ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 09.12.2016, 14:12
ترامپیسم و پیامدهای احتمالی برای ایران

هوشنگ امیراحمدی

استاد دانشگاه راتگرز، امریکا
دسامبر ۲۰۱۶

انتخابات ۲۰۱۶ امریکا که به انتخاب آقای دانالد ترامپ منجر شد بی شک نقطه عطفی در تاریخ امریکا و شاید هم دنیا است. تاثیر این انتخابات، چه آقای ترامپ به وعده‌های خودش وفادار بماند و چه باز هم مثل اسلاف خود آنها را اجرا نکند، بر روی سیاست و اقتصاد در امریکا بسیار عمیق خواهد بود. اعتقاد دارم که اقتصاد و سیاست جهان هم به موازات تغییرات شگرفی که در امریکا اتفاق خواهد افتاد دستخوش تغییرات اساسی خواهد شد. حتی قبل از انتخاب ترامپ نیروهای سیاسی جدیدی در غرب، شامل امریکا، در حال ظهور بوده‌اند که هیچ سنخیتی با نخبگان سیاسی متعارف غرب و سیاست‌های متداول آنها ندارند. طرفداران بریکس انگلستان و بومی گرایان و پوپولیست‌ها (عوام‌گرا) در کشورهای فرانسه، اتریش، هلند، آلمان، یونان، ایتالیا و اسپانیا بخشی از این نیروها هستند که تعدادی چپ‌گرا ولی اکثریت راست می‌باشند. در امریکا مخصوصا پوپولیسم ملی‌گرا ریشه تاریخ دارد. ترامپ و این نیروها در امریکا، که بخش بزرگی از آنها به ترامپ هم رای ندادند، به دنبال تغییرات بنیادین در عرصه توازن قدرت داخلی، سیاست‌های اقتصادی و روابط با دنیای خارج هستند. از ویژگی‌های این نیروها، ملی‌گرائی نژادپرستانه در سیاست، درون‌گرائی پوپولیستی در اقتصاد، بدگمانی به سرمایه مالی، بی‌اعتمادی به جهانی شدن، ضدیت با نئولیبرالیسم اقتصادی (مخصوصا در تجارت جهانی)، و برتری‌طلبی در روابط بین‌المللی است.

چرا ترامپ انتخاب شد؟

ترامپ برنده انتخابات شد چون استراتژیست‌های او توانستند ایشان را به عنوان رهبر این نیروها در امریکا جا بزنند. مشخصا، از میان دلایلی که باعث انتخاب ترامپ شدند، چهار دلیل داخلی و سه دلیل خارجی، که با هم رابطه تنگاتنگ دارند، را می‌شود عمده دانست. مهم‌ترین عامل داخلی تنزل وضغیت اقتصادی طبفات متوسط و کارگران صنعتی بود. اکثریتی از این نیروها سفیدپوست هستند که زمانی کار با دستمزد بالا و درآمد هنگفت داشتند و زندگی راحتی می‌کردند (فقرا عمدتا سیاهپوست و آمریکای لاتین‌تبار هستند). از زمان ریاست رونالد ریگان به این سو، نئولیبرالیسم اقتصادی مبنای سیاست‌گذاری اقتصادی در امریکا بوده است. این رویکرد اقتصادی از یک سو باعث خروج سرمایه و کار از امریکا شد و از سوی دیگر درهای کشور را به سوی تجارت آزاد باز کرد و رقابت کمرشکنی را به صنایع امریکا تحمیل نمود. نتیجتا صنایع سنتی امریکا کاهش یافتند و به همراه آن فرصت‌های شغلی کم شدند و با افزایش بیکاری، درآمدها پائین آمدند. در همین حال هم تکنولوزی جدید اطلاعاتی و ارتباطات که امریکا تا این اواخر در آنها دست بالا را داشت، مشاغل کم و ویژه‌ای را ایجاد کردند که مناسب بیکاران موجود نبود. به‌علاوه، بخش عمده‌ای از این مشاغل را مهاجرین تحصیل‌کرده «غصب» کردند همانطور که مشاغل پائین‌دست‌تر را مهاجرین کم‌سواد و ارزان لاتی‌تبار تصاحب کردند.

عامل دوم داخلی هم اقتصادی بود. سیاست‌های اقتصادی در امریکا در دوره‌های مختلف بر روی دو محور «اشتغال کامل» و «مهار تورم» گشته‌اند. تا قبل از ریگان، سیاست‌های اقتصادی در امریکا روی محور اشتغال کامل بود و به مشکل تورم کمتر توجه می‌شد. نتیجه اشتغال بالا درآمد بالا بود چرا که دستمزدها بالا بودند. این امر باعث افزایش قیمتها و نرخ بهره می‌شد و قدرت رقابت با خارج و ارزش دارائی‌های سرمایه مالی، مخصوصا بانک‌ها، را کاهش می‌داد. تا وقتی که وضعیت برای سرمایه صنعتی و مالی قابل تحمل بود این وضعت توانست ادامه پیدا کند مخصوصا که اشتغال بالا قدرت اتحادیه‌های کارگری را هم افزایش داده بود. با انتخاب آقای ریگان، سرمایه مالی، که در سرمایه‌داری امریکا دست بالا را دارد، مبارزه خود را برای تغییر این ساست به نفع مهار تورم شروع کرد و نتیجتا سیاست نئولیبرالیسم سیاست جدید اقتصادی ریگان شد. در این راستا، ریگان قدرت اتحادیه‌های کارگری را کاهش داد و برای کاهش تورم یک سیاست رکود مدیریت شده را به اقتصاد تحمیل نمود. نتیجه این سیاست افزایش بیکاری و کاهش درآمدها برای طبقات متوسط و پائین‌دست و افزایش درآمد و ثروت برای سرمایه‌های مالی و تجاری منجمله کمپانی‌های «چند ملیتی» بود. از همین زمان تا کنون فقر مطلق و شکاف طبقاتی در امریکا بدون وقفه و به‌سرعت افزایش یافته است.

درهمین حال هم با پائین آمدن تورم، بر ارزش سرمایه مالی افزوده شد و رابطه بدهی و طلب به‌ نفع این دومی تغییر یافت. نتیجتا قدرت پرداخت مردم کم و قروض آنها افزایش یافت. تجارت لجام‌گسیخته تجارت آزاد هم باعث کاهش تولیدات صنعتی، فرار سرمایه‌ها به خارج، افزایش کسری موازنه تجاری و بالاخره کاهش فعالیت‌های اشتغال زای پردرآمد گردید. نئولیبرالسم اقتصادی همچنین باعث کسری بودجه و مقروض شدن دولت‌ها شد که با افزایش مالیات‌ها و قرض بیشتر می‌توانستند زندگی کنند. این روند در انتهای راه خود در ۲۰۰۸ اقتصاد امریکا به یک «رکود بزرگ» رساند و بخش عمده‌ای از مردم و تعدادی از سرمایه‌داران را ورشکسته کرد و جماعت بزرگی حتی خانه و کاشانه خود را هم از دست دادند. در این میان، سرمایه تجاری کماکان به دادوستد پر سود خود با خارج مشغول بود اما سرمایه مالی، که به دلیل «وام‌های بد» وضعیت نابسامانی پیدا کرده بود، با کمک دولت باراک اوباما خودش را به‌ضرر مالیات دهنده‌های امریکائی موقتا نجات داد. کمک اندکی هم به یعضی از صنایع عظیم (مثل جنرال موتورز) شد. این وسط، بازنده مالیات دهنده‌ها بودند که عمدتا از طبقات متوسط سفیدپوست هستند. کارگران و نیروهای پائین‌دستی بیشترین صدمه را از سقوط اقتصاد دیدند. ترامپ توسط بخش وسیعی از این بازنده‌ها، مخصوصا از نوع سفدپوست ملی و نژادپرست انها، حمایت شد و انتخاب گردید.

سومین عامل، مهاجرت گسترده، مخصوصا از مردمان کشورهای عقب‌مانده و یا در حال رشد، به امریکا بود. بخشی از این مهاجرین نیروهای کار بسیار متخصص و جمع کثیری هم کارگر ساده بوده‌اند. در میان انها مردمانی از قومیت‌ها و مذاهب گوناگون وجود دارند. این مهاجرین، که بخشی هم غیرقانونی در امریکا زندگی می‌کنند، دو تاثیر عمده روی مردم امریکا داشته‌اند. اول «غصب» کار آنها است و دوم بی‌توجهی آنها به منافع ملی امریکا. بخشی از آنها، که عمدتا شهروند دوگانه هستند، حتی با ارزش‌ها و منافع امریکا ضدیت می‌کنند و گاها منافع ملی کشور را به خاطر کشور مبداء خود به‌خطر هم می‌اندازند. در واقع بخش عمده‌ای از این مهاجرین در جامعه امریکا حل نمی‌شوند و به شکل جوامع مهاجر هم‌دین یا هم‌نژاد بیشتر در کنار هم زندگی می‌کنند و یا در ارتباط با هم عمل می‌کنند. از آن بدتر، از دید امریکائی‌ها، جمعیتی از این مهاجرین مستقیما با و یا برای کشور مبداء خود لابی و کار می‌کنند و از امریکا فقط به‌عنوان یک سکوی پرش اقتصادی- سیاسی – اجتماعی استفاده می‌برند. متاسفانه این برخورد برخی از مهاجرین جدید (در سه دهه گذشته) با امریکا در کنار فشارهای اقتصادی و تحقیر سیاسی-نظامی از خارج باعث افزایش نژادپرستی و ملی‌گرائی در امریکا شده است. در واقع وطن‌پرستی و نژادپرستی ترامپ محصول نامیمون این وضعیت است.

چهارمین عامل داخلی دروغگوئی، فساد، عدم کارآئی و غیرملی بودن بخش بزرگی از نخبگان سیاسی و کمپانی‌های عظیم مالی، تجاری و مطبوعاتی امریکا است. کمتر از ۱۰ درصد مردم امریکا نمایندگان کنگره را نمایندگان واقعی خود می‌دانند و بیشتر امریکائیان معتقدند که اکثریت نخبگان سیاسی در قوای مقننه و مجریه وامدار و جیره‌خوار سرمایه‌داران داخلی و حتی سرمایه‌داران و دولت‌های خارجی هستند. اینها برای انتخاب شدن میلیون‌ها و بعضی میلیاردها دلار خرج می‌کنند و این پول‌ها عمدتا از کسانی دریافت می‌شود که انتظار برگشت انها را از طرق غیر مشروع دارند. یکی از مشکلات عمده خانم کلینتون هم همین وامداری و البته بی‌توجهی امنیتی در رابطه با ایمیل‌های شخصی و کاری بود. در همین حال هم این نخبگان، جز قول‌های دروغ دادن و سر مردم «شیره مالیدن» کار دیگری بلد نیستند. آنها عمدتا بی‌سواد و ناکارآمد هستند و در طی سالهای گذشته مدام قول «تغییر» داده‌اند اما در عمل همان سیاست‌هائی را دنبال کرده‌اند که قبلا کم و بیش اجرا می‌شد. در این رابطه، قول «تغییر» اوباما جدا مایوس‌کننده بود چرا که خواست تغییر از نیازهای غیرقابل انکار و غیرقابل اغماض جامعه امریکا شده است. استراتژیست‌های انتخاباتی ترامپ از این واقعیت‌ها در باره جامعه امریکا به‌خوبی اطلاع داشتند و می‌دانستند که باز هم قول «تغییر» کار می‌کند اما این بار آنها این وعده را برای تاثیر حتمی به‌همراه توهین و تحقیر به نخبگان سیاسی و همکاران مطبوعاتی آنها مطرح کردند. ترامپ که خودش هرگز در سیاست نبود توانست بخش وسیعی از رای دهندگان را قانع کند که این بار به ایشان غیرسیاسی اعتماد کنند، که کردند. اگر ترامپ هم سر مردم برای تغییر کلاه بگذارد آنوقت باید منتظر رشد فاشیسم در امریکا بود.

سه عامل خارجی عمده که به آقای ترامپ برای انتخاب شدن کمک شایان کردند اولی «تجارت آزاد غیرمنصفانه» است که به ضدیت بخش عظیمی از امریکائی‌ها با جهانی شدن و نئولیبرالیسم انجامیده. دومی احساس «تحقیر ملی» است که امریکائی‌ها دارند و آن را نتیجه سیاست خارجی ضعیف دولت و شخص آقای اوباما می‌دانند، و سومی هم «تعهدات یک جانبه مالی-نظامی» است که بر دوش امریکا برای مدیریت امنیت جهانی و برخی کشورها کذاشته شده است. در رابطه با تجارت غیرمنصفانه، امریکائیان زیادی بر این عقیده هستند که قرارداد‌های تجاری (چند جانبه منطقه‌ای و دوجانبه)، و سیاست تجاری دولت‌های قبلی، مخصوصا اوباما، موازنه تجاری را به ضرر امریکا تغییر داده است و این امر باعث خروج ثروت و شغل از کشور شده است. آنها مخصوصا از نفتا (امریکا، مکزیک و کانادا) و معاهده تجاری بین کشورهای اقیانوس آرام (شامل چنین و ژاپن) گله‌مند هستند. ترامپ از این مشکل در کنار مشکل مهاجرین غیرقانونی (که از سوی کلینتون و اوباما حمایت شده بودند) بیشترین استفاده را در مبارزات انتخاباتی خود برد. این دو با هم در واقع هسته مرکزی فکر ضدیت ترامپ با دنیای خارج بود و شاید هم هنوز هست.

مشکل احساس تحقیر بخشی از سفیدپوستان امریکا با انتخاب یک سیاهپوست به عنوان رئیس جمهور آنها در ۸ سال پیش شروع شد و در روند خود به نژادپرستی دامن زد. آقای ترامپ تا این اواخر ادعا می‌کرد که اوباما در امریکا متولد نشده است و بنابراین ریاست‌اش غیرقانونی است. در همین حال هم متاسفانه آقای اوباما نه تنها کمکی به رفع این احساس نکرد که با رفتارهای خودپسندانه در سیاست داخلی (حکومت کردن با بکارگیری قدرت رئیس جمهور - مثلا در رابطه با برجام و سیاست بیمه درمان) و عملکرد ضعیف در حوزه سیاست خارجی (در رابطه با روسیه، سوریه، اوکراین، و غیره) به این احساس تحقیر و نژادپرستی بیش از پیش دامن زد. در این رابطه باید به کاهش احترام برای امریکا در دنیا، جدی نگرفتن قدرت آن، و بالاخره دلخوری شدید بعضی از متحدین سنتی امریکا از دولت اوباما، به‌خصوص اسرائیل و عربستان، اشاره کرد. و بالاخره، بخشی از مردم امریکا فکر می‌کنند که تعهدات مالی و نظامی امریکا با وضعیت اقتصادی فعلی آن جور درنمی‌آید و می‌باست بخشی از این تعهدات دو جانبه و چند جانبه بر روی دوش آنهائی که مستقیم و یا غیر مستقیم ذی‌نفع هستند منتقل شود. حتی بهتر، آنها می‌گویند که امریکا باید برای دادن خدمات امنیتی از این کشورها کمک هزینه بگیرد. در این رابطه باید به ضدیت سنتی امریکائیان به معاملات و تعهدات چند جانبه هم اشاره کرد. ملی‌گرایان و زورمداران امریکائی اغتقاد دارند که فرمول چندجانبه‌گرایی (مثل سازمان ملل) کشور آنها را به نسبت تضعیف و حتی تحقیر می‌کند.

همانطور که اشاره شد، ترامپ وعده داده است که این وضعیت نامیمون داخلی و خارجی را عوض کند. از دید من ایشان بیشترین کوشش خود را برای تغییرات معنی‌دار انجام خواهد داد اما این تغییرات ساختاری نخواهند بود. با وجود اینکه ایشان «سیاسی» نیست اما دغل‌بازی‌های سیاسی را خوب بلد است و می‌داند که در صورت تخطی از اکثر قول‌های خود حتما چهار سال بعد انتخاب نخواهد شد. ترامپ حتما می‌خواهد که دوباره انتخاب شود و بخشی از طرفداران ایشان هم بسیار مصر خواهند بود که حد اقل بخش زیادی از قول‌های داده شده عملی گردد. انها می‌دانند که در غیر این‌صورت قدرت دوباره دست دمکرات‌ها می‌افتد و این بار دست آنهائی هم می‌افتد که بسیار چپ و تندرو هستند. گزینه دیگر در صورت شکست ترامپ، راست فاشیست خواهد بود که بخشی از ترامپیست‌ها از آن استقبال خواهند کرد. ترامپ و طرفداران سیاسی او می‌دانند که رای برای ترامپ نه از روی حب به ایشان که از بغض وضع و نخبگان موجود بود. تغییرات ترامپ عمدتا در سطح سیاست‌گذاری برای اقتصاد داخلی و تا حدودی سیاست خارجی متوقف خواهند شد و این تغییرات هم بیشتر به نفع بخشی از طبقات حاکم مالی و صنایع سنتی رقم خواهند خورد که در دوره‌های قبلی به نسبت بازنده بوده‌اند. این وسط نفع مهمی عاید طبقات متوسط و کارگری نخواهد شد و طبقات فرودست غیرسفید پوست حتی ممکن است شاهد بدتر شدن وضعیت معاش خود هم بشوند. در سیاست خارجی هم تغییرات در سیاست‌گذاری با یک دید اقتصادی شکل خواهند گرفت. واقعیت این است که عمده مشکلات امریکا داخلی و اقتصادی است و سیاست خارجی به نوعی منعکس کننده مشکلات داخلی هستند.

ترامپیسم چیست و چه می‌خواهد؟

برای درک عمیق‌تری از تغییراتی که ممکن است پیش روی ما باشد، باید توجه داشت که ایده و حرکت ترامپ و استراتژیست‌های او بر مبنای نارضایتی عمیق مردم از وضع موجود داخلی و رابطه امریکا با دنیا شکل گرفت. این ایده و حرکت را من در اینجا به عنوان ترامپیسم مطرح می‌کنم که عمدتا بر اساس آن چهار عامل داخلی و سه عامل خارجی که در بالا تشریح شدند بنا شده است. این عوامل عبارتند از وضعیت بد طبقات متوسط و کارگری، بی‌توجهی به اشتغال در مقایسه با تورم، سیاست لیبرالی مهاجرت، مشکل مشروعیت نحبگان سیاسی، تجارت آزاد غیر منصفانه، ضدیت با جهانی شدن و نئولیبرالیسم، و تحقیر ملی.

اجزاء این لیست نشانگر این واقعیت هستند که ترامپیسم عمدتا یک پدیده اقتصاد-سیاسی است که در آن اقتصاد موتور حرکت خود و سیاست هست و موتور حرکت هر دو هم ملی‌گرائی و پوپولیسم نژادپرستانه است. از این دیدگاه، رشد اقتصاد امریکا قرار است از طریق ساختن زیربناهای کشور با مشارکت بخش دولتی و خصوصی، برگرداندن سرمایه‌های سرگردان امریکا در دنیا از طریق کاهش مالیات بر کمپانی‌های بزرگ، افزایش تولیدات داخلی از طریق کاهش هزینه کارگاه‌های مولد، حفاظت اقتصاد امریکا از رقابت‌های «غیر منصفانه» جهانی از طریق ترمز گذاشتن بر تجارت باز، و بستن مرزهای کشور بر روی مهاجرین خارجی در جستجوی کار در امریکا تامین شود. همه این اقدامات قرار است در راستای افزایش اشتغال، درآمد، ثروت و سرمایه برای امریکائیان «اصیل» یعنی سفیدپوست سازمان داده شوند و در نهایت رشد اقتصاد را بومی، قوی و با دوام کنند. بمعنی دیگر، تکیه ترامپیسم روی ساختن یک اقتصاد سرمایه‌داری ملی خودکفای محافظت شده از «خارجی‌ها» برای سفیدپوستان و سرمایه‌داران امریکا خواهد بود.

ترامپ اعتقادی به سیاست اقتصادی نئولیبرلیسم مورد حمایت صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی، یعنی سیاست اقتصادی افسارگسیختۀ بازار بدون کنترل و تجارت خارجی کاملا باز، ندارد و طرفداران او عمدتاً آمریکائیان سفیدپوستی هستند که در این چند دهۀ گذشته بازنده بوده‌اند. شغل آنها با سرمایه‌داران به خارج رفته و یا در داخل توسط مهاجرین گرفته شده است و سیاست خارجی لیبرال هم باعث تحقیر آنها شده است. به اعتقاد ترامپ تجارت آزاد، ترتیبات تجاری منطقه‌ای، و دخالت‌های نظامی مبتنی بر اهداف صرفا استراتژیک و نه عمدتا اقتصادی (که باعث تحقیر امریکا شده‌اند) به ضرر آمریکا بوده‌اند و فکر می‌کند که برخی کشورها از جمله چین، ژاپن و کره جنوبی به آمریکا «اجحاف تجاری» و دیگران به آن «اجحاف سیاسی» کرده‌اند. اما ترامپ نمی‌‌خواهد که این اجحافات علیه آمریکا، که عمدتا در زمان اوباما اتفاق افتاده‌اند، با زور نظامی جبران گردد. برعکس، ترامپ می‌خواهد که آمریکا دوباره آقای اقتصاد دنیا شود و برای رسیدن به این منظور هر کاری را مجاز خواهد دانست. محافظت شدید از بازار داخلی، تحمیل هزینه‌های نظامی به متحدان برای مدیریت جهانی و فروش وسیع سلاح به هر کشوری که سلاح بخواهد و یا آمریکا بتواند خریدن سلاح را به آن کشور تحمیل کند، از برنامه‌های اقتصادی ترامپ خواهد بود. هم‌اکنون ترامپ می‌گوید آلمان، ژاپن و کرۀ جنوبی باید هزینۀ آمریکا برای نگهداری نیروهای نظامی خود در آن کشورها را بپردازند و کشورهای عربی هم باید متقبل هرینه بیشتری برای امنیت خود شوند وگرنه آمریکا آنها را از زیر چتر حمایتی خود درخواهد آورد. برای نائل شدن به این هدف، ترامپ عملا در حال شکل دادن یک «کابینه جنگی» است.

ترامپیسم با روند جهانی شدن، تجارت و سرمایه‌گذاری آزاد جهانی، و رقابت جهانی که از دید ایشان علیه امریکا عمل می‌کنند و یا حداقل منصفانه نیستند مشکل اساسی دارد و علت این مشکل را هم عمدتا در مدیریت اشتباه رهبران امریکا در مواجهه با روند جهانی شدن می‌داند. از دید ترامپ و متحدین او، این رهبران در سیاست داخلی و خارجی باندازه کافی ملی نبوده‌اند و یا نتوانسته‌اند در سیاست‌گذاریهای داخلی و مذاکرات جهانی برای منافغ اقتصادی امریکا نقش‌آفرینی کنند. آنها گاها دچار توهم «اقتصاد برتر» و «رهبری جهانی» شده و به قبول شرایطی تن داده‌اند که عمدتا با منافع ملی و اقتصادی امریکا در ضدیت هستند. از این دیدگاه است که ترامپ قول داده است «مرداب واشینگتن» را از این نخبگان گندیده پاک کند. باید توجه داشت که در نهایت خود دیدگاه ضدیت با جهانی شدن و مخالفت با تجارت آزاد به سیستم نئومرکانتالیسم (تجارت‌گرائی نو) در اقتصاد و به یونیلاتریسم (یکطرفه گرائی) در سیاست خارجی می‌رسد که در چارچوب آنها تصمیمات و مبادلات اقتصادی و سیاسی می‌بایست به‌طور یکطرفه از سوی امریکا گرفته شود و به سود امریکا هم تمام شود. لکن این امر فقط وقتی ممکن می‌شود که هم رهبران امریکا با قدرت عمل کنند و هم آنها پشتوانه نظامی قدرتمند داشته باشند. به عبارت دیگر، فکر اقتصاد-سیاسی در امریکا (شاید هم در کشورهای بزرگ و قدرتمند سرمایه‌داری دیگر) به سوی یک سیستم «نواستعماری - نوتجاری» پیش خواهد رفت و فشار امریکا را بر بیشتر کشورهای دنیا برای کسب امتیازات اقتصادی بیش از پیش افزایش خواهد داد. در این مبارزه جهانی به رهبری امریکا، که فرمول اصلی آن برد-باخت خواهد بود، آن دسته از کشورها که نتوانند قدرت‌های سیاسی و نظامی پیش‌گیرانه ایجاد کنند، همچون در دوره استعماری، بازنده ترامپیسم خواهند بود.

از این دیدگاه، ترامپ از دخالت در امور دیگر کشورها، وقتی پای اقتصاد در میان باشد، ابایی نخواهد داشت و برای گرفتن امتیازات اقتصادی ممکن است از زور نظامی هم استفاده کند. به عبارت دیگر، ترامپ طرفدار سیستم تجارت‌گری نو و زورمدار است که در سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰ متداول بود و طی آن قدرت‌های آن زمان با زور کلونالیستی خود تجارت یک‌طرفه به کشورهای ضعیف‌تر مثل ایران و کلونی‌ها تحمیل می‌کردند. یعنی ترامپ ضمن فشار بر کشورها برای باز کردن درب‌های خود بر روی تجارت امریکا، بازارهای آمریکا را برای استفادۀ تجاری دیگران محدود خواهد کرد. به عبارت دیگر، ترامپ به دنبال تغییر مناسبات اقتصاد بین‌الملل به نفع آمریکا خواهد بود. این امپریالیسم جدیدی است که ترامپ موجب رشد آن خواهد شد و احتمالا اروپا را هم به دنباله‌روی خود مجبور می‌کند. جنگ سرد اقتصادی بین‌المللی، حتما در دستور کار ترامپ قرار خواهد گرفت و لبۀ تیز این درگیری هم به سوی چین خواهد بود؛ جنگی که می‌تواند همۀ اقتصادهای بزرگ دنیا را به مخاطره بیاندازد. شاید هم همچون دوره‌های قبل از دو جنگ جهانی، ترامپیسم در نهایت خود به مبارزه «بین-امپریالیستی» و جنگ اقتصادی فلج‌کننده برای اقتصادیات دنیا، منجمله خود امریکا، منتهی شود. آنچه مسلم است این است که این جنگ اقتصادی در جهت منافع توده‌های امریکائی نخواهد بود و هدف ترامپ و همکارانش هم بیشتر توزیع ثروت دوباره در سطح دنیا به سود امپریالیست‌های امریکا است. در واقع این تفکر که می‌گوید می‌خواهد امریکا و امریکائیان را از شر خارجیان در امان بدارد در ذات خودش هم نژادپرستانه و هم عوام‌فریبانه است چون استثمار داخلی را نه تنها پذیرا است که آن را در جهت استعمار نو سازمان داده و تشدید هم خواهد کرد. برای نمونه، با اینکه ترامپ از کاهش فقر حرف می‌زند نمی‌‌خواهد که سطح بسیار نازل حداقل دستمزد‌ها، که به همراه بیکاری، عامل اصلی فقر است، افزایش یابد.

ترامپ با ایران چه خواهد کرد؟

واقعیت این است که دونالد ترامپ یک ملی‌گرای نژادپرست است و ملی‌گرایان نژادپرست می‌توانند به همراه توده‌های بازنده بسیار خطرناک باشند. ترکیب این تمایلات و مسائل می‌تواند به رشد فاشیسم در آمریکا کمک کند که در این‌صورت به اصطلاح فاتحه دنیا خوانده است. این دقیقا همان مسیری است که آلمان و ایتالیا را در سال‌های بین دو جنگ جهانی به سوی فاشیسم هدایت کرد. اگرچه آمریکا نهادهای دمکراتیک قدرتمند دارد و نخبگان سیاسی‌اش هم، در طول تاریخ، انعطاف بیشتری برای تغییر نشان داده‌اند، با این وصف نمی‌‌شود خطر ظهور فاشیسم در آمریکا را نادیده گرفت. از یک طرف ملی‌گرایی و نژادپرستی افراطی در امریکا شکل خواهد گرفت و تقاضای طبقات متوسط و فرودست برای وضعیت اقتصادی و سیاسی بهتری دائماً زیاد خواهد شد. از طرف دیگر نخبگان سیاسی فعلی منجمله ترامپ علاقه‌ای به یک تغییر اساسی در جهت بهبود وضع توده‌ها از خود نشان نمی‌‌دهند و کماکان مشغول عوام‌فریبی هستند. این رهبران ممکن است حتی قابلیت تغییرات داخلی را هم از دست داده باشند که در این‌صورت برای تخلیه فشار داخلی حتما به ماجراجوئی‌های بین‌المللی روی خواهند آورد. با توجه به همه شرایط و شواهد موجود، این ماجراجوئی‌ها حتما علیه نیروهای مقاومت در منطقه خاورمیانه مخصوصا ایران خواهد بود. از این دیدگاه است که من آیندۀ آمریکا را جداً نگران‌کننده می‌بینم و برای ایران و کشورهائی که با امریکا ضدیت دارند هم نگرانم. بدیهی است که این یک دیدگاه درازمدت است و بر فرضیاتی هم بنا شده که احتمال ایجاد شرایط برای پیدایش آنها زیاد نیست. با این وجود، رهبران ایران نباید این احتمال را به‌هیچ‌وجه نادیده بگیرند.

اما احتمال افزایش تشنج بین ایران و امریکای ترامپ در کوتاه مدت و میان مدت بسیار بالا و خطرناک است. ترامپ هم اکنون مبادرت به تشکیل یک «کابینه جنگی» کرده است و رهبران منتخب برای شورای امنیت ملی، سازمان سیا و وزارت خزانه‌داری بهترین شاهد این ادعا است و لیست کسانی که برای وزارت دفاع و وزارت امور خارجه در نظر گرفته شده‌اند نیز حکایت از شکل‌گیری چنین کابینه‌ای دارد. اینها تماما از دشمنان سرسخت جمهوری اسلامی هستند. رهبران حزب ترامپ، یعنی حزب جمهوریخواه، از دیگر نیروهای ضد ایران هستند. آنها بدلیل منزوی شدن در مذاکرات برجام و هم به خاطر دشمنی ایران با بعضی از نیروهای دوست امریکا و حمایت از نیروهای دشمن آن کشور، با ایران ضدیت شدید دارند. ایران هم به ساختن دشمن از آنها کمک کرده است. یک ضرب‌المثل چینی می‌گوید «اگر بخواهی از من دشمن بسازی حتما می‌توانی.» این درست است که ترامپ علاقه‌ای به مداخله مستقیم نظامی در خاورمیانه، بخصوص ایران ندارد، و گفته مخالف سیاست «تغییر رژیم» است اما این امر را نمی‌شود هم نادیده گرفت که رئیس جمهور جدید امریکا در حرف و عمل ثبات چندانی نداشته است و اغلب بطور خیلی فرصت‌طلبانه و ناگهانی مواضع خودش را عوض کرده است. چون اطرافیان ترامپ در سیستم امنیتی، دفاعی و امور خارجی با ایران ضدیت خواهند داشت، این امکان حتما وجود دارد که ترامپ در جهت دخالت در امور ایران و منطقه تغییر فکر و رفتار بدهد و حتی بخواهد به موضع «تغییر رژیم» سالها پیش برگردد. با این وجود اعتقاد دارم که می‌شود و باید این تهدید را به فرصت تبدیل کرد و برای این منظورجمهوری اسلامی باید سیاست و رفتار بسیار دقیق و حساب‌شده‌ای را پیش بگیرد.

مشکلاتی که بین ایران و امریکا وجود دارند عدیده و عمده‌اند. بزرگترین این مشکلات انقلاب اسلامی، ادعای ایران برای زیست مسقل، نگاه بدگمانانه امریکا به «قدرت» ایران، و بلاخره ناسازگاری متقابل دو کشور و متحدانشان است. چون این مشکلات در چارچوب رفتارهای «انقلاب اسلامی» و رفتارهای «جهانخوارانه» امریکا راه حل ندارد، تهران و واشینگتن باید در حواشی آنها با هم به یک همزیستی مسالمت‌آمیز برسند، نظیر آنچه که شوروی سابق و امریکا در زمان جنگ سرد به آن رسیدند. لیست مشکلاتی که قابل حل هستند و یا حداقل می‌شود انها را کاهش داد عبارتند از تحریم‌ها، سوریه، اسرائیل، عربستان، فلسطین، حزب‌الله لبنان، عراق و یمن. مشکل هسته‌ای و موشک‌های ایران هم که قرار بود در چهارچوب برجام حل شده باشد کماکان به عنوان یک مسئله تنش‌زا بین دو کشور باقی مانده است. این مشکلات سیاسی-نظامی و پیچیده‌اند و راه‌حل ساده ندارند. با این وجود یافتن راه حل غیر ممکن هم نیست اما شروع حرکت باید یک تصمیم و عزم ملی باشد. خوشبختانه این عزم برای برجام بوجود آمد اما متاسفانه در همانجا متوقف شد و طرفین به یک راه‌حل نیم‌بند برای مشکل هسته‌ای رسیدند که امروز دستخوش تهدید جدی شده است. این تجربه نشان می‌دهد که به دلیل تنیدگی مسائل دو کشور باهم و با مسائلی که در جهان و منطقه در جریان هستند، یک راه حل جامع‌تر ارجح است. روش رسیدن به این جامعیت باید قدم به قدم و از طریق مذاکره روی مسائلی باشد که برای هر دو طرف در الویت قرار دارند.

از برجام شروع کنم. آقای ترامپ گفته که می‌خواهد سر برجام دوباره مذاکره کند و ایران آن را به شدت رد کرده است. البته در طرف ترامپ نیروهائی هستند که می‌خواهند ایشان برجام را دور بریزد و ایران هم تهدید به مقابله به مثل کرده است. این مواضع در هر دو طرف گرفتار احساسات ملی هستند. همانطور که حتی مخالفین سابق برجام (یعنی پلیس‌های بد در دوره مذاکره، نظیر نتانیاهوی اسرائیل، ترکی فیصل عربستان، و کیسینجر امریکا) هم به آقای ترامپ هشدار داده‌اند، خروج امریکا از برجام به نفع منافع ملی آن نخواهد بود. آنها در عوض می‌خواهند که امریکا برجام را به شکل یک تله برای ایران نگهدارد و در حاشیه آن به تحریم و تهدید ادامه دهد. تقریبا حتم است که ترامپ این مسیر را در پیش خواهد گرفت و امیدوار خواهد ماند که ایران بدلیل این فشارها برجام را نقض کند، که در آن صورت امریکا برای ضربه کاری زدن به جمهوری اسلامی مشروعیت بین‌المللی خواهد یافت. با درک این سیاست، ایران می‌تواند آن را قبل از وقوع خنثی کند. از این دیدگاه، رد پیشنهاد تجدید مذاکره ترامپ معقول نمی‌‌نماید. برعکس، ایران باید از این پیشنهاد استقبال کند و از آن یک فرصت بسازد، اما بجای «تجدید» مذاکره، پیشنهاد «مذاکره» را بدهد و اعلام کند که حاضر است با آقای ترامپ در هر جا و زمانی روی مسائل فیمابین منجمله هسته‌ای مذاکره کند. در واقع این حرکت ایران توپ را در زمین ترامپ می‌اندازد. واقعیت این است که ایران از برجام سود چندانی نبرده است و شاید تجدید مذاکره به حل برخی از مشکلات برجام برای هر دو طرف، کمک کند. مهمترین هدف ایران در این وضعیت خطرناک باید حفظ گفتگو بین دو کشور باشد.

اکثر تحریمها و تهدید‌هائی که بجا مانده‌اند در رابطه با حمایت از تروریسم (عمدتا حزب‌الله لبنان)، رژیم اسد در سوریه و نیروهای شیعه در عراق و یمن هستند. تهدید اسرائیل، نقض حقوق بشر و موشک‌ها هم دلایل عمده دیگری هستند که باعث تحریم روی جمهوری اسلامی، عمدتا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شده‌اند. ترامپ و همکارانش برای حقوق بشر ارزشی جز در شعار قائل نیستند و از آن فقط به‌عنوان یک ابزار فشار و مشروعیت بخش به تحریم‌ها استفاده می‌کنند. مشکل سوریه در عوض برای امریکائیان و متحدینش فوری و جدی تلقی می‌شود. خود ترامپ گفته است که دوست دارد حل این مشکل را با نابود کردن داعش توسط ایران و روسیه شروع کند و در ادامه حتما حاضر خواهد بود که نظام موجود در سوریه، منهای شخص بشار اسد، حفظ شود. امریکائیان از تجربه عراق و لیبی یاد گرفته‌اند که تغییر رژیم‌ها آسان است اما مدیریت جانشین کردن آنها با نیروهای مشروع بسیار مشکل است. روس‌ها هم احتمالا فرمول ترامپ را خواهند پذیرفت. ایران هم باید بتواند به سوریه بعد از بشار اسد فکر کند و برای آن برنامه‌ریزی نماید. ایران باید سوریه، و نه خانواده اسد، را بخشی از عمق استراتژیک خود بداند. پس روی سوریه ایران جدا شانس مذاکره سازنده با امریکای ترامپ را خواهد داشت و از این طریق می‌تواند از شر بخش دیگری از تحریم‌ها نجات یابد. ایران باید برای آینده سوریه بعد از اسد به همانگونه عمل کند که برای استقرار یک دولت جدید (حامد کرزای) بعد از نابودی طالبان کرد یعنی همکاری نزدیک و صادقانه با امریکا برای استقرار یک دولت تمام مردمی برای ملت سوریه.

مشکل موشک‌ها قرار بود با برجام منتفی بشود اما متاسانه این امر همچنان موردی برای تهدید و فشار امریکا باقی مانده است. در این رابطه بهترین مسیر باز همان گشایش مذاکره با امریکا به بهانه گفتگو جهت کاهش کاستی‌های برجام برای هر دو طرف است. بدیهی است که ایران نمی‌تواند و نباید توان دفاعی خود را به مذاکره بگذارد. از طرف دیگر، بی‌توجهی به این مشکل هم راه حل نخواهد بود. در این رابطه هر نوع مداکره‌ای باید مستقیما نیروهای دفاعی کشور، منجمله سپاه، را در راس خود داشته باشد. تصادفا بخشی از سران امنیت ملی ترامپ نظامی هستند و آنها حتما درک واقع‌بینانه‌تری از نیازهای دفاعی ایران خواهند داشت و با نیروهای نظامی ایران با واقع‌بینی بیشتری گفتگو خواهند کرد. مشکل اسرائیل، حزب‌الله و فلسطین به هم تنیده و در عمل یک مشکل هستند. شاید منطقی‌ترین راه حل برای ایران قبول پیشنهاد «دو–دولتی» و پیروی از موضع سازمان کشورهای اسلامی باشد. در این رابطه، تجربه دولت مالزی با اسرائیل می‌تواند برای ایران آموزنده باشد. ایران و اسرائیل مشکلات تاریخی، سرزمینی و دینی ندارند و باید بتوانند برای مشکل ایدئولوژیکی که آنها را دشمن کرده است یک راه حل منطقی پیدا کنند. ایران نباید بگذارد که اسرائیل از دست ایران به اعراب پناه ببرد. این امر در درازمدت می‌تواند امنیت ملی ایران را جدا به مخاطره بیاندازد. این طور به‌نظر می‌رسد که اسرائیل به دولت ترامپ برای بهبود رابطه با امریکا که زمان اوباما صدمه دید نیاز دارد و این امر ترامپ را در موضع قدرتمندی قرار می‌دهد و شاید با تغییر موضع نسبی ایران ایشان بتواند به‌عنوان یک میانجی کمتر طرفدار اسرائیل به میدان بیاید.

در رابطه با اعراب و مخصوصا عربستان سعودی نیز ایران باید با احتیاط بیشتری پیش برود. رابطه دو کشور سر مسائل اسلامی (شیعه و سنی)، سوریه، عراق، یمن و مسائل دیگر به مرز خطر رسیده است. ترامپ با اسلام میانه خوبی ندارد و برای ایشان شیعه و سنی فرقی نمی‌کنند. در زمان اوباما و در حین مذاکرات هسته‌ای رابطه امریکا با عربستان خراب شد. در همین حال هم، ترامپ و اطرافیانش می‌دانند که «تروریسم اسلامی» عمدتا در میان مسلمانان سنی رشد کرده است. اما اعراب پول دارند و ترامپ هم به پول آنها برای برنامه‌های خود، مخصوصا فروش اسلحه و احیای سرمایه‌داری مالی و ساخت و ساز، نیار دارد. از این دیدگاه نباید انتظار داشت که ترامپ بین ایران و اعراب میانجی‌گری کند و یا ایران را بر آنها ترجیح دهد. اگر ترامپ مجبور شود که بین ایران و عربستان طرف یکی را بگیرد آن حتما عربستان خواهد بود. پس ایران باید انتظار کمک از امریکا برای حل مشکل با اعراب را نداشته باشد و سیاست خود را به سوی تنش‌زدائی با اعراب پیش ببرود. کاهش تنش با امریکا در این رابطه کمک خواهد بود چون بخشی از رفتارهای تهاجمی عربستان به دلیل وضعیت بد رابطه ایران و امریکا است. از دید اعراب، دشمنی امریکا با ایران، آنها را به نسبت قدرتمند می‌کند. اعراب همیشه از یک ایران ضعیف سوء استفاده کرده و باعث مشکلات عدیده برای خود و ایران شده‌اند. همانطور که تجربه تاریخی نشان می‌دهد، یک ایران قوی‌تر همیشه ثبات بیشتری را در منطقه خود باغث شده است.

این امید ایران هم که ترامپ منطقه را ترک و ایران و همسایگانش را به‌حال خود رها می‌کند عبث است. علیرغم مشکلات عدیده امریکا در خاورمیانه و شاید هم بی‌نیاز شدن از نفت منطقه به دلیل افزایش تولید در امریکا، ترامپ در منطقه خواهد ماند و شاید درگیری‌هایش وسیع‌تر از گدشته هم بشود. این امید که شاید طبیعت این درگیری بیشتر جنبه اقتصادی پیدا کند می‌تواند به واقعیت نزدیک‌تر باشد. فروش اسلحه بیشتر به اعراب و نفوذ گسترده کمپانی‌های امریکائی در پروژه‌های منطقه با تشویق ترامپ بخشی از این گسترش اقتصادی خواهد بود. با فرض این تغییر در رفتارهای منطقه‌ای امریکا، ایران باید خود را برای ایجاد توازن در روابط اقتصادی خود با شرق و غرب از همین الان آماده کند. اما این توازن نمی‌تواند فقط با افزایش تجارت با اروپا ایجاد شود. برای ترامپ ملی‌گرا، اروپا و چین و روسیه با هم فرقی ندارند. از دید ترامپ سرمایه‌دار، اگر قرار نیست معامله‌ای عاید او بشود بهتر است که عاید هیچکس هم نشود. در همین حال هم ایران نباید با تکیه بر روسیه، چین، اروپا، و یا کشورهای «غیر متعهد» خود را در مقابل امریکا قرار دهد. همه این کشورها منافع عظیم و عدیده در امریکا دارند و حاضر نخواهند بود که خود را برای ایران در مقابل امریکا قرار دهند. از آن طرف هم نزدیکی ترامپ با پوتین لزوما به نفع ایران نخواهد بود. در گذشته هر وقت، امریکا و روسیه نزدیکی بیشتری با هم داشته‌اند سود کمتری عاید ایران شده است. عکس این وضعیت هم صادق بوده است، یعنی دشمنی بیشتر بین امریکا و روسیه برای ایران سود زیادتری داشته است.

برای توفیق در رسیدن به یک راه حل معقول با آقای ترامپ، ایران باید این ضرب‌المثل را عملی کند که: «یا مکن با پیل‌بانان دوستی، یا بنا کن خانه‌ای در خورد پیل.» ستون‌های چنین خانه‌ای حکمت، عزت و قدرت هستند که باید در ساختار قدرت سیاسی و اقتصادی ایران مخصوصا در حوزه امنیت، دفاع، سیاست خارجی، و توسعه اقتصادی بر مبنای رشد صنعتی نمود درخشان داشته باشند. ترامپ یک «کابینه جنگی» تشکیل خواهد داد و برای یک معامله معقول با این کابینه، ایران نیز باید یک «کابینه جنگی» تشکیل بدهد. اما حرف من را نباید اینطور تعبیر کرد که ایران باید خود را برای «جنگ» احتمالی با امریکا آماده کند. همانطور که بارها نوشته و گفته‌ام بین ایران و امریکا جنگی در کار نخواهد بود، و کابینه جنگی ترامپ هم برای جنگ کردن تشکیل نشده است. حرف نمایش قدرت است و جسارت در عرضه خواسته‌ها، و برای این منظور است که ایران نیز باید مثل امریکا و برای مذاکره موفق با آن هم‌قطاران ایرانی کابینه جنگی امریکا را به میدان بیاورد. در همین حال هم دولت باید سیاست نئولبرالیسم اقتصادی را کنار بگذارد و به جای چشم دوختن به خارج برای «رشد» اقتصاد کشور، عاجلانه «توسعه» اقتصاد کشور را بر مبنای منابع داخلی در دستور کار قرار دهد و در این راستا با حمایت و حفاظت از صنایع کوچک و متوسط داخلی یک اقتصاد ملی با دوام بسازد. واقعیت این است که هم منابع ایران داخلی هستند و هم مشکلاتش و باید از خارج فقط تکمیلی استفاده شود. این تغییر در سیاست‌گذاری اقتصادی جزء لاینفک امنیت ملی است و در این راستا باید مدیریت‌ها را هم تصحیح کرد و با فساد مبارزه جدی نمود. درغیر اینصورت وضع معیشتی مردم، مخصوصا اقشار متوسط به پائین، بدتر خواهد شد و نتیجتا امنیت ملی ایران می‌تواند توسط آقای ترامپ در خطر بیافتد.


نظر خوانندگان:

■ ترامپیسم و آینده مناسبات ایران و آمریکا
امیر ممبینی
مقاله ی ضمیمه در باره ترامپیسم و رابطه آمریکا با ایران، نوشته آقای هوشنگ امیر احمدی، بیش از دیگر تحیلهایی که من در نشریات ایرانی خواندم برایم جدی و در سطح سیاست حرفه ای به نظر آمده است. این نوشته با دوری گزیدن از احساسات رقیق و آتشین سیاسی و ایدئولوژیک، که یک ویژگی سیاست ورزان ایرانی است، موفق به عکسبرداری نسبتا دقیقی از افق هراس انگیز سیاست آمریکا و مناسبات آن با دیگر کشورها شده است. به خصوص توجه او به امکان احیاء کلونیالیسم خشن مبتنی بر تحمیلات زورمدارانه در چشم انداز سیاست آمریکا و قدرتهای جهانی مورد توجه من است، چیزی که هم اکنون در بخشی از جهان اعمال میشود.
کاستی عمده این تحلیل مثل دیگر موارد مشابه عدم محاسبه وضعییت و نقش بحران زیستبوم در سیاست جهانی است. عناصر بحران زیتسبوم، تخریب هوا و آب و خاک، انفجار جمعیت در جهان، به هم خوردن توازن جمعیت انسانی و امکانات لازم زیستی برای آنها، عاملیت کاپیتالیسم و جامعه مصرف در بحران زیستبوم و جلوگیری آنها از مقابله با بحران، آغاز پایان ذخایر دریایی تغذیه انسان، به انتها رسیدن ظرفیت تولید کوشت و نان بیشتر، حرکت جهان به سوی تنازع بقاع و غیره در این مقاله بدون هرگونه اشاره ای مانده اند. مسأله همگرایی دو روند راست اقتصادی و راست زیستبومی نیز دیده نشده است. در رابطه با واکنش لازم از سوی طرف ایرانی، ضمن این که توصیه های آقای امیر احمدی مبنی بر استقبال از مذاکره را خیرخواهانه میدانم اما آنها را بسیار فرعی میدانم. زیر سؤال رفتن برجام توسط ترامپیستها، با این که آمریکا خود مبتکر آن بود، بار دیگر این مساله را روشن میکند که برنامه هسته ای ایران مسأله اصلی نیست. من همواره در مقالات تحلیلی خود نوشته ام که دوست نبودن ایران با آمریکا مسأله اصلی است. مادام که ایران در صف آرایی سیاسی جهانی شرقی و در مقابل آمریکا باشد ستیز و خطر ادامه خواهد داشت و مذاکرات و توافقها، علیرغم جنبه های مثبت بسیار، هرگز به آن ستیز نمیتوانند پایان دهند. آقایان روحانی و ظریف بلافاصله پس از توافق برجام اعلام کرده اند که برجام سر آغاز روند عادی سازی مناسبات ایران با دیگر کشورهای جهان باید باشد. آنها برای چشم کور هم روشن کردند که خود مدافع عادی کردن مناسبات با آمریکا و حتی اسرائیل هستند. متأسفانه کار بزرگ این آقایان پس از توافق زیر سؤال رفت و آقای خامنه ای آنقدر علیه آمریکا و دسیسه های آن تبلیغ کرد و تهدید کرد که برجام تبدیل شد به آش نخورده و دهان سوخته. نیروهای راست پرخاشگر در ایران برجام را با تبلیغات خود از سودآوری دور کردند. این همه به حساب نابود کردن منافع ملی و آرزوهای هشتاد میلیون ایرانی صورت گرفته است. تعدد مراکز قدرت و تبدیل ماجراجویی در سیاست خارجی به عنوان وسیله ای برای مشروع کردن کسب قدرت به هر قیمت و غارت کردن کل کشور به هر بهانه ایران را در خطرناکترین لحظه تاریخ معاصر خود قرار داده است. اگر مردم ایران با اعمال نظر خود حکومت را ناچار نکنند که مسئولیت بپذیرد و به سیاست ستیز خارجی برای سود داخلی پایان دهد کشور آنها به سوی شعله های سوزان کشانده خواهد شد. در این دوران ایرانگرائی و دفاع از ایران و مردم آن نه در جداسری و شورش علیه نظم های جهانی بلکه در شناخت واقعیت و محتوای این نظم ها و خنثی کردن خطر ناشی از آنها از طریق بحران زدایی در مناسبات ایران و قدرتهای جهانی است. برای همه ی پرستندگان ایدئولوژی، اعم از راست و چپ و میانه، باید روشن کرد که امروزه تنها سیاست در مفهوم حرفه ای و خلاص شده از زنجیر ایدئولوژی پرستی میتواند به نبرد با حوادث بپردازد. ایران همه امکانات را برای حل مشکلات خود دارد، اگر قربانی کردن ایران پیش پای ایدئولوژی های فرقه ای پایان یابد.


■ دور نمای نگران کننده ایست ، اما حتی اگر سیاستهای سطحی و پوپولیستی وعده داد شده توسط ترامپ راه حلی اساسی و درازمدت برای رفع نارضایتی ها باشد، شخص وی فاقد تجربه سیاسی و کیاست لازم برای اجرای چنین سیاستهای کلان و جدیست و احتمالا در کوتاه مدت با مشگلات عدیده ای مواجه خواهد شد که امیدوارم هزینه سنگینی به غرب وحتی دنیا تحمیل نکند.
حسین کریمی


■ لازم به توضیح است که مقدمه من شامل بخش تحلیل نوشته آقای امیر احمدی از ترامپیسم بود. بخش یایانی نوشته که شامل پیشنهادهای ایشان است هیچ کدام، جز مورد مذاکره، مورد تأیید من نیست و آنها را عجیب و اغلب مضر میدانم. نظر من این است که برجام باید همچون یک خطمشی سیاسی یکی از شالوده های سیاستگذاری دولت کنونی و آینده باشد و برجام دوم و داخلی نیز در پی آن پیگیری شود. دولت آینده باید بر اساساس دفاع و بسط ایده برجام، پیگیری نگاه به برون، تسریع بازسازی مناسبات با همه کشور های طرف دعوا، از جمله اسرائیل و عربستان و در رأس همه آمریکا، کاربرد سیاست خردمندانه و دیپلوماسی حرفه ای، پایان دادن به گفتار و کردار تنش آفرین و موارد دیگر همسنخ با ین سمتگیری حرکت کند. بزرگترین استراتژی دفاع هر حکومتی همانا یکی کردن مردم کشور با این دفاع است و این میسر نمیشود جز شریک کردن این مردم در تعیین حرکت جامعه که شکل آن دموکراسی و آزادی است. دمکراسی سیاسی و پیشرفت اقتصادی دو پایه اصلی همه امور عمده جامعه هستند. ایران برای هدایت خردمندانه خود نیز نخستش دموکراسی است.
امبر ممبینی


■ با نظر آقای امیر احمدی برای ادامه برجام به تمامی چالشهای ایران-آمریکا موافقم و باید دو طرف تمامی پرونده های بازموجود را که آقای امیر احمدی در این تحلیل بیان فرمودند، روی میز مذاکرات بگذارند و همه این چالشها بصورت کارشناسی، برد-برد و برای همیشه حل شوند.
امبرر رضایی