ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 04.09.2013, 6:32
کشتار اشرف و واکنش جامعه مدنی و سیاسی

حسین باقرزاده

سه‌شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ – 3 سپتامبر 2013

سحرگاه یکشنبه این هفته، گروهی مسلح به اردوگاه مجاهدین خلق در «شهر اشرف» در شمال بغداد در عراق حمله کردند و ۵۲ تن از ساکنان نامسلح آن را کشتند. تصاویر پخش شده نشان می‌دهد که عده‌ای از آنان با اصابت گلوله به سرشان کشته شده‌اند. چند نفر نیز با دستهای از پشت بسته به این سرنوشت گرفتار شده‌اند. ده‌ها نفر دیگر نیز زخمی شده‌اند و حال برخی از آنان وخیم است. سازمان مجاهدین خلق دولت عراق را مرتکب این حمله معرفی کرده، ولی دولت مالکی شرکت خود را در آن تکذیب کرده و آن را نتیجه درگیری‌های داخلی و انفجار دانسته است. در فاصله کوتاهی از این حمله، سپاه پاسداران جمهوری اسلامی با صدور بیانیه‌ای مهاجمان را «فرزندان مجاهدان شهید عراقی» نامیده و حمله آنان را یک ««انتقام تاریخی» خوانده است. خبرگزاری‌های وابسته به رژیم ایران نیز خبر را به صورت‌های مشابهی ساخته و پخش کرده‌اند. این ادعاها بیش از آن که بیان یک واقعیت باشد، از اطلاع قبلی و دست داشتن نیروهای امنیتی رژیم ایران و یا سپاه پاسداران در تحریک، تدارک و یا اجرای این حمله حکایت می‌کند. در هر صورت، مهاجمان هر که بوده‌اند و از هر جا و هر کس که دستور گرفته‌اند در این واقعیت تغییری نمی‌دهد که گروهی مسلح به جمعی بدون سلاح (که گفته شده حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر بیشتر نبوده‌اند) حمله کرده‌اند، عده‌ای را در جا کشته‌اند، دیگرانی را زخمی کرده‌اند، و برخی را نیز ربوده و سپس کشته‌اند - عملی به وضوح جنایت‌بار که باید بدون قید و شرط آن را محکوم کرد.

پخش این خبر و تصاویر مربوط به آن واکنش‌های مختلفی را در جامعه ایرانی ایجاد کرد. نهادها و فعالان حقوق بشر این جنایت را عموما بدون قید و شرط محکوم کردد و تحقیق و تعقیب و مجازات آمران و طراحان و مرتکبان آن را خواستار شدند. گروه کثیری از سازمان‌ها و فعالان سیاسی و فرهنگی نیز بیانیه‌های مشابهی در این باره صادر کردند، ولی بسیاری از آنان علاوه بر محکوم کردن این جنایت و خواست تعقیب مجرمان، لازم دیدند که بر مرزبندی سیاسی خود با سازمان مجاهدین انگشت بگذارند و برخی از آنان حتی انتقادات و یا بخشی از مسئولیت را متوجه رهبری سازمان بکنند. نوع دیگر واکنش، در نوشته‌ها و وبلاگ‌ها و نظراتی دیده می‌شد که پای این نوشته‌ها و وبلاگ‌ها یا در گفتگوهای رادیو و تلویزیون‌های فارسی‌زبان آمده است. در این دسته از واکنش‌ها گرچه خود جنایت غالبا محکوم شده است (و گاه، نه)، ولی جهت‌گیری اصلی این نظرات بیشتر انتقاد از عملکرد و گذشته و حال سازمان مجاهدین و یا رهبری آن بوده است. در این واکنش‌ها کم نیست مواردی که ضمن محکوم کردن این جنایت، مسئولیت بخشی از آن را متوجه رهبری سازمان و یا شخص مسعود رجوی دانسته‌اند.

سازمان مجاهدین خلق البته هر انتقادی را نوعی دشمنی تلقی می‌کند و یا حتی نقل و اشاره به آن‌ها را بر نمی‌تابد. اکنون هم این نوشته قصد آن را ندارد که به این انتقادات و واکنش‌های نادوستانه بپردازد و یا از آن‌ها نقل کند. ولی این واقعیت باید برای رهبری این سازمان هشدار دهنده باشد. یعنی این سؤال باید برای اینان مطرح باشد که چرا جامعه سیاسی ایران در کلیت خود وقتی می‌خواهد جنایتی چنین عریان و فجیع را محکوم کند لازم می‌بیند بر افتراق و مرزبندی خود با مجاهدین تأکید بورزد و مسئولیت آنان را یادآور شود. چرا این کار در موارد دیگر صورت نمی‌گیرد؟ چرا در حمایت از فلان اعدامی کرد و بلوچ یا زندانی این یا آن جریان سیاسی یا عقیدتی و یا هر کس دیگری که مورد سرکوب واقع شده است، صادرکنندگان و امضاکنندگان بیانیه‌ها لازم نمی‌بینند که بر مرزبندی خود با آنان تصریح و تأکید کنند و یا به نقد عملکرد آنان و رهبرانشان بپردازند؟ این نیست که آنان انتقادی به این رهبران ندارند و یا با آنان خط مشی مشترکی دارند، و بلکه دلیل آن را باید در وجود فضای گفتمانی مشترک بین نیروها و جریان‌های مختلف جامعه مدنی (غیر مجاهدین)، و فقدان این فضا بین این نیروها از یک طرف و سازمان مجاهدین خلق از طرف دیگر دانست.

به عبارت دیگر، نیروهای سیاسی و جامعه مدنی (به جز مجاهدین) عموما در یک فضای گفتمانی مشترک زندگی می‌کنند و در این فضا همواره با یک دیگر درگیر نقد و جدل هستند. بسیاری از اینان ممکن است از راه جدل و انتقاد به یک نقطه مشترک یا تفاهم نرسند، ولی تفاوت‌ها و مرزهای با یک دیگر را درک می‌کنند و غالبا به فهم مشترکی از موارد اختلاف می‌رسند. توافق می‌کنند که با هم توافق ندارند، و عدم توافق را به دشمنی با خود یا وابستگی به رژیم تعبیر نمی‌کنند. در این فضا همه چیز سیاه و سفید نیست، نقد الزاما از دشمنی بر نمی‌خیزد و پاسخ‌طلبی از غرض ناشی نمی‌شود. مجاهدین، اما، در این فضا حضور ندارند. آنان در یک فضای گفتمانی مخصوص به خود و هوادارانشان زندگی می‌کنند؛ انتقادهای دیگران را غرض‌آلود می‌شناسند و نمی‌خواهند آن‌ها را بشنوند. این انتقادها، اما، با نادیده گرفتن‌شان از سوی مجاهدین از بین نمی‌روند و بلکه شدیدتر و تندتر می‌شوند و به تعریض‌های دشمنانه نزدیک‌تر. و این یعنی تحقق یک پیشگویی خودساخته: دشمن خواندن منتقد، او را به تدریج به دشمن تبدیل می‌کند.

برای نمونه، یک سیر ساده در وبلاگ‌ها نشان خواهد داد که درجه خصومت با رهبری مجاهدین و به خصوص شخص مسعود رجوی چقدر بالا رفته است. در گذشته، اگر کسی مدعی می‌شد که بخش عمده‌ای و یا اکثریت غالب مردم ایران نظر خوشی به مجاهدین و به خصوص رهبری آن ندارند، مجاهدین او را به وابستگی به رژیم و «دشمنی با مقاومت» متهم می‌کردند. در آن موقع، نه مدعی می‌توانست نظر خود را ثابت کند، و نه مجاهدین انگیزه‌ای می‌یافتند که به دنبال کشف دلایل عدم محبوبیت خود برآیند و در روش و منش خود تجدید نظر کنند. ولی امروز، که به برکت دموکراتیزه شدن رسانه‌ها و انقلاب ارتباطات، هر ایرانی با سوادی می‌تواند یک رسانه باشد تشخیص صحت و سقم این ادعا چندان مشکل نیست. حال، درست در شرایطی که این حمله جنایت‌بار به مجاهدین و کادر رهبری آن قاعدتا باید حس همدردی زیادی با مجاهدین در بین مردم ایجاد کند (و این امر یک بازدهی سیاسی برای مجاهدین در افکار عمومی داشته باشد)، چگونه است که بدون ابراز این همدردی یا حتی با وجود آن، حمله به رهبری سازمان و یا شخص مسعود رجوی در بین نظر دهندگان در وبلاگ‌ها و رسانه‌های سمعی و بصری موج می‌زند؟

مجاهدین و رهبری آن البته هنوز هم می‌توانند بدون توجه به این واقعیت‌ها هم‌چنان راه خود را بروند و به انتقادات و نظرات دیگران توجهی نکنند. زیان این بی‌توجهی، اما، تنها به خود مجاهدین بر می‌گردد. برای نمونه، کسانی اگر در گذشته در عدم انتقال زودتر اعضای مجاهدین به بیرون از عراق رهبری را مقصر دانسته‌اند (درست یا نادرست) - امروز به خود حق می‌دهند که رهبری مجاهدین را نیز در مسئولیت فاجعه اخیر سهیم بدانند. آن روز اگر مجاهدین به انتقادات آن‌ها گوش می‌کردند، یا تغییر روش می‌دادند (و امروز ما شاهد این فاجعه نبودیم) یا نشان می‌دادند که چرا آن چه منتقدان می‌گویند وارد نیست (و امروز از سب و لعن آنان در امان بودند). فقدان یک فضای گفتمانی بین مجاهدین و جامعه مدنی و سیاسی بزرگ ایران به آنان اجازه داده است که هر نقدی را و لو خیرخواهانه نادیده بگیرند، به راه خود با همه اشتباهات آن و بدون تصحیح آن‌ها ادامه دهند و منتقدان را با انواع اتهامات و برچسب‌ها از میدان برانند و یا آنان را به خصومت با خود وادارند.

فاجعه کشتار اردوگاه اشرف واکنشی از جامعه مدنی و سیاسی ایران به دنبال آورد که ترکیبی از محکوم کردن این جنایت و تعریض و انتقاد از رهبری مجاهدین یا حتی سهیم دانستن آنان در این جنایت بزرگ بود. فقدان فضای گفتمانی بین سازمان مجاهدین و جامعه مدنی و سیاسی خارج از آن، سازمان را از بهره‌گیری از نظرات صائب منتقدان و تصحیح راه و روش خود محروم کرده و منتقدان را بر درستی نظر خود مطمئن‌تر کرده است. امروز به برکت انقلاب ارتباطات و رسانه‌ای، به سادگی می‌توان ارزیابی واقع‌بینانه‌ای از موقعیت مجاهدین و رهبری آن در افکار عمومی به دست آورد. این ارزیابی خبر خوبی برای رهبری مجاهدین نیست. بسیاری معتقدند که عراق پس از صدام جای مطمئنی برای مجاهدین نبوده و رهبری سازمان در انتقال اعضای خود به خارج از عراق در طول ده سال گذشته تعلل کرده و خطرات چنین حوادثی را خریده است. مجاهدین می‌توانند این گونه انتقادات را هم‌چنان نادیده بگیرند و در صورت تکرار حوادثی از این قبیل سرزنش بیشتری را متحمل شوند و بر انزوای سیاسی خود بیفزایند. راه دیگر هم البته این است که تغییری بنیادین در روش خود دهند و با شرکت در یک فضای گفتمانی با منتقدان خود رو به رو شوند – ولی کمتر کسی به این شق امید بسته است...

http://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh