ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 31.07.2014, 12:33
دردهای منطقه را چگونه می‌توان درمان کرد؟

محمد ارسی

.(JavaScript must be enabled to view this email address)

عنوان اصلی مقاله:
آقای خامنه‌ای، با عادی‌سازی رابطۀ ایران و اسرائیل دردهای منطقه را می‌توان درمان کرد...

به نظر می‌رسد که حالت اعتصاب عمومی رهبران جمهوری اسلامی ایران نسبت به سیاست و عقلانیت سیاسی دارد روی به پایان می‌گذارد و جامعۀ ایرانی هم با گسست از انقلابیگری و خِردستیزی دهه‌های اخیر، می‌رود تا با اصولِ سیاست‌ ورزی خردمندانه و اخلاق مصلحتی ارتباطی اساسی برقرار سازد.

لذا در پرتو طلوع عقلانیتی که با روی کار آمدن دولت حسن روحانی در ایران مشاهده می‌شود، امید می‌رود که به این سخنانی که از سر ملت‌خواهی و ایران‌دوستی و صلح‌طلبی بیان می‌گردد نیک توجه کنید.

آقای خامنه‌ای،
پس از جنگ دوم جهانی دو واقعۀ عظیم تاریخی وضع خاورمیانه را از اساس و پایه تغییر داده و بر زندگی مادی و معنوی مردم این منطقه و سیر تحولات وقایع جهانی تأثیر تعیین کننده‌ای گذاشته است.

واقعۀ نخست، تأسیس دولت اسرائیل بوده در سال ۱۹۴۸ میلادی، واقعه بعدی انقلاب اسلامی ایران است در سال ۱۳۵۷ شمسی. اگر به روال همیشگی، تأسیس دولت اسرائیل را در پیروزی مادی و سیاسی یهودیان جهان خلاصه کنیم، یا از زاویه رنج جامعه فلسطین فقط بنگریم و توطئه‌ای بدانیم که غرب و انگلیس و صهیونیزم جهانی علیه اسلام و مسلمین چیده بوده، ره به درک حقیقتی نمی‌بریم، کما اینکه تا کنون نیز نبرده‌ایم.

در صورتی که با شکل‌گیری دولت اسرائیل، از موضع یهودی‌ستیزی و ایدئولوژیکی برخورد نکنیم و از نتایج مترتب بر تأسیس آن دولت، تقدیرزدایی کنیم، حق است که بگوئیم: آن دولت‌سازیِ یهودیان، توفیق عظیمی برای همه جهانیان بود، خود می‌دانید که، تمام محافل روشنفکری و مترقی جهانی به ویژه سوسیالیست‌ها و دمکرات‌ها و احزاب کمونیست آن روز دنیا نیز تأسیس دولت اسرائیل را بسیار گرامی داشتند و کشور شوروی هم همراه آمریکا از آن سخت حمایت کرد.

طبیعی است که هر انسان آزاده‌ای از هر فرقه و مسلکی، مسلمان و مسیحی یا کمونیست و لاادری و غیرمذهبی... خود را در آن پیروزی بزرگ انسانی شریک و سهیم می‌دانست. زیرا آن یک پیروزی سیاسی و مادی خالی نبود، عشق و تدبیر و امید و بردباری بود که بر جهل و جنگ و ستمگری و ناامیدی غلبه می‌کرد. علم و اخلاق و معنویت بود که ارتقاء می‌گرفت.

باری، دوهزار سال تبعید و تبعیض و سرکوبگری‌ها را تاب آوردن، از صد‌ها توطئه و فتنه زنده بیرون آمدن، میلیون‌ها نفر قربانی دادن، ولی از پای ننشستن و در بیست قرن آوارگی، فرهنگ و مذهب و زبان و آئین نیاکان و قوم خود را حفظ کردن و عاقبت به ارض اجدادی بازگشتن و دولت ساختن، اگر حماسه‌ای بی‌همتا در تاریخ بشری نیست، پس چیست؟ اگر گنج معنوی عظیمی برای بشریت نیست، پس چیست؟ آیا نظیر و نمونه‌ای در تاریخ برای آن سراغ دارید؟

وااسفا که تأسیس دولت اسرائیل به مصیبتی برای فلسطینی‌ها تبدیل شد و مشکل فلسطینی هم به معضلی برای منطقه و دنیا.

اما مقدر نبود که آن دولت‌سازی به مصیبتی برای فلسطینی و ممالک عربی تبدیل شود. تقدیر نبود که تأسیس دولت اسرائیل به آوارگی مردم فلسطین و چند جنگ ویرانگر جنجالی منجر گردد و شرق میانه این گونه لگدکوب بربریت تروریستی و دیکتاتوری و قدرت‌های سلطه جوی جهانی شود. در معنا مصائبی که بر سر عرب‌ها و مردم منطقه تا امروز آمده نه در نتیجۀ صِرف تأسیس دولت اسرائیل و آواره شدن فلسطینی‌ها بل، به سبب نوع نگاه خود اعراب و دولت‌های عربی به دولت نو بنیاد یهودی و سیاست اپورتونیستی بوده که رژیم‌های ناسیونالیست عربی برای حل مسئلۀ فلسطینی‌ها در رویارویی با اسرائیل تا کنون داشته‌اند.

آری، در جریان آن دولت سازی، شماری از دست راستی‌های افراطی اسرائیلی با زور و ضربه انبوه عظیمی از توده فلسطینی را با راندان از خانه‌هایشان آواره کردند، که ستمی عظیم و نابخشودنی بوده که باید جبران شود اما سئوال اصلی این است که: آن تودهٔ آوارهٔ فلسطینی، که در اول ماجرا، این همه نبودند و در اثر جنگ‌های بعدی و نیز زاد و ولد‌ها ده‌ها برابر گشتند. جداً مهم‌ترین مشکل و مسئله ملل عرب و مسلمان همان‌ها بودند؟

آیا مصر و سوریه و اردن و عراق... غیر از آن آواره‌ها و آن قطعه زمینی که کشور اسرائیل آنجا یافته بود، درد و مسئله مهم دیگری نداشتند؟ آیا تنها راه حلّ مسئلۀ فلسطینیِ آواره، نفی ملت اسرائیل و نظامی‌گری بود؟ برای خاورمیانه غرق در فقر و فاقه، اسیر استبداد و استعمار بیگانه، با مللی که از علم و صنعت و سواد و بهداشت و دمکراسی محکم و حکومت سالم محروم بودند، ترقی و توسعه و سعادت جمعی، با انتخاب کدام مسیری ممکن می‌شد؟

مسیر همزیستی و دوستی با دولت نوبنیاد اسرائیل، با تلاش برای حلّ مسالمت‌آمیز مسئلۀ فلسطینی‌ها، با تمرکز دادن بر علم و فن و فرهنگ‌سازی، صنعتی شدن و فقرزدایی و دمکراسی‌سازی... یا راهی را که سرهنگ ناصر مصری، حاج امین‌الحسینی و ناسیونال سوسیالیست‌های بعثی و جناح‌های افراطی اِخوانی برگزیدند و عاقبت به صدام حسین و قذافی و مبارک و اسد بعثی رسیدند و السّاعه هم القاعده و النصره و داعش یا در بهترین صورت عبدالفتاح السیسی از آن خط بیرون آمده و خاورمیانه را چنین بدبخت و بیچاره و ویرانه کرده است.

اینجانب به تحولات مصر و سوریه و عراق به اختصار اشاراتی می‌کنم تا ببینید اصرار در انکار موجودیت ملّت اسرائیل و تلاش برای نابودی دولت نوبنیاد یهودی بر سر این سه کشور مهم منطقۀ خاورمیانه عربی چه آورده و توسعه سیاسی و فرهنگی و نظام پارلمانی این کشور‌ها چگونه قربانی هیستری و ایدئولوژی اسرائیل‌ستیزیِ ناسیونالیست‌ها و مذهبی‌های افراطی این ممالک شده و متوقف گشته است.

مثلاً در مصرِ ما قبلِ کودتایِ نجیب- ناصر، راه دمکراسی و آزادی و حاکمیت ملی، آرام آرام داشت طی و هموار‌تر می‌شد. اگر چه انگلیس بر مصر سلطه داشت و بسیاری از نهاد‌ها و دولتمردان مصری، وابستهٔ لندن بودند، اما دمکراسی پارلمانی و پلورالیسم سیاسی و آزادی‌های حزبی و مطبوعاتی تا حدّی وجود داشت، یعنی انتخابات صورت می‌گرفت و قانون حکومت می‌کرد. در فاصلۀ ۱۹۲۳ تا ۱۹۵۲ میلادی که به عصر لیبرالیسم مصری شهره شده، انواع جریان‌های سیاسی و اجتماعی و مذهبی در هئیت احزاب و سازمان‌های رسمی سیاسی و مدنی ظهور کردند و کوشیدند تا مصر را به کشوری مدرن و مستقل و قوی مبدّل سازند. احزاب لیبرال و ملّی مانند وفد در این دوره فعال شدند. کمونیست‌ها و چپ‌ها هم همین دوره به میدان آمدند. اخوان المسلمین نیز در سال ۱۹۲۸ میلادی شکل گرفت. جنبش آزادی زنان مصری که یکی از قدیمی‌ترین‌هاست، نیز زادهٔ‌‌ همان دوره است.

در معنا مصر در مسیرِ رشد و توسعه سیاسی و فرهنگی قرار داشت. هر چند فقیر و عقب مانده و استعمارزده بود، اما تا حدّ قابل قبولی دمکراسی پارلمانی، جامعه مدنیِ قوی، و نخبگان نواندیشِ شایسته‌ای داشت که اولویت‌های ملی و مملکتی را خوب فهمیده و راه حلّ مشکلات ملی را در تداوم دمکراسی سازی و اصلاحات و آزادی‌های گام به گام دیده بودند یعنی راه درست را یافته، در ابتدای راه ولی در ترقی و تعالی بودند. تا اینکه دولت اسرائیل شکل گرفت و دنیا آن را تأئید کرد. اما اعراب که از به رسمیت شناختن آن سخت امتناع کرده بودند، چند ماهی از ظهور دولت یهودی نگذشته بود، که ارتش‌های هیجان‌زده خود را روانهٔ مرزهای اسرائیل کردند تا چون «بنی قریظه» از روی زمین محوشان کنند و به قول خودشان کار یهودیان را تمام کنند.

نتیجه را خودتان خوب می‌دانید که بر سرشان چه آمد. خوش خیالانی که جنگ با اسرائیلی‌ها را با زد و خوردهای قبایلِ عربیِ قرون وسطی اشتباه گرفته بودند، مفتضحانه باختند و تودهٔ ستمدیدهٔ فلسطینی را در‌ به در‌تر و بدبخت‌تر کردند. در واقع پسرویِ سیاسی- فرهنگی جوامع عربی، خاصه مصر و عراق و سوریه نیز از فردای همین شکست نظامی آغاز گردید که الویت‌های جدّی اقتصادی و علمی و فرهنگی و اجتماعی را کناری زدند و گرفتن انتقام آن شکست نظامی و نهایتاً نابودیِ دولت و ملت اسرائیل را به امری حیاتی و ناموسی و آرمانی این کشور‌ها و توده عرب سراسر خاورمیانه تبدیل کردند.

آری، ازین مرحله به این طرف بود که همه چیز دستخوش تغییر و تحول گردید. در مصری که دیدهٔ دنیای عرب متوجه آنجا بود، در آن فضای عصبی برآمده از شکست نظامی، هر نهاد سیاسی و اجتماعی با هر ایده و آداب و رفتاری که بوی وابستگی به غرب و اسرائیل از آن می‌آمد، یا نشانی از ضعف در مبارزه با اسرائیل از خود بروز می‌داد، زیر پرسش می‌رفت و هدف حمله جمعی قرار می‌گرفت. در این مورد اخوان‌المسلمین که ضرورت نابودی اسرائیل را به بخشی از مکتب اسلام خاصّ خود مبدل کرده بود، فوری دست به کار شد و چون ‌آزادی‌های مدنیِ مصریان را علت اصلی ناتوانی عرب‌ها تلقی می‌کرد، در اواخر سال ۱۹۴۸ میلادی در شهرِ قاهره حدود ۷۵۰ ساختمان را که عمدتاً تا‌تر و هتل و رستوران و کاباره و مراکز تفریح جمعی و توریستی... بودند پیروانش به آتش کشیدند و شماری را خاکستر کردند تا مصر و ملل عرب را مقابل اسرائیل بدین‌وسیله بر‌تر و قوی‌تر سازند.

از طرفی آن مصریانی که شکست خود را بد فهمیده بودند، مانند ناسیونالیست‌های آلمانی، انگشت اتهام را سوی نظام دمکراسی پارلمانی کشور خود نشانه گرفتند، یعنی دمکراسی و آزادی‌های نوع غربی را تحقیر کردند و علت اصلی درماندگی ملی خود شمردند. بد‌تر اینکه، تعدد احزاب و آزادی قلم و بیان و مطبوعات را مایه تفرقه و انحراف ملی، و سیاستمداران لیبرال به ویژه شخص ملک فاروق را بی‌عرضه و اشرافیِ پوسیده و مسبب اصلی شکت در برابر اسرائیل قلمداد کردند.

بدین گونه بود که با تحقیر دمکراسی و نفی آزادی‌های سیاسی و مدنی به عنوان توطئه صهیونیزم جهانی برای سلطه بر مصر و منطقه، ویروسِ ناسیونال سوسیالیزمِ نوع مصری و عربی نیز پا گرفت و در سراسر خاورمیانه پخش و پلا گردید.

قهرمان میدان این غوغاگری سیاسی و اسرائیل‌ستیزی، سرهنگ جمال عبدالناصر مصری بود که سوار بر امواج هیجان عمومی با کودتای نظامی سال ۱۹۵۲ میلادی گام در مسیر کسب قدرت مطلق سیاسی گذاشت و عاقبت هم به اهدافِ شخص‌اش که رسیدن به مقام پیشوایی مصری‌ها و تبدیل شدن به قهرمان ملل عربی بود، نایل آمد و شد دیکتاتوری همه کاره و جبّاری صاحب اختیار در سرزمین فراعنه.

ناصر چه کرد؟

ناصر پیکار با موجودیت اسرائیل را به آرمان ملی مردم مصر، به مذهب و ورزش سیاسی توده‌ها و به معیاری برای داوری دربارهٔ هر مصری، حتی هر کشوری در دنیا تبدیل کرد و با همین بهانه، هر اعتراضی و انتقادی را علیه خود به دشمنی با ملت مصر و امت عربی و به همکاری با اسرائیل تعبیر و تفسیر نمود و با بی‌رحمی سرکوب و آزادی‌ها را ریشه کن کرد.

اخوان‌المسلمین بزرگ‌ترین تشکیلات سیاسی دنیای عرب و اسلامی را که برای پیروزی او آن همه هورا کشیده بود، در سال ۱۹۵۴ میلادی به اتهام سوء قصد به جان جمال عبدالناصر منحل کردند و مأمورانش هزاران اخوانی را دستگیر و حبس، و انبوهی را سخت شکنجه و زخمی و تحقیر نمودند و در سراسر کشور، بساط سیاسی و تبلیغاتی آن را با زور سرنیزه برهم زدند و برچیدند.

اما ناصر به انحلال و سرکوب اخوان‌المسلمین تنها بسنده نکرد، او هر دسته و حزب و انجمن و نشریه‌ای را که ایده و نظر و خواستی غیر از خواست و فکر او داشت از میان برداشت و غیرقانونی و منحل اعلام کرد او به نامِ حمایت از فقرا اقتصاد را دولتی، بوروکراسی را گسترده و ارتش و نظامیان را همه‌کاره جامعه کرد. او بود که کودتاگری و حکومت نظامیان را به فرهنگ سیاسی دنیای عرب تبدیل نمود و از ارتش ملی، حزب مسلحی به وجود آورد که شش دهه است صاحب اختیار مطلق شده و به مانعی همه‌جانبه، پیچیده و تهدیدکننده در برابر دمکراسی‌سازی و توسعه سیاسی پایدار تبدیل گشته است.

در حقیقت ناصر برای غلبه نظامی بر اسرائیل که مسئلۀ اصلی ذهنیِ او بود، مصری ساخت با دولت و بوروکراسی و ارتشی پرشمار و گسترده و قوی، ولی با جامعه‌ای ضعیف و زبون و ملتی درمانده و دنباله‌رو که در آزادی و دموکراسی احساس ناامنی و اضطراب می‌کند. همانگونه که در بهار عربی کرد. یعنی آزادی و مسئولیت ناشی از آزادی را تاب نیاورد و در پی حاکمی قدرقدرت و پرطمراق به عبدالفتاح پناه برد و داوطلبانه دوباره تحت سلطۀ نظامیان مصری قرار گرفت.

جالب است که می‌گویند عبدالناصر متأثر از دکتر محمد مصدق رهبر بزرگ ملی ایران بود، به تقلید از او و نهضت ملی ایران بود که با استعمار خارجی درافتاد و کانال سوئز را ملی کرد ولی انصاف کجاست؟ ناصر، آن دیکتاتورِ کودتاچی و ضددموکراسی را با آن آزادهٔ دموکرات و قانونگرا چه نسبتی است؟

نهضت ملی- مصدقی، مجری مشروطه و حامیِ دمکراسی و سازندهٔ شخصیت‌هایِ باارزش سیاسی و فرهنگی بود. ناصر و شرکاء اما نابود کنندهٔ نظام مشروطه، و ضد دمکراسی پارلمانی نوپایی بودند، که نظیر و نمونه آن در ایران نیز بود و با کودتای ۲۸ مرداد سرلشگر زاهدی برافتاد و لیبرالیسم نوپای ایرانی هم پایان یافت.

لذا به لحاظ روشی که ناصر به قدرت رسید و سیستم دیکتاتوریِ خشن و فردی و عظمت‌طلبانه‌ای که ساخت، به رضاشاه و سرلشگر زاهدی شباهت ماهوی بیشتری داشت تا به دکتر مصدق!

به ویژه اینکه همچون پهلوی اول به جان رجال لایق قدیمی افتاد و صحنۀ سیاسی مصر را از سیاستمدارانِ مدیر و مدّبر و غرب‌گرا خالی کرد، یعنی امثال مصطفی نهاس پاشا را که از نخبگان مکتب سعد زغلول و فدی بودند به زور کنار زدند، جایشان را ناصری‌های هوچی و ضداسرائیلی گرفتند.

ولی همین ضداسرائیلی بودن ناصر، در آن بحبوحهٔ جنگ سرد و هنگامِ رقابت دو قدرت اصلیِ بین‌المللی، یار و یاور ناصر آمد. در معنا ایدئولوگ‌های حزب کمونیست شوروی به سرکردگی سوسولف معروف با به‌اصطلاح «تئوری راه رشد غیرسرمایه‌داری» که آن را در قامت افکار سیاسی ناصر دوخت و دوز کرده بودند، به کودتای نظامی، و دیکتاتوریِ فردی و سیاست سلطه‌طلبانهٔ او در منطقه شأنی انقلابی و مفهومی مترقی و خلقی دادند و از کودتاهای نوع زاهدی و ژنرال‌های آمریکایِ لاتینی جدا کردند.

بنا به این تئوری، اگر هر حکومتی که در یک کشور تازه استقلال یافته:

۱- استقلال‌خواه و مخالف جدی امپریالیزم و صهیونیزم جهانی باشد
۲- راه نفوذ سرمایه‌داری جهانی را ببندد و با دخالت در امور اقتصادی و لغو روابطِ فئودالی و مصادره سرمایه‌های بزرگ داخلی، اقتصادی در اساساً دولتی به وجود آورد...
۳- با تقویت جریان‌های خلقی، نیروهای ضدخلقی یعنی: فئودال‌ها و لیبرال‌ها و عوامل وابسته به امپریالیزم و صهیونیزم جهانی را سرکوب کند
۴- با اتحاد جماهیر شوروی، اتحاد و دوستیِ گسترده و همکاری همه‌جانبه داشته باشد

چنین حکومتی با ویژگی‌هایی که شمردیم، در مسیر رشد غیر سرمایه‌داری طی طریق می‌کند. یعنی ضرورتاً داخل سیستم سرمایه‌داری نمی‌شود، بل با دور زدن آن نظام تولیدی، جهت‌گیری سوسیالیستی می‌کند و نهایتاً می‌تواند به سوسیالیزم برسد. که دیدیم به چه صلح و سوسیالیزمی رسیدند و سر از کجا درآوردند.

این تئوری که اصلاً برای توجیه سیاست خارجی شوروی و جلب نظر مردمِ مصر و سوریه... بافته شده بود، به ناصریسم ماهیتّی انقلابی، مترقی و روشفنکرپسند داد و در جهان سوم خاصه در خاورمیانهٔ عربی قبولی عام یافت. بدینوسیله با مدال انقلابی و ترقی‌خواهی و دموکراتیکی که ناصریسم و بعد بعث‌ایسم و قذافی‌ایسم و امثالشان از شوروی سابق گرفته بودند، اسرائیل‌ستیزی به رکنی از ارکان ایدئولوژی‌های انقلابی و خلقی و روشنفکرانه در عصر جنگ سرد تبدیل گردید حتی جریان‌های ملی و مذهبی را هم در دنیای سوم شدیداً تحت تأثیر خود قرار داد.

وضع سوریه و عراق هم همین‌گونه بود. یعنی پس از شکست از اسرائیل در جنگ‌های سال ۱۹۴۸ میلادی آنتی‌سمیتیزم و اسرائیل‌ستیزی، این دو کشور عربی را نیز به لحاظ سیاسی و فکری مسموم و درمانده کرد. لذا با کوبیدن نهادهای دموکراتیک و مدنی، ارتش‌ها را برای جنگ با اسرائیل، برساختند و بزرگ‌تر کردند و بالا‌تر نشاندند.

در سوریه کودتا پشت کودتا نهادهای دموکراتیک و مدنیِ باقیمانده از دوران قیمومیت جمهوری فرانسه را از نَفَس انداخت و ارتش را دایرمدار قدرت کرد. سال ۱۹۴۹ میلادی ژنرال حسنی‌الزعیمی کودتا کرد و حاکم سوریه شد. اندکی بعد ژنرال الحناوی با کودتایی او را برانداخت و حکومت را به دست گرفت. او نیز با کودتای افسر دیگری شیشکلی نامی برافتاد و نوبت دیکتاتوری به ایشان رسید که پنج سالی با ضرب و زور بر سوریه حکم راند ولی با جنبش توده‌ای سال ۱۹۴۵ برکنار شد. تا اینکه به سال ۱۹۵۸ میلادی با اوج‌گیری اقتدار و شوکت ناصری سوری‌ها خود داوطلبانه به مصرِ ناصر متصل شدند و جمهوری متحده عربی را از اتحاد دو کشور به وجود آوردند. آن‌ها در نخستین اقدام همه نهادهای دموکراتیک سوری، گروه‌ها و احزاب غیرحکومتی را منحل و غیر قانونی اعلام کردند، به این امید که: جبهۀ متحد و یکدست و واحدی را در مقابله با اسرائیل بسازند. از بقیه ماجرا و نتیجۀ کار‌ها خودتان خوب آگاهید که بر سر سوریه چه آمد... در معنا ملّت‌سازی دموکراتیکی که از دهه ۱۹۲۰ در سوریه شروع شده بود، برعکس شد و با اسرائیل‌ستیزی و دیکتاتوری‌های نظامی- بعثی به ملت‌پاشی کنونی منجر گردید و چندین نسل از سوری‌ها فدا شدند و رفتند.

در عراق هم تا سال ۱۹۴۸ میلادی، ارتش و نیروهای نظامی تابعی از دولت و شاه مملکت بودند. عراق رژیمی اعتدالی و غرب‌گرا و موردپسند عامه داشت. اما شرکت عراق در جنگ با اسرائیل که مرز مشترکی هم نداشتند، وضع عراق را عوض کرد و ورق برگشت. نظامی‌هایی که محبوب ناسیونال سوسیالیست‌های عراقی و صاحب نفوذی عظیم در دستگاه‌های اداری و تصمیم‌گیری مملکتی شده بودند، متأثر از تحریکات ناصر و تبلیغات ناصریست‌ها به فکر گرفتن قدرت حکومتی و برانداختن نظام پادشاهی افتادند. و در ‌‌نهایت، تبلیغات ناصری‌ها بود که کارگر افتاد و نظامی‌ها تحت هدایت ژنرال قاسم در خونین‌ترین کودتای خاورمیانه نظام پادشاهی عراق را به سال ۱۹۵۸ میلادی برانداختند و ملک فیصل و شماری از سران نظام را به جرم بستگی به انگلیس و سستی در برابر اسرائیل، وحشیانه کشتند و اجساد را بسته به ارابه برای عامه نمایش دادند.

ژنرال قاسم که حاکم مطلق عراقِ سوپر انقلابی شده بود، با نهادهای دموکراتیک و مترقی به مراتب بد‌تر از ناصر رفتار کرد. در این باره یادآوری مهاجرت صد و بیست هزار یهودی عراقی به سبب فشار ژنرال‌های کودتاچی حائز اهمیت است که کُلهم سرزمینی را که قرن‌ها بود زندگی می‌کردند، به اجبار ترک گفتند و چند خانواده، بیشتر در آنجا باقی نماند.

قاسم به نام دفاع از انقلاب خلق و مبارزه با عوامل اسرائیل و استعمار ریشهٔ آن نهادهایِ مدنی را کَند و به تقلید از جمال عبدالناصر نیروهای مسلح عراق را حاکم بر مقدرات توده، و همه‌ کارهٔ جامعه کرد تا به خیال خویش با اسرائیل و متحدینش در منطقه بهتر بتواند مبارزه کنند.

از آن به‌بعد بود که کودتا پشت کودتا، دولت‌سازی پشت دولت‌سازی، شد کارِ عادی فرماندهان نظامی، تا عاقبت نوبت به کودتای بعثی‌ها رسید و سرنوشتِ شوم ملت عراق و منطقه با جنگ و جَسد رقم خورد.

جالب است که قاسم هم مثل ناصر با هر کشوری که با اسرائیل خط و ربط و رابطه‌ای داشت، درافتاد تا اسرائیل را در انزوا قرار دهد. به ویژه با دولت شاهنشاهی ایران که رابطۀ دیپلماتیک پنهانی با تل آویو داشت، خصمانه و دیوانه‌وار برخورد کرد و ستیزه‌جویی و دشمنی با ایران را که متأثر از تحریکات ناصری‌ها و شخص خود ناصر بود، بر اسرائیل‌ستیزی افزود و آن قدر تبلیغ و تحریک کرد که در عصر ناسیونال- سوسیالیست‌های صدامی، ایران‌ستیزی به اصلی از اصول بعثی‌های عراقی تبدیل گردید و با تبلیغ و ترویج در جهان عرب، پخش شد و هزار هزار هوادار یافت.

در جزوه‌هایی که برای شستشوی مغزی جوانان بعثی- صدامی به همین منظور نوشته شده آمده است که: «سه چیز را خدا بیهوده آفریده: مگس و جهود و ایرانی. این هر سه را از ریشه باید برانداخت.»

دیدیم اما آن که برافتاد، نه ایران بود و نه اسرائیل، بل صدام و حزب بعث صدامی بود، و کشوری بعث‌زده به نام عراق، که فدای فتنۀ اسرائیل‌ستیزی و ایران‌ستیزیِ سران بعثی گردید.

و حالا آیا نباید اندیشید، که آخر چرا چنین شد؟

چرا دولت‌های بزرگ عربی، یعنی مصر و سوریه و عراق که در صف اول مصاف با اسرائیل بودند، چنین زبون و ذلیل و زمین‌گیر شدند؟ کشورهایی که روزی مهد مدنیت بشری بودند، چرا باید به چنین روزی می‌افتادند.

مصر و سوریه و عراقی که در سال ۱۹۵۰ میلادی همه امکانات و توانایی‌های ضروری، برای ساختنِ جوامعی مترقی و مرفه و متعالی آن هم در سطح جهانی را در اختیار داشتند، چرا نتوانستند؟ چرا از توسعه پایدار بازماندند؟ هفت دهه تلاش برای کشور و ملت سازی چرا به کشورپاشی و فرقه‌بازی منجر شده؟ علت العلل این تباهی چیست؟ آیا جز هیستری اسرائیل‌ستیزی و رقابت نظامی جنون‌آمیز با این دولتِ نو تأسیس، توضیح دیگری بر این تباهی جمعی می‌توان داد؟ آیا آزادی و دموکراسی و نهادهای مدنی این کشورهای عربی، پایمالِ لاف‌های ضد اسرائیلی دیکتارتورهای عظمت‌طلبی، چون ناصر و اسد و صدام و غیره نشدند؟

آیا ثروت ملی و الویت‌های اقتصادی و فنی یا آموزشی و اجتماعی را فدای رقابتِ نظامیِ ویرانگر با اسرائیل و ارضای غرور قومی و عظمت‌ طلبی عربی نکردند؟

وقتی برای هزینه یک میگ روسی، کشاورزان مصری ده‌ها میلیون دانه نارنگی باید تولید می‌کردند، یا از کودتای عبدالکریم قاسم به این سوی، عراقی‌ها نود درصد بودجهٔ مملکتی را صرف خرید تسلیحات و تقویت قوای نظامی می‌کردند، برای رشد و توسعه و ترقی چه چیزی باقی می‌ماند؟

آری، اگر نیمی از مصائبی که بر سر فلسطینی‌ها و اعراب تا کنون آمده، در اثر سلطه‌طلبی افراطی‌های اسرائیلی بوده باشد، نیمِ دیگرش نتیجۀ نوع سیاست و واکنشی است که اعراب و دولت‌های مهم عربی تا کنون در مقابل آن در پیش گرفته و نشان داده‌اند.

آن رمان‌نویس نامدار گابریل گارسیا می‌گوید: «ده درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می‌افتد و نود درصد آنست که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می‌دهیم.»

بدین جهت است که می‌گوییم: اگر پنجاه درصد از ثروتی را که اعراب در راه جنگ و جدال با اسرائیل به باد فنا دادند، در راه توسعه و سازندگی ملی و منطقه‌ای و نیز صرفِ رفاهِ حالِ آواره‌های فلسطینی می‌کردند، نه درد و فاجعه‌ای به نام فلسطین امروز داشتیم، نه اسرائیل چنین جری می‌شد و به راست می‌غلتید، و نه اعراب به این ابتلا می‌افتادند. در واقع نتیجۀ تاکنونیِ این طولانی‌ترین و پُر خرج‌ترین درگیری خاورمیانه که به نامِ برافکندن بنیان ستمی که بر فلسطینی‌ها رفته است، انجام گرفته، این بوده که: آوارگان فلسطینی، انبوه‌تر، پُرشمار‌تر و بیچاره‌تر از پیش، اسرائیل اما قوی‌تر از قبل، در معنا قوی‌ترین دولت در منطقه شده و ممالک مدعیِ مبارزه‌جویی: سوریه و عراق و مصر و لیبی... به خاک سیاه نشسته‌اند. وضعِ ارتجاع سعودی و شیوخ وابسته هم که نیازی به گفتن ندارد.

وااسفا وااسفا که ما ایرانی‌ها نمی‌اندیشیم. دربارهٔ این اندیشیدنی‌ترین واقعه خاورمیانه هنوز که هنوز است نمی‌اندیشیم. اگر می‌اندیشیدیم، انقلاب عظیم بهمن را به بخشی از تاریخ جنگ و دعوای اعراب با اسرائیل تبدیل نمی‌کردیم، و به سیطرۀ ایدئولوژی اسرائیل‌ستیزی تا حدِ افکار هَلوکاست تنزل نمی‌دادیم. کشوری را که عضو سازمان ملل متحد است به نابودی تهدید نمی‌کردیم، با اخوان‌المسلمین و ناسیونال سوسیالیست‌های بعثی هم‌صدا علیه صلح با اسرائیل شعار نمی‌دادیم، و با حمایت از حماس و جهاد اسلامی، به مردم و مسئولان عاقل فلسطین این همه ضرر نمی‌زدیم و منافع ملی خود را نیز در ستیزه‌جویی با اسرائیل چنین به تاراج نمی‌دادیم.

دریغا که سران نظام اسلامی مسئولانه نیندیشدند. شد آنچه نمی‌باید می‌شد. ایران، تحریم اقتصادی و مالی و تهدید نظامی شد و کار مُلک و ملت به فلاکت کشید و فرد فرد ایرانیان سخت صدمه خوردند و تازه رسیدیم به این گفتهٔ حضرت سعدی که: «هر که آن کند که نباید، آن بیند که نشاید.»

باز دریغ که رهبر جمهوری اسلامی دست برنمی‌دارد. به مناسبت روز قدس می‌گوید: «رژیم صهیونیستی باید از بین برود... کرانهٔ باختری نیز باید مانند غزه مسلح بشود و کسانی که علاقمند به سرنوشت فلسطینی هستند در این زمینه فعالیت کنند...»

چرا فلسطینی‌تر از فلسطینی می‌شوید؟ چرا خود مقامات فلسطینی یا سران دُول عربی اینگونه حرف نمی‌زنند که شما می‌زنید؟

«عالمی را یک سخن ویران کُند»، چرا بهانه به دست دشمنان می‌دهید و رشته‌های بافته را پنبه می‌کنید؟ چرا؟

و آن هم از مشاور عالی‌تان، سرداری که شهره به پختگی است، با اقتدا به خود شما می‌گوید: «با تقویت گروه‌های جهادی به ویژه در کرانه باختری فشار به صهیونیست‌ها را باید افزایش داد... امنیت همه جانبه رژیم صهیونیستی در سطح داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی باید از طریق تضعیف امنیت روحی و روانی و امنیت اقتصادی و سیاسی این رژیم هدف قرار گیرد...»

آقای خامنه‌ای،
اگر جداً دیدن صحنه بمباران غزه و قتل کودک بی‌پناه فلسطینی سخت آزارتان می‌دهد، اگر آزاد و مستقل و دولتمند شدن فلسطینی‌ها را خواهانید، از مسیری که تا کنون آمده‌اید برگردید. برگردید از راهی که افراطی‌های اخوانی و ناصری و بعثی رفتند و جز شکست و تباهی ثمری نگرفتند. به راه شناخت حق موجودیت ملت اسرائیل، به راه صلح و همزیستی و دوستی با دولت اسرائیل بروید، که فقط یک ایران نیرومند و مستقل و صلح دوستی که دوست و متحّد واقعی اسرائیل باشد، بهتر از هر دولت عربی می‌تواند در تشکیل دولت مستقل فلسطین و رهایی فلسطینی‌ها از بدبختی‌ها نقش ایفاء کند و مفید واقع شود. زیرا معلوم همه است که در فضای صلح و دوستی میان ملت‌ها و دولت‌ها، آن چیزی را می‌توان به دست آورد که در شرایط دشمنی کسب آن میسّر نمی‌شود.

اگر خواهان پایان دادن به فتنه تروریست‌ها و توسعه‌طلبی سعودی‌ها در منطقه هستید، اگر قطع ریشه شیعه‌ستیزی و ایران‌هراسی را در سراسر خاورمیانه خواهانید، اگر خاورمیانه را در امن و آرامش می‌خواهید، پس دست دوستی به ملت اسرائیل بدهید، تا آتش این فتنه‌گری‌ها هم خاموش شود. زیرا این کانون‌های فتنه و تباهی، تنها در فضای دشمنی میان جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل، جان گرفته و فرصتی یافته‌اند تا جهان را پُر بلا کنند.

آری، آری، امروز تهران و تل آویو سفیر مهر و دوستی به سوی هم بفرستند، فرداست که این مراکز توسعه‌طلبی و فتنه‌گری، تسلیم شوند و ریشه تروریزم هم بخشکد.

تردیدی نکنید که صلح و دوستی و اتحاد میان ایران و اسرائیل می‌تواند محور محکم آن صلح مورد انتظار و اساس همکاری گسترده‌ای باشد که با جلب همکاری مصر و ترکیه، به سراسر خاورمیانه خونین گسترش یابد و در سایه اندازِ آن صلح جمعی، فلسطینی و سوری و اسرائیلی کنار کُرد و ترک و عرب و ایرانی... بتوانند در امنیت و آزادی زندگی کنند و این منطقه بلازده نیز عاقبت روی آرامش و آسایش و صلح به خود ببیند.

چرا ایران نامدار، پرچمدارِ چنین صلح پایداری نباشد؟

چرا برای آتش‌بس میان حماس و اسرائیل شما پیش‌قدم نشوید؟ به جای تشویق کرانه باختری برای قیام مسلحانه، اگر شما پیشنهاد آتش‌بس می‌دادید، حماس حتماً می‌پذیرفت، می‌دیدید آنگاه موقعیت ایران و اسلام و خودتان در دنیا تا کجا ارتقاء می‌یافت و از خون و خونریزی در غزه چقدر کم می‌شد. تاسف‌آور است واقعا که به گفتهٔ ظریفی علماء شیعه همیشه برای جنگ و جهاد فتوا صادر کرده‌اند، یک بار هم که شده برای صلح و توقف جنگ و درگیری، فتوایی بدهند.

بدیهی است که سازندگی و ترقی و توسعه دایمی و تلاش برای تبدیل ایران به قدرت اول و بر‌تر اقتصادی و صنعتی و فرهنگی خاورمیانه، که کاملاً شدنی است، نیز به عادی‌سازی رابطه با اسرائیل بستگی دارد. زیرا بدون تنش زدایی با اسرائیل، عادی سازی رابطه با غرب و آمریکا را باید فراموش کرد. کیست که نداند، اگر با صنایع هسته‌ای ایران و یا با قدرت‌یابی ایران، این همه مخالفت می‌شود، و یا در مذاکره ۱+ ۵ اینقدر مشکل پدید می‌آید، ریشه در خصومت جمهوری اسلامی با حق موجودیت دولت و ملت اسرائیل دارد. یعنی شعار نابودی اسرائیل را دادن، همزمان همزیستی و همکاری غرب را خواستن جداً نشدنی است.

همانگونه که توسعه اقتصادی و صنعتی و ترقی دایمی هم، بدون همکاری و همزیستی مسالمت‌آمیز با غرب و آمریکا، محال و نشدنی است.

آقای خامنه‌ای،
میان ایران و اسرائیل هیچ مسئله مادی اختلاف برانگیزی وجود نداشته و ندارد. ملت ایران و اسرائیل هیچ اختلاف تاریخی با هم نداشته و ندارند. شاهانِ نام‌جاودان ما حامیان نامدار یهودیان بودند و این‌ها هم در کُتب مقدسه آن فرمانروایان را در کنار انبیاء خدا نشاندند و به دنیا شناساندند. اگر خصومتی اکنون میان دو دولت می‌بینیم، مربوط به دولت‌هاست و سرشتی ایدئولوژیکی- سیاسی دارد که ما شروع کردیم، اسرائیل سال‌ها صبر کرده بعد حمله متقابل کرد و عکس‌العمل نشان داد.

در واقع آیت‌الله خمینی بود که با شعار اسرائیل باید نابود شود، فضای خصومتی را به وجود آورد که اکنون به اینجا رسیده است. یعنی جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل به دو سنگ آتشی تبدیل شده‌اند که با کوچک‌ترین تماسی جرقۀ جنگ و جدال تولید می‌کنند و قربانی می‌گیرند. بترسید از حوادث تلخ‌تری که هنوز نیامده‌اند، پایان دهید به خصومتی که سرنوشت تمام منطقه، حتی به گونه‌ای دنیا بسته به ختم این خصومت نابودگرا است.

باری، اسرائیل باید نابود شود؛ بد‌ترین خطای آیت‌الله خمینی بود، خطایی که به فلسطینی هیچ نفعی نداد، به ایرانی از هر دسته و گروه اما بسیار زیاد صدمه زد. رهبران انقلابی در دنیا البته از اینگونه خطا‌ها بسیار کرده‌اند، ایشان استثناء نبودند، به ویژه اینکه اساساً وی سیاستمدار نبود، بل، «رند عالم سوزی بود» که «سیر من الخلق اِلی الله» کرده بود و با «مصلحت‌بینی» در کار مملکتی اصولاً کاری نداشت.

«تدبیر و تامل» کار شماست که بر مشکلات مملکت و منطقه اشراف کامل دارید، پس باید گره گشا باشید.

آقای خامنه‌ای،
در عادی‌سازی رابطه با اسرائیل و برقراری صلح پایدار در منطقه، شما بهتر از هر فرد و جمعی می‌توانید رهبری و نقش ایفاء کنید. زیرا که سر رشتهٔ امور کشوری در دست شماست. از فرصتی که با ریاست جمهوری حسن روحانی پیش آمده، و موضع قدرتی که جمهوری اسلامی به دست آورده، استفاده کنید به این امر مهم، جامعۀ عمل بپوشانید. ایران و اسرائیل محکوم به عادی‌سازی روابط فیمابین‌اند، هرچه زود‌تر، ضرر کمتر. این اختلاف و خصومت با یک کشور مهم در سطح جهانی را ابدی تصور نکنید و برای بعد از خود به ارث نگذارید.

مرگ حق است و همه رفتنی‌اند. اگر ازین دنیا ناگهان رفتید با این همه اختلافی که در رابطه با اسرائیل، به ارث می‌گذارید، بر سر ایران و منطقه چه خواهد آمد؟ چه کسی افراطی‌های ضد اسرائیلیِ سپاه و بسیج را می‌تواند اداره و کنترل کند؟

شما البته برای حل این مسئله به معجزه و کار قهرمانانه نیاز ندارید. به انورالسادات هم نیازی نیست. کافیست به ملت مراجعه کنید؛ یعنی به بحث آزاد دامن بزنید، خطوط قرمز را بردارید و به احزاب و مطبوعات و مجامع مذهبی و فرهنگی اجازه دهید که آزادانه بنویسند و بگویند که در مورد عادی‌سازی با اسرائیل چگونه می‌اندیشند. افکار عمومی به روشنی راه صلح و دوستی را نشان خواهد داد.

آقای خامنه‌ای،
لحظاتی است که یک رهبر سیاسی میان وجاهت شخصی یا سعادت ملت یکی را باید انتخاب کند. شما در چنین لحظه‌ای قرار گرفته‌اید، انتخاب با شماست.

تگزاس– تیرماه ۱۳۹۳


نظر خوانندگان:

■ نظر به اینکه نیت اقای ارسی گرامی را خیر می‌بینم؛ به ایشان که زحمت کشیده و روی این مقاله بخوبی کار کرده اند برخورد نمی‌کنم. تنها دوستان و ارسی را به دو نکته توجه میدهم: ۱- نیت اسراييل و اعراب، ۲- نیت جمهوری اسلامی.
اسراییل پدیده‌ای به این سادگی نبوده که بگوییم همه خوشحال شدند که بالاخره یهودی سرگردان برای خود وطنی ساخت. اسراییل همانند بسیار تقسیم کردن های پس از جنگ جهانی دوم حاصل یک توافق بوده که سردمدار این تفکر صهیونیسم بوده و هست. یهودی و مسلمان هر دو فلسطینی بودند و با هم زندگی می کردند کدام ضرورت میبایست کشوری را در انحصار یک نژاد ویک دین انهم در مرکز تلاقی دو دین قرار دهد وهمه هم خوشحال شوند! . این پاداشی بود که غرب از کیسه تمام مردم فلسطین تقدیم صهیونیسم کرد اما تیتر مقاله؛ مرا وامیدارد بپرسم؛ مگر شاه بهترین رابطه را با اسراییل نداشت؟ ملک حسین هم؛ اما ارامش به منطقه باز نگشت؛ چرا چون اسراییل همچنان تنها کشور جهان است که مرز های کنونی را خودش هم قبول ندارد؛ سرزمین انها انگار قرار است تا نیل برسد و موسی رودخانه را باز به دو نیم کند. صهیونیسم هنوز به مرز های کنونیش راضی نیست و براحتی حقوق مسلمانان درون کشور خود را هم پایمال می کند.
جمهوری اسلامی اما تاکنون فقط یکبار در دوره خمینی بزور اسلحه و تهدید جام زهر نوشید (و نه از روی پذیرش واقعیت؛ از همین رو ختم جنگ برای رفتن به کربلا که ابتدا بنظر میرسید تا انجا راهی نیست! معادل نوشیدن زهر تلقی شد) بار دوم هم پس از تصرف غیر رسمی کربلا توسط جمهوری اسلامی ( که محصول نابخردی دولت بوش بود) و سپس سیاست توسعه شیعی گری با ولخرجی ثروت ملی برای جریانهای اسلام گرا ؛ خواست بیت المقدس را به مسلمانان باز پس دهد که انهم با فشار تحریم روبرو شد وبه نرمش قهرمانانه جمهوری اسلامی( باز هم نه از روی عقلانیت ودرک واقعیات جهان کنونی بلکه برای یک عقب نشینی مقطعی) انجامید.
ساده انگاری است که تصور شود زیر بنای فکری ایجاد کننده اسراییل وتئوری صهیونیستی غالب بر ان از توسعه دست برداشته وبدنبال همزیستی با همسایگانش است . همچنین است تفکر حاکم بر ایجاد جمهوری اسلامی که مرز نمی شناسد وبدنبال تصرف عالم و حاکمیت خلیفه شیعیان است . حال بر این دو تفکر منجمد خلیفه نورسیده اهل سنت را هم اضافه کنید تا ریشه تمام بدبختی های ملل خاورمیانه دیده شود. این سه غیر قابل هم زیستی هستند و در این میان مردم منطقه می بایست مصیبت ها را بر تن بخرند.
چاره چیست؟ بطنز خوب است بشریت قرن ۲۱ سران این سه تفکر را به جزیره ای بیاندازد تا همدیگر را پاره پاره کنند یا مجبور شوند به همدیگر گوش کنند وبه تمدن برگردند.
غیر طنز هم اینکه : بجای چنین راه حلی که جناب ارسی پیشنهاد میکنند و به امامزاده خامنه‌ای دخیل میبندند؛ هر سه تفکر به مهمیز روشنفکران درافتاده و بخوبی افشا و منفرد گردند. مردم کشور های غرب با کمک نهاد های مدنی خود میبایست به این حقیقت دست یابند که این هرسه ناقض حقوق انسان ؛ جنایتکار و در مضمون از یک جنس هستند و این وظیفه ما فرنگ نشینان است . همینطور روشن کردن افکار عمومی مردم کشورمان که انصافا بداوردند که از شاه به ملا پناه بردند. تماس با اعراب کشورمان ودوستان عرب زبان هم بخشی از ماجراست که هرکس به اندازه توانش smile خوب است گوشه ای از قاپ زین را بچسبد.
بی شک نامه نویسی به خامنه‌ای یا خلیفه جدید سنی یا دارودسته صهیونیستی حاکم بر اسراییل واز جمله نتانیاهو مانند امید بستن به انسانیت بازجوهای جمهوری اسلامی است و نه بیش  البته وقتی نامه سرگشاده ای نوشته می شود یک وجهش مخاطب قرار دادن مردم است اما وجه نخستش هم بحد کافی بی ثمر ونادرست است.
خسرو بندری

■ آقای ارسی آفرین. اگر ما عقل داشتیم اگر مصری ها وسوری هاو وعربستانی هاو.... عقل داشتیم اسیر حکومت های استبدادی نمی شدیم و وقتی دگر جان به لب هامان می رسید کارمان به پناه بردن به تشکیل داعش ها وخلافت اسلامی وطالبان و حکومت شیعی و سنی و غیره نمی‌انجامید. خامنه‌ای و خمینی و ناصر و صدام و مالکی و غیره در فکر حفظ قدرت خویش و دوام حکومت خود هستند و در این راه از هیچ شعار عوام فریبانه‌ای حتی به زیان منافع ملی کوتاهی نمی کنند وگرنه درجهانی که بلوک های اقتصادی و روابط تبادل بازرگانی مرزهای ملی را دیگر از آنصورت گذشته اختلاف های جنگ برانگیز بر سر مرزها درآورده است فکر بفرمایید کارگر ارزان و بیکار کشورهای خاورمیانه و پول نفت فراوان و منابع غنی انرزی آنها با استفاده از کارشناسان اسراییل چه ثروت ورفاهی برای مردم این بلوک اقتصادی می توانست فراهم آورد واین مقدور نیست مگر آنکه ملتها با هر دینی که باور دارند یا ندارند به حقوق فردی واجتماعی خود ودگران در جهان امروزی اشنا شوند تا دیگر آلت دست شیادان در هر اباس و کلاهی قرار نگیرند.
غفور

■ ‫‫آقای ارسی گرامی، به یقین راهِ پیشنهادی شما برای حل مسائل خشونت باری که دامن کشورهای منطقه را فرا گرفته مؤثر خواهد بود، اما این تأثیر زمانی قوتِ پایدار خواهد یافت، که جنگ افروزانِ طرفِ اسرائیلی نیز به شکلی از اشکال مهار شوند. اگر به حوادث حداقل دهه گذشته توجه داشته باشیم، شاهد خواهیم بود، که علاوه بر افراطیونی چون حزب‌الله و حماس، جناحهایی از درون جامعه اسرائیل که گویا هستی‌شان وابسته به دشمنی ابدی بین مردم فلسطین و مردم اسرائیل است، نیز درست در مواقعی که احساس میشود‫، حال همه چیز در مسیر صلح قرار دارد، با شهرک سازی در مناطق موردِ مناقشه آتش بیار معرکه بوده‌اند.
‫بنابراین گمان می کنم، در کنار این نوشتار واقعا با ارزش و انسانی، که اگر از جانبِ آقای خامنه ای و دیگر سران ج.ا به شکلی از اشکال رعایت و یا انجام شود، آبروی بزرگی برای ایران و ایرانیان به ارمغان خواهد داشت، ‫لازم‫ است، که هوشمندان عالم سیاست ایران، که با سیاستهای طرفِ اسرائیلی ‫ماجرا نیز آشنایی مکفی دارند، نوشتاری نیز خطابِ به ایشان بنویسند. چه اگر خصومت طلبان اسرائیلی همزمان مهار نشوند، دور باطل خشونت در منطقه ادامه ابدی خواهد داشت.
با آرزوی شادی برای همه، ‫البرز

■ آقای ارسی، این یکی‌ از بهترین مقاله‌هایی‌ است که من در رابطه با مشکل اعراب و اسرائیل خواندم. خیلی ممنوع.
این آقایانی که سایت‌های ایرانی‌ را مثل گویا با مقالات ضدّ اسرائیلی و ضدّ یهودی پر کردند ظاهراً یادشان رفته که تمام هم عرب نابودی اسرائیل است. یادشون رفته که انور سادات به خاطر صلح با اسرائیل به دست کسانی‌ ترور شد، که خودش از زندانها رهایشان کرده بود (منظورم یک از شاخه‌های اخوان المسلمین). نماینده حماس حاضر نیست که اسرائیل را به رسمیت به شناسد.
روز خوش؛‌ فرهاد آصف

■ جناب ارسی
با درود و سپاس
بازهم بسیار خوب و روشنگر نوشتید. من بسیار متأسفم که می‌بینم همین امروز هم بخشی از  اوپوزیسیون ایرانی و نیز برخی اروپاییان به ظاهر متمدن و “دموکراسی‌خواه”  که خود را پشتیبان مردم فلسطین می‌پندارند؛ دانۀ تلخی را آبیاری می‌کنند که عربهای نامتمدن مسلمان شده، برای ایجاد نفاق در میان بنی‌قریظه افشاندند. آنها همچنین بی آنکه خود بدانند، در آرزوی بازسازی غارتی هستند که آن عربها به یهودیان صنعتگر بنی نضیر روا داشتند. جاهلیت بی‌سوادی نیست،  ناآگاهی از ریشۀ پنهان علفهای هرزی است که شاخ و برگ فراوان اما سمی می‌آفرینند. همچنین بازهم متأسفم که این دانه‌های تلخ و بادهای زهر آگینی که ۱۴۰۰ سال پیش برای ایجاد نفاق در میان نامسلمانان پدید آمده بودند، اکنون کام میلیونها انسان بیگناه را در جهان اسلام تلخ کرده است. و بازهم متأسفم که بخشی از روشنفکران اوپوزیسیون ایرانی به ویژه از قبیله چپ، هنوز آتش بیار این معرکه پلید هستند و “مقاومت” و جنگ را از آشتی و سازش برتر میدانند.
شادباشید،‌ بهرام خراسانی
نهم امرداد ۱۳۹۳

■ مثل همیشه، مقاله ای مسئولانه و دلسوزانه به مسئولین و اولیای امور.
نوشته‌ای جامع وشجاعانه. نقشه‌ای کامل و حرف و کلامی پر از مغز و اندرز برای یافتن راهی با کمترین هزینه برای برون رفت از این همه زشتی و خشونت و جنگ و ویرانی در منطقه.
بی شک این سخنان به گوش کسانی که بی محابا و بی تعمّق و بدون دوراندیشی و فراست بر هیمه دشمنی و عناد می افزایند و بر آتش خصومت و نفرت میدمند، چندان خوشایند نخواهد بود و با موقعیتی که رهبر را در آن قرار داده اند انتظار معجزه ای و فرجی در امور نمی توان داشت،  ولی لازم و حیاتی است که قاطبه مردم، با خواندن این گونه مقالات، ذهنشان نسبت به این مسائل روشن شده و سطح آگاهیشان چنان بالا رود که مسئولین نتوانند بسادگی از آنها بهره ورداری سیاسی کنند. تاریخ به ما نشان میدهد که جسارت و مستی، پرخاشکری و گردنکشی، لشکرکشی و جاه طلبی حاکمان فاسد و زورگو نتیجه پشتیبانی و همراهی و حمایت مستقیم عوام بوده است.
مطمئن هستم آقای خامنه‌ای و شرکا بر همین نهج و با تکیه بر آلاف و الوف ظاهری، امور را پیش خواهد برد و از مواضع خصمانه خود نسبت به اسرائیل و غرب، ذرّه ای دست بر نخواهند داشت،  آنها، تنها زمانی به خرد خود رجوع میکنند که یا بسیار دیر شده است و یا احساس کنند که در پشت سر آنها دیگر کسی نیست.
با احترام شهرام