ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 10.04.2013, 13:42
حکومت مارگارت تاچر: نمادی از یک «دیکتاتوری انتخابی»

حسین باقرزاده

سه‌شنبه  ۲۰  فروردین ۱۳۹۲ –  9 آوریل 2013

مرگ خانم مارگارت تاچر، نخست وزیر اسبق بریتانیا، در سن 87 سالگی فضای سیاسی، رسانه‌ای و اجتماعی این کشور را تحت الشعاع قرار داده است.  رسانه‌های صوتی و تصویری برنامه‌های عادی خود را قطع کرده‌اند و ده‌ها ساعت خبر و نظر و گفتگو در باره او پخش می‌کنند.  ساعات اخبار امتداد یافته است تا جزئیات مربوط به مرگ و زندگی او را پوشش دهند، و برنامه‌های عادی رسانه‌ها - از گزارش‌های تحقیقی گرفته تا سریال‌های عامه‌پسند - قطع شده و به هفته‌های آینده موکول شده است.  و روزنامه‌ها ده‌ها صفحه مطلب و نظر و گزارش و یا گزارش‌های ویژه درباره او منتشر کرده‌اند.  صفحات شبکه‌های اجتماعی از نظرات له یا علیه او انباشته شده است.  به جرأت می‌توان گفت که حتا مرگ ملکه این کشور یا پاپ اعظم کاتولیک‌های جهان نمی‌تواند تا این حد در رسانه‌های این کشور و بین مردم آن بازتاب داشته باشد.  چرا؟


خانم تاچر اولین زنی بود که در این کشور به مقام نخست‌وزیری ‌رسید.  البته پیش از او زنانی دیگر در جهان به این مقام رسیده بودند (در سری لانکا، هند و اسراییل) ولی در اروپا او اولین کسی بود که این مقام را کسب می‌کرد.  این امر به خودی خود موفقیت بزرگی در جامعه زنان این کشور به حساب می‌آمد، ولی نه الزاما برای زنان.  در واقع، او که در جناح راست حزب راست‌گرای محافظه‌کار بریتانیا قرار داشت، ارزش‌های سنتی جامعه مردسالار را پاس می‌داشت و در مقایسه با مردانی که در چند دهه اخیر به نخست‌وزیری رسیده‌اند تأثیر ناچیزی بر ارتقای مقام و موقعیت زن در این کشور داشته است.  بسیاری از کاریکاتوریست‌ها او را به صورت مردی که در بدن یک زن قرار گرفته به تصویر می‌کشیدند، و فمینیست‌ها عموما از او اظهار نارضایتی می‌کردند.  او عملا نشان داده بود که در میدان سیاست خیلی قاطع‌تر از مردان رقیب خود عمل می‌کند و بسیاری از افسانه‌های مربوط به تفاوت‌های بنیادین زن و مرد در احساس و خرد و قدرت و ضعف و مانند این‌ها را در هم شکسته بود، ولی با فمینیسم رابطه‌ای نداشت.  (نقل قولی از او را در پایین ببینید.)
آن چه که او را از سایر نخست‌وزیران بریتانیا در یک سده اخیر متمایز می‌کرد برخورد دگماتیک او به مسایل و یک‌دندگی او در اجرای آن‌ها بود.  او به اقتصاد پولی (monetarism) میلتون فریدمن، اقتصاددان آمریکایی که در سال 1976 جایزه نوبل در اقتصاد را گرفت، ایمان آورده بود و هم‌چون وحی منزل آن را اجرا می‌کرد.  فریدمن نظریات جدیدی مبتنی بر کنترل شدید نقدینگی در نقطه مقابل نظریات معروف جان مینارد کینز آورده بود و اجرای آن‌ها در کوتاه مدت به بالا رفتن تند آمار بیکاری و در درازمدت به تغییر ساختاری اقتصاد این کشور منجر شد.  از کشورهای دیگری که در آن هنگام از نظریات فریدمن استقبال کردند می‌توان آمریکای تحت ریاست ریگان و شیلی تحت کنترل ژنرال پینوشه را نام برد.  نظرات فریدمن در آن هنگام تغییرات بزرگی در کشورهایی که مستقیما از او مشاوره می‌گرفتند ایجاد کرد و به تدریج بخش‌هایی از آن همراه با تاچریزم در بسیاری از کشورهای دیگر نیز راه یافت و سیاست اقتصاد پولی به صورت بخشی از سیاست اقتصادی جهان در آمده است.
در عالم سیاست نیز تاچر از خود قاطعیت و یک‌دندگی بی‌نظیری نشان می‌داد.  وقتی در سال 1982 نیروهای آرژانتین جزیره فالکلند یا مالویناس را در نزدیکی خود تصرف کردند تاچر که جزیره را به بریتانیا متعلق می‌دانست در باز پس گرفتن آن کمترین تردیدی به خود راه نداد و به فاصله کوتاهی سپاه عظیمی را روانه این جزیره در فاصله 11 هزار کیلومتر کرد.  این جنگ به بهای جان نزدیک هزار کشته از دو طرف به نفع بریتانیا تمام شد و شخصیت تاچر را در بین ناسیونالیست‌های این کشور بالا برد.  و او که بهره سیاسی جنگ را نصیب خود کرده بود در فاصله کوتاهی انتخابات مجلس را برگزار کرد و با اکثریت بیشتری به قدرت رسید.  او یک بار دیگر در انتخابات مجلس پیروز شد و توانست در مجموع 11 سال و نیم - یعنی بیش از هر نخست‌وزیر دیگر این کشور در قرن بیستم - حکومت کند.  در این مدت او ساختار سیاسی و اقتصادی بریتانیا را چنان تغییر داد که هیچ یک از خلف‌های او در طول 22 سالی که از استعفای او می‌گذرد نخواسته یا نتوانسته‌اند جز ادامه راه او راه دیگری در پیش گیرند.
به این ترتیب می‌توان گفت که بریتانیای امروز بریتانیای مارگارت تاچر است.  او از یک سو کمر اتحادیه‌های کارگری را شکست و قدرت رهبران این اتحادیه‌ها را که می‌توانستند با اعتصاب و اخلال در تولید خواست‌های خود را به کارفرما بقبولانند کاهش داد.  از سوی دیگر، بخش وسیعی از صنایع سنتی مانند صنعت معدن با سیاست پولی و خصوصی‌سازی او و سرکوب معدنچیان به تعطیلی کشانده شد و آمار بیکاری در شهرهای صنعتی این کشور به شدت بالا رفت.  او هم‌چنین بسیاری از خانه‌های متعلق به دولت و حکومت‌های محلی را با تخفیف به مستأجران آن فروخت و سنت تأمین خانه برای افراد کم درآمد از سوی دولت به صورت انبوه را تقریبا نابود کرد.  او هم‌چنین مقررات حاکم بر بازار بورس را تضعیف کرد و این امر به گسترش وسیع معاملات این بازار و نوسان شدید قیمت‌های سهام منجر شد.  علاوه بر این، او مالیات بر درآمد ثروتمندان و افراد با درآمد بالا را به تدریج کاهش داد.  مجموعه این سیاست‌ها به اختلاف شدید درآمد و افزایش فاصله‌های طبقاتی در این کشور منجر شد که هم‌چنان رو به افزایش است.  به گفته اوون جونز در روزنامه ایندپندنت «ما یکی از برابرترین کشورهای اروپا بودیم.  حالا یکی از نابرابرترین آن‌ها هستیم.»  جامعه بریتانیای پس از تاچر شباهت زیادی به جامعه پیش از او ندارد.
در صحنه بین‌المللی نیز او راست‌ترین سیاست‌ها را دنبال می‌کرد.  دوست نزدیک دیکتاتورهای طرف‌دار غرب بود، ولی این دوستی را وقتی پاس می‌داشت که بتواند اسلحه‌ای بفروشد یا نفع اقتصادی دیگری نصیب کشورش کند.  چند ماه پیش از انقلاب ایران (و یک سال پیش از این که به نخست‌وزیری برسد) در مقام رهبر حزب به ایران سفر کرد و به دیدار شاه رفت و از خریدهای تسلیحاتی ایران از بریتانیا اظهار خوشوقتی کرد.  ولی پس از سقوط شاه به او پیغام داد که در بریتانیا پا نگذارد.  دوست پینوشه شیلی بود (و حتا سالها پس از این که هر دو از قدرت کنار رفته بودند سعی کرد پینوشه را که در انگلستان تحت تعقیب جنایی بود نجات دهد).  از همه فاحش‌تر حمایت او از رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی بود که او را با یک رأی در برابر تمامی کشورهای مشترک المنافع قرار داد، و او اصرار داشت که رأی من درست است و مال بقیه همه غلط.  در برابر اتحادیه اروپا نیز او سرسختی زیادی نشان می‌داد و در بین رهبران اروپا دوستان کمی داشت.
او به کلمات قصاری که این جا و آن جا گفته و هر کدام نشان دهنده بخشی از شخصیت او است معروف شده است.  در رابطه با فمینیسم او گفته بود «فمینیست‌ها از من متنفرند، مگر نه؟  من اعتراضی ندارم.  چرا که من هم از فمینیسم متنفرم.  فمینیسم یک سم است».  او در ابراز قاطعیت خود نیز تردید نمی‌کرد.  اگر با نظری موافق نبود یک «نه» قاطع می‌گفت، ولی در مواردی او این «نه» را سه بار تکرار می‌کرد.  او چنان به «اصالت فرد» معتقد بود که یک بار وجود «جامعه» را منکر شد و در مصاحبه با یک روزنامه‌نگار در سال 1987 گفت «چیزی به نام جامعه وجود ندارد»  او از لقب «بانوی آهنین» که شوروی برای تحقیر او به کار گرفته بود، استقبال کرد و آن را از آن خود ساخت.  این جمله او نیز معروف است که در پاسخ به کسانی که خواهان انعطاف از سوی او بودند گفت «شما اگر می‌خواهید، دور بزنید، بانو دور نمی‌زند».  قاطعیت و یک‌دندگی او باعث شد که چندین تن از بهترین نزدیکان سیاسی خود را در دوران حکومتش از دست بدهد و آنان را علیه خود بشوراند.
این قاطعیت که او را به مرز دیکتاتوری می‌رساند سرانجام به سقوط او نیز منجر شد.  او تصمیم گرفته بود که عوارض شهری را به مالیات سرانه تبدیل کند، یعنی شهروندان به جای عوارض شهری که بر اساس معیارهایی مانند ارزش خانه تعیین می‌شد هر فردی به صورت مساوی مالیات بدهد.  برخی از همکاران او در دولت با این کار مخالف بودند و اجرای آن را نوعی خودکشی سیاسی ارزیابی می‌کردند.  ولی تاچر گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود و به کمک سایر اعضای دولت آن را در مجلس به تصویب رسند و به اجرا گذاشت.  این سیاست به یکی از بزرگترین و خشونت‌بارترین تظاهرات اعتراضی مردم منجر شد که با مقابله پلیس بیش از 100 مجروح بر جای گذاشت.  رهبران حزب محافظه کار دریافتند که با اجرای این سیاست آینده حزب در خطر است و چاره‌ای جز مقابله با تاچر و اجبار او به استعفا ندیدند.  چاره‌ای نبود: یا باید تاچر می‌رفت و حزب با شانس پیروزی در انتخابات بعدی می‌ماند و یا تاچر را قربانی می‌کردند و حزب را نجات می‌دادند.
فشار رهبران حزب محافظه‌کار تاچر را وادار به استعفا کرد و او با لحنی که حاکی از اندوه عمیق او بود در یک روز پاییزی سال 1990 خانه 10 خیابان داونینگ را ترک کرد و عکاسان توانستند لحظه‌ای را که اشک او در آمده بود ضبط کنند.  او که بیش از 11 سال با اقتدار حکومت کرده و ساختارهای سیاسی و اقتصادی کشور را تغییر داده بود بدون مراسم به خانه شخصی‌اش می‌رفت.  ولی او جامعه‌ای به شدت قطبی شده از خود به جا گذاشت.  جامعه‌ای که در مرگ او هم‌چنان قطبی مانده است.  در حالی که قدرتمندان سیاسی و مالی و اقتصادی که از سیاست‌های او بهره‌مند شده‌اند و نوکیسه‌هایی که از برکت سیاست‌های او به آلاف و الوف رسیده‌اند رثای او را می‌سرایند بخشی از جامعه در مرگ او شادی می‌کند.  یک ارزیابی از 25 هزار اظهار نظر پخش شده در شبکه‌های اجتماعی در باره تاچر در ساعات پس از مرگ او نشان داده که حدود یک سوم آن‌ها منفی بوده است.
تاچر نمادی از رفتار یک «دیکتاتوری انتخابی» را به نمایش گذاشت.  این تعبیر را یک بار لرد هیلشام که مقامی بالا در کابینه تاچر داشت به کار برده بود.  او منظورش دولتی بود که با داشتن اکثریت در مجلس هر لایحه‌ای را که بخواهد می‌تواند بدون مشکل به تصویب برساند.  تاچر نمونه کامل این وضعیت بود.  او با اعمال این دیکتاتوری ساخت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی یک کشور را عوض کرد، و وقتی که این یکه‌روی را از حد گذراند سقوط خود را نیز باعث گردید.  میراث او در این جامعه چنان قوی است که 22 سال پس از سقوط وقتی به مرگ طبیعی از دنیا می‌رود گذشته جامعه قطبی شده او دو باره زنده می‌شود و احساسات ضد و نقیض در باره او از عمق به سطح می‌آید.  این گونه است که مرگ او به چنین حادثه عظیمی تبدیل می‌گردد و این همه در باره او سخن می‌گویند.  بخشی از جامعه به تحسین او می‌پردازند و بخشی دیگر به او لعن و نفرین می‌فرستند.  به سختی می‌توان در این کشور کسی را پیدا کرد که نسبت به او بی‌تفاوت مانده باشد.

http://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh