ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 23.10.2013, 4:07
سخنی بر مزار دوست از دست‌رفته روزبه فاطمی

محسن حیدریان

حضار محترم، خانم‌ها، آقایان، دوستان و یاران زنده یاد روزبه فاطمی که امروز دراینجا برمزاراو گرد آمده‌اید، اجازه بدهید، نخست درگذشت دردناک روزبه را به پگاه و روشنایی دختران زیبای روزبه و به همسر او رکسانا پهلوان و خواهران گرامی‌اش و سایر بازماند گان و بستگانش، صمیمانه تسلیت بگویم. برای همه بازماندگان و یارانش شکیبائی و برای یار از دست رفته‌مان، آرامش ابدی آرزو می‌کنم.

امروز برای وداع با دوست نوبسنده و شاعرمان که بخش بزرگی از زندگی کوتاه ۵۵ ساله‌اش را با نوشتن ۴ رمان، سرودن اشعار و نشر ده‌ها کتاب ماندنی از طریق انتشارات دوستی در گوتنبرگ سوئد که خود بنیانگذارش بود، در اینجا گرد آمده‌ایم.

همه زندگی‌ روزبه در هر دوره‌ای از کودکی تا دوران دانشگاه، از سیاست تا مهاجرتهای سه گانه، فقط گسستگی و انفصال بود. او مدام باید کسی می‌شد که هنوز نیست. اما پیوستگی درونی و پربار او در نوشتن و کار ادبی و باز آفرینی احساسات و رویاهای انسانی و ژرف او بود. کاری که هرگز در هیچ دوره‌ای قطع نشد. نامه‌ای از تهران، زیرا که دوستت دارم، داستان دره اوین، یک روز خوب مثل خودم، در کرانه‌های خوف و خطر از جمله آثار اوست.

روزبه در سال ۱۳۳۷ در مشهد در یک خانواده توده‌ای چشم به جهان گشود و همانجا به دبستان و دبیرستان رفت و استخوان ترکاند. دوران دبیرستان را در شیرگاه مازندران گذراند و در جوار ادبیات، روزنامه و کتاب دربارهٔ مسائل سیاسی و ادبی بسیار می‌خواند و هرچه بیشتر به سوی سیاست و دنیای ادبیات نیز کشیده می‌شد که برای ذهن جوان او سخت آموزنده و انگیزنده بود. در انشا نویسی زبانزد بود. سه سالی را در رشته حقوق دانشگاه تهران تحصیل کرد. اما این هنگامی بود که کمتر کسی باور می‌کرد که زمانه به سرعت در حال بازگشت است و دارد خارهای دردناکش را تیز می‌کند که به بدن‌ها فرو کند.

روزبه با وقوع انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج شد. ولی داغ این اخراج برای همه عمر در ذهنش حک شد و حساسیت عمیقی را در او بیدار کرد. اما از آنجا که مزاج روشنفکرانه داشت، حزب توده با ادبیات وسیعی که منتشر می‌کرد برای ‌او جاذبه‌ یافت. به هر حال، جوِ سیاسی آن روزگار او را نیز، همچون بسیاری دیگر، به دنبال خود کشید. در واقع، فضای فکری نسل روزبه به گونه‌ای بود که مسائل سیاسی هر آن کس را که آتشی در جان داشت را ناگزیر به دنبال خود می‌کشید. این فضا بسیار زورمند‌تر هم شد که کارِ آن سرانجام به انقلاب کشید.

روزبه به نسلی تعلق داشت که آتش آرمانگرایی سراسر وجودشان را گر زده بود. این انقلابیون چپ‌گرا و بلندپرواز، اغلب تحصیل کرده و از طبقه متوسط شهری ایران با تحصیلات دانشگاهی بودند. اما روزبه پس از اخراج از دانشگاه تهران به دلیل سیاسی ناگزیر به مهاجرت به شوروی سابق شد. در آنجا بود که از طریق کارهای سخت و طاقت فرسا در کارخانه‌ها و فابریک‌های شهر مینسک «پرولتاریزه» شد و برای نخستین بار طعم تلخ مهاجرت را کشید و خود را همچون یک اسیر از یاد رفته یافت. او پس از دو سال به افغانستان مهاجرت کرد. تنها همین دو سال بود که با کار در مطبوعات کابل هویت واقعی‌اش را باز یافت.

سپس از سال ۱۹۹۰ ساکن سوئد شد. در تمام سالهای مهاجرت ۲۵ ساله در این کشور، که همواره آن را چند ساله می‌پنداشت، مجبور به کارهایی بود که با مزاج روشنفکری این دانشجوی رمانتیک رشته حقوق در ستیز بود. اما همزمان هرگز کار فرهنگی و ادبی و نوشتن را‌‌ رها نکرد. شاید به گونه‌ای مبهم، دنبال جایی می‌گشت که از آنجا بتواند رویاهای نوجوانی‌اش را پیگیری کند.

او انسانی فروتن، مهربان و دل سوز بود. اما در پشت شوخی‌های روزبه یک زهرخندی‌ گزنده و پرخاش‌ خشم‌آلودی پنهان بود. انگار او داشت به دنیایی که در آن زیسته و از روشنفکری به کارگری و تبعید اجباری محکوم شده زهرخند می‌زند. آدمی به شدت احساساتی و رمانتیک بود ولی خیالش رنگ اندوه بخود می‌گرفت و یک «روح» تلخ کام بر او مستولی گشته بود. نازک دل شده بود. از زندگی و برخی افرادی که بر سر راهش یافت می‌شدند، رنج می‌برد. گاهی چنان افسرده می‌شد که احساس می‌کرد جسمی خارجی راه تنفس او را مسدود کرده است و چون به کسی اعتماد نداشت، اضطراب خود را از دیگران پنهان می‌کرد. تنها نوشتن بود که اورا از نوسان میان دو قطب خشم و نفرت از سرنوشت و رمانتیسم درونی او‌‌ رها می‌کرد. اما رد پای خشم و نفرت از یکسو و رمانتیسم و عواطف نیرومند را از سوی دیگر به وضوح می‌توان در تمام آثار او یافت.

از پی کشاکش و عذابی دور و دراز در بی‌یقینی و زندگی در خلاء، روحیه روزبه، بسی به درون گراییده و اراده‌ش فرسوده شده ولی به ژرفی رسیده‌ بود. ولی پس از نخستین سکته مغزی دو سال پیش، آنگاه که دیگر نوشتن و تمرکز فکری برایش بی‌اندازه دشوار شده بود، دیگر خشم و نفرت بر رمانتیسم او چیره شده بود. اما نه می‌خواست تسلیم شود و نه توان پیش رفتن داشت. خوبی مرگ تراژیک این است که انسان به خودش عبرت‌ بدهد. روزبه داوطبانه این مرگ را پذیرفت. او در حقیقت خواسته است خود را بدین صورت مجازات کند و از این همه درد و دل شوره و نوسان میان خشم و نفرت، و رمانتیسم و عشق ناکام دریچه‌ای به روی خود بگشاید و به زندگی خود به گونه‌ای تراژیک پایان دهد.

یادش گرامی و روحش شاد باد!

یتبوری سوئد
۲۳ اکتبر سال ۲۰۱۳