ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 28.09.2013, 7:43
نقدی بر صلح‌طلبی کورکورانه

مانی روشنگر

چندی است که در فضای مجازی شاهد یک مباحثه جدی بین طرفداران دو نگرش متفاوت در سیاست خارجی غرب به رهبری آمریکا هستیم. این جدالهای لفظی هر چند سابقه‌ای طولانی دارد اما در هفته‌های اخیر به دلیل زمزمه‌های حمله نظامی آمریکا به سوریه دو مرتبه شدت گرفته است. آقایان اکبر گنجی و محمد سهیمی سلسله مقالاتی را در نقد آنچه سیاست جنگ طلبی آمریکا و غرب می‌نامند، منتشر کرده‌اند. در مقابل نمایندگانی از اردوی مخالف در مقام پاسخگوئی برآمده‌اند.

در این مقاله تلاش می‌شود به پاره‌ای از تنافضات و ایرادات منطقی که در بطن گفتمان گروه اول نهفته است، اشاره شود. در ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که به هیچ عنوان خود را حامی مطلق سیاست‌های آمریکا و غرب نمی‌دانم. سیاست خارجی همه کشور‌ها و از جمله کشورهای غربی خیلی بیش از آنکه تابع ملاحظات اخلاقی باشد، در جهت تحقق منافع سیاسی، اقتصادی و استراتژیک آنهاست که در خیلی از موارد در تضاد با منافع کشورهای فقیر قرار می‌گیرد.

همچنین به باور نگارنده، براندازی رژیم‌های دیکتاتوری خاورمیانه از طریق جنگ و حمله نظامی لزوما گرهی از کار فروبسته این کشور‌ها نمی‌گشاید چرا که مشکلات آن‌ها عمدتا ریشه در تاروپودهای فرهنگی و اجتماعی آن‌ها و شکاف‌های عمیق قومی و مذهبی دارد.

به صورت خلاصه آنچه این گروه از متفکرین مبنای استدلال خود قرار می‌دهند را می‌توان به دو بخش اصلی تقسیم نمود. یکی وجود استاندارد دوگانه در سیاست خارجی آمریکا و غرب است که همیشه توسط این گروه مورد تاکید قرار گرفته است. این افراد همیشه از اسرائیل به عنوان یک مثال مشخص یاد می‌کنند. مدعای آنان این است که سرپیچی اسرائیل به عنوان متحد غرب از قوانین بین‌المللی مانند عدم پیوستن به معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای و ظلمی که بر مردم فلسطین در طول سال‌ها رفته، به راحتی نادیده گرفته می‌شود و درمقابل ایران هدف تحریم‌های فلج کننده و تهدید به حمله نظامی قرار می‌گیرد و این در حالی است که به گفته برخی سازمان‌های اطلاعاتی و حتی آژانس بین المللی انرژی اتمی تلاش ایران برای دستیابی به سلاح اتمی به طور قطع ثابت نشده است. نگارنده هر چند با وجود سیاست استاندارد دوگانه موافق است، اما سیاست‌های افراطی برخی کشور‌ها مانند ایران، سوریه و حزب الله لبنان را عاملی تاثیر گذار در مشروعیت بخشی به سیاست تبعیض و استاندارد دوگانه در افکار عمومی دنیا می‌داند.

دومین محور اصلی گفتمان انتقادی این گروه، سیاست جنگ‌طلبی آمریکا در جهان و به ویژه در منطقه خاورمیانه است که در موارد زیادی بدون مجوز سازمان ملل انجام گرفته است. منتقدین سیاست‌های آمریکا بار‌ها و بار‌ها به دخالت‌های آمریکا در منطقه و بخصوص حمله نظامی آمریکا به افغانستان، عراق و اخیرا لیبی (با همکاری ناتو) اشاره کرده‌اند و تعداد تلفات انسانی و تخریب تاسیسات زیر بناهای اقتصادی ناشی از جنگ را در این کشور‌ها را با ارائه آمار و ارقام بر شمرده‌اند. از نظراین گروه، موضوع دخالت بشر دوستانه در مورد لیبی صدق نمی‌کرده و توسل به آن فقط یک بهانه برای توجیه جنگ و پیاده کردن منافع سیاسی، اقتصادی و استراتژیک آمریکا، غرب و اسرائیل در منطقه بوده است.

آقای گنجی پا را از این فرا‌تر گذاشته و با نگاهی کاملا بدبینانه هدف نهایی آمریکا را تجزیه و نابودی کشورهای خاورمیانه و به زعم خود «کلنگی کردن» آن‌ها قلمداد می‌کند. ایشان آمریکا را مسئول کشته‌های غیر نظامی بمباران بهپاد‌ها در شمال پاکستان و یمن می‌داند و این اعمال را نوعی از جنایت علیه بشریت به شمار می‌آورد. مدعای من این است که این آقایان در تحلیل خود از چند حقیقت و نکته اساسی غفلت می‌کنند:

تقلیل یا نادیده گرفتن خطر تروریسم اسلامی و تبیین غلط ریشه‌های آن:

این آقایان از خطر واقعی تروریسم اسلامی یا نا‌آگاهند یا وانمود به ناآگاهی می‌کنند. آیا حزب الله لبنان و نزدیک‌ترین متحد آن یعنی ایران به صورت صورت علنی بار‌ها موجودیت اسرائیل را تهدید به نابودی نکرده‌اند؟ آیا افراط‌گری این گروه یکی از مهم‌ترین دلایل شکست مذاکرات صلح بین اسرائیل و فلسطین و در نتیجه کشته و آواره شدن مردم بی‌گناه نبوده است؟ آیا منطقی است که به کشوری که موجودیت کشور دیگری را از طریق کمک نظامی به مخالفین مسلح آن تهدید می‌کند، اجازه دسترسی به سلاح هسته‌ای داده شود؟ آیا حمله به برج‌های دوقلو، حمله به تاسیسات آمریکا در منطقه یا سفارت خانه‌هائی که با رضایت دولت‌های مستقر بر پا شده است، و همینطور بمب گذاری در عراق و افغانستان، تهدید‌های امنیتی برای جهان به شمار نمی‌روند و نباید برای مهار آن‌ها تمهیدی اندیشیده شود؟

گاهی استدلال می‌شود که افراطی‌گری اسلامی مولود سیاست‌های جنگ‌طلبانه آمریکاست. کشتن شیعیان در عراق یا مامورین پلیس در افغانستان، یا مردم عادی در متروی لندن یا دوندگان دو ماراتون در امریکا چه ربطی به سیاست جنگ طلبانه آمریکا یا ظلم اسرائیل به مردم فلسطین دارد؟ آیا قرائت جهادی و بنیادگرانه از اسلام که ریختن خون کافر و غیر مسلمان را مباح می‌شمارد و به جهاد گران (قاتلین) نوید رستگاری در بهشت برین را می‌دهد، نمی‌تواند انگیزه‌ای قوی برای مردمان ساده اندیش، فقیر و مستاصل ایجاد کند که جان خود را برای کشتن چند آمریکائی، اروپائی، یهودی یا حتی مسلمان شیعه فدا کنند؟

اگر بمباران مدارسی که این تفکر خطرناک را اشاعه و گسترش می‌دهد از نظر آقای گنجی غیر اخلاقی است، ایشان باید راه‌های جایگزینی را برای مقابله با این ویروس مرگبار ارائه نمایند. فکر نمی‌کنم که ایشان فعالیت فرهنگی، موعظه و نصیحت یا مذاکرات دیپلماتیک را توصیه کنند. تروریست‌ها همیشه جنگ‌طلبی و مداخله آمریکا در کشورهای اسلامی را بهانه‌ای برای اعمال خود قلمداد کرده‌اند، اما فعالیت آن‌ها با خروج نیروهای آمریکائی از افغانستان و عراق شدت گرفته است. این گروه‌ها دولت‌های کنونی در افغانستان و عراق را فاسد، ضد دین و غربگرا می‌دانند و حکومت مطلوب آنها همان حکومت طالبانی است. فهم اینکه فقر و بی‌سوادی بستری مناسب برای رشد خرافات و افراطی‌گری ایجاد می‌کند، چندان مشکل نیست و تحلیل‌گران سیاسی در غرب و آمریکا به خوبی واقفند که «کلنگی کردن» خاورمیانه جز رشد افراطی‌گری نتیجه دیگری ندارد.

نفى مطلق خشونت به عنوان یکی از ابزارهای رسیدن به اهداف مشروع سیاسى و اخلاقى:

ناگفته پیداست که خشونت در هر شکل آن محکوم است اما استفاده از آن در شرائط خاص براى دفع شر بزرگ‌تر می‌تواند مطلوب و یا ناگزیر باشد. نجات انسان‌ها از دست یک تبهکار که تعدادی کودک و انسان بی‌گناه را به گروگان گرفته ممکن است تنها با کاربرد سلاح و خشونت و حتی کشته یا مجروح شدن تعدادی از افراد بی‌گناه ممکن باشد.

گروه کثیری از تحلیلگران معتقدند که اگر دخالت بشردوستانه کشورهای قدرتمند در مواردی خاص صورت می‌گرفت، ممکن بود از فجایعی مانند کشتار سومالی و رواندا جلوگیری شود. مخالفین جنگ و منتقدین سیاست آمریکا و غرب نگران سو استفاده این کشور‌ها از مجوز دخالت بشر دوستانه برای حمله نظامی به دیگر کشور‌ها اما با هدف تحکیم منافع و پایه‌های قدرت خود هستند. گروهی از اینان مانند آقای گنجی از حمله ناتو و امریکا به لیبی که به عنوان دخالت بشردوستانه انجام گرفت، شدیدا انتقاد می‌کنند. این افراد تعداد کشته‌های بعد از حمله را با قبل از حمله مقایسه می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که حمله به لیبی نه تنها از کشتن انسان‌ها جلوگیری نکرده بلکه به آن افزوده است. استدلال مشابهی در محکومیت حمله به افغانستان و عراق هم ارائه شده، هر چند انگیزه ادعایی آمریکا برای حمله به این کشور‌ها متفاوت بود.

این افراد از یک نکته اساسی غافل هستند و آن اینکه ماشین کشتار دیکتاتور اگر حمله اتفاق نمی‌افتاد همچنان کار می‌کرد و قربانیان بیشتری می‌گرفت. قذافی با تشبیه مخالفین به موش، کمر به نابودی آن‌ها بسته بود و کسی نمی‌تواند تخمین بزند که در صورت عدم حمله خارجی این جنگ چه مدت طول می‌کشید و چند صد هزار انسان قتل عام می‌شدند. تجربه نشان داده است که دیکتاتور برای حفظ قدرت خود از کشتن انسان‌ها هیچ ابایی ندارد و این کار را به صورت جنون‌آمیزی تا نابودی کامل همه چیز و همه کس و حتی خودش ادامه می‌دهد. نمونه این رفتار را در سوریه تحت حکومت بشار اسد شاهد هستیم. کسی نمی‌داند که اگر حکومت طالبان و صدام باقی مانده بود، چه تعداد انسان بی‌گناه تا به حال به جرم مخالفت با حکومت یا نقض قوانین ظالمانه و عصر حجری اعدام یا شکنجه شده یا به زندان‌های طویل‌المدت محکوم شده بودند. این گذشته از درد و رنج جسمی، فقر و گرسنگی و انواع آسیب‌های روانی است که بر بخش بزرگی از مردم کشورهای تحت حکومت دیکتاتوری به صورت دائمی و روزانه وارد می‌شود. حکومت صدام حسین سودای اشغال و تسخیر کشورهای عرب کوچک منطقه را همیشه در سر داشت. دولت‌های کنونی که در افغانستان، عراق و لیبی حاکم هستند علیرغم همه کاستی‌ها، به لحاظ احترام به حقوق و شان انسانی ملت خود، یک سر وگردن بالا‌تر از حکومت‌های دیکتاتوری پیش از خود قرار می‌گیرند. نمی‌توان تعداد کشته‌های نظامی و غیر نظامی و خرابی‌های به جامانده بعد از حمله امریکا را برشمرد، امابه این حقایق مسلم اشاره‌ای نکرد.

برداشت غیر منصفانه از مسئولیت اخلاقی:

آقای گنجی و سهیمی به عنوان نمایندگان اردوگاه منتقد غرب، به صورت مشخص امریکا و متحدین آن را مسئول مستقیم تمام کشته‌ها و خرابی‌ها در افغانستان، عراق و لیبی بعد از حمله امریکا قلمداد می‌کنند. این در حالیست که همه می‌دانیم که بخش اعظم کشتار‌ها در کشورهای مذکور به دست تروریست‌های اسلامی صورت می‌گیرد که با دولت مستقر و منتخب اکثریت مخالفند و به خاطر از دست دادن موقعیت و نفوذ سابق گروه‌های سیاسی نزدیک به خود در منطقه عاصی شده‌اند. آیا منصفانه است که مسئولیت اخلاقی این جنایت‌ها را تماما به پای آمریکا و غرب نوشت و عاملین مستقیم کشتار‌ها را از مسئولیت مبرا دانست؟

همینطور وقتی صحبت از تاثیر مخرب تحریم‌های غرب بر روی مردم عراق تحت حاکمیت صدام حسین و ایران کنونی می‌شود، این افراد به شمار کودکان عراقی که در اثر نبود غذا و دارو تلف شدند و شرایط وخیم اقتصادی در ایران اشاره می‌کنند و آن را ناشی از سیاست‌های ظالمانه آمریکا و متحدین آن می‌دانند. ظاهرا این آقایان به این واقعیت توجه ندارند که اولا بخش مهمی از از مشکلات اقتصادی مانند کمبود غذا ودارو در ایران و عراق سابق، نه ناشی از تحریم‌ها بلکه ناشی از سو مدیریت و فساد گسترده و سیستماتیک در این کشورهاست. ثانیا بخش مهمی از مسئولیت اخلاقی درد و رنجهای وارده و زندگیهای تباه شده بر گرده حاکمینی است که رفاه و امنیت ملت خود را قربانی جاه طلبی‌ها و رویاهای جنون آمیز خود کرده و می‌کنند. ثالثا این آقایان چه راهکار موثر‌تر و کم هزینه‌تری به غیر از فشار اقتصادی در جهت وادار کردن این کشور‌ها به تبعیت از قوانین بین المللی و عدم دخالت در دیگر کشور‌ها که منجر به کشتار و افزایش درد و رنج مردم می‌شود، سراغ دارند؟ به نظر می‌رسد که این راهکار تا بحال در مورد ایران موثر بوده و حاکمان سرسخت جمهوری اسلامی را هم اکنون وادار به نشستن به پای میز مذاکره کرده است.

کلام آخر اینکه جهانی که در آن کشورهای دموکراتیک مانند آمریکا از قدرت بر‌تر نظامی امنیتی برخوردارند امن‌تر از جهانی است که که کشوری مانند روسیه در آن یکه تاز باشد. یک کشور آزاد و دمکراتیک به دلیل مقید بودن به ساز و کارهای دموکراتیک مانند کنترل رسانه‌ها و پاسخگوئی به افکار عمومی، معمولا در استفاده از قدرت خود عاقلانه‌تر و محتاطانه‌تر عمل می‌کند و قبل از دست زدن به یک اقدام بزرگ و خطرناک، همه جوانب امر را در نظر می‌گیرد. شاهد این مدعا مقایسه رفتار آمریکا و اروپا با نحوه عملکرد دو کشور غیر دموکراتیک در شورای امنیت یعنی روسیه و چین است که با سنگ اندازی و اتلاف وقت مانع حل مسئله سوریه شده‌اند و به مرگ ده‌ها هزار انسان بی‌گناه و آواره شدن صد‌ها هزار نفر کمک کرده‌اند. این آقایان منتقد به جای نگرانی از سیاست‌های جنگ‌طلبانه آمریکا و غرب، باید بیشتر نگران سر برآوردن قدرت‌هائی باشند که در پیشینه سیاست داخلی و خارجی خود کوچک‌ترین نشانه‌ای از پایبندی به اصول اخلاقی و حقوق بشری از خود نشان نداده‌اند.