ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 22.12.2014, 4:05
روی آندرسون؛ وجدانی بیدار در قلمرو بیداد

امیر مُمبینی

به مناسبت اکران فیلم:
کبوتری بر شاخه نشسته به هستی می‌اندیشد

با یک ماه تأخیر پس از اکران٬ امروز موفق شدم فیلم روی آندرسون را تماشا کنیم: کبوتری بر شاخه نشسته و به هستی می‌اندیشد. یک کار روشنفکرانه‌ی بس متعهدانه در این عصر پستی‌های بزرگ توسط فضله‌های زندگی ماشینی و جامعه‌ی مصرف و سیاست زور و تجاوز.

این فیلم سومین بخش از تریلوژی روی آندرسون در موضوعی است که خود او چنین نامیده است: یک تریلوژی برای انسان بودن! فیلم اول تریلوژی آوازهایی از طبقه‌ی دیگر٬ فیلم دوم تو ای زنده و فیلم سوم کبوتری بر شاخه نشسته و به هستی می‌اندیشد. نام فیلم از یک نقاشی اثر پیتر بروگل (١۵۰۰ میلادی) به نام شکارچیان در برف گرفته شد. در این نقاشی که صحنه‌ی شکار در کانون آن است شماری پرنده بر شاخه‌ی چند درخت نشسته‌اند و به صحنه‌ی شکار می‌نگرند. روی آندرسون معتقد است که این پرندگان مثال آدمیزادگانی هستند که در کار آدمیان و چرایی کردار آنها خیره شده‌اند.

فیلم آندرسون حرکتی در زمان٬ است٬ از سده‌ی پانزدهم و شروع عصر رو به بورژوازی تا امروز و عصر سیطره‌ی روبوت‌ها. حرکتی در موضوع است٬ از کار و کسب و تجارت تا جنگ و تجاوز و استعمار. حرکتی در بیان است٬ از طنز تیز خنده‌زا تا سوگ سیاه هولناک. این فیلم مرکب از صحنه‌های گوناگون و منفصل است که مثل نقاشی کوبیسم طوری کنار هم چیده شده‌اند که یک کل همپیوسته٬ شامل سیما و سیرت سوداگری و کاپیتالیسم و تجاوز را ترسیم میکنند.

ظاهر آدم‌های فیلم گچین‌چهره و بی‌خون و سرد و پوسیده است. گویی اموات از گور درآمده‌ و به راه افتاده‌اند. مثل همانهایی که در صحنه‌ی آخر آوازهایی از طبقه‌ی دیگر دیده میشوند. این اموات متحرک مثل ماشین رفتار میکنند و انگار کوک شده‌اند. محل زندگی‌شان مثل زندان است و همه‌ی کارشان با زمانی مقدر تنظیم شده و با هدفی مقدر پیش میرود. چه کسی این تقدیر را رقم زده است؟ کسی چیزی نمیگوید٬ مگر یکی و در آخر فیلم. همان کسی که کبوتر نقاشی شکار در برف است و روی شاخه نشسته و در کار آدمیان حیرت کرده است. و حرف را روی آندرسون در دهان او میگذارد. این اوست که حرف میزند. این اوست که بر شاخه نشسته و به هستی جاری می‌اندیشد. و براستی٬ در سینمای سی سال اخیر سوئد کسی را ندیدم مثل او بر شاخه‌ی درخت نقد جامعه‌ی  اروپا نشسته باشد.

فرسودگی صورت این آدمها نموداری از فرسودگی روح آنان است. فرسوده شدن روح آنها در کوره‌ی آدمسوز سوداگری و کاپیتالیسم. آنها شهروند و همزمان قربانی و همزمان کارگزار این سیستم هستند. آنها با ساعتی حرکت میکنند که توسط جامعه‌ی سوداگر کوک شده است. پول معیار ارزش‌های این جامعه است. توان خرید ملاک ارزش آدمی است. در صحنه‌ای پیرزنی فرتوت در حال مرگ است و خویشان او برای وداع وی آمده‌اند. پیرزن در حال مرگ کیف دستی خود را محکم روی سینه‌اش نگهداشته است. او نه میشنود و نه حرف میزند و نه حرکت میکند. اما وقتی می‌خواهند کیف را از او دور کنند جیغ میکشد و کیف را رها نمیکند. او میخواهد کیف خود را با طلا و پولی که در آن است به با خود آسمان ببرد.

جامعه‌‌ای که با شهروند خود چنین می‌کند با غیر شهروند خود٬ با دگرآدمیانی که از تبار خود نیستند٬ کاری بس هولناکتر انجام میدهد. در صحنه‌ی بزرگ پایانی فیلم استوانه‌‌ی مسی عظیمی را می‌بینیم با شیپورهایی که از هر طرفش بیرون زده است. این استوانه که نمادی از کوره‌ی آدم‌سوزی است روی یک محور میچرخد و نظامیان گرد آن ایستاده‌اند. سپس می‌بینیم که صفی از سیاه پوستان مجبور میشوند پشت سر هم وارد این کوره شوند. زنی که کودک خردسال خود را بر دوش دارد پایش گیر میکند و جلو دهان این کوره توقفی میکند. سربازی میپرسد٬ چیزی مانع شده که ایستادید؟ یعنی٬ از نظر آن سرباز حتی رفتن این آدمها به درون کوره باید با نظم و بی وقفه باشد. این کوره سمبول هزارگونه کوره است. از کوره‌ی عصر بردگی و انتقال سیاهان به آمریکا تا جنگ‌های استعماری٬ از کوره‌های آدمسوزی هیتلر تا کوره‌ی بمب‌های اتمی هیروشیما و ناکازاکی٬ از کورها‌ی سرد سیبری تا کوره‌های سرخ کامبوج٬ از کوره‌های دموکراتیک جنگ نواستعمار در خاورمیانه و شمال آفریقا تا کوره‌های راسیسم مذهبی و تروریسم. اینها همه برای سوزاندن هستی انسانها در کارند.

در صحنه‌ی پایانی فیلم٬ وقتی اسیران سیاه وارد کوره‌ی مسی میشود و کوره گرد محور خود میچرخد٬ زیر آن آتش روشن میکنند تا آن انسانها خاکستر شوند. سپس دودی سیاه از کوره بلند میشود٬ در حالی که سربازان همچنان ایستاده‌اند. آنگاه این صحنه محو میشود و از درون آن صفی از اشراف و برگزیدگان جامعه‌ی آدم‌سوز برون می‌آیند٬ همه گچین چهره و همچون نعش‌های متحرک٬ با جام شامپاین در دست. آنگاه بازیگر نقش اول٬ کسی که کارش فروش وسایل شادی آفرین است٬ و کالایش دندان دراز خون‌آشام و ماسک‌های هولناک است٬ حیران و متأثر می‌گوید:
آیا باید به خاطر رفاه و راحت خود دیگر انسانها را رنج بدهید؟

این آخرین کلام روی آندرسون در این فیلم است. کلام گریان او در آخر فیلم آوازهایی از طبقه‌ی دیگر نیز چنین بود:
آخر از انسان چه میخواهید. چه میخواهیم ما؟ یک تکه نان روی سفره و یک ذره هم خوشی در زندگی. همین. از ما چه میخواهید؟
بازیگر فیلم وقتی کابوس کوره‌ی آدمسوزی را در خواب می‌بیند مشاهده میکند که خود او در کنار بهره‌مندان از موجودیت آن نظم ویرانگر است و به آنها خدمت میکند. او خود را در خدمت کسانی می‌بیند که گرداننده‌ی آن کوره‌ی آدمسوزی و نظم فرساینده هستند. این او را تکان میدهد و به خروش وامیدارد. او دست به اعتراض می‌زند.

خوب که بنگریم٬ ما به اندازه‌ی طول و عرض سکوت و مماشاتمان در کنار ستمگری و نظم‌های ستمگر قرار می‌گیریم.  آن که در برابر بیداد و نظم بیدادگر سکوت می‌کند٬ اگر نشناسد این نظم و کارکرد آن را نادان است٬ اما اگر بشناسد و سکوت کند یاری دهنده یا همجرم کسانی است که گرداننده‌ی این بیداد و نظم بیدادگر هستند.


نظر خوانندگان:

■ جناب مرزبان بسیار گرامی!
با سپاس از پانویس شما و نظر آموزنده تان چند نکته در نظر من بود که خدمتتان عرض می‌کنم.
اولاً در اینجا منظور من نفس ستم و سازمان ستمگری است که مقداری خاص تر از یک دستگاه دولتی یا یک رژیم است. یعنی آنجا و در آن عرصه‌هایی که ستم عیان شده و به عمل در می‌آید.
دوم، مواردی که جنابعالی شمردید، یعنی عدم همکاری یا نیمه هم کاری یا کم کاری یا حتی ریختن شن داخل موتور ماشن کسی که برای اعدام گروهی از انسان‌ها می‌رود اینها همه در دید من شکستن سکوت است و نه سکوت. سکوت در اینجا امتناع از هرگونه واکنش بر ضد ستم و سازمان آن است. نوعی بی تفاوتی. اما واکنش عملی به آن اشکالی که شما فرمودید منظور نظر آقای برشت بوده است که من نسبتا حرف ایشان را نقل کردم. در اردوگاه تربلینکا بودند یهودیان محکوم به مرگی که به همدیگر کمک می‌کردند تا خود را بکشند. در ظاهر این حرکت در مسیر خواست فاشیست‌ها بود. اما در این حرکت یک اعتراض عظیم انسانی نهفته بود. یک مقاومت حتی.
سوم: مورد نظر مشخص من در این نوشته کشورهای پیشرفته و قدرتمند غرب است و شهروندانی که سر پایین می‌اندازند در عین این که می‌دانند دولتشان در فلان جا جنایت می‌کند. و این فقط در نمودارهای کلاسیک سیاسی نیست. مثلا، یک شهروند انگلیسی که می‌داند انگلیس تا چه حد شیفته تکیه بر تسلیحات اتمی است و می‌داند که چطور بر کمیت و کیفیت این تسلیحات مدام افزوده می‌شود و می‌داند که ایران هیچ سلاح اتمی ندارد و قدرت تجهیز به این تسلیحات را نیز در شرایظ کنونی ندارد، و در عین حال در برابر فشار قدرت‌های اتمی بر مردم ایران به بهانه اینگونه تسلیحات واقف است، سکوتش در اینجا هیچ معنایی عملی جز ارتکاب جرمی از نوع رژیم خود ندارد.
آری! آمریکایی مطلعی که با یک پاکت نیم منی ذرت برشته پای تلویزیون می‌نشیند تا ببیند چگونه آقای بوش در عراق آتش بازی می‌کند و چگونه این کشور و مردم آن زیر پای بمب افکن‌ها له می‌شوند و از این طریق اعصاب ماجرادوست خود را ارضاء می‌کند یا یک نادان است یا یک جنایتکار حقیر. جماعت سکوت آجرهایی هستند که جاده ستم بر آنها به سوی آشویتس می‌رود. می‌خواهم یک چیز خاص را هم بیافزایم. از دید من، کسی مثل خلخالی یا گیلانی که از روی تعصب و نادانی و تحریک مستقیمان دست به جنایت می‌زنند جرمشان بیشتر از کسی مثل رفسنجانی نیست که خیلی خوب بر این جنایت و عواقب آن واقف است و می‌تواند بیش از هر کسی در رژیم راجع به زیان‌های کشتار زندانیان صحبت کند اما در آن ماجرا سکوت پیشه می‌کند.
در اینجا دیگر غم و غصه‌ی آخوند رفسنجانی کمکی به تبرئه او نمی‌کند. بنا براین، تعریف این سکوت عدم واکنشی است که انسان میتواند از خود نشان بدهد ولی نمی‌دهد.

■ با سپاس از معرفی این فیلم مایلم نظر خود را در بارهء قسمت پایانی نوشته طرح کنم. آقای ممبینی مطلبی شبیه برتولت برشت نوشته‌اند : « آن که در برابر بیداد و نظم بیدادگر سکوت می‌کند٬ اگر نشناسد این نظم و کارکرد آن را نادان است٬ اما اگر بشناسد و سکوت کند جنایتکار است. هم‌جرم کسانی است که گرداننده‌ی این بیداد و نظم بیدادگر هستند.» آنکه نادان است تکلیفش روشن است و عذرش موجه !
اما کسی یا کسانی که این نظم بیدادگر را می‌شناسند و در برابر آن سکوت می‌کنند بر چه اساسی جنایتکار است و هم جرم کسانی که گرداننده این نظم هستند؟ همه می‌دانیم و خوانده‌ایم که مثلا در دوره آلمان هیتلری رفتار و واکنش‌های متفاوت از شهروندان سر زده است از تائید و همدستی مطلق با سیستم فاشیستی تا درجات کمتر و کمتر همدستی و همکاری اجباری و بالاخره تا سکوت و بی‌تفاوتی و صد البته با درجات متفاوت عدم همکاری و مبارزه منفی و مقاومت که مورد بحث ما نیست. در این طیف تنیده و اقشار و لایه های مختلف اجتماعی حتی آنهائیکه با سیستم کم و بیش همکاری کردند جنایتکار نبوده‌اند. چه رسد به آنهائیکه توانستند در حد توان خود “خدمتی” به نظم بیدادگر نکنند. هم امروز کسانی که در ایران وارد باند بازیهای نظام نمی‌شوند و تمام سختی‌ها و تبعیض‌ها را تحمل می‌کنند ولی خود را “آلوده” نمی‌کنند به صرف سکوت آنها جنایتکار به حساب نمی آیند.
جنایتکار مجرم بزرگی است که با تعریف جرم به اشکال مختلف در حقوق سیاسی، قضائی و بین المللی آمده است و در دادگاههای معتبر باید محکوم شود.
پرویز مرزبان

■ در این فیلم کوره آدم سوزی با شماری شیپور که از درون آن بیرون آمده‌اند و با شکل و شمایل آن بیشتر به یک وسیله‌ی موسیقی همانند است. در اینجا آندرسون کوره‌ی آدم‌سوزی و دستگاه تبلیغاتی جامعه‌ی سوداگر را در هم می آمیز د تا به ظریفترین شکل رابطه‌ی تبلیغات و تجاوز به حقوق انسانها را نشان دهد و تصویر گوبلز و هُوس را در دو سوی سکه‌ی این نظام نقش کند. شیپورهای این کوره همانهایی هستند که امروز پنج به علاوه یک علیه ایران در آنها میدمد و این شیپورها زائده‌ی جنگی هستند که برخی آرزوی آن را دارند. این شیپورهای متصل به کوره همان هایی هستند که توسط مرتجعان در حکومت ایران در آنها دمیده میشود و ته شان به خاوران وصل است. شگردهای آندرسون بسیارند. در جای دیگر می‌بینیم که فروشندگان وسایل شادی آفرین ماسک‌هایی میفروشند که یکی دندانهای دراز خون آشام است و یکی ماسک تک دندان یک پدیده‌ی ترسناک و یکی هم دستگاهی که خود میخندد. یعنی که عوامل شادی این سیستم نیز حیرت‌انگیز هستند و برخا خود میتوانند دیگران را وحشت زده کنند. ما میبینیم که نود و نه در صد بازی های کامپیوتری نوجوانان و جوانان و حکایت از جنگ و قصاوت و قتل و شکنجه دارد. در یکی از این بازی‌ها که محصول کره است کله‌ی دشمنان را در توپ‌های خاص می‌گذارند و به عنوان گلوله شلیک میکنند. این بازیها در جنگهای ایران و عراق و جنگ عراق و کویت و در لیبی و سوریه و عراق کنونی مصداق واقعی داشته و دارد.