود. مانند اینکه دولت جدید در چارچوب روش‌هایی مردمی و پذیرفته شده، از انبوه خانواده‌های جانباختگان دهه‌ی ۱۳۶۰ در زندانها و یا زندانیان و تبعیدشدگان پس از انقلاب دلجویی کند و زیان آنها را بپردازد. یا اینکه دارائی‌های مصادره شده مردم در فرایند انقلاب را به بازماندگان آنها برگردانند. یا اینکه کارگزاران دولت نهم و دهم را که متهم به غارت ثروت ملی هستند، محاکمه و آنها را وادار به پوزش‌خواهی از ملت کنند. در این پیوند، اینکه آقای خاتمی درباره‌ی آشتی ملی چه گفته و چه می‌خواهد هنوز به درستی نمی‌دانیم زیر او نمی‌تواند در تلویزیون یا رسانه‌های همگانی و رویاروی با مردم سخن بگوید. اما این نگارنده چون به نیک‌اندیشی او باور دارم، دیدگاه او و برخی نزدیکانش را در خور بررسی می‌دانم تا ببینیم در این طرح چه چیزی خواسته شده است.

می‌توان گفت که هر قهری پیامد پایمال شدن حقی یا تصور از این پایمال شدن است. از این رو دستیابی به عدالت اجتماعی، اقتصادی، قضایی و سیاسی برای همه شهروندان یک کشور و از میان رفتن نشانه‌های پایمال شدن یک حق بزرگ و فراگیر، تنها راه دستیابی به آشتی ملی است. بیدادگری در حق شهروندان در کوتاه مدت یا دراز مدت، قهر ناگزیر ملی را در پی دارد. شهروند ایرانی یعنی هر یک از ایرانیان که شناسنامه ایرانی دارد، و برپایه حقوق طبیعی یا پذیرفته شده در پیمانهای جهانی حقوق بشر بی‌توجه به دین، قومیت، طبقه اجتماعی، جنسیت و باورهای دینی و سیاسی، می‌تواند از این عدالت در برخوردار شود. بخشهایی از قانون اساسی جمهوری اسلامی البته این حقوق را پذیرفته، و بخشهایی از قانون نیز که اصل ۵۷ و اصل‌های وابسته به آن را دربر می‌گیرد، ناسازگار با بنیاد این حقوق است. همین اصول است که آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد و بسیاری دیگر را سالها است که در حصر و زندان نگهداشته است.

اما آشتی ملی آقای خاتمی چیست؟ آیا اگر آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد از حصر آزاد شوند، به آشتی ملی دست یافته‌ایم؟ آیا اگر همه جناح‌ها دوباره پشت سر رهبری جمع شوند، آشتی ملی به دست آمده است؟ آیا چنین کاری در شرایط کنونی کشور که دهها نفر خود را برای رهبر شدن آماده می‌کنند، شدنی است؟ آیا اگر برای دومین و چندمین بار همه‌ی اصلاح‌طلبان خودی و حکومتی مانند سالهای نخست انقلاب در کنار اصولگرایان سهمی در حکومت داشته باشند و حزب فقط حزب‌الله باشد چه؟ آیا اگر فزون بر اینها تضمین شود که همه زندایان سیاسی آزاد شوند و پس از آن هیچکس به دلیل دیدگاه و اندیشه سیاسی خود زندانی نشود چه؟ یا اگر بگویند که همه تبعیدشدگان از ایران جدا از هر اندیشه‌ای که دارند می‌توانند به میهن برگردند و بی‌آنکه آنها را جاسوس‌تر از خودمان بدانیم و پیگردشان کنیم، در جامعه کاری و درآمدی داشته باشند. یا دیگر مانند دونالد ترامپ نباشیم و هر کسی را که برای دیدار خانواده‌اش به ایران برمی‌گردد، دستگیر نکنیم؟ البته آزادی آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد و دیگر زندانیان چیز خوبی است. اما من امیدوار نیستم که اکنون هیچیک از اینها شدنی و کارساز باشند.

۴) آقای مصطفا تاج زاده در گفتگوی روز ۲۲ بهممن ۱۳۵۷ خود با گزارشگر سیاسی ایلنا در واشناسی دیدگاه آقای خاتمی گفته است:

۵) اگر روایت آقای تاج‌زاده از دیدگاه آقای خاتمی را فشرده کنیم، به این می‌رسیم که گرچه منظور آقای خاتمی از آشتی ملی صرفاً تفاهم دو جناح نیست، اما التزام همه به قانون اساسی، یک شرط است. همچنین این روایت بر آن است که برای مشارکت در فرآیند مدیریت کشور و در عرصه اجتماع و سیاست، «تاکید دوم آقای خاتمی این بود که ما به هیچ عنوان دست از هویت، ایده‌ها و عقاید خودمان برنمی‌داریم، .... و تجربه ۳۷ ساله نشان داده که هیچ جناحی به‌تنهایی قادر به حل معضلات مذکور نیست. دلیل سوم مطرح کردن ایده آشتی ملی آن است که ما نه‌تنها برای حل مشکلات موجود، بلکه همچنین برای جلوگیری از وقوع مسائل جدید نیز نیاز به جراحی‌های بزرگ در عرصه‌های مختلف داریم که انجام‌شان مستلزم وفاق ملی است .... آشتی ملی یعنی احیای همان شعار همه با هم ابتدای انقلاب و زنده کردن شعار ایران برای ایرانیان عصر اصلاحات. من آشتی ملی را در تدوام حرکت اصلاحی و حتی انقلاب اسلامی می‌دانم».

از دید این نگارنده، گرچه پیش کشیدن چنین شعاری به خودی خود گامی به پیش و خوب است، اما در آن نه نشانی پذیرفتنی از «آشتی» دیده می‌شود و نه از ملت یعنی همه شهروندان ایران با هر برداشت و گرایشی. امروز که کسانی انقلابی‌گری همچون یک رویکرد تاریخی را به پرسش کشیده و بازسازی ویرانی‌های انقلاب را یک نیاز ملی می‌دانند و همه رفتارهای اقتصادی کل جامعه نیز گواه بر بازگشت از انقلاب و پی‌آمدهای آن است، آقای تاج زاده بر پایبندی خود به انقلاب اسلامی و قانون اساسی برآمده از انقلاب و «ایده‌ها و عقاید خودمان» پای می‌فشارد. این نشان می‌دهد که ایشان هم هنوز از رادیکالیسم انقلابی دست نشسته است. رادیکالیسمی که هم اکنون دست‌آویز تندروهای جامعه برای سرکوب همه و از آن میان اصلاح‌طلبان حکومتی و شخص آقای خاتمی و آقای تاج‌زاده است. این گرایشها شاید بتواند راه را برای بازگشت اصلاح طلبان حکومتی به اصل خود در بخش چیره نظام کنونی باز کند، اما هیچ پیوندی با آشتی ملی ندارد.

با اندوه باید گفت که این دیدگاه هنوز نه تنها از دیدگاه نیروهای پیشرو و سکولار جامعه، که از دیدگاه حزب کارگزاران و دولت روحانی نیز چند گام واپس‌تر است. آنچه امروز جامعه را با خطر جدی فروپاشی درونی و یورش بیرونی رو به رو ساخته، واپس ماندگی و ناپایداری ژرف ساختار اقتصادی و ناامیدی از آینده در بسیاری از اعضای طبقه میانه نوین یعنی بدنه اصلی جنبش اصلاح‌طلبی مردم است. گزافه نیست بگوییم که رفتار و چشمداشت‌های فرهنگی و اقتصادی جمعیت انبوه جوانان کشور، به هیچ روی با این «ایده‌ها و عقاید خودمان» یعنی «خودتان»، همسو و سازگار نیست و این به راستی خطر بزرگی برای «نظام شما» است.

۶) من در جایگاه یک نفر از ۸۰ میلیون شهروند ایرانی، شکل شعار آقای خاتمی و پافشاری آقای تاج‌زاده بر همبستگی ملی ایرانیان را می‌پذیرم و آن را بایسته می‌دانم. اما درونمایه آن را به هیچ‌روی راه رهایی ایران از خطرهای آشکار درونی و بیرونی نمی‌دانم. همانگونه که در این خوانش هیچ نسخه‌ای برای بهبود اقتصاد کشور نمی‌بینم. همه آمارهای اقتصادی گواهی می‌دهند که اقتصاد ایران رو به فروپاشی کامل دارد، اما در این خوانش از آشتی ملی هیچ دارویی برای درمان این اقتصاد بیمار پیشنهاد نشده است. سرمایه‌های ملی از کشور و پهنه اقتصاد ملی در حال گریز پیوسته هستند، و سرمایه‌های خارجی پسابرجام نیز هنوز یا نیامده‌اند و یا اگر بیایند پهنه‌های کم خطر غیر تولیدی و غیرصنعتی و یا تنها پهنه‌های معدنی زودبازده را نشانه رفته‌اند.

با اینهمه، من همچون یک نفر شهروند ایرانی تلاش نیروهای اصلاح‌طلب واقعی را در گذار آرام کشور از ناپایداری‌های کنونی پاس می‌دارم، و پشتیبانی از آن را تا جایی که به همبستگی نیکخواهانه و غیر سرکوبگرانه ملی بیانجامد، وظیفه همه روشنفکران و سیاست‌ورزان بیرون از حاکمیت می‌دانم. تا جایی که من از راه نوشته‌ها و فضای مجازی دریافته‌ام، در چند سال گذشته و پس از روی کار آمدن آقای روحانی و با درک بایستگی‌های زمان، در روش برخورد این نیروها به دولت همدلی بیشتری دیده می‌شود.

من هوادار آشتی ملی واقعی هستم و به همه به ویژه آقای تاج‌زاده و هم‌اندیشان ایشان پیشنهاد می‌کنم بی‌آنکه بلندپروازی کنند، کمی بر رواداری خود با نیروهای اوپوزیسون بیرون از حکومت بپردازند. این نخستین گام آشتی ملی است. جمهوری اسلامی همه چیز را از این نیروها گرفته و اینک آنها چیزی ندارند که از دست بدهند. اما اگر تغییری جدی و پایدار در نیروهای اصلاح طلب بریده از جناح تندرو ببینند، می‌توانند یاری‌های فراوان به همبستگی ملی و گذار از بحران برسانند. این اوپوزیسیون هنوز هم از بسیاری دیوانسالاران حقوق بگیر دولت ایران، دستِ کم یک سر و گردن بالاتر است. گرچه شاید آقای تاج‌زاده و هم اندیشان ایشان نه خود را نیازمند هیچ اندرزی بدانند و نه کسی را شایسته‌ی این اندرز دادن، اما من به ایشان توصیه می‌کنم به این بیندیشند که چرا شریف امامی و شاه در پروژه‌ی آشتی ملی خود شکست خوردند.

پیروز باشیم
بهرام خراسانی
۲۴ بهمن ۱۳۹۵

 


نظر خوانندگان:

■ آقای خراسانی گرامی،
نظرات شما برای یک دورۀ انتقالی بر مبنای «آشتی ملی»، البته آنگونه که شما تعریف کرده‌اید و نه آقایان خاتمی و یا تاج‌زاده، زادۀ یک درکِ سالم منطقی‌ است که شور و احساس آسیب دیده از گذشته از آن زدوده شده است. گزافه نیست اگر بگویم هزاران و شاید میلیونها ایرانی چنین آرزویی دارند که یک انتقال سیاسی بی‌خشونت در ایران رخ بدهد. ولی در این جا دو مانع اساسی بر سر راه است: ۱- ایدئولوژی بودن نظام کنونی و ۲- تقسیم منابع [اقتصادی] میان سه حوزه یعنی سپاه پاسداران، آستان قدس رضوی و دولت.
ایدئولوژی بودن نظام سیاسی به طور خودکار (اتوماتیک) بخش‌های بزرگ و مهمی را در این «آشتی ملی» حذف خواهد کرد و بنا به ماهیت خود نمی‌تواند با دیگران کنار بیاید. و این نظام سیاسی، به باور من، حاضر نخواهد شد که صفت «اسلامی» را از دُم جمهوری قیچی کند. دوم این که بسیار بعید به نظر می‌رسد که سپاه پاسداران (کنسرسیوم خاتم‌الانبیاء) و دیگر کنسرن بزرگ خاورمیانه یعنی آستان قدس رضوی حاضر شوند از جایگاه اقتصادی و سیاسی خود پایین بیایند.
این که در آینده «درِ» جامعۀ ایران بر همین پاشنه نخواهد چرخید، روشن است، ولی به چه نحو و شیوه‌ای، پیش‌بینی‌ناپذیر است. تنها راه بی‌خشونت، شاید در یک پروژۀ «آشتی ملی» - به قول شما «واقعی»- باشد که البته برای تحقق چنین پروژه‌ای باید بسیاری از صاحبان قدرت (سیاسی و اقتصادی) حاضر باشند از بخشی از منافع خود بگذرند. امری که حتا خوش‌بینان پاتولوژیک هم چندان بدان خوش‌بین نیستند.
شاد و تندرست باشید – بی‌نیاز


■ بطور خلاصه بدون حاشیه رفتن باید بگویم: نه آقای خاتمی ونه آقای تاج‌زاده و حتی رئیس جمهور در موقعیتی نیستند و قرار ندارند که «پیشنهاد آشتی ملی» را بدهند و بنمایند و اگر واقعاً هدف و منظور آشتی ملی آنهم بصورت جدی باشد این پیشنهاد باید از طرف جناب آیت‌اله خامنه‌ای به «مردم ملت و امت» ابراز گردد.

■ باتوجه به ماهيت اين حكومت طرح آشتى ملى زمانى جدى گرفته خواهد شد كه يا صداى فروپاشى اركان حكومت، و يا صداى انقلاب مردم به گوش حاكمان رسيده باشد. شايد اين بار با عطف به تجربه انقلاب بهمن مردم راه شيلى را برگزينند. بدون پاكسازى حكومت از جنايتكاران و غارتگران هيچ طرحى به سرانجام نخواهد رسيد. آيا حكومت ضرفيت آن را دارد؟
هادى رحمانى


■  محمدرضا باهنر: مقصود اصلاح طلبان از آشتی ملی بین چه کسانی است؟ آشتی بین قاضی و مجرم معنا ندارد / اگر مجرم پشیمان است، باید به جرمش اقرار کند.

■ جناب‌ بی‌نیاز گرامی، با سلام
از اینکه نوشته مرا خواندید و یادداشت دلگرم کننده‌ای بر آن نوشتید، سپاسگزارم. بازهم چشم به راه پژوهشهای ارزشمند و آگاه کننده شما هستیم. از جناب رحمانی هم برای وقتی که گذاشتند و نظری که دادند سپاسگزارم.
بهرام خراسانی