ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 13.08.2015, 16:32
در خِرَدوَرزی جنگ‌افروزان

مزدک بامدادان

در سال پانسدوهفتاد میلادی خسرو یکم (انوشه‌روان) پادشاه ساسانی سپاه ورزیده‌ای را به فرماندهی وَهریز به یمن گسیل داشت، تا حبشیان را از آنجا براند و پادشاهی دست‌نشانده را بر تخت آن برنشاند. ابوحنیفه دینوری در اخبارالطوال چنین می‌نویسد:

«چون اين حال براى مردم يمن طولانى شد، سيف بن ذى‌يزن حميرى كه از فرزندزادگان ذونواس بود از يمن بيرون آمد و نزد قيصر روم كه در انطاكيه بود رفت و به او از سياهان شكايت كرد و درخواست نمود ايشان را يارى دهد و سياهان را از يمن بيرون كند و پادشاهى يمن از او باشد، قيصر گفت آنان بر دين و آيين منند و شما بت پرستيد و من شما را بر ضد ايشان يارى نمى‏دهم.

سيف چون از او نااميد شد به خسرو ايران توجه كرد و نخست به حيره و نزد نعمان بن منذر رفت و كار خود را به او شكايت برد. نعمان به او گفت [...] من همه ساله نزد خسرو پسر قباد ميروم و هنگام اين مسافرت نزديك است و ترا همراه خود خواهم برد و براى تو اجازه ورود مى‏گيرم و براى مقصودى كه دارى شفاعت مى‏كنم، [...] و خسرو انوشروان سپاهى از زندانيان ترتيب داد و مردى از ايشان بنام وَهریز پسر كامگار را كه بيش از صد سال داشت و از دليران و بزرگان بود كه چون در راهها ناامنى بوجود آورده بود زندانى شده بود بر آنان سالار كرد.

وَهریز با همراهان خود به ابله  رفت و با سيف بن ذى‌يزن از راه دريا حركت كرد و در ساحل عدن پياده شد، و چون اين خبر به مسروق رسيد به مقابله آمد و چون روياروى شدند و جنگ در گرفت. وَهریز پيشدستى كرد و تيرى به مسروق زد كه ميان دو چشم او فروشد و از پشت سرش بيرون آمد و بر زمين افتاد و مرد، لشكر مسروق پراكنده شدند و وَهریز وارد صنعاء شد و يمن را تصرف كرد و خبر فتح را براى خسرو انوشروان نوشت.

[...] وَهریز پنج سال در يمن بود و چون مرگش فرارسيد تير و كمان خود را خواست و گفت مرا بنشانيد و تكيه دهيد آنگاه كمان بر دست گرفت و تيرى رها كرد و گفت بنگريد هر جا تير من بزمين افتاد همانجا براى من آرامگاهى بسازيد و مرا در آن دفن كنيد، تير او پشت كليسيا افتاد و آنجا را تا امروز «مقبره وَهریز» مى‏گويند. پس از او انوشروان بادان را به يمن فرستاد و او تا هنگام ظهور اسلام پادشاه يمن بود» (۱)

آیا اگر ژوستینیان یکم به درخواست سیف ابن ذی‌یزن پاسخ داده بود، یا نعمان ابن منذر او را به نزد خسرو انوشه‌روان نبرده بود، جنگی رخ نمی‌داد؟ آیا اگر بجای خسرو یکم قباد یا یزدگرد یا پیروز بر تخت می‌بودند دست به جنگ با یمن نمی‌زدند؟ آیا براستی ارتش ایران تنها از آنرو به یمن گسیل داده شد، که مردم و پادشاه آن از دست حبشیان به ستوه آمده بودند؟ آیا مسروق می‌توانست با «گفتگو» از این جنگ ناگزیر بگریزد؟ بگذارید تاریخ را نه از زبان دینوری (یا طبری و ابن خلدون و بلعمی و یعقوبی) که از دیدگاه دانش‌پژوهانه بخوانیم:

ایرانیان از روزگار اشکانیان به جایگاه بازرگانی و راههای ترابری کالا از خاور به باختر آگاه بودند و در بهره‌گیری از آن چنان ورزیده شده بودند که توانسته بودند با پدید آوردن آنچه که امروز به آن «جایگاه یگانه بازرگانی» (۲) می‌گوئیم، به انباشت دارائی برسند، به گونه‌ای که شهروندان ایران بویژه در سده‌های پایانی شاهنشاهی ساسانیان از توانگرترین و داراترین مردمان جهان بودند. بازرگانان ایرانی از روزگار اشکانیان ابریشم و ادویه و دیگر کالاهای کمیاب در باخترزمین را در دولتشهرهای کاشغر و خُتن و یارکند می‌خریدند و آنها را به بهایی گزاف به رومیان می‌فروختند (۳). نقش این جایگاه یگانه در سیاست بازرگانی و اقتصادی اشکانیان چنان فراز بود که آنان از هیچ کاری در نگاهداری آن فروگذار نمی‌کردند. هنگامی که در سال ۹۷ میلادی «گان یینگ» (۴) فرستاده چین بر سر راهش به روم با یک گروه بسیار بزرگ از سرهنگان و بازرگانان به ایران رسید، سرداران و بازرگانان ایرانی چنان داستانهای هراس‌انگیزی از دنباله این سفر برای آنان ساختند و پرداختند، که ایشان از رفتن به روم چشم پوشیدند و به کشور خود بازگشتند.

رومیان ولی هرگز از یافتن راههای جایگزین برای دادوستد بی‌میانجی با چین ناامید نشدند. هنگامی که پادشاهی مسیحی اکسوم (اریتره و اتیوپی امروز) در سال ۵۲۵ سرزمین خود را به یمن امروزین (پادشاهی حِمیَر) گسترش داد و بویژه از زمانی که ابرهه سردار حبشی خود را از وابستگی به اکسوم رهایی بخشید و پادشاهی مسیحی-حبشی یمن را بنیان گذاشت، رومیان که یمن را “عربستان خوشبخت” (۵) می‌نامیدند، بخت خود را گشوده دیدند و در پی آن شدند که به یاری همکیشان مسیحی خود از دریای سرخ و از راه خلیج پارس و دریای عمان ایران را دور زده و کشتی‌هایشان را به خاور دور بفرستند و اینچنین از پرداخت بهای گزافی که ایرانیان از آنان دریافت می‌کردند بگریزند و اقتصاد بازرگانی خود را سروسامان بخشند. دروازه چنین شاهراهی ولی تنگه باب‌المندب بود که رومیان برای گذر از آن باید پیوندهای سیاسی خود را با پادشاهی حبشی یمن بهبود بخشیده و استوار می‌کردند. تا هنگامی که ابرهه بر تخت بود، بخت با رومیان یار نبود، ولی جانشینان او کم‌کم درب گفتگو را با رومیان باز کردند و می‌رفتند که سرانجام در میانه سده ششم دروازه‌های این شاهراه را بروی رومیان بگشایند.

خسرو انوشه‌روان که برنامه رومیان را با زیرکی دریافته بود، در سال ۵۷۰ به بهانه‌ای که دینوری نگاشته است، با فرستادن سپاهی کارآزموده پادشاهی حبشی یمن را سرنگون کرد و با برسرکار گماردن فرمانروایی دست‌نشانده، راه را بر رومیان بست. همین فرمانروا (سیف بن ذی‌یزن) نیز اندکی پس از آن کشته شد (شاید بدستور خسرو) و یمن یکی از استانهای ایران شد، تا دست رومیان همچنان از دادوستد بی‌میانجی با چین و هند کوتاه بماند.

به پرسشهای آغازین بازگردیم. اگر بخواهیم گزارش دینوری را پایه بررسی تاریخ بگیریم، باید بر آن باشیم که این جنگ می‌توانست  رخ ندهد (پادشاهی دیگر بجای خسرو، گفتگوهای سازنده مسروق با دربار ایران و ...) . نیازی هم بدین نخواهیم داشت که از خود بپرسیم چرا بازماندگان پادشاهی حِمیَر تازه پس از چهل‌وپنج سال دریافتند که سرنگون شده‌اند و دست یاری بسوی ایران دراز کردند! اگر نقش اقتصاد و سود و سرمایه را از سیاست کنار نهیم، آنگاه می‌توانیم تاریخ را بسیار ساده و سرگرم‌کننده بیابیم و از خواندن آن شادمان شویم. ولی اگر به آن به چشم یک دانش با قانونمندیهای ویژه خود بنگریم، آنگاه خواهیم دید که این جنگ برای ابرقدرت آن روز جهان (ایران ساسانی) ناگزیر بود و چه سیف ابن ذی‌یزن از خسرو درخواست کمک می‌کرد و چه نمی‌کرد، چه مسروق جنگ می‌کرد و چه آشتی و چه وهریز پیروز می‌شد و چه شکست می‌یافت، ایران “باید” یمن را بزیر فرمان تیسفون می‌آورد تا تنگه باب‌المندب را در دست داشته باشد و بتواند همچون گذشته کالاهای کمیاب هندی و چینی را به بهای گزاف به رومیان بفروشد و سود سرشار آن را روانه خزانه شاهی کند و بکار آراستن ارتشی زَنَد که پشتوانه این برتری باشد.

نه از هزاروپانسد سال پیش، که از آغاز پیدایش شهرنشینی و شاید پیشتر از آن جنگ یا دنباله و یا بخشی از بازار سودوسرمایه بوده است.
 
***

یکی از سخنانی که بر زبان همه هواداران پیمان‌نامه هسته‌ای (از اپوزیسیون گرفته تا اوباما و روحانی و دستگاه تبلیغات جمهوری اسلامی) با بسآمد بسیار روان می‌شود، این است که جایگزین این پیمان، جنگ و ویرانی ایران می‌بود. از نگر من این دروغی بسیار بزرگ و ساخته سردمداران جمهوری اسلامی و اروپا و امریکا و پرداخته رسانه‌های سخن‌پراکنی ایرانی و بیگانه است، که شوربختانه از سوی بخشی از اپوزیسیون، بی‌اندیشه و ژرفنگری واگویه می‌شود و برخی تا بدانجا پیش می‌روند که دم از «بر سر عقل آمدن» رژیم ولایت فقیه می‌زنند. ولی آیا اینان راست می‌گویند و جنگ‌افروزان براستی خِرَدوَرز شده‌اند؟ به گمان من چنین نیست.

از سویی هیچ نشانه‌ای از اینکه برنامه‌ای برای جنگ با ایران بر روی میز بوده‌ باشد در دست نیست و از دیگر سو رفتار امریکا و همپیمانان اروپائیش دستکم در سه دهه گذشته نشان داده است که آنان نیز درباره «جنگ» درست به مانند خسرو انوشه‌روان می‌اندیشند و برای براه انداختن آن چشم‌براه رفتار کشور دشمن نمی‌مانند. صدام حسین نه تنها به هرگونه سازش و گفتگویی تن درداد و حتا درهای خوابگاهش را نیز بروی بازرسان سازمان ملل گشود، که در برابر امریکائیانی که می‌خواستند به بهانه جنگ‌افزارهای کشتار گروهی وجب‌به‌وجب عراق را بگردند، پاک برهنه شد، ولی بمبهای امریکائی و بریتانیائی زمین عراق را شخم زدند و در یک جنگ یکسویه چندسدهزار عراقی به خاک افتادند، تا جنگ‌افروزان سرانجام خود در برابر دوربینها بگویند که چنین جنگ‌افزارهایی را نیافته‌اند. همچنین در افغانستان کسی را پروای این نبود که آیا تروریستهای یازده سپتامبر براستی بدستور ملا عمر و بن لادن هواپیماها را به برجها کوفته بودند یا نه، و برای آنکه در فردای برانداختن طالبان کسی در بازار خونین سود و سرمایه کارشکنی نکند، احمد شاه مسعود درست دو روز پیش از یازدهم سپتامبر کشته شد. قذافی همه سامانه‌های هسته‌ای خود را به دست خود نابود کرد، ولی با آغاز آنچه که بهار عربی نامیده شد خود و رژیمش چنان درهم کوبیده شدند که از لیبی جز ویرانه‌ای برجای نمانده است. در برابر آن کره شمالی از همان آغاز برنامه هسته‌‌ای خود را با گردن‌کشی به پیش برد و کسی در اندیشه جنگ با کیم ایل سونگ و پسر و نواده‌اش نشد.

هیچکس، بویژه امپریالیست‌هایی که برای هر دلار و هر یوروی خود برنامه می‌ریزند و دین و آرمانشان «سودوسرمایه» است، جنگ را تنها برای جنگیدن براه نمی‌اندازد، جنگ باید در پی خود سود سرشار داشته باشد و خزانه‌های بانکها را انباشته کند. سخن بر سر این نیست که آیا امریکا و هم‌پیمانانش در پی جنگ با ایران بوده‌اند یا نه، سخن از این است که جنگ قانونمندیهای ویژه خود را دارد و با رفتن محمود و آمدن حسن نمی‌توان از آن پیشگیری کرد. اگر کسی بخواهد پیشبینی کند که آیا جنگی رخ می‌دهد یا نه، باید تنها و تنها بداند آیا نهادهای پولی و کارتلهای مالی از آن سود می‌برند یا نه. انگاشت اینکه تنها با گفتگو و بی آنکه سود کلان روانه جیب این نهادها شود بتوان از جنگ پیشگیری کرد، یک انگاشت کودکانه و خام‌اندیشانه است.

در پیش‌روی چنین پس‌زمینه‌ای است که من داستان جنگ و «گزینه نظامی» و همچنین لاف‌وگزاف اسرائیل را به پشیزی نمی‌گیرم. برای باور اینکه از روز نخست جنگی در کار نبوده است، همین بس که تا به امروز جنگی رخ نداده‌است و اروپا و امریکایی که کمتر از یکماه پس از یازده سپتامبر جنگ با طالبان را آغاز کردند، سیزده سال با جمهوری اسلامی کجدار و مریز کردند و گلویش را در گسترده‌ترین تحریمها چندان فشردند که به زانو درآید و به خواستهای آنان تن دردهد. همچنین اسرائیلی که بدون هشدار پیشاپیش نیروگاه اوزیراک عراق را در ۱۹۸۱ و نیروگاه دیرالزور سوریه را در ۲۰۰۷ با خاک یکسان کرده بود، سیزده سال است هفته‌ای چند بار دم از بمباران نیروگاههای ایران می‌زند. و نشانه دیگر اینکه درست از فردای پیمان وین شمار انبوهی از بازرگانان و سرمایه‌داران آلمانی و فرانسوی و ایتالیائی و بریتانیائی و اسپانیائی و ژاپنی روانه ایران شدند، تا برای دستیابی به «سودوسرمایه» دستکم تا دهه‌ها نیازی به بمب و سرباز و ناو و هواپیما نباشد.

***
 
آیا باید از پیمان وین شادمان بود؟ به گمان من از این پیمان درست به اندازه پیمان ترکمانچای می‌توان شادمان بود. می‌توان پنداشت که اگر آنروزها هم کسی زبان به خرده‌گیری می‌گشود، از هر سوی پاسخ می‌شنید که «آیا گزینه دیگری داشتیم؟ آیا از این در خشمی که چرا شاه قجر با خردمندی نگذاشت بخشهای بیشتری از خاک ایران از دست برود؟ آیا از اینکه رنج و تیره‌روزی ایرانیان پایان یافته است، ناخرسندی؟ آیا دشمنی با قجر چشمان تو را چنان کور کرده است که شادمانی مردم را نمی‌بینی؟ و ...» با اینهمه پس از گذشت دویست سال پیمان ترکمانچای همچنان «ننگین» است و تا جهان برجای است، ننگین خواهد ماند، زیرا ترکمانچای نیز چون پیمان هسته‌ای فرجام بی‌خردی ملایان اسلام‌پناه و خشک‌مغزی فرمانروایان ایران‌ستیز بود. بیخردی بزرگتر ولی آن است که کسی برای سران جنگ‌افروز جمهوری اسلامی برای پایان دادن به خیره‌سری‌های دیوانه‌وارشان هورا بکشد و این واکنش ناگزیر را به پای «خردورزی» یا آنگونه که این روزها گفته می‌شود «عقلانیت» آنان بنویسد. این درست چیزی است که جمهوری اسلامی، سرمایه‌داران و نهادهای پولی امریکا و اروپا و همچنین اپوزیسیون دلبسته می‌خواهند ما بپذیریم: جمهوری اسلامی دیگر خِرَدگرا شده و دست از جنگ‌افروزی برداشته است، پس با آن کنار بیاییم.

به گمانم رژی دِبره (۶) بود که گفته بود «سیاست، هنر فریفتن مردم است»، اگر سخنش راست باشد، باید بر هنرمندی سیاستبازان جمهوری اسلامی آفرینها گفت.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

———————————
1. اخبار الطوال، ‌ابوحنیفه احمدبن داود دینوری، برگ 92 تا 93
economic monopoly .2
Pulleyblank, Edwin G.: Chinese-Iranian Relations I. In Pre-Islamic Times .3
بنگریدبه 3.Gan Ying .4
Arabia Felix .5
Régis Debray .6


  نظر خوانندگان:

■ آقای مطلق گرامی، در نظری از شما که پای نوشتار آقای بامدادان مندرج است، مرا سئوال گونه موردِ خطاب قرار داده ای، که تلاش می کنم در حدِ دانشم پاسخگو باشم.
اما قبل از پرداختن به مضامین موردِ نظر شما، می خواهم بدانم به چه علتی در پایانِ مطلبت خود را کوچکِ دیگران قلمداد می کنی؟ آیا این یک تعارفِ دوستانه است؟ یا که خود را واقعا کوچکتر از دیگران در تصور داری؟ شاید تعجب کنی از اینکه چرا به قیدِ «کوچیک شما» که در پایان مطلبت آورده ای، حساسیت نشان میدهم. علت این موضوع خیلی ساده است، چون مفهوم واقعی این قبیل اصطلاحات را درک نمی کنم و حق با شماست، بی شک دولتهای روس و انگلیس همواره منافعی در ایران داشته و دارند، و برای حفظ این منافع از هیچ کوششی دریغ نکرده و نخواهند کرد. و در این میانه، منافع ملی کشورمان ایران، نه در ترکِ مراودات و مبادلات دولتی، دولت ایران با دول خارجی، بل در مراوداتِ با ایشان است که تأمین و حفظ می شود. و اندیشه ام در بابِ حفظ و تأمین منافع ملی را ذیلا قدری مفصل برای شما ورق می زنم؛
در جامعه ستم و استبداد بنیادی چون جامعه ما، حاکمان بیش از آنکه تحت تأثیر آراء و نظرات منطبق با منافع ملی کشور حرکت کنند، برای حفظ موقعیتِ حکومتی خود اجبار در تمکینی غیر معقول و نامقارن با منافع ملی کشور داشته و دارند، هم از این روست که می نویسم؛
اگر محمدعلی شاه قاجار میتوانست، بجای به توپ بستنِ مجلس شورای ملی، به مجلس احترام گذاشته و سلطنت می کرد و نه حکومت، و کار حکومت را به نمایندگان و دولتِ منتخب ایشان وا می گذاشت، شاید ایرانِ امروز، در فضا و هوای مطلوبتری تنفس می کرد.
اگر دودمانِ پهلوی میتوانست پایبندی عملی به قانون مشروطه داشته، و به جای حبس و تبعید، و یا اعدامِ هوشمندانِ کشور، آنان را در راهِ تولید اندیشه یاری می رساند، شاید امروز، مردم کشور بجای تحملِ هزینه ساختِ عمارتهای پیرامون چاه جمکران و امامزاده های بیشماری در کشور، پولِ موقوفات و نفت را صرف ساختن مدارسی با تجهیزاتِ مکفی در سراسر کشور می کردند.
اگر آقای خمینی میتوانست به وعده خود برای تشکیل مجلس مؤسسان پایدار مانده، و کشور را در سمتِ رسیدن به آزادی و عدالتِ اجتماعی یاری می رساند. امروز در قرنِ بیست و یکم، خیابانهای کشور به محلی برای شلاق زدن و اعدام مجرمین، برای درسِ عبرت دادن به دیگران، تبدیل نمی شد. و آگاهان و اندیشمندان کشور میتوانستند، در فضایی آزاد تنفس کرده و بگویند، که با ایجاد وحشت نمیتوان جرائم را از بین برد.
اگر ما ایرانیان، علیرغم اختلافات و چالشهای فکری گوناگون، میتوانستیم منافع ملی کشور را مدِ نظر قرار دهیم، از خیلی سالیان دور در جبهه ای به بزرگی کل کشور، برای احیای محیطِ زیست کشور، تأمین آزادی های اجتماعی، امنیت قضایی، بهبودِ وضعیت آموزش و پرورش و بسیار مسائل دیگر در کنار هم قرار داشته باشیم، و امروز در سایه وجودِ اپوزیسیونی متحد، هوشمند و قوی، دیگر ملا حسنی ها امکانی برای فرمان راندنِ مطلق العنان بر کشور را نداشتند.
شاد و سرافراز باشی
البرز

■ دوستان عزیز ببخشید کنجکاوی مزاحم مرا. آقای البرز گرامی من چون دیر رسیدم به جهان لذتبخش اگاهی شاید بدون قانون و مراحل قانونی سوال و پرسجو میکنم ببخشید مرا.
آقای البرز عزیز شما نوشته‌اید که: دودمانِ پهلوی خوب یا بد از خاکستر دودمانِ قجر برخاست. شاهِ اولِ پهلوی خود شاهدِ نزدیکِ عصیانهای محمدعلی شاه قجر علیهِ قانونِ مشروطه بود، اما به محضِ استقرار کامل، این دودمان نیز به مانندِ دودمانِ پیش از خود پایش را تا آنجا که توانست، از حدی که قانون مشروطه برایش تعیین کرده بود و انتخاب سید ضیاء و ۹۰ روزه کار او و سپس انتخاب رضا خان میرپنج را که توسط آن ژنرال انگلیسی ایرونساید؟ بود را من یک روند طبیعی نمیدانم روندی طبیعی که در شرائطی طبیعی زاده شده باشد.  از خاکستر قاجاریه برداشت من از نوشته شما این است که حاکمانی در ایران حکومت میکرده اند و بطور طبیعی و عادی بعد از انها حاکمانی دیگر (پهلوی‌ها) امدند بر قدرت در صورتیکه حتی قبل از ان دوران تمام سیاست های روس و بریتانیا د رکشور ما اجرا میشده است اینطور نیست مگر؟
اگر قبول کنیم که دولت ها و حاکمان در کشور ما توسط انگلیس و روس انتخاب و بر داشته میشدند بنا براین از نظر تعین سرنوشت مملکت ما و حوادث و رخدادهای کشور ما نه بطور طبیعی که با ” دخالت ” این متجاوزان صورت میگرفته است را  میتوان امروز نیز حوادث کشور را در رابطه با دخالت های خارجی ارزیابی نمود اینطور نیست ؟ یا من در اشتباهم. شاید  آن چه که در تاریخ یک دو قرن اخیر ایران ثبت است در بیداری ایرانیان کتب فریون ادمیت تاریخ مشروطه ،و و نشانی نیست از عدم دخالت و تعین سیاست خارجی و داخلی کشور توسط سرمایه داری غربی در ایران. بنا براین امروز هم همان دست ها و سیاست های خارج از حاکمان ایران است که سرنوشت ما را رقم میزند اینطور نیست؟
ابزار تولید می‌شود و عرضه می‌شود و تقاضا هم صف کشیده اند. اسلحه امروز بازارش داغ است پای دوم اقتصاد جهان شده است  در مناطقی باید جنگ را بوجود اورد و در مناطقی ابدآ نباید چنین گردد.  مناطقی در افریقا و شاخ افریقا خصوصآ میبایست الشباب و بوکو حرام تولید گردد و مردمان بدبخت ان مناطق را اواره بیابانها کنند زیرا منابع گاز و نفت  دیده شده است در افریقای شرقی میانی مرغوب ترین نوع قهوه بعمل میاید الشباب در مدت شش ماه تمام روستائیان بدبخت ان نواحی را اواره صحراهای خشک و بی اب و علف کردند با شراکت شیخی از عربستان و یک سرمایه دار انگلیسی شروع به کاشت و برداشت نمودند مجهز ترین سیستم ابیاری و کشاورزی را نیز  در همان منطقه ساختند روستائیان بدبخت یکی پس از دیگری میمیرد !!
دوستان باور کنید من هر چه فکر میکنم و میخواهم وقوع یک جنگ را  باور کنم میبینم یک جائی پائی لنگ است نمیدانم چرا در زمان های دور هخامنشیان و ساسانیان و ان مردمان ،سیاست چگونه بود؟ ایا بدین معنا و مفهوم سیاست در جهان امروز . آن روز نیز نقشی بدین مهمی داشت که امروز دارد؟
خوش باشید همگی شما دوستان عزیز و خوب
کوچیک شما، مطلق

■ دوست گرامی، آقای رحمانی با سپاس از اینکه مرا به مهر خود می‌نوازید.
سخن من این نیست که ما قربانیان دست‌وپابَسته خواسته‌های سرمایه‌داران هستیم. سخن بر سر “قانونمندی جنگ” و پیوند تنگاتنگ آن با سودوسرمایه است و این نگاه کوته‌بینانه که «امریکا گامی بیشتر از کشیدن ماشه دور نبود و ظریف و روحانی با هوشیاری سایه کشتارو ویرانی را از سر ایرانیان دور کردند» آنچه که شما نوشته‌اید، بجا و درست است و “اگر”های شما را می‌توان در چارچوب “تاریخ پاد-رُخداده” (۱) بررسی کرد. اگر چنان می‌شد که شما نوشته‌اید، آنگاه ما در شمار مردمان خردگرا و خردورز می‌بودیم و بی‌گمان دلدار هزارساله خود را در ماه نمی‌دیدیم. و درست در همین جاست که ما به شاه‌کلیدی می‌رسیم، که هر دشواری را آسان می‌کند: “خردگرایی”.
محمدرضا شاه با همه ایراندوستی‌اش انسانی خردگرا نبود، اگر می‌بود، می‌گذاشت با وزیدن نسیم آگاهی، که جز در سایه آزادی گفتار و اندیشه پدید نمی‌آید، شهروندان ایران نیز با درونمایه آنچه که فردوسی بزرگ آن را برترین آفریده ایزد می‌داند (خرد بر تر از هرچه ایزد بداد) آشنا شوند و کاربرد آن را فرا گیرند. به دیگر سخن اگر خویشکاری دودمان پهلوی در آن بود که ایرانیان قجری را که در مرداب ناآگاهی و نادانی خرافه دست‌وپا می‌زدند به دروازه‌های جهان نوین برساند، باید گفت که این پدر و پسر با همه کارهای ارزنده‌ای که برای ایران انجام دادند، در کار بنیادین خود به سختی شکست خوردند و آب رفته دین فروشان پس از نیم سده دوباره به همان جویی بازگشت، که از هزاروچهارسد سال پیش در آن روان بود.
ما قربانیان دست‌وپابسته نیستیم، در سایه خردورزی و دست برداشتن از آرمانهای کودکانه ایدئولوژیک می‌توانیم با سرمایه‌های بیشمار کشورمان خود را چنان در تاروپود اقتصاد جهانی جا کنیم، که چرخش چرخ جهان بدون ما اگر که نه ناشدنی، دست کم دشوار باشد. این راهی است که کره جنوبی رفت. از یاد نبریم، سرمایه‌داری بسیار حسابگر است، خردورزی ما در پیوند با حسابگری آنان همان شاه‌کلید کنشگرانه پیشگیری از جنگ است.
با سپاس از اینکه مرا به اندیشه وامی‌دارید
شاد و پیروز باشید
Counterfactual history .۱

■ نویسنده گرامی آقای بامدادان،
نوشتارهای شمارا همیشه بادقت و علاقه وافر خوانده و دنبال کرده ام. این مطلب هم مثل همیشه جالب و قابل تعمق است. اما نکته ای در این مقاله به طریقی این احساس یاس را در انسان بر می انگیزد که انگار حکومت ها نقشی در این قضا و قدر تعیین شده توسط ابر قدرت ها ندارند، و جنگ و صلح تصمیم سرمایه جهانی است، و هر گاه اقتضا کرد می توانند خاک کشوری را به توبره بکشند. و در این صورت چه چاره دیگری برای “سیاهان حبشی” حاکم بر کشور ما برای تنش زدایی با غرب وجود دارد بجز تحت سلطه درآمدن؟ اگر آتش افروزیها، تحریکات و جهل و نادانی این حکومت فاسد و قرون وسطایی نبود، و ما مردم ایران دنبال ملایان نرفته بودیم و انقلابی را که می توانست راه نیمه تمام مصدق را به کمال برساند و حد اقل مهمترین خواسته های انقلاب مشروطیت را برآورده کند، به کام شیخ فضل اله نوری فرونبرده بودیم، امروز دارای موقعیتی محترمانه و شریک معتبری در روابط جهانی نبودیم؟ البته که سرمایه دنبال سود است، اما کنسرن های نظامی و سوداگران جنگ تنها بازیگران این صحنه نیستند. تاریخ جای اما و اگر نیست، با این حال محمد رضا پهلوی می توانست با رفرم های سیاسی و تن دادن به دولتی ملی و مردمی ایران را از گردابی چنین حایل به دور دارد. ایران اگر امروز کره جنوبی دوم نبود، حداقل در سطح کشورهای نسبتن پیشرفته جهان قرارداشت و منطقه ما امروز به چنین وضع اسفناکی دچارنشده بود.
هادی رحمانی

■ آقای مطلق گرامی،
من سالهاست که برای دریافتن ریشه و درونمایه رخدادها، نخست تلاش می‌کنم پیوند آنها را با “بانک” (از صندوق بین‌المللی پول گرفته تا دیگر نهادهای پولی جهانی) بیابم، و سپس از خود می‌پرسم اگر من بجای آنها بودم، برای نگاهبانی از دارائیهایم چه می‌کردم.
شوربختانه نگاه مردم ما و بخش بسیار بزرگی از سرآمدان پهنه سیاستمان به رخدادهای جهان در همان روزگار طبری و دینوری و ... برجای مانده است و گمان می‌برند که می‌توان با گفتگوی سازنده از جنگ ناگزیر پیشگیری کرد.
آنچه جنگ را از آسمان یک کشور دور می‌کند، برنامه ریزی دراز زمان برای گرفتن “بهانه” از دست امپریالیستهای جنگ‌افروز است، بگونه‌ای که آنان نتوانند در برابر سپهر همگانی کشورهای خود کشتار بیگناهان را کاری درست و بجا بنمایانند. پذیراندن جنگ به مردم خودی با کشوری که سرانش روزاروز دم از نابودی دهها کشور جهان می‌زنند و هر هفته به بهانه‌ای پرچم کشوری را به آتش می‌کشند و بی‌پرده از پشتیبانی خود از تروریستها سخن می‌گویند و فریاد “مرگ بر ...”شان یکسره بر آسمان است، کاری آسان است. پس باید از خود پرسید درنگ سیزده‌ساله اروپا و امریکا با داشتن این همه بهانه چه بوده است؟ انسان‌دوستی؟ نگرانی برای جان بیگناهان و زیرساختهای شهری؟ بگمان من سرنگونی جمهوری اسلامی به هیچ‌روی خواسته امپراتوری پولی نبوده و نیست، آنچه که آنها از آغاز می‌خواستند همان است که در وین بدست آورده‌اند: آیا در یکسد سال گذشته اینهمه گروه بازرگانی با این شمار انبوه و به همراهی سیاستمداران برجسته کشورهایشان به ایران رفته‌اند؟ باید از جهان طبریها و دینوریها بیرون بیائیم و پای به جهان نوین و سده بیست‌ویکم بگذاریم.
شاد و سرافراز باشید

البرز گرامی،
اگر سود زرسالاری جهانی در ویرانی ایران بود، سربازان آنها تا کنون نه یکبار، که دهها بار دست به کشتار مردم کشورمان گشوده بودند. یافتن، و اگر نشد ساختن و پرداختن “چلبیها” یک از آسانترین بخشهای کار آنها است.
پیروز باشید

هم‌میهن گرامی (پیام ۳) شادمانم از اینکه توانسته‌ام درونمایه اندیشه‌ام را برسانم، سخن همان است که گفته‌اید.
شادکام باشید

■ بامدادان گرامی،
با سپاس فراوان برای بررسی علمی‌تان. گوهر سخن شما این است که تقریباً هیچ گاه در تاریخ، جنگ به خاطر جنگ صورت نگرفته، نمی گیرد و نخواهد گرفت. جنگ‌ها در تاریخ همواره تابع اصل منابع Resourcen- Prinzip( و سود) بوده است.
این آن چیزی است که تحلیل گران سیاست ورز ما باید به آن بیندیشند و آن محور مطالعات خود قرار بدهند.
شاد و تندرست باشید

■ مزدک گرامی، شاید بتوانم به یقین بگویم، که پایه نوشتار حاضرت بر این استوار است که می نویسی؛ «... هیچکس، بویژه امپریالیست‌هایی که برای هر دلار و هر یوروی خود برنامه می‌ریزند و دین و آرمانشان «سودوسرمایه» است، جنگ را تنها برای جنگیدن براه نمی‌اندازد، جنگ باید در پی خود سود سرشار داشته باشد و خزانه‌های بانکها را انباشته کند...».
و در همین زمینه لازم می بینم که بنویسم، در ایران زمین به غیر از ساسانیانی که «...ابرقدرت آن روز جهان...» بودند، سلسله های دیگری نیز آمدند و رفتند، مخرج مشترک تمامی این آمدگان و رفته گان، در عدم توجه ایشان به بودنِ نمایندگانِ همه مردم در مسندِ قدرت بوده و هست، هم از این روست که تا کفگیر «...زیرکی انوشیروان...» ها به ته دیگ خورده، کشورمان مدام در معرضِ تندبادهای بزرگ و کوچک قرار گرفته است.
و با برقراری آرامشِ مجدد، که یکی از پیش زمینه های لازم برای پیشرفت است، حکایتِ نقطه سر خط پیش آمده، و به تدبیر روزگار بی توجه به تاریخ گذشته نشسته‌ایم. و به چرخ چنان پرداخته ایم، که گویی باید مجدد اختراعش کنیم. و همین غفلت اسبابِ پس رفته گی و عقب ماندگی ایران زمین را در طولِ قرون متمادی فراهم آورده است.
دودمانِ پهلوی خوب یا بد از خاکستر دودمانِ قجر برخاست. شاهِ اولِ پهلوی خود شاهدِ نزدیکِ عصیانهای محمدعلی شاه قجر علیهِ قانونِ مشروطه بود، اما به محضِ استقرار کامل، این دودمان نیز به مانندِ دودمانِ پیش از خود پایش را تا آنجا که توانست، از حدی که قانون مشروطه برایش تعیین کرده بود، درازتر کرد، و لذا با شما کاملا همفکرم در اینکه «... با رفتن محمود و آمدن حسن...» چیزی بواقع در رأس جامعه تغییر نکرده و نمی کند. و نگاهِ رأس جامعه در زمان حاضر، یعنی ج.ا، به مردم، و نقش مردم و نمایندگانش در تصمیم گیریها، بی اعتنایی کامل به ایشان بوده و هست.
و صمیمانه میخواهم با شما بر این باور باشم که، «... از روز نخست جنگی در کار نبوده...»، اما تجربه عراق، افغانستان، لیبی و سوریه به من می گوید، شخم زدن کوچه ها، خیابانها و محلاتِ شهرهای مختلف ایران با بمبهای خوشه ای و بشکه ای همانقدری جیبهای پرنشدنی قدرتهای جهانی را پر می کرد، که امروز فجایع جاری در عراق و سوریه پر میکند. اینکه چرا این اتفاق دهشتناک برای کشورمان واقع نشده را در موضعِ ضعف قرار داشتنِ «چلبی های ایرانی» میدانم.
شاد و سرافراز باشی
البرز

■ هموطن گرامی اقای بامدادان با سلام به شما دوست عزیز.
ارزیابی مفید و همگون با واقعیت های امروز است آنچه که شما نوشته اید. بله ملایان سیاست مدارانی هستند لایق افرینها. من در میان این جماعت زندگی کرده‌ام و زندگیها دیده‌ام! در سوئد سیاست را برابر با کلاهبرداری میدانند البته عده قلیلی، سیاست امروز را . و این عده قلیل هم از سوسیال دمکرات های دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی هستند سوسیال دمکرات های واقعی که وقتی اولاف پالمه برای ریختن بمب بر سر مردمان ویتنام  و یا انداختن اتم بر سر صدها هزار مردم هیرو شیما ،به خیابانها امد ،تقریبآ همه ان نسل پشت سرش بودند .اما امروز نه ان سوسیال دمکرات هست و نه ان افراد بجز عده معدودی. امروز سوسیال دمکرات ها و بزرگترین سندیکای کارگری سوئد L O جای خویش را بروی زانونی سرمایه داری ، جست و نشست.(خانواده Wallenberg) پدر خانواده  مدراتهای سوئد و تصمیم گیرنده و همه کاره این کشور.
همانطوریکه شما اشاره کرده‌اید معادلات اقتصادی تعین کننده سیاست جهان سرمایه داری ست.
دوست عزیز جامعه فرهنگی ما ایرانیان بقول ازادمرد بزرگ شاملو دل درد های موسمی دارد یک احساس نهفته‌ئی ست که دوست داریم بر ضد ان دیگری بایستیم قرار بگیریم. در حالیکه شاید وقتی با خود تنها میشویم و به کنه مطلب فکر میکنیم در نهان خود حقانیت ان «دیگری» را ارام میپذیریم  این گونه برخورد با اندیشه های مختلف در سایت های فارسی زبان دیده میشود بسیارند باری دوست عزیز متاسفانه امروز سیاست مداران با یکدیگر اگر چه در اهداف شان و نظرات سیاسی و اجتماعی و مذهبی شان ،تفاوت ها داشته باشند اما در مقطعی همزاد یکدیگر میشوند ان مقطع نیز منافع اقتصادی شان است و میبینیم که طبقات و احزاب مختلف سیاسی مذهبی با لباس های گوناگون وقتی پای “اقتصاد” و منافع اقتصادی شان باشد در کنار هم قرار میگیرند در برابر ملت‌ها.
هر چقدر هنر حرافی و در کنار هم قراردادن کلمات مناسب و فریبنده را در کنار هم داشته باشی یک مرد کاملا سیاسی با تجربه خواهی بود!! این است سیاست امروز که می‌بینیم در پارلمان اروپا گرفته تا عمامه‌بسرهای ایران و سناتور های کاخ سفید و دیگر کشورها در سال ۱۹۸۳ سمیناری بنام «کنفرانس تل‌آویو» در تل آویو برگذار شد حتما میدانید. کارشناسان اسرائیلی، امریکائی و انگلیسی در ان شرکت داشتند و در باره تحولات سیاسی ایران سال ۵۷ که بنام انقلاب اسلامی نام گرفت و تاثیرات ان در خاورمیانه و وظائف و اهداف سرمایه داری در مورد خاورمیانه شش روز ان نشست ها بطول انجامید و اهداف مشخص شد و در دستور کار قرار گرفت. همان سال هم در تایمز و کیهان لندن چاپ شد. امروز می‌بینیم که دقیقا ان اهداف تا به امروز موفق بوده است. شگفتا ! مرکز همه گفتگوها «ثبات ملایان بر قدرت در ایران و سیاست های جنبی غرب در باره خاورمیانه بمدت احتمالی ۴۵ ساله.»
به همین شیوه ها امروز جهان سرمایه داری  جهان را راه میبرد  مقاله بسیار دلچسب و پر مغزی بود هموطن گرامی و خواندنی تندرست باشید.
کوچیک شما.عباس مطلق