ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 27.02.2014, 9:35
صلح به بهای جنگ

شهلا صمصمامی

با خروج نیروهای آمریکا از افغانستان، بنظر می‌رسد طولانی‌ترین جنگ این کشور به پایان خواهد رسید. ولی حالا این پرسش مهم مطرح شده است که آیا این آخرین جنگ آمریکاست.

شواهد گوناگونی وجود دارد که نشان می‌دهد اشتهای به جنگ و درگیری دست‌کم در بخش باقدرتی از سیاسـتمداران و کمپانی‌هـای با نفوذ که مجتمع نظامی – صنعتی و تکنولوژی جنگی را تشکیل می‌دهند هنوز بر جای خود باقی است.

بحران‌های گوناگون بین المللی از درگیریهای خشنونت آمیز در اوکراینگرفته تا ارائه جنگ داخلی در سوریه و عراق تا مذاکرات اتمی ایران، بهانهء مناسبی است که بخش راست افراطی و نئوکنسرواتیو‌ها، دولت اوباما را مورد سرزنش قرار داده و سیاست خارجی وی را یک سیاست «عقب‌نشینی» بنامند.

لابیست‌های عناصر دست راستی دولت اسرائیل در واشنگتن، به فشارهای خود افزوده‌اند و اعلام خطر می‌کنند که اعتماد به مذاکرات با ایران اشتباه بزرگی است و کنگره باید تحریم‌های شدیدتری را تصویب کند که بتوان در صورت شکست مذاکرات بلافاصله آن  را به اجرا گذاشت.

برخی از اعضاء کنگره حتی دموکرات‌ها مانند «رابرت منندز» (Robert Menendez) معتقدند که گذاشتن تحریم‌های جدید به مذاکرات صلح کمک می‌کند.

آمریکا پلیس دنیا

«نیل فرگسون» (Nail Fergusan) استاد دانشگاه هاروارد در مقالـه‌ای در «وال استریت جرنال» می‌نویسد: ما شاهد یک تغییر بنیادین در استراتژی امنیت ملی در آمریکا هستیم. هیچکس دیگر آمریکا راجدی نمی‌گیرد. خط قرمزی را که پرزیدنت اوباما در مورد استفاده از سلاح‌های شیمیائی در سوریه کشید بیاد بیاوریم. و اینکه تجاوز از این خط نادیده گرفته شد.

ریشه‌های این تغییر به تصمیمات سیاست خارجی گیج‌کننده دورهء اول ریاست جمهوری اوباما برمی‌گردد. خروج عجولانه از عراق و سپس تصمیم به فرستادن نیروهای بیشتر به افغانستان و خروج از این کشور بیش از اینکه تمام نیروها به آنجا برسد، از آن نمونه است.

در سال ۲۰۰۹ زمانی که مردم ایران بپا خاستند، آمریکا با بی‌تفاوتی ایستاد و نظاره کرد. «بهار عربی» اوباما را غافلگیر کرد، و در سال ۲۰۱۲ زمانیکه مردم در میدان تحـریر جمع شــدند، وی خواسـتار برکناری متحد درازمدت آمریکا، دیکتـاتور مصری حسنی مبارک شد. سپس حکومت محمد مرسی از حزب اخوان‌المسلمین را پشتیبانی کرد و آنگاه کودتای نظامی را نیز حمایت کرد.

در لیبی پرزیدنت اوباما در زمینهء اقدامات بین‌المللی علیه قذافی در آخر صف بود.

سوریه نیز نمونه شکست فاحش سیاست خارجی آمریکا از جنگ جهانی دوم به بعد بود. زمانیکه پرزیدنت می‌توانست دخالت مؤثر داشته باشد تردید نشان داد و وقتی که دخالت کرد بی‌نتیجه بود. به شورشیانی که علیه رژیم اسد می‌جنگیدند اسلحه کافی نداد حتا برای حملهء هوائی به سوریه منتظر رأی کنگره شد و در نتیجه روسیه توانست موافقت اسد را برای تحویل سلاح‌های شیمیائی جلب کند.

فرگسون می‌گوید: «شکست استراتژیکی آمریکا را می‌توان در مقایسه آمار تلفات در منطقه در دوران حکومت بوش و زمان حاضر دید».

وی ادعا می‌کند که تلفات در نتیجه جنگ و حملات تروریستی امروزه بمراتب بیشتر از زمان بوش است. البته به این نکته نیز اشاره نمی‌کند که جنگ عراق و افغانستان و گسترش فعالیت‌های گروه‌های باصطلاح تروریستی نیز از زمان بوش آغاز شد.

فرگسون در پاسخ این پرسش که استراتژی رئیس جمهور چیست، به بخشی از سخنان اوباما اشاره می‌کند که گفته است: «این به نفع شهروندان منطقه است اگر شیعه‌ها و سنی‌ها نمی‌خواستند یکدیگر را بکشند. اگر چه این تمام مشکلات را حل نمی‌کند ولی اگر ما بتوانیم ایران را متقاعد کنیم که بنحو با مسئولیتی رفتار کند، یکنوع توازنی بین شیعه و سنی بویژه سنی‌های منطقه خلیج فارس و ایران بوجود خواهد آمد».

پرزیدنت همچنین گفته است: «مسائل فلسطینی‌ها می‌تواند تا حدی حل شود و این یک موازنه جدید دیگری در منطقه خواهد بود که اجازه می‌دهد اسرائیل بتواند با کشورهای سنی روابط سیاسی برقرار کند».

فرگسون از هنری کسینجر نقل قول می‌کند که می‌گوید: «توازن قدرت تنها امکان تعرض را محدود می‌کند ولی مانع از آن نمی‌شود. توازن قدرت بیانگر این درس تاریخی است که هیچ نظمی بدون حفاظت واقعی علیه تجاوز و تعرض قابل اطمینان نیست».

نیل فرگسون با اشاره به سخنان اوباما می‌خواهد نتیجه بگیرد که طرز فکر و برخورد وی دلیل ضعف او در سیاست‌های خارجی است. برای مثال فرگسون به این بخش از سخنان اوباما اشاره می‌کند که در رابطه با مشکل سوریه گفته بود: «آمریکا پلیس دنیا نیست».

به نظر وی و بسیاری که امروز باردیگر سیاست‌های تجاوزگرانهء «جرج بوش» و نئوکنسرواتیو‌ها را تقدیر می‌کنند، در مقابل خشونت‌هائی که در جهان وجود دارد این است که «صلح» بدون «جنگ» امکان پذیر نیست. به عبارتی آن‌ها می‌خواهند امریکا همچنان نقش پلیس دنیا را داشته باشد.

مجتمع نظامی – صنعتی

«جانتان ترلی»(Jonathan Turley) محقق و استاد دانشگاه جرج واشنگتن کتاب‌ها و مقالات متعددی نوشته است. تحقیقات وی در زمینه مسائل نظامی – امنیتی و برنامه‌های ضد تروریسم وسیع و خواندنی است. در مقالهء جالبی در مورد مجتمع نظامی – صنعتی آمریکا می‌نویسد: در ژانویه ۱۹۶۱ آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی خداحافظی خود اخطار کرد که: «یک مجموعهء نظامی وسیع و یک صنعت بزرگ تسلیحاتی به شکل یک نیروی مخفی در سیاست آمریکا بوجود آمده است که آمریکائیان نمی‌بایست از درک عواقب آن غافل بمانند».

بیش از ۵۰ سال بعد، آمریکائیان خودرا در موقعیتی یافته‌اند که بنظر می‌آید مانند «جنگ‌های ابدی» باشد.

به محض اینکه جنگ در عراق رو به اتمام است، سیاستمداران خواهان حمله به لیبی – سوریه یا ایران هستند. درحالیکه این جنگ‌های دائمی برای خانواده‌ها منجر به از دست دادن عزیزانشان می‌شود. بودجه‌های جنگی افزایش یافته و منافع بیزنس‌ها و بخش‌های دولتی این مجموعه گسترده زیاد‌تر می‌شود. این مجتمع نظامی – صنعتی عظیم به بهانهء یک دشمن مبهم و دیده نشدنی، مانند «تروریست‌ها» رو به افزایش است.

«جرج بوش» و همکاران وی اصرار داشتند که فعالیت‌های ضد تروریسم را «جنگ» بخوانند. این عملیات توسط رهبرانی مانند «دیک چینی» (که خود رئیس پیشین شرکت هالیبرتون بود) تنها یک شعار نبود. زیرا کلمه «جنگ» به قدرت رئیس جمهور می‌افزاید و بودجهء نظامی و سازمان‌های امنیتی را زیاد‌تر می‌کند.

این ائتلاف جدید کمپانی‌ها، سازمان‌های دولتی و لابیست‌ها، سیستمی را که «آیزنهاور» به مردم آمریکا اخطار داده بود، بوجود آورده است؛ آنجه که مجتمع نظامی – صنعتی (Military – Industrial Complex) خوانده می‌شود.

مفید بودن برای اقتصاد؟

در حالی که سیاستمداران انگشت‌شماری این واقعیت را پذیرفته‌اند که بنظر می‌رسد جنگ یک نیاز اقتصادی است، یک آمار جدید نشان می‌دهد که ۷۵ درصد از کشته‌شدگان در جنگ از خانواده‌های طبقه کارگر هستند. آن‌ها بدون شک نیازی به جنگ ندارند ولی بهای جنگ را می‌پردازند. امروزه در اقتصادی که درحال رکود است، بودجه‌های عظیم نظامی و امنیتی برای میلیون‌ها نفر شغل و درآمد بوجود آورده است.

صد‌ها میلیارد دلار سالیانه از خزانه دولتی به جیب سازمان‌ها و پیمانکارانی می‌رود که انگیزهء محکمی برای ادامهء جنگ و مخارج جنگی دارند.

در سراسر کشور شاهد اقتصادی هستیم که بر پایهء صنعت جنگ‌سازی می‌چرخد. آنچه که به اصطلاح شامل حفاظت از امنیت داخلی است تا دوره‌های تحصیلی برای مشاوران «ضد تروریسم» و یا سازمان‌ها و شرکت‌های خصوصی که برای حفاظت از فرودگاه‌ها بوجود آمده است.
در سال ۲۰۱۳ «بودجه سیاه» آنچه که مربوط به برنامه‌های انتلیجنسی‌های سری است به بیش از ۶/ ۵۲ میلیارد دلار رسیده بود.

این تنها برنامه‌های سری است نه بودجه‌های بسیار وسیع جاسوسی و ضد جاسوسی. اکنون ۱۶ سازمان جاسوسی در آمریکا وجود دارد که بیش از ۷/ ۱ میلیون نفر کارمند دارد. این علاوه بر بیش از یک میلیون نفر است که در ارتش و سایر سازمان‌های امنیتی استخدام هستند.

ریشهء اصلی وسیع‌تر شدن این مجموعه در نفوذ کمپانی‌های بزرگ، لابیست‌ها و سازمان هائی است که براساس مبارزه با«ترور»بوجود آمده‌اند.

پیمـانکـاران

در ۸ سال گذشته چندین تریلیون دلار به سوی کمپانی‌های نظامی و امنیت داخلی سرازیر شده است. برای مثال زمانیکه آمریکا وارد جنگ لیبی شد قـراردادهای سخاوتمندانه‌ای به پیمانکارانی داده شد که همه چیز از موشک گرفته تا غذاهای بسته‌بندی شده را تهیه می‌کنند.

در ۱۰ روز اول جنگ لیبی در حدود ۵۵۰ میلیون دلار خرج شد. ۳۴۰ میلیون دلار صرف اسلحه و مهمات بویژه موشک‌هائی بود که باید دوباره جایگزین شود. حتی اعضای دموکرات کنگره نیز در دادن اجازه به رئیس جمهور برای حملات بعدی در لیبی و یا هر جای دیگر که مربوط به مبارزه با «تروریسم» می‌شود شرکت داشتند. به یک معنی ادامهء جنگ‌های ابدی.

سازمان امنیت داخلی (Home Land Security)، حتا منافع بیشتری دارد. برای مثال سرمایه‌گذاری بر روی «سازمان‌های امنیت داخلی» سالیانه ۱۲ درصد بهره به همراه دارد. یک بازگشت نجومی در مقایسه با سایر بخش‌های اقتصادی.

لابیسـت‌هـا

در واشنگتن هـزاران لابیسـت وجـود دارد که بودجـهء رو به گسـترش جنــگ و «امنیت داخـلی» را حمــایت می‌کنند. یـکی از نمونـه‌ها «مایکل شرتاف» (Michael Chertoff) رییس پیشین سازمان امنیت داخلی است که با شتاب و بدون تست قبلی گذاشتن دستگاه‌های عکسبرداری را در فرودگاه‌ها تصویب کرد.

در آن زمان کسی نمی‌دانست که کارخانه سازنده این ماشین‌ها از مشتریان شرکتی بود که «شرتاف» مشاور آن بود.

لابیست‌ها سیاستمداران را زیر عنوان «قوی بودن علیه ترور» و یا «ضعیف بودن علیه ترور» تحت فشار دائمی قرار می‌دهند.

لابیست‌ها محصولاتی را تعیین می‌کنند که خودرا از بین می‌برد و باید جایگزین شود. آنچه که در «جنگ‌های دائمی» یا ترور به آن نیاز است.

سازمان‌های دولتی

سازمان‌های دولتی، لابیست‌ها و کمپانی‌ها یک مثلث وابسته به یکدیگرند. اقتصادی که براساس جنگ پایه ریزی شده است، ارتش و سازمان‌های امنیتی را مصون و غیرقابل دسترس می‌سازد. به اینگونه بودجهء برنامه‌های حفاظت از محیط زیست و برنامه‌های کمک‌های اجتماعی میلیارد‌ها دلار کم شده و به بودجهء برنامه‌های وابسته به جنگ تحت عنوان «خطرات جدید»اضافه می‌شود. با حمایت لشگری از لابیست‌ها، کمپانی‌ها و برخی از اعضاء کابینه و کنگره در واشنگتن ماشین‌های عکسبرداری در فرودگاه‌ها اجباری می‌شود.

این تنها وزارت دفاع و یا امنیت داخلی نیست که از جنگ نفع می‌برد، سازمان‌های قضائی کشور نیز برنامه‌های عظیم ضد تروریسم دارند که هزاران نفر را استخدام کرده و میلیارد‌ها دلار خرج یافتن تروریست‌های داخلی می‌کنند.

یکی از اشکالات عمده کمبود تروریست‌های داخلی است که بتواند این اندازه مخارج را برای سیستم‌های امنیت داخلی توجیه کند.

روابط وابسته

اقتصاد جنگی همانند سیاست‌های وابسته به جنگ است. بسیاری از اعضاء کنگره از نواحی انتخاب می‌شوند که پیمانکاران و کارخانجات وسائل مورد نیاز سازمان «امنیت داخلی» و جنگ‌های دائمی مربوط به آن مناطق است. حتا با آمارهائی که نشان می‌دهد اکثریت مردم آمریکا مخالف ادامه جنگ در عراق و افغانستان بوده‌اند، این مجموعهء بزرگ نظامی – صنعتی به سادگی توانسته است حمایت جمهوریخواهان و دموکرات‌ها را در کنگره جلب کند.

این خود شاهدی بر نفوذ و وابستگی این ارگان‌ها به هم است که میلیارد‌ها دلار در عراق و افغانستان خرج می‌شود. در همین زمان کنگره میلیارد‌ها دلار از بودجهء برنامه‌های مهم اجتماعی را کم می‌کند.

هیچکدام از این‌ها ظاهراً اهمیتی ندارد حتا زمانیکه با مدارک رسمی ثابت شد مأموران دولتی در عراق و افغانستان میلیارد‌ها دلار دزدیدند، دولت آمریکا تحت عنوان بخشی از بیزنس جنگ آن را نادیده گرفت.

جنگ شاید جهنمی برای برخی ولی بهشتی برای کسانی است که در یک اقتصاد وابسته به جنگ زندگی می‌کنند.

گروه موسیقی اسرائیلی

علیرغم اینکه برخی کشور‌ها، سازمان‌ها، گروه‌ها و یا افرادی در پی جنگ و جنگ‌طلبی می‌توانند باشند، واقعیت این است که بیشتر مردم دنیا صلح‌طلب بوده و می‌خواهند با یکدیگر روابط دوستانه داشته باشند.

در این راستا می‌توان از یک گروه موسیقی «اسرائیلی» نام برد که برای صلح و التیام زخم‌های جنگ می‌نوازند.

گروه موسیقی «۹ زندگی» (9 lives) از ۹ موسیقی‌دانی تشکیل شده است که همگی در ارتش اسرائیل خدمت کرده و جراحات روحی و جسمی بسیاری داشته‌اند.

«باسیت شولومی» چند انگشت خود را در جنگ از دست داده است. گیتاریست گروه «امفر هائی مایر» از یک چشم نابیناست.

هر ۹ نفر برای سال‌ها از اضطراب‌های شدید رنج بردند که نتیجه جنگ با لبنان بوده است. ۵ سال پیش از طریق یک گروه غیرانتفاعی بنام «امید برای قهرمانی»(Hope For Heroism) با یکدیگر آشنا شده و شروع بکار می‌کنند.
«دارچانی» ۳۷ ساله می‌گوید: «بمب‌ها، تیراندازی، فریادهای مجروحین، بیرون کشیدن مجروحین و کشته شدگان، دوستان ما از میدان جنگ، این‌ها صحنه هائی از جهنم بود، جهنمی که هر روز تکرار می‌شود».

دارچانی در سال ۱۹۹۸ از ارتش مرخص شده به خانه پدر و مادرش باز می‌گردد ولی دچار افسردگی شدید بوده و نمی‌توانست کار کند.

وی می‌گوید: «من دیگر نمی‌دانستم چه کسی هستم. مادرم می‌گفت، تو‌‌ همان گلی نیستی که ترا به ارتش فرستادم.»

چندی بعد دارچانی گروه غیرانتفاعی «امید برای قهرمانی» را پیدا می‌کند و از طریق این گروه با «راز حقاق»گیتاریست آشنا می‌شود. این دوستی و آشنائی ایدهء تشکیل یک گروه موسیقی را بوجود می‌آورد.

وی می‌گوید: «موسیقی از روان درمانی بهتر است، لازم نیست حرفی زد. با موسیقی بهتر می‌توان گفتمان داشت.»

اعضاء این گروه آهنگ‌های خودرا نیز می‌نویسند.‌گاه در مورد جنگ و‌گاه در زمینه مسائل دیگر جهانی است. آن‌ها در لندن لس آنجلس وسایر نقاط برنامه اجرا کرده‌اند و به تازگی اولین CD خودرا بیرون داده‌اند. ولی حالا که«دارچانی» به عنوان عضو هماهنگ کنندهء گروه غیرانتفاعی «امید برای قهرمانی» کار می‌کند، می‌گوید: هدف ما بیشتر التیام بخشی است تا بیزنس.

وی همچنین می‌گوید: «ما مدت‌ها پیش موفق شدیم، زیرا امروز بیشتر اعضاء گروه هم دارای شغل هستند هم همسر و فرزند، مابقی مانند جایزه‌ای برای ماست.»

در اسرائیل تقریباً هر جوان ۱۸ ساله‌ای باید به خدمت سربازی برود. این گروه تأثیر ویژه‌ای داشته است. کنسرت‌های آن‌ها پر از جمعیت است و از وفادار‌ترین طرفداران آن‌ها خانوادهء سربازانی است که در راه خدمت کشته شده‌اند.

در کنسرت تل آویو «ایموس» ۲۸ ساله با مادر و خواهرانش در نزدیکی صحنه نشسته بودند. وی می‌گفت: «بودن در اینجا احساس ویژهای دارد».

ایموس برادر ۱۹ ساله خودرا در یکی از برخوردهای مرزی لبنان از دست داده است. خواهرانش یک دسته گل زنبق بنفش برای گروه آورده‌اند. بویژه برای «رازحقاق» که با برادر آن‌ها هم رزم بوده است.

زمانیکه اعضاء گروه روی صحنه آمدند همه چیز تغییر کرد. آهنگ‌های تاریک و غمگین همراه با آهنگ‌های شاد و پر انرژی همه را به هیجان آورده بود.

ایموس دستش را دور گردن مادرش انداخته و مشغول رقصیدن شد. این کنسرت برای شرکت کنندگان نیز مانند «روان درمانی» بود.