ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 18.10.2016, 10:19
ترامپ چگونه ظهور کرد؟

جوزف استیگلیتز، برنده جایزه نوبل اقتصاد

شرق

در هفته‌های اخیر و در سفرهایم به سراسر جهان، بارها با این دو پرسش مواجه شده‌ام: آیا دونالد ترامپ می‌تواند در انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده پیروز شود؟ و او چگونه توانست تا اینجا پیش‌ آید؟

درباره سؤال اول، هرچند پیش‌بینی سیاسی دشوار و حتی سخت‌تر از پیش‌بینی اقتصادی است، اما شانس پیروزی هیلاری کلینتون بسیار بیشتر است. بااین‌حال تنگاتنگ‌بودن رقابت (دست‌کم تا همین اواخر) یک معماست: کلینتون یکی از شایسته‌ترین نامزدهای ریاست‌جمهوری ایالات متحده است و به‌خوبی برای این کارزار آماده شده درحالی‌که ترامپ یکی از بدترین‌هاست. شانس حتی یک در‌هزاری ترامپ به چه معناست؟ کسانی که خارج از ایالات متحده هستند، می‌خواهند پاسخ این سؤال را بدانند، چراکه نتیجه این انتخابات بر زندگی آنها هم تأثیر می‌گذارد، حتی اگر آنها هیچ تأثیری بر آن نداشته باشند.

و این موضوع، ما را به سؤال دوم می‌رساند اینکه چرا حزب جمهوری‌خواه ایالات متحده، نامزدی را معرفی کرده که حتی رهبران حزب هم با او مخالف هستند؟

بدیهی است عوامل زیادی به ترامپ کمک کرده تا ١٦ رقیب مقدماتی حزب جمهوری‌خواه را از زمین خارج کند و تا به اینجا برسد. اما به نظر می‌رسد چند عامل اساسی نیز به تنگاتنگ‌بودن رقابت کمک کرده است؛ وضعیت اقتصادی بسیاری از آمریکایی‌ها بدتر از وضعیت آنها در یک ربع قرن گذشته است. متوسط درآمد شاغلان مرد تمام‌وقت کمتر از ٤٢ سال پیش است و برای کسانی که تحصیلات محدودی دارند، پیداکردن شغلی تمام‌وقت با دستمزد مناسب و معقول هر روز سخت‌تر از قبل می‌شود.

درواقع، با حساب تورم، دستمزدهای واقعی در پایین‌ترین سطح توزیع درآمد، تقریبا همان چیزی است که ٦٠ سال پیش بوده است. بنابراین جای تعجب نیست که وقتی ترامپ می‌گوید اقتصاد فاسد است، مخاطبان وسیع و گسترده‌ای را جذب می‌کند. اما تشخیص و تجویز ترامپ اشتباه است. اقتصاد ایالات متحده به‌عنوان یک کل در شش دهه گذشته خوب عمل کرده است: تولید ناخالص داخلی حدود شش برابر افزایش یافته؛ اما ثمرات این رشد فقط به تعداد نسبتا کمی در طبقات بالا، افرادی مثل ترامپ، رسیده و تا حدی مدیون همان کاهش مالیات گسترده‌ای است که ترامپ می‌خواهد آن را گسترده‌تر کند و تعمیق دهد. بنابراین بسیاری از آمریکایی‌ها احساس می‌کنند از نیروهایی خارج از کنترلشان ضربه خورده‌اند و این امر به دستمزدهایی بسیار ناعادلانه ختم شده است.

فرضیه دیرینه‌ای که می‌گفت آمریکا سرزمین فرصت‌هاست و هر نسل از نسل قبل بهتر خواهد بود، اکنون زیر سؤال رفته است. بحران مالی جهانی شاید نقطه تعیین‌کننده‌ای برای بسیاری از رأی‌دهندگان بود؛ بحرانی که به آنها نشان داد دولت آنها، بانکداران ثروتمند را که ایالات متحده را به لبه ویرانی کشانده‌اند، حفظ کرد در حالی که تقریبا هیچ کاری برای ‌میلیون‌ها آمریکایی معمولی ‌نکرد که خانه و شغل‌شان را از دست دادند.

حمایت از ترامپ، دست‌کم تاحدودی، بر پایه خشم فراگیری است که در ازبین‌رفتن اعتماد مردم به دولت، ریشه دارد. اما تصمیم‌های پیشنهادی ترامپ وضعیت بد را به خیلی بدتر تبدیل می‌کند. مطمئنا برنامه اقتصادی او که شامل کاهش مالیات‌هاست، فقط در خدمت ثروتمندان و کارخانه‌های بزرگ است و نتیجه آن بهتر از بار قبلی که این سیاست‌ها امتحان شد، نخواهد بود.

درواقع دشمنی و کشمکش در مبادله با چین، مکزیک و دیگر شرکای تجاری ایالات متحده (همان‌طور که ترامپ وعده داده) همه آمریکایی‌ها را فقیرتر می‌کند و مانع دیگری پیشِ‌روی همکاری‌های جهانی موردنیاز برای حل معضلات جهانی مثل داعش، تروریسم جهانی و تغییرات آب‌وهوایی است.

نخبگان سیاسی آمریکا باید دو پیام را بشنوند؛ تئوری‌های نئولیبرال که سیاست‌های اقتصادی چهار دهه گذشته را شکل داده به بیراهه رفته‌اند، چراکه رشد تولید ناخالص داخلی به قیمت نابرابری فزاینده تمام شده است و این امر ما را به پیام دوم می‌رساند: ما باید یک‌بار دیگر مقررات اقتصادی را از نو بنویسیم، این‌بار به‌گونه‌ای که مطمئن باشیم به نفع شهروندان عادی است.