ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 07.12.2005, 11:49
در کدام مسیر، با کدام وسیله!؟

عیسی سحرخیز
چهارشنبه ١٦ آذر ١٣٨٤

این بار مسیر تهران بندرعباس بود و وسیله‌ی سفر و ماموریت یک هواپیمای باری-مسافری سی - ١٣٠ ارتش؛ اما ماموریت مرگ، مرگی جانگداز، یک مرگ فله‌ای.
خبرنگار باشی، عکاس باشی، گزارشگر یا تصویربردار، به هرحال روزنامه‌نگار. آن هم روزنامه‌نگار همیشه در صحنه. این سوال همواره در گوشه‌ی ذهنت نقش می‌بندد، ماموریت بعدی کجاست؟ در کدام مسیر؟ با کدام وسیله؟ و چون در ایران زندگی می‌کنی "کدام وسیله" همیشه پررنگ تر می‌شود و بیشتر مشغولیت ذهنیت.
در این سال‌های طولانی روزنامه‌نگاری و همچنین در جایگاه‌هایی که در رابطه با فعالیت خبری و مطبوعاتی داشته‌ام، به جز دو سال اخیر، برای مدت سه دهه این پرسش‌ها همواره در ذهنم در رفت و آمد بوده‌اند. و دیروز و دیشب این پرسش جدید هم نقش بست که چه می‌شد اگر حاکمیت جدید، دولت احمدی‌نژاد وقتی نمی‌داند که با هواپیمای تشریفاتی روی دست مانده‌اش چه کند، یک بار هم که شده به نفع روزنامه‌نگاران و اهالی مطبوعات رای می‌داد و این هواپیما را به ماموریت خبری روزنامه‌نگاران اختصاص می‌یافت تا آنان آسوده خاطر وظیفه خود را انجام دهند و دغدغه‌ی رفت و برگشت و ارسال خبر نداشته باشند. اگر این کار را کرده بود امروز این نعش‌ها روی دست ما نمی‌ماند؛ چه می‌گویم؟ این بدن‌های سوخته، این جزغاله‌ها، این خاکسترها.
اولین ماموریت‌های خبری جدی من در دوران جنگ تحمیلی آغاز شد؛ فرق نمی‌کرد مناطق عملیاتی غرب باشد یا جنوب. از آن زمان بود که در جایگاه خبرنگار یا مسئول خبری خبرگزاری جمهوری اسلامی یا بعدها وزارت ارشاد و یا جامعه خبری این سوال‌ها همواره در ذهنم نقش می‌بست. کی؟ کجا؟
جنگ بود و زمان عملیات نامشخص و به تبع آن زمان ماموریت. اگر مسیر رفت و وسیله رفت را تا حدودی می‌دانستیم، زمان بازگشت و وسیله بازگشت با خدا بود و از دست ما خارج. تازه خوش اقبال بودیم اگر وسیله هوایی نصیبمان می‌شد. یک سی-١٣٠ ارتش یا هلیکوپتر. و در بسیاری اوقات در کنار جنازه‌ها و شهدا یا مجروحان و مصدومان.
روزنامه‌نگار بودیم و باید می‌پذیرفتیم. بارها پذیرفتیم و باز هم خواهیم پذیرفت. مگر دوستان ما، همکاران ما دیروز آن گاه که به شوخی وصیتنامه‌های خود را می‌نوشتند نپذیرفتند. بله، پذیرفتیم و خواهیم پذیرفت، چون روزنامه‌نگاریم. خبرنگار، عکاس، گزارشگر و تصویربردار مسئول و متعهد.
آسیه نوشته بود که تصمیم گرفته است دیگر با هواپیمای نظامی نرود، اما من اطمینان دارم که این حرف را از ته دل نمی‌زند. مطمئن هستم که اگر ماموریت مهمی باشد- فرق نمی‌کند کی و کجا- حتی التماس خواهد کرد که سوار هواپیمای نظامی اش کنند تا به موقع برسد و یا بازگرد. اطمینان دارم که باز حاضر است سرنشین هواپیمای نظامی‌ای شود که در آن تابوت‌ها صف شده‌اند و مجروحان و مصدومان ناله سرمی دهند. چه فرق می‌کند جنازه دوستان یا مردم. مصدومان و کشته شدگان زلزله یا سیل و یا...
حتما سوار می‌شود؛ بارها سوار شده‌ایم. مگر در زمان زلزله بم سوار نشدیم. یا پیشتر در زلزله رودبار و یا دورتر؛ زمان عملیات. در سنندج، کرمانشاه یا امیدیه اهواز.
ما خبرنگاریم و محکوم و یا متهم.
در زمان جنگ متهم بودیم که اگر زودتر از زمان آغاز عملیات آگاه شویم و خود را با وسیله‌ای مجهز به منطقه می‌رساندیم صدامیان آگاه می‌شدند!! ناچار بودیم که در آخرین لحظه، با هرچه که شد ، با رانندگان خواب و بیدار و خودرو خراب یا لکنتی راهی شويم، اما باید به موقع خود را به محل ماموریت می‌رساندیم. و در این راه بسیاری در اثر سانحه جان باختند یا مصدوم و معلول شدند. اما گاه دیر می‌رسیدیم و مطلع می‌شدیم که عملیات لو رفته بوده ست. دیگران - نه ما – بی‌احتیاطی کرده بودند، از اطلاعات جنگی خوب حفاظت نشده بود، برنامه‌ها خوب طراحی نشده بود. در نتیجه در تصویر‌های تلویزیون عراق می‌دیدیم که صدامیان و بعثیان دوستان و برادرانمان را شهید کرده‌اند و باز جنازه عزیزانمان روی دستمان می‌ماند. چه فرق می‌کرد در ام الرصاص، فکه و یا...
ما چون روزنامه‌نگار بودیم متهم بودیم و دیگران همیشه سردار.
در گوشه‌ای از خاک کشورمان ایران، سیل می‌آمد، زلزله می‌شد و یا .. باز هم نیمه شب از رختخواب بیرون می‌جهیدیم تا در سرمای زمستان و یا گرمای تابستان، در کوهستان و یا کویر، به موقع در محل ماموریت حاضر باشیم، تا با خبررسانی کمکی به مردم باشیم و یا عاملی برای رسیدن کمک داخلی و خارجی برای صدمه دیدگان و یا خانواده جان باختگان و مال باختگان.
باز در آنجا هم متهم بودیم و در بسیاری موارد محکوم. دوستان آنجا نیز اطلاعات را به سلیقه خود طبقه‌بندی می‌کردند و مانع فعالیت آزاد ما می‌شدند. و در شرایط کمبود امکانات راحت‌ترین مکان تصرف خوابگاه یا چادر روزنامه‌نگاران بود و آذوقه اندک آنان.
اما ما به سرپناه و گشنه و تشنه به کار مشغول می‌شدیم و در پایان ماموریت در آخرین صفت نوبت وسیله بازگشت؛ هواپیمای نظامی سی-١٣٠. باز در بسیاری از موارد همراه با جنازه‌ها و مصدومان.
همکار دیگری بر روی وب لاگ خود نوشته بود اسماعیل عمرانی خبرنگار تازه‌کار ایسنا در اولین ماموریت خود جزو کشته شدگان هواپیمای سی – ١٣٠ بوده است. به گفته او چون خبرنگاران قدیمی گروه سیاسی خبرگزاری دانشجویان تمایل نداشته‌اند که به این ماموریت بروند به ناچار قرعه به نام او افتاده بوده است تا سرنوشت مرگ در آتش را برای اسماعیل رقم بزند.
باورم نمی‌شود، مگر می‌شود روزنامه‌نگار بود و به ماموریت نرفت. چه فرق می‌کند با چه وسیله‌ای و به کجا؛ حتی تا قعر جهنم. الا اینکه بلایی سر ما آورده باشند که عطای کار را به لقایش بخشیده باشیم. آیا توهین‌ها و بی‌احترامی‌های مکرر در سفرها‌ی رسمی مسئولان آن بلا بوده؟ آیا نوع وسیله سفر و ماموریت آن بلا بوده؟ یا نه بی‌اهمیت تلقی شدن کار ما و جان ما از سوی دیگران.
آیا واقعا هواپیما نقص فنی داشته و خلبان عاقل را چون حاضر نشده جان خود و دیگران را به خطر اندازد توبیخ کرده و دیگری را چون شجاع و نترس بوده در کابین خلبان هواپیمای خراب جای داده‌اند و به سوی خانه سازمانی همکارانش در سه راه آذری فرستاده‌اند تا جنازه سوخته روزنامه‌نگاران را هدیه ببرد؟
چه کسی مسئول است؟ چه کسی باید پاسخگوی این جنازه‌ها باشد؟ جنازه‌هایی که روی دست ما مانده. چه می‌گویم ؟ این بدن‌های سوخته، این جزغاله‌ها، این خاکسترها.
اصلا نمی‌خواهم بدانم که چه کسی مسئول است. مدت‌هاست که این واژه از ادبیات سیاسی و روزنامه نگاری ایران رخت بربسته است. یا آمران و مسئولان معرفی نمی‌شوند و یا خرده پا‌ها بلاگردان آنها می‌گردند. مگر در قتل‌های زنجیره‌ای شدند؟ یا در جریان ترور حجاریان و...
ارائه استعفای مسئولان در زمان مصیبت‌ها و قصورها و تقصیرها اولین اقدام در جوامع متمدن است، اما گویا در کشور ما اقدامی بی معنا. چه در گذشته‌های دور و چه اکنون. به خصوص این بار که پای نظامیان در میان است و فرماندهان آنان و.... قوا.
می ماند آن سوال جدید؛ نمی‌شد که آن هواپیمای بی مصرف، هواپیمای تشریفاتی را به ماموریت‌های روزنامه نگاران اختصاص دهند تا امروز نعش عزیزانمان روی دستمان نماند؟ چه می‌گویم؟ این بدن‌های سوخته، این جزغاله‌ها، این خاکسترها!؟
١٦/٩/٨٤