ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 22.10.2005, 18:25
با صدام حسین و «صدام حسین»‌ها چه باید کرد؟

ناصر زراعتی
شنبه ٣٠ مهر ١٣٨٤

رییس‌جمهوری مادام‌العُمرِ عراق، دیکتاتورِ بزرگ، آدمکش و جنایتکارِ مشهور، جنگ‌افروزِ کله‌خر، صدام حسین را دارند محاکمه می‌کنند.
در اولین جلسه دادگاه، نشان داد که انگار می‌خواهد جلو محاکمه‌کنندگانش بایستد؛ خود را «رییس‌جمهورِ قانونی عراق» نامید و گفت هرچه کرده برای بقا و سربلندی کشورش بوده و ازاین جور پرت و پلاها که همه‌ی دیکتاتورها همیشه گفته و نوشته‌اند و می‌گویند و می‌نویسند.
این محاکمه، چنان که پیداست، حالا حالاها طول خواهد کشید؛ مگر آن‌که اتفاقی بیفتد یا صدام بخواهد چیزهایی را فاش کند که به مذاق بعضی‌ها خوش نیاید و ناچار زودتر سر و تهِ قضیه را هم بیاورند.
عراق از جمله کشورهایی‌ست که مجازات اعدام در قوانین جزایی آن هنوز وجود دارد.
پیش‌بینی می‌شود (و البته بسیاری نیز خواستارِ آنند) که صدام به اعدام محکوم شود؛ یا به دار بیاویزندش یا تیربارانش کنند. (عراقی‌ها هنوز آنقدر متمدن نشده‌اند که مثلاً از وسایلی مانندِ صندلی برقی یا گاز برای خفه کردن یا آمپول سمی زدن برای اعدام استفاده کنند. مثل خودمانِ از شیوه‌ی سنتی و مرضیه‌ی حلق‌آویز کردن و به گلوله بستن بهره می‌گیرند!)
رادیویی در سوئد با چند عراقی و کُرد مصاحبه کرده بود. همه بدون استثناء، صدام را مستحقِ مجازات اعدام می‌دانستند.
من اما فکر می‌کنم اعدام و مرگ، به هر شکل که باشد، برای جناب صدام حسین عروسی است! خلاص می‌شود. راحت... چند لحظه است و مختصری درد و تمام...
آیا چنین جنایتکاری را باید خلاص کرد؟ مجازاتش باید همین باشد؟
(گمانم توضیح واضحات است اگر بخواهم در مخالفت با مجازاتِ اعدام و دلایلش بروم بالای منبر. از هر دیدگاهی که آدمی نگاه کند، اعدام و کشتنِ یک انسان، ولو جانور خبیثی همانندِ صدام حسین و امثال او، کارِ درستی نیست. بگذریم.)
اما من ازاین دیدگاه با اعدام صدام مخالف نیستم. من مخالفم چون اگر اعدامش کنند، راحتش کرده‌اند.
به‌نظرِ من، ایشان را پس از محاکمه و شنیدنِ دفاعیاتِ خودش و وکیلانش، باید به حبسِ ابد محکوم کرد.
(البته خودِ ایشان معتقد است که بیخود و بی‌جهت دستگیرش کرده‌اند و باید همین حالا رهایش کنند تا باز انتخاباتِ صدامی و حزبِ بعثی راه بیندازد و دوباره با ٩٩ در صدِ آراءِ عراقی‌ها، به مقامِ منیعِ ریاستِ جمهوری آن سرزمین برگزیده شود و بر تخت بنشیند و باز دستور بدهد هی از پیکر منحوسش مجسمه بریزند و وسط میدان‌ها و سرِ گذرها هوا کنند و تصویر بی بدیلش را بر در و دیوارها نقاشی کنند و دائم از تلویزیون نمایشش بدهند و خلاصه هرجور هست خودش را به‌زور توی چشم ملت فرو کند و صدای انکرالاصواتش را از طریق رادیو توی گوش خلق‌الله بتپاند... یا اگر هم مثلاً به جرم جفتک اندازی به ارباب نظم نوین جهانی قرار است مجازات شود، یکی دو سالی به حبس محکومش کنند نهایتاً، و از قبل هم تقاضا کرده است که به زندان‌های سوئد انتقال یابد. چون حتماً شنیده است که در کشورِ سوئد، زندان هتل است یا به‌قولِ ماها «کویت»! ماشاالله دیکتاتور ما اگر چشم نخورد، خیلی خوش اشتهاست!)
و اما پس از حکم حبسِ ابد، به گمانم، اِسراف و ولخرجی‌ست اگر بخواهند نامبرده را در زندان نگه‌دارند. به‌هرحال، چنین شخصِ شخیصی خرج دارد: جا و مکان و حمام و لباس و غذا می‌خواهد و حتما فردا تقاضای کامپیوتر و اینترنت خواهد داشت و احتمالاً چند تا مُنشی هم لازم دارد تا خاطراتش را به رشته تحریر بکشد یا به نوشتن آن رمان‌های صدتا یک غازش، ادامه بدهد...
این ملت بیچاره عراق هم از کجا بیاورد خرجِ این غولِ بی‌شاخ و دُم را بدهد؟ حتماً عمرِ نوح هم می‌خواهد بکند ایشان...
پیشنهادی به نظرِ من رسیده است که می‌نویسم. (البته چه کسی می‌آید پیشنهادِ ما را موردِ توجه قرار بدهد، بماند فعلاً...)
قاضی‌ها در حکم حبسِ ابدِ صدام حسین بنویسند که: زندان ابد با کار.
منظورم اعمالِ شاقه نیست. مثلاً بیایند در وسطِ شهرِ بغداد یا در همان شهرِ زادگاه ایشان، یک مستراحِ عمومی درست کنند و کنارش محلی برای زندگی و اقامتِ همیشگی او: اتاقی برای نشستن و برخاستن و خوابیدن، با دستشویی و توالت و حمام و البته آشپزخانه. و یک حیاط کوچک برای هواخوری و قدم زدن.
آن‌وقت، این آقای صدام حسین را مسؤلِ نگهداری و پاکیزه کردنِ این توالتِ عمومی بکنند و بگویند که این شغل شماست. روزی هشت ساعت این‌جا کار می‌کنی و کارِ تو همین است و این‌هم محل زندگی شماست و این مقدار هم حقوقِ ماهیانه سرکار است و این مقدار باید اجاره‌ی محل زندگی‌ات را بدهی و مخارجت هم با خودت است.
رادیو و تلویزیون و پخش صوت و این‌جور چیزها هم بهش بدهند و اگر هم دوست داشت از همان حقوق ماهیانه‌اش برای خودش لباس و کامپیوتر و غیره... بخرد.
البته پایش را زنجیر کنند که هوس فرار به سرش نزند. این امکان را هم برایش بگذارند که اگر همشهری‌هایش پس از رفعِ حاجت خواستند سکه‌ای به رییس‌جمهور پیشین خود انعام بدهند، اشکالی نداشته باشد و او بتواند بگیرد و پس‌انداز کند برای خودش یا شکلات و اشربه و اطعمه بخرد.
در ضمن، در محل کار و اقامتش، چند تا دوربین ویدئو بگذارند تا هم بتوانند مراقبش باشند و هم از ایشان فیلم گرفته شود تا بعدها به دردِ مُستندسازان بخورد.
حالا این آقای صدام یک شغل شریف دارد و حقوق هم می‌گیرد و روزی هشت ساعت کار می‌کند مثلِ هر آدم معمولی دیگر و شانزده ساعتِ بقیه روز و شبش هم در اختیارِ خودش است.
هر کار دوست دارد بکند: می‌خواهد خاطرات بنویسد؟ بنویسد... می‌خواهد رمان بنویسد؟ بنویسد... می‌خواهد فیلم تماشا بکند و موسیقی گوش کند؟ بکند... آزاد است هرکار دلش می‌خواهد انجام بدهد و همان‌جا بماند تا عمرش به آخر برسد.
البته واضح است که اگر بیمار شد، باید امکانات پزشکی در اختیارش قرار گیرد.
به این ترتیب، گمانم ایشان به مجازاتی درخورِ جرائم و اعمال و جنایت‌هاشان می‌رسند. و شاید درسِ عبرتی بشود برای امثالِ ایشان که در اقصا نقاط جهان مشغول جنایت هستند.
*
امروز، دوستی که قاضی بازنشسته است به کتابفروشی آمده بود. مثلِ همیشه نشستیم به گپ زدن. گفتم که می‌خواهم مطلبی بنویسم درباره پیشنهادی برای مجازات صدام حسین. و همین‌هایی را که در بالا نوشتم، به‌طورِ خلاصه و فشرده برایش گفتم.
دوستِ حقوقدان من که مخالفِ مجازاتِ اعدام است و از جمله افتخاراتش این است که در تمامِ دورانِ قضاوتش در دادگستری ایران، یک حکم اعدام هم صادر نکرده، گفت که: هدف از مجازات تنبیه مجرم و تنبُه دیگران است و مجازات نباید شکلِ انتقام و کینه‌کشی به خود بگیرد و حالت توهین به انسان را داشته باشد.
دیدم حرفش کاملاً منطقی و درست و در ضمن، به‌قولِ امروزی‌ها، کارشناسانه است.
اما از آن‌جا که ما ایرانیان غیور امکان ندارد هیچ سخن درست و منطقی را بپذیریم و چون من هم ایرانی غیوری هستم، اول زدم به شوخی که: آقا، شما بدجوری زدید توی ذوقِ ما... و بعد بنا کردم به آسمان ریسمان بافتن که:
اولاً بدترین توهین‌ها همان کاری بود که روز اول سربازان آمریکایی وقتی صدام را از آن سوراخ موش بیرون کشیدند، در حقش روا داشتند. یادتان نیست چطور چراغ قوه انداختند توی دهنش و دندان‌هاش را با چوب معاینه کردند؟ من هنوز چهره‌ی وحشتزده‌ی صدام و چشم‌های خیره شده‌اش یادم هست.
ثانیاً، آخر با چنین جانورانی پس چه باید کرد؟ مثلاً همان پیرِ هاف‌هافو، پینوشه، یادتان هست که مدتی گرفتندش در انگلیس و صحبت محاکمه‌اش در میان بود و بعد خلاص شد؟ همان که مجبور شد خودش را چند روز به موش‌مُردگی بزند، جگرِ خیلی از مادرها و پدرها و خواهرها و برادرها و دخترها و پسرهای قربانی و شکنجه شده پس از کودتای شیلی را خُنک کرد.
ثالثاً، اگر پای حرف و دردِ دلِ کسانی که همین صدام ملعون صابونش به تن‌شان خورده بنشینیم، درمی‌یابیم که چه کشیده‌اند و چه کینه و نفرتی در دل دارند. اگر همین شخص محترم را بدهند به دست چند تا از آن مادرهای کُرد یا عراقی که بچه‌هاشان در بمباران‌ها یا زندان‌ها و زیر شکنجه‌های مأموران دیکتاتورِ بزرگ جان دادند، چنان قیمه قیمه‌اش خواهند کرد که تکه بزرگه‌اش گوشش خواهد بود.
رابعاً...
بعد دیدم نخیر... همین حالاست که دوستِ حقوقدانِ من که لبخندِ عاقل اندر سفیهی بر لب داشت و ساکت داشت مرا نگاه می‌کرد، شروع کند به طرح مباحث حقوقی...
چون طاقتش را نداشتم، گفتم: البته شما درست می‌گویید و حرفتان صحیح است، اما اجازه بدهید همین یک‌بار من پیشنهادِ نبوغ‌آمیزم را به رشته تحریر درآورم، باشد که مایه‌ی عبرت خلق‌الله گردد... از کجا می‌دانید؟ شاید زد و امثالِ صدام حسین که در اقصا نقاط جهان، به شغلِ شریف دیکتاتوری و آدمکشی و جنایت سرگرم‌اند، با مطالعه‌ی این پیشنهادِ من، تکانی خوردند و وجدانِ نداشته‌شان بیدار شد و از جور و ستم دست کشیدند و به عبادتِ واقعی که همانا چیزی نیست به‌جُز خدمت خلق، روی آوردند...
دوست من لبخندی زد و بلند شد برود. پیش از رفتن، گفت: شما بنویس. به حرف من کاری نداشته باش. شاید هم همین که می‌گویی شد...
٢٢ اکتبر ٢٠٠٥
گوتنبرگِ سوئد
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
این مقاله را می‌توانید در این‌جا بشنوید:
http://www.paya.se
صدای دوست