ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 03.10.2005, 17:58
طرح بحث

مجيد سيادت
دوشنبه ١١ مهر ١٣٨٤

١- نوشته حاضر يک "طرح بحث" است. مدتها است مطالبی را در ذهن دارم که فکر می‌کنم بايد موضوع بحث و مطالعه باشند ولی جمع بست آنها و ارائه شان به صورت يک مقاله کار مشکلی بوده است.

اکنون سالها است که روند رشديابنده و شتابنده‌ای از تحولات مهم در ايران نظرم را جلب می‌کردند. اين تحولات دو مشخصه قابل توجه دارند.
اول اينکه آنها بيش از تحولات معمولی هستند. نگاهی به تاريخ ايران و مقايسه‌ای با کشورهای همسايه و کشورهای "معادل" و "مشابه" نشان می‌دهد که اينها تحولاتی با سرعت "طبيعی" که در روند تکامل هر جامعه‌ای پيش می‌آيند نيستند. اينها تحولاتی سنگين وزن هستند و با سرعتی بيشتر از آن که در رشد طبيعی جوامع قابل انتظار است به وقوع می‌پيوندند.

دوم اينکه اين تحولات با پلاتفرم و با گرايشات فکری و سياسی جمهوری اسلامی خوانائی نداشتند. نه سردمداران رژيم و نه آنهائی که در بيرون دايره قدرت بودند اين تحولات را پيش بينی نکرده بودندو انتظار وقوع آنها را نداشتند.

سئوالی که برای من وجود داشت اين بود که اگر تحولاتی اتفاق افتاده‌اند که با برنامه و تمايل قدرت سياسی حاکم خوانائی ندارند و در بسياری زمينه‌ها در مقابل نظرات قدرت حاکم هستند پس چه نيروئی پشت آنها خوابيده است؟ من با تزهای "کار کار انگليسی‌ها است" ، و نمونه‌های ديگر آن، کاری ندارم. ماهيت اين تحولات هم طوری نبودند که بشود آنها را با يک من سريش به امريکائيها و انگليسيها و ديگر شياطين چسباند. البته هر نيروی خارجی در حد توان و بر حسب استعداد و امکان خود سعی می‌کرده از اوضاع ايران استفاده کند ولی اين مقوله ديگری است و نبايد با مقوله "عامل اصلی " يک تحول عوضی گرفته شود. هميشه در مورد تحولات سياسی چندين عامل "ثانوی" وجود دارند که تاثيراتی هم در روند آن حرکت دارند. ولی عامل اصلی، انگيزه و محرکی که بالنهايه باعث و بانی فلان واقعه می‌شود مقوله ديگری است.

بايد عامل قابل فهم و درک اصلی را دريافت. بايد بشود جواب معقولی برای اين سئوال پيدا کرد.



١.١- نکته گوی باذوقی اين شعر حافظ را بر می‌دارد
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
و با تغيير نيمه بعدی، عامل انقلاب ايران و هدف انقلاب را ظريفانه و با شوح طبعی مورد سئوال قرار می‌دهد. البته من آنقدرها بدبين نيستم و اميدوارم که با آشکار شدن اين راز پنهان دردهائی درمان شوند ونه اينکه به دردهای بيشتر برسيم.

به نظر من اين خود ما بوديم که انقلاب کرديم. خوب و بد آن هم به خود ما - به جامعه ايران- بر می‌گردد.

مدتها بود که شرايط يک انقلاب اجتماعی در ايران رشد می‌کرد. دو دهه آخر حکومت پهلوی مصادف با رشد بسيار سريع درآمد نفتی در کشورهای صادر کننده نفت – مثل ايران – بود. آين امر به جای خود احتياج مبرم به جذب تکنولوژی و نو آوری را به همراه داشت. سامان جديدی – مدرن تری – برای جامعه لازم آمده بود. يک خانه تکانی جدی لازم آمده بود که بتواند بين سطح رشد نيروهای اجتماعی با فرهنگ و روابط اجتماعی و سياسی غالب در ايران – و آن هم در اواخر قرن بيستم – رابطه مناسب و کارآئی به وجود آورد.

به يک معنی موتور اصلی انقلاب ايران "نياز به ارتقاء زندگی"، نياز به تحول و تجدد جامعه بود. نيازی که در بين تمام طبقات مردم وجود داشت. همه آن نياز را داشتند. فاصله عميق و فزاينده‌ای بين اين نياز و امکاناتی که شرايط موجود در اختيار مردم می‌گذاشتند وجود داشت. اين فاصله مبنای حرکت مردم بود.

مسلما "فاصله طبقاتی" هم، به معنای فقر فراوان در مقابل ثروت بی حد و حصر، وجود داشت ولی مسئله بيشتر از صرف اين فاصله و نياز به تعديل آن بود. جامعه ديگر نمی‌توانست در چارچوب قبلی به حرکت طبيعی و آرامی ادامه دهد.

برون رفت از بن بست به تحولاتی همه جانبه و اجتماعی - در کار و بار روزمره- در روابط اجتماعی و اقتصادی - و در تفکر تک تک ما نياز داشت.
هيچ نيروی منسجم و مترقی نتوانست اين مقوله را روشن ببيند و از امکانات ارائه شده از آن بهره جويد. نتيجتا" شد آنچنان که ديديم".

انقلاب اجتماعی‌ای که در اين زمان به راه افتاد انفجاری بود که شايد می‌بايد خيلی زودتر اتفاق می‌افتاد و بهتر و متشَکل تر رهبری می‌شد. در هر صورت هيچ بنی بشری نمی‌توانست ابعاد آن را از قبل ببيند.

١.٢- آن چه که بعد از گذشت بيست و چند سال از انقلاب در پيش رو داريم جامعه ديگری – جامعه متفاوتی - است. اگر يک تهرانی مهاجر بعد از بيست سال به ايران امروز برگردد به احتمال بسيارزياد در تهران گم می‌شود. اين شهر آن تهران نيست. ولی تفاوت فقط بر سر ساختمانها، خيابانها و پارکها نيست. اينها موضوعاتی سطحی هستند. مسافر ما با جو ايران امروزی غريبه خواهد بود. او تهرانيهای جوان را هم نخواهد شناخت. نکته‌ای که بسياری از مسافرين ما تکرار می‌کنند اين است که "مردم" عوض شده‌اند.
يک تغيير ظاهری و مشهود اينست که زنان ما حجاب دارند. اما اين که اين حجاب همان " حجاب اسلامی" است يانه ؟ اين يک موضوع ديگری است. شما بايد به تعدادی از سالنهای مد مانتوهای زنانه سر بزنيد تا مشخصات مانتوها و روسری‌های زيبا و ديدنی عرضه شده را برايتان توضيح دهند. اگر هم اخيرا به ايران سفر نکرده‌ايد نمونه‌های بسيار ديدنی‌ای را می‌توانيد در پسترهای انتخاباتی آقای رفسنجانی در انتخابات اخير مشاهده کنيد. (هم دماغ عمل کرده‌ها و هم آنها که برنامه دارند بعدا عمل کنند). به نظر من همان قدر که کت و کراوات و مينی ژوپ دوران قبلی يک سمبل تو خالی بود ، ريش و پشم و چادر و چاقچور اين دوره هم تو خالی است. نه مينی ژوپ خانمهای ما آنها را مدرن می‌کرد و نه چادرشان آنها را اسلامی می‌کند. بايد از دلشان پرسيد و از ديدشان. چيزی که فقط در محيطی بدور از "اجبار" درک کردنی است.
تغيير اساسی‌ای که مشهود است، در رفتار، در آداب و خلق و خوی تهرانيها- ايرانيهای امروزی است. شکايتی که زياد شنيده می‌شود اينست که مردم "مادی" شده‌اند. اين گلايه تا حدودی بجا است ولی خوب يا بد بودن آن بستگی به نقطه نظر آدمهای مختلف دارد.
مردم بيشتر از قبل می‌دوند. بسياری "دو شغلی" هستند. در هر صورت خيلی‌ها رفاقت و فاميل بازی و اين جور چيزهای قديمی‌ها را چندان قبول ندارند يا لااقل وقت رسيدگی به اين تعارفات را ندارند.
خيل عظيمی از مردم فقيرند و بی پول. طبقه متوسط هم می‌خواهند خودشان پول بیشتری داشته باشند تا به خارج مهاجرت کنند. تا لااقل يک سری به اروپا بزنند. تا آپارتمان بزرگتری بخرند وبچه شان را به دانشگاه بفرستند، يا اگر در کنکور قبول نشد بتوانند مخارج دانشگاه آزاد را تحمل کنند و يا حتی به – اقلا هندوستان- بفرستند. اين نوع چيزهامسئله مردم هستند. مسائل ذهنی – نوع قبل از انقلاب- تحت الشعاع اين اهداف قرار می‌گيرند.
سئوالی که مکررا به ذهن من خطور می‌کند اينست که آيا چشم انداز رهبران انقلاب اسلامی هم همين گونه صحنه‌هائی بود که ما امروز می‌بينيم ؟ اگر اين چشم انداز را نداشتند، اگر از بسياری جنبه‌های اين چشم انداز متنفر بودند پس چه نيروئی باعث اين تحولات بود و اين نيرو چگونه عمل کرد؟

٢- زنان

٢.١- نگرانی بسياری آزاديخواهان اين بود که با روی کار آمدن جمهوری اسلامی تحديد فعاليت اجتماعی زنان در دستور کار قرار گيرد. بلافاصله بعد از انقلاب، مسئله حجاب اسلامی، موج برکناری زنان از تعدادی مشاغل کوچک و بزرگ – مثلا قضاوت – همراه جو عمومی‌ای که می‌بايد زنان را به چارديواری خانه محدود کند به راه افتادند.

نتيجه قابل انتظار سياستهای حاکم اين بود که زنان را خانه نشين کنند. اين چيزی بود که همه ما انتظارش را داشتيم. معذلک وضعيت زنان ايران در طی اين سالها به نحو چشم گيری در جهت مخالف تغيير کرده است. به نظر من تعييراتی که در وضعيت زنان ايران اتفاق افتاده چشم گيرترين پديده انقلابی قابل روئيت ايران در سالهای بعد از انقلاب است.

با توجه به اهميتی که مقوله "حجاب اسلامی" در تفکر و برنامه عمل نيروهای مذهبی داشته است، اين تحول معکوس بايد هشدار دهنده باشد. رهبران انقلابی، انقلاب نکردند که اين وضع پيش بيايد. پس چه شد؟

٢.٢- امروز تعداد دانشجويان زن در دانشگاههای ايران بيشتر از دانشجويان مرد است. مهم نيست که در کل، کدام گروه کمی بيشتر يا کمتردانشگاه ديده هستند. مهم اينست که وضعيت نابرابر قبلی به هم خورده است. در تمام طول تاريخ ما، فرصت تحصيل علم برای زنان ما کمتر از مردان بوده است. اکنون اين نا معادله تبديل به چيزی حدودا "معادل" شده است. اين تحول تاريخی مسلما بازتاب اجتماعی و خانگی خود را به همراه دارد.

اگر در اواخر دوران سلطنتی ، متوسط سن ازدواج برای زنان ايران قريب ١٣ سال بود، اين سن متوسط در حال حاضر به ٢٦ سال رسيده است. البته که مهريه‌های بالا تاثير منفی دارد ولی مشکل کار تنها مهريه سنگين نيست. بالارفتن سن ازدواج زنان بخاطر کمبود خواستگار هم نيست.

در بسياری موارد خانمهای جوان و تحصيل کرده ما برنامه زندگی‌ای برای خود دارند که با ديد سنتی ايرانيها از ازدواج در تضاد می‌افتد. پيدا کردن راه حلی برای اين مشکل هم بيشتر بصورت آزمون و خطا است. هيچ موسسه معتبری – تا آنجا که من خبر دارم – راه حل واحد و قابل قبولی عرضه نکرده است. اين مقوله هم بجای خود در زندگی مردم، در آداب و اخلاق و ارزشهای مردم منجمله آداب و رسوم ازدواج تاثيرات عميق و دراز مدتی دارد.

٢.٣- سطح شرکت زنان در فعاليتهای اجتماعی، سطح تحصيلات زنان ايران و شرکت آنها در بازار کار و محيط اجتماعی نه تنها نسبت به سالهای قبل از انقلاب عقب نرفته بلکه به مراتب بيش از سطح قبل از انقلاب است.

تا آن جائی که می‌شود ديد، به نظر می‌رسد سطح و عمق شرکت زنان ايران در جامعه و فعاليتهای اجتماعی بايد از بالاترين (اگر نگوييم "بالاترين") در مقايسه با کشورهای همسايه و ديگر کشورهای دنيای اسلام است.

البته بعضی صنايع و کارخانجات هنوز هم پايگاههای مردانه هستند ولی بسياری مراکز کار امروز کاملا مخلوط شده‌اند. مردم به پول بيشتر نياز دارند و زن خانه هم بايد هم پای مرد خانواده دوندگی کند. حضور زنان در مدارس و مراکز بهداشتی و ادرات دولتی، مغازه‌ها – مخصوصا گرانترها- بوتيکها و فروشگاهها، امری عادی است. يکی از نتايج تحصيلات دانشگاهی زنان اين بوده است که در کارهای مدرن تر و حرفه‌ای تر – کار در لابراتوارها، آموزشگاهها، بيمارستانها و کارهای مهندسی – تعداد آنها بسيار چشم گير تر است. گويا در وزارت بهداشت، وزارت فرهنگ و چندين موسسه دولتی ديگر – و حتی در ارتش جمهوری اسلامی، درصد زنان شاغل بيش از مردان و در مواردی تا هفتاد در صد است.

تا آنجا که من خبر دارم در هيچ کدام از اين موارد تبعيضات عليه زنان از بين نرفته است. معذلک اجبارات زندگی روزمره، دست در دست عطش شورانگيز زنان جوان ما برای ارتقاء موقعيت خود در جامعه، وضع تازه‌ای فراهم آورده است. زنان ذره ذره و قدم به قدم در سطوح مختلف مشاغل، جای پای خود را باز می‌کنند.

فراموش نشود که در اروپا و امريکا هم هيچ کدام از دستاوردهای زنان به سادگی و بی دردسر به دست نيامده است. اين چيزها هيچ وقت و هيچ جا مفتی نبوده‌اند. مهم اينست که زنان ما امروزه اين چيزها را طلب می‌کنند و تا حدودی هم بخشی از اين مطالبات را، در همين چارچوب جمهوری اسلامی هم، به دست آورده‌اند.

٢.٤- از عمده ترين موضوعاتی که نماينده تحول انقلابی است مفهوم برابری زن و مرد است. امروز مقوله برابری زن و مرد، حقوق برابر آنها، موضوع قابل بحث در اکثر خانه‌های ايرانی است. مسلم است که زنان هنوز راه بسيار طولانی برای کسب حقوق برابر با مردان در پيش دارند.
مسلم است که نيروهای موثری در ايران با جنبه‌های گوناگون برابری زن و مرد مخالفند. مسلم است که ما هنوز اندر خم يک کوچه‌ايم و راه طولانی‌ای در پيش داريم که به سطح کنونی اروپائی برسيم. معذلک راه پيموده شده در تغيير ارزشها در داخل خانه کاملا محسوس است.

امروز مسائل زنان در گوشه وکنار جامعه، در خانه، در سر سفره، مورد بحث است. زنان و جوانان، منجمله در خانواده‌های بسيار مذهبی، اين مقوله را به جلو می‌برند. اين مطلب در خانواده‌های اقشار متوسط به بالا موضوعی جا افتاده است.

٢.٥- به نظر من حجاب ، انواع مختلف آن، فقط سمبل يک ديدگاه، يک جهان بينی است که جای زنان را محدود به خانه - اطاق خواب و آشپزخانه – میبيند. مايل نيست آزاديهای جدی تری برای آنها قائل شود. اين ديدگاه تحصيل علم را برای زنان غلط می‌داند و با شرکت آنان در بازار کار نيز بطور جدی مخالف است.

صورت ظاهر مسئله اين جور عنوان می‌شود که بايد کاری کنند که ناموس و آبروی خانواده‌ها حفظ شود. برای اين کار می‌بايد شرايطی ايجاد شود که "زن نا محرم با مرد نامحرم" روبرو نشود. به نظر من تاثير نهائی حجاب بايد در دور نگاه داشتن زنان از شرکت فعال در جامعه باشد.

از اين نظر نگاه کنيد به نمونه‌های افغانستان و عراق، نه قبل از تهاجم بلکه حتی در دوران بعد از سلطه نظامی امريکا.
سطح شرکت زنان در فعاليتهای اجتماعی در اين دو کشور را با ايران مقايسه کنيد. اين مقايسه مخصوصا ازاين نظر مهم است که در هر دو کشور فوق الذکر امريکا با تمام وجود می‌کوشد آلترناتيوی در مقابل ايران اسلامی ارائه دهد. قدرت سياسی حاکم در اين دو کشور مايل است – به منظور برنامه‌های خودش –زنان اين کشورها را آزادتر از ايرانيها نشان دهد ولی وضع زنان اين کشورها با ايران اصلا قابل مقايسه نيست..

به نظر من اعتراض به حجاب اجباری صرفا "اجباری" بودن آن است. وگرنه می‌دانيم که بسياری زنان به حجاب اعتقاد دارند و حاضرند برای حفظ حجاب هم مبارزه کنند. نگاه کنيد به مبارزه‌ای که دختران مسلمان قرانسوی به راه انداخته‌اند که می‌خواهند حق داشتن حجاب اسلامی را برای خود حفظ کنند.

تا زمانی که مسئله بر سر حق زنان در تعيين لباس خود هست فکر می‌کنم هيچ آزاديخواهی – مسلمان و غير – نمی‌تواند از اين حق دفاع نکند. به همين ترتيب است که فکر می‌کنم بايد از مبارزه زنانی که در ايران عليه کشف حجاب اجباری مبارزه می‌کردند دفاع کرد.

٢.٦ - در حالی که قوانين مختلف برای تحديد فعاليتهای زنان تصويب شده‌اند (عمدتا در سالهای اولیه انقلاب اسلامی) و مکانيسمهای ديگری (گشت زهرا، نهی از منکر...) هم وجود دارند، ولی جلوی روند رشد شرکت زنان در حيات اجتماعی را ديگر نمی‌شود گرفت. در سالهای اخير قوانين حمايت از خانواده در ايران بهبود يافته‌اند. جناح افراطی قائل بر اينست که اين تغييرات با درک عمومی از "زن در اسلام" خوانائی ندارند.معذلک اين فرايند، عليرغم غر و لند آنها، در حرکت است.

٢.٧-سازمانهای حمايت از زنان و از حقوق زنان و مباحث فراوان دفاع از جوانب مختلف حقوق زنان. مخصوصا شرکت داوطللبانه در انواع غير دولتی آنها. انگيزه‌های بسيار قدرتمندی زنان بسياری را به حرکت می‌طلبد و اين حرکت به انواع گوناگون به نتايج سياسی‌ای منجر می‌شود. سياستمداران –از هر دسته و گروهی، به انواع مختلف با فشارهای حاصله از اين جريان روبرو می‌شوند و می‌بايد با آن به نحوی از انحاء کنار بيايند.

٢.٨- چرا اين طور شد. چه شد که در دوره جمهوری اسلامی اين تحولات به وقوع می‌پيوندند؟ تنها دليل معقول اينست که در اين دوره نيروی اجتماعی قدرتمندی به اشکال مختلف اين روند حرکت را عليرغم تمايل حاکميت سياسی تحميل می‌کرد.

٢.٩- البته بايد کوششهای شاهان پهلوی، پدر و پسر، را در اين زمينه يادآوری کنيم. سياستهای رضا شاه در کشف حجاب و بخشی از برنامه‌های "انقلاب سفيد" مسلما در ايجاد جو و زمينه مناسب تاثير داشته‌اند و به اين روند شتاب داده‌اند. تاثير تحولات دوران پهلوی در همه زمينه‌های اجتماعی غير قابل انکار هستند.
تفاوت کيفی‌ای که بايد در مد نظر باشد اينست که تحولات دوران پهلوی "از بالا به پائين" بودند و در بخش کوچکی از جامعه جائی داشتند. امروز مسئله زنان، حقوق زنان، برابری زن ومرد و...در گوشه و کنار جامعه حضور دارد و تاثير می‌گذارد. فشار قابل توجه موجود هم "از پائين به بالا" است.

٢.١٠- بايد جامعه به يک استعدادمعين مادی و فرهنگی رسيده باشد که اين تحولات را قبول کند. اگر به صرف اراده سياسی بود، بايد امروز در افغانستان شاهد کنار گذاشته شدن مقنعه‌های زنان میبوديم. در اين مورد بسيار مهم است يادمان باشد که رضاشاه – در همين ايران خودمان – با زور و قلدری، سعی کرد، چادر را از سر زنان ايرانی بردارد و همين کوشش او با مقاومت وسيع مردم روبرو شد. در آن زمان ايران هنوز آماده پذيرفتن اين تحولات نبود (در مقابل بايد بلا فاصله اشاره شود که همان کوششهای رضا شاه برای مدرنيزه کردن جامعه بخشی از عواملی بودند که ما شاهد تجولات اجتماعی امروزی هستيم.).

٢.١١- نکته اصلی من در اين است که در موضوع تحولات در وضعيت زنان ايران، اين تحولات بر خلاف جهت قابل انتظار عموم ،و عليرغم گرايشات آشکار و پنهان در پلاتفرم جمهوری اسلامی ، اتفاق افتادند.

٣-تفکر و انديشه

٣.١- آزادی انديشه- يک انقلاب ايده ئولوژيک منطقا می‌بايد به انجماد فکری بيشتر بيانجامد. اين مسئله مکررا، هم در انقلابهای مذهبی و هم در انقلابهای کمونيستی و سوسياليستی مشاهده شده است. هدف اصلی يک پلاتفرم ايده ئولوژيک، منطقا، جاانداختن آن و دفاع از آن ايده ئولوژی است. نيروئی که بعد از يک مبارزه سنگين و خونين به قدرت رسيده است حالا ديگر نمی‌خواهد از همان صبح روز بعد با اما و اگر روبرو شود.

انقلاب اسلامی برای اسلام بود، برای اين بود که به مردم بفهماند هيچ چون و چرائی در اين زمينه قابل قبول نيست. در طول تاريخ ما هم دانشمندان و علمای اسلامی فراوانی بوده‌اند که دقيقا بخاطر دست يابی به اين گونه تعهد و تعبد بی چون و چرا هر علم و دانش ديگری را مضر می‌دانسته‌اند. به اين دلائل می‌بايد انتظار می‌داشتيم که انقلاب ايده ئولوژيک به يک نوع انحماد تفکر ختم شود.

معذلک به نظر می‌رسد که ما در اين زمينه به نتايج کاملا معکوسی رسيده ايم. در واقع دروازه انديشه و انديشيدن خلاق بازتر شده است. اين دروازه به سادگی باز نمی‌شود ولی هرگونه انکشافی در اين زمينه، واقعه‌ای تاريخی است. اگر تحولات در مورد جايگاه و وضعيت زنان در ايران چشم گيرترين تحول سالهای پس از انقلاب است ، باز شدن دروازه‌های انديشه عميق ترين و باردارتر ين تحولی است که اين فرايند اجتماعی را به مقام انقلابی تاريخی ارتقاء می‌دهد.

در جامعه‌ای که "انديشه" از قفسی خود ساخته بيرون می‌آيد و می‌گويد که مرزی برای تفکر قائل نيست، در اين جامعه انقلابی اجتماعی اتفاق افتاده که از پس بی نهايت موانع ريز و درشت بر خواهد آمد. مگر فکر می‌کنيد اروپائی که از ما خيلی عقب تر بود با چه معجزه‌ای شروع کرد؟

٣.٢- آزادی انديشه و ديگر آزاديها - آقای ماشاء الله آجودانی (در "مشروطه ايرانی") معتقد است که ما از یک استبداد دو سویه رنج میبردیم. او می‌گويد استبداد تنها در رفتار حاکمیت نبود بلکه به هم چنین در تفکر ما.او این مسئله را مخصوصا در درک ما از ازادی توضیح میدهد:

"...دموکراسی در ایران... دموکراسی‌ای سیاسی بود. یعنی این ازادی فراهم می‌امد که در بحرانهای سیاسی ، در باب مسایل سیاسی سخن بگویند... ازاد میشدند که انتقاد کنند، ترور کنند یا با قدرت سیاسی در افتند، و فلان اندیشه سیاسی یا اجتماعی را تبلیغ کنند. اما اگر کار به طور بنیادی و اصولی به ازادیهای احتماعی و ضرورت‌های جامعه مدنی و مهم تر از همه به ازادی اندیشیدن می‌رسید ، به "لکنت" زبان دچار می‌شدند." مشروطه ايرانی ص ١٣٦

اين ضعف (نقص؟ بدتر از ضعف و نقص؟) بطور جدی در ايران – در قسمت اعظم تاريخ ايران- وجود داشته است. انتقادی که آجودانی به انقلاب مشروطه داشت، پس از آن انقلاب هم به جای خود باقی ماند. در تمام دوران رضاشاه و سپس در جنبش ملی کردن صنعت نفت – مصدق که جای خود دارد، حزب توده هم - هيچ چيز خارج از چارچوب بحث سياسی ارائه نمی‌دادند.

"آزادی" فقط آزادی سياسی بود. در ميان روشنفکران و عامه مردم هم "آزادی"‌ای ورای آزادی سياسی رواج نداشت. اين تفکر بخشی از ارثيه صدها ساله ما بود.

معذلک امروز، بعد از انقلاب اسلامی و تا حدودی به واسطه آن (به صورت عکس العملی) درک بسياری از مردم از "آزادی" چيزی وسيعتر از صرف آزادی سياسی است. زمينه‌های مهمی که تا همين چند دهه پيش يا تابو بودند و يا اصلا به رسميت شناخته نمی‌شدند امروز در جامعه – و لا اقل در ميان اقشار روشنتر جامعه برای خود جائی باز کرده‌اند (اين مقولات هميشه به درجات مختلف در مردم نفوذ می‌کنند).

٣.٣- انديشه و دين - هنوز تحجر انديشيدن در جامعه حضوری قدرتمند دارد ولی سئوال در مورد انديشه ديگر " گناه غير قابل تصور " نيست. امروز نمونه‌های عبدالکريم سروش، آقاجری و ديگرانی را داريم که هرچند بطور وضوح زير ضرب قرار می‌گيرند ولی بازهم فرصت دارند حرفی بزنند. " حق سئوال" در مورد انديشه امروز در ايران "حق حيات" يافته است.

چرا اين گونه نمونه‌ها اهميت دارند؟ به نظر من به اين دليل که اينها نوک کوه يخ هستند. بايد صدها ملا و متفکر ديگر در حوزه‌های درسی از همين گونه سئوالها داشته باشند. اين مقولات می‌بايد در حوزه‌های علميه قم و مشهد مطرح باشند که اين نوع "حق حياتی" را – هر چند با دندان غروچه -به دست آورده باشند. همين که فرصت داده شود اين چنين بحثی طرح شود و در جامعه مطرح بماند حاکی از شرايطیِ انقلابی است که در تاريخ ما کم نظير و یا بی نظير است. نتايج آن هم مسلما عظيم و انقلابی خواهند بود.

از رنسانس به بعد متفکرين متعددی – عمدتا در ميان متفکرين مسيحی – بوده‌اند که گفته‌اند من اين مذهب را قبول دارم چون آن را می‌فهمم. من فقط آن چه را که می‌فهمم قبول دارم. اينها معتقد بوده‌اند که با ورود اين نکته به مذهب، دين خود را تقويت می‌کنند.

اين بحث امروز در محافل متفکرين مذهبی ما جائی دارد. اين که گفته شود دين بايد عقلانی شود تا در جامعه امروز جائی برای خود پيدا کند مقوله ايست که در ميان طيفی از مسلمانان و منجمله علمای اسلامی ما قابل قبول و لااقل قابل بحث شده است.

من هيچ صلاحيتی در خودم نمی‌بينم که در صحت و سقم اين "روش برای حفظ دين" نظر بدهم.

ولی زمانی که در زمينه مسائل دنيوی – "اين جهانی" - صحبت می‌کنيم يقين دارم که نمی‌شود هيبت اين گشايش فکری را فراموش کرد.

اگر قبول کنيم که معيار و محک ما برای تميز خوب از بد،از همين مغز ناقصی که خودمان داريم تراوش می‌کند (بايد بيرون بيايد)، آن وقت مسلما راه حلهای عملی برخورد با مشکلات و موانع را هم پيدا می‌کنيم. خودمان درستشان می‌کنيم. لازم نيست منتظر معجزه‌ای باشيم. مسلما اين راه مشکلی است ولی سالمترين راه است. حالا اگر رهبران سياسی – در ايران و خارج – هم به همين نحوه به مسائل برخورد کنند، خضوع انسانی‌ای داشته باشند و آگاه باشند که همه ما نقائصی داريم، يقينا دنيای بهتری خواهيم داشت.

«مقوله تعصب – هر اسمی که رويش بگذاريم – يا "ادامه زندگی به همان طور که پدران ما زيستند " مقوله تازه‌ای نيست و همه انواع ايده ئولوژيها و جهان بينی‌ها با اين مسئله روبرو بوده‌اند – مسيحيت و کمونيسم دو نمونه آن هستند. عده‌ای ضرورت بازبينی را تنها راه نجات می‌بينند و گروهی بدان بصورت بلا نگاه می‌کنند. ضرورت يا بلا - معذلک اين کش و مکش هميشه باقی می‌ماند».

٣.٤- دين و سياست - عامه مردم خودشان را مومن می‌دانند. معذلک تجربه روزمره زندگی در اين دوره باعث شده که بسياری خواستار جدائی دين از دولت باشند. امروز گروه بسيار بزرگی – منجمله بخشی از روحانيت شيعه خواستار حفظ اعتقادات خويش در محدوده‌ای خصوصی هستند. بسياری علمای مذهبی عميقا برای حفظ اسلام ، برای جلوگيری از آلوده شدن دين به سياست حواستار جدائی اين دو هستند.

اکثريت مردم ما هنوز خود را کاملا و عميقا مسلمان می‌دانند ولی اين مقوله را "شخصی" کرده‌اند. و هر کسی از ظن خود بدان نگاه می‌کند.
بعضی معتقدند که استفاده مصرانه و مکرر از شعارهای مذهبی می‌تواندتاثير منفی داشته باشد. مخصوصا زمانی که فساد دستگاههای دولتی به حساب رژيم اسلامی گذاشته شود. اينها مشکلات زندگی روزمره را هم از قبل قدرت سياسی حاکم می‌بينند. اين مسئله نيز در ايمان مردم – لااقل بخشی از جامعه – اثر منفی می‌گذارد.
واضح است که اين تحول در چشم انداز اوليه رهبران جمهوری اسلامی جائی نداشته است.

٣.٥- انديشه، هنر و خلاقيت – يکی از بارزترين و اولين زمينه‌هائی که آزادی تفکر خود می‌نمايد زمينه هنری و ديگر خلاقيتهای انسانی است. جامعه خسته و مانده، جامعه افسرده و وازده نمی‌تواند هنر بيافريند.

يک نظريه متداول اين است که می‌گويند ايرانيان فقط وقتی که در اوضاع استثنائی، در لبه پرتگاه قرار می‌گيرند خلاق می‌شوند. من به گذشته تاريخی اين بحث کاری ندارم. ولی فکر می‌کنم آنچه در پيش رو داريم از ملتی بر میآيد که "آرزو و آمالی" در پيش رو دارد. از ملتی که چيزی می‌خواهد چيزستان، نه از ملتی که در لبه پرتگاه قرار گرفته است. ايرانيهای اين روز و زمانه در هنگام استيصال جوک می‌سازند. جوکهای خنده دار و خوشمزه و مسلما موثر. هنر جوک سازی اسلحه مقاومت مردم است ولی نشانه خلاقيتی برخاسته از آمال و آرزوی مردم نيست. خلاقيت از آرزوی تعالی بر می‌آيد نه ار استيصال لبه پرتگاه.

٣.٥.١- سينمای ايران در اين بيست سال گل کرده است. اين سينما "ژانر" خودش را دارد. فيلمهائی با داستانهائی معمولا بسيار ساده، حتی بچه گانه، معذلک همراه پيامی برای بزرگترها و مملو از عشق به زندگی.

فيلمهای ايرانی از آخرين دستاوردهای تکنولوژيک استفاده نمی‌کنند(از هر چيز گذشته تکنولوژی مدرن خيلی هم گران تمام می‌شود).

امتياز اين فيلمها در روحيه حاکم بر آنها است. اين سينما محصول جامعه‌ای است که می‌گويد فلک را سقف بشکافيم و طرحی نو در اندازيم. محدوديتهای فيلم ايرانی (محدوديتهائی که عذاب آور هستند و بسياری مواقع مضحک) و در عين حال آن احساس پرخروش آرزوی زندگی بهتر که د رهمه شان خوابيده است دو جنبه‌ای هستند که در کمتر جای ديگری می‌شود مشابه و معادلی برايش پيدا کرد.

راستی هيچ وقت فکرش را کرده‌ايد. در دو سه سال اول بعد از انقلاب، آيا می‌شد تصور کرد که سينمای ما اين طور گل کند؟ آن هم با رژيمی که در مورد عکس گرفتن از آدمها مسئله داشت جه برسد به اين که در مورد زندگی آنها و – زبانم لال – در مورد لذت عشق و عاشقی فيلم بسازند.

٣.٥.٢- موسيقی ايران- شنيده‌ام که در ماههای اول بعد از انقلاب بحث جدی‌ای درگير بود که اصلا هيچ کدام از آلات موسيقی نبايد مجاز باشند. آن طور که من شنيدم استدلالی که موسيقی را از خفقان سنگين تر نجات داد اين بود که مدافعين موسيقی گفتند پس می‌خواهيد " خمينی‌ای امام" را با ته ديگ رنگ بگيريم؟. يادش به خير، در اوائل انقلاب داشتن نوار موسيقی کلاسيک هم مدرک جرم بود. خيلی‌ها از دل و جان مايه گذاشتند که موسيقی ما را حفظ کنند. اکثر – اگر نه همه – آنها مسلمان هستند ولی در عين حال عاشق موسيقی و ايران. و در اين راه آهنگی عاشقانه نواختند.

محِيط موسيقی هم تدريجا در طی چند سالی، برای خودش جا باز کرد. دو سه سال پيش يک دوست آشنا برايم يک سی دی شعر خوانی از اشعار حافظ فرستاد. اشعار همان اشعار بودند ولی اجرای آنها با همراهی موسيقی‌ای بود که فکر می‌کنم "راپ" ناميده می‌شود و به گوش من ناهنجار می‌آمد. از فرستنده تشکر کردم ولی يادم نيست سی دی را چه کار کردم.

وقتی که بعد از انقلاب کوتاه آمدند و قبول کردند موسيقی‌ای هم باشد و نوارهائی علنا فروخته شوند ما شجريان و شهرام کاظمی را گوش می‌کرديم. اما اين روزها بچه‌ها با هر نوع ابزار موسيقی که دستشان برسد و فکرش را بکنيد آزمايش می‌کنند.

از نظر شخص من ، موسيقی همان آهنگهای دلکش و مرضيه،‌هايده، گوگوش و ويگن هستند. من با شمع و گل و پروانه شادم. البته در همراهی با يک استکان چای.
ولی به نظر می‌رسد که نسل جوان ما به موسيقی پاپ – آن هم مدل "کاليفرنيائی" آن – روی آورده است.
فکر می‌کنم بچه‌های ايرانی نتوانسته‌اند در موسيقی همان قدر شيرين بکارند که در سينما. معذلک روشن است که نسل جوان ما در تب و تاب است و به همان چه که در پيش رو دارد راضی نيست. آزمايش می‌کند و راهی برای خودش می‌جويد. نکته جالبی در اين مورد شنيده‌ام که نشان دهنده تلاش جوانان ما در ايران است. گويا شماعی زاده گفته در اينجا – خارج – تنوع وحود ندارد و ما – موسيقی دانان خارج – به کارهائی که از ايران می‌آيند نگاه می‌کنيم.

٣.٥.٣- راديو و تلويزيون. واضح است که مشکل ترين قسمت کار، سر و کله زدن با دستگاههای تبليغاتی رژيم و محدوديتهای آنست. و در اين مورد برنامه‌های تلويزيونی از همه بيشتر تحت کنترل بوده‌اند. معذلک برنامه‌های تلويزيونی ما – از زاويه محتوای هنری – رشد کرده‌اند. بسياری از اين برنامه‌ها حالا واقعا در ميان مردم طرفدار دارند. محتوای آنها با حال و هوای مردم جور می‌آيند. عليرغم محدوديتهائی که از يک سو دردآورند واز سوئی مضحک.(زنی که حتما در آشپزخانه خودش هم روسری به سر دارد و در خلوت با شوهر ش هم روسری را بر نمی‌دارد. آدم در می‌ماند از قدرت اين اشعه). معذلک برنامه‌ها – بخشا – ديدنی هستند.

دستگاههای تبليغاتی رژيم می‌دانند که در اين دروه و زمانه بهتر است مردم را جلب کنند و بنابراين درها را کمی باز می‌کنند. اگر نکنند مردم آلترناتيوش را پيدا می‌کنند.

جالب است اين برنامه‌ها را با برنامه‌های تلويزيونی خارج از کشور مقايسه کنيد. فکر می‌کنم آنوقت معيار بهتری برای درک سطح و عمق پيشرفت هنری برنامه‌های ايرانی خواهيد داشت. اينجا – در خارج – عليرغم امکانات فراوان و واضح ، در اين زمينه‌ها هيچ کاری نکرده ايم. برنامه‌ها اکثرا خسته و بی حال، گريه آور و دردناک هستند. همان کار و هنجارهای قديمی و عقب مانده. براستی نمی‌توانم اين تکه از کار را با بقيه داستانم هماهنگ کنم. چرا ما در خارج کشور (علی الخصوص در شوهای تلويزيونی) هنوز هم در در دوران اعليحضرت همايونی گير کرده ايم. چرا در خارح از کشور از اين همه امکانات استفاده نشود که برنامه‌های بهتری به جامعه هنر ايران عرضه کند و مايه افتخار همه ايرانيها باشد. اگر بخواهيم از توضيحات مدل توطئه استفاده کنيم، بايد شک کنيم نکند خود جمهوری اسلامی اين تلويزيونها را راه انداخته باشد.

٣.٥.٤- جوانان و جامعه. اراده اجتماعی‌ای - مخصوصا در ميان جوانان - شکل گرفته که مشکلات را انکار نمی‌کند و مايل است خودش به علل مشکلات و طرق حل آنها فکر کند. تا آن جا که می‌شود فهميد اين اراده اجتماعی مجموعه راه حل‌های نسل گذشته (هم انواع مذهبی و هم انواع لائيک) را کنار گذاشته است. خودش هم هيچ عجله‌ای نشان نمی‌دهد که راه آينده را روشن کند. (به احتمال زياد معنی جمله قبلی اينست که من از کارش سر در نمی‌آورم).

در نسل ما – نسل قبل از انقلاب، آنهائيکه سرشان برای مبارزه با رژيم شاه درد می‌کرد علنا تسليم قوانين حاکم بر جامعه بودند ولی در خفا حاضر بودند برای پيش برد اهداف خود حتی به ارتکاب خشونت و خونريزی هم بپردازند.

نسل جوان امروز راست راست در خيابان راه می‌رود و کار خودش را می‌کند، و در بسياری موارد اعتنائی هم به "دستورالعمل"‌های مقامات دولتی ندارد. ولی فکر نمی‌کنم برنامه اش شامل حرکات تندتر باشد. حرکت اين نسل مسلما يک جنبش است. اما جنبشی است که از سر حوصله قدم بر می‌دارد. به احتمال زياد کاری هم با خشونت و "از خود گذشتگی انقلابی" ندارد.

٣.٥.٥- رشد فرديت و فردگرائی در ايران بسيار چشم گير است. آيا اين مسئله هم به نحوی به خاطر "آزادی تفکر" پيش آمده است يا نه، من جوابی ندارم اما می‌دانم که جوانهايمان ديگر آنقدرها منتظر نظر ريش سفيدها نمی‌مانند. اين مسئله مسلما ما به اذاء سياسی دارد.

٣.٥.٦- بالاخره هم بخشی از نتايج اين حالت اجتماعی را بايد در کتاب ايران ديد. تحقيق و بررسی برای جوابگوئی به صدها سئوال، کتاب نويسی و کتاب خوانی. مردم سئوال دارند، چراهای فراوان مطرح شده‌اند و جنبشی شورانگيز به حول اين چراها در جريان است که از يک طرف بازار نسبتا بزرگ کتاب ايران و از طرف ديگر گستره نسبتا وسيع متفکرين و محققين ايرانی و کارهای زنده و نو آوريهايشان ، شواهد خوبی بر جوانب گوناگون آنند. در اين زمينه لااقل ايرانيهای خارج کشور کوشيده‌اند به وظيفه ايرانی خود عمل کنند و تا حد زيادی هم موفق بوده‌اند.

بعضی‌ها معتقدند که حضور جمهوری اسلامی به طرق گوناگون انگيزه‌ای بوده که نياز به بازبينی در مبانی انديشه را روشن تر از قبل به مردم نشان داده است.

٣.٦- آداب و رفتار در محيط کار تغيير چندانی نداشته است. آن جور که شنيده‌ام حتی تظاهر به مذهب هم اين روزها در همه جا ضروری نيست. معذلک رشوه گرفتن کارمندان دولت و دست مزد کارچاق کن‌ها همه جا گير است و در واقع علنی است.

به نظر من با توجه به سطح مخارج زندگی در ايران امروز نمی‌شود به کارمند معمولی ايراد گرفت. شايد بهتر باشد که برای سرويسهای مختلف نرخی تعيين کنند که اين گونه خدمات کارمندان شکل سالمتر و راحت تری بخود بگيرد و بخشی از حقوق رسمی به حساب بيا يد.
همين طور کارچاق کن‌ها هم يک سرويس معين ارائه می‌دهند. به اين افراد در امريکا "لابی" (lobby (می‌گويند. همه کار را نمی‌شود "فساد" سيستم دانست.

مشکل کار در اين است که آن همه زمينه‌های فرهنگی را می‌بينيم که شاخص تحرک و تغيير فراوانی در آداب و رفتار مردم است،روندی که بر خلاف برنامه اعلام شده حاکميت بوده است.

آن وقت در مقابل شاهد فرهنگ محيط کار می‌شويم که به يک معنی همان گلی مانده که قبلا بود و باز هم بر خلاف برنامه اعلام شده حاکميت است.

٤-مردم

٤.١- تصوير ايده آل جمهوری اسلامی از آينده ايران منطقا بر مبنای جامعه رويائی آنها شکل می‌گرفت. آنها می‌خواستند ايران را به جامعه اسلامی پاک و منزهی تبديل کنند. اگر بشود اين تصوير را ساده کرد شايد ترکيبی باشد از احقاق حقوق مستضعفين در شهر و روستا. جنوب شهريها کارمند و حقوق بگير می‌شوند و روستائيانی که به شهرها آمده بودند دوباره به روستا باز می‌گردند. مردم زمين را بيل می‌زنند و با دانه‌ای خرما زندگی ساده و سالمی را به عبادت می‌گذرانند.

اين تصوير هيچ وقت تحقق نيافت ولی می‌توان در بعضی از تحولاتی که وقوع يافتند رد پای قسمتهائی از برنامه‌های اوليه جمهوری اسلامی را پيدا کرد.

بخش وسيعی از "مستضعفين" به طبقه متوسط پيوسته‌اند ولی در عين حال نسل جوان اين تازه رسيده‌ها از فرهنگ والدين خود دور شده‌اند. علاوه بر اين،خيل عظيمی از روستائيان هم به شهرها هجوم آورده‌اند و چند مليون نفر هم از همين خواهران و برادران مايلند به دختر عمو و پسر عموهايشان در کانادا و استراليا بپيوندند. اين جنبه‌ها در برنامه قدرت حاکم جا نداشتند.

از نظر من در سالهای بعد از انقلاب اسلامی چهار حرکت انسانی وسيع و موج وار به چشم می‌خورند که تنها در اولين اين حرکات بخشِی از برنامه قدرت حاکمه به وقوع پيوسته است.

٤.٢- رشد سريع اقشار و لايه‌های جديدی از طبقه متوسط..
در جوامع رو به رشد هميشه روند رشد لايه‌هائی از اقشار محروم به سمت اقشار متوسط وجود دارد يا لااقل وقوع آرام اين حرکت باعث تعجب نبايد باشد. ولی اين روند در سالهای بعد از انقلاب در ايران سرعتی سرسام آور پيدا کرد.

جمهوری اسلامی تبعيضات علنی‌ای برای "مومنين" قائل بوده است. قشر نسبتا وسيعی از اين گروه- از طريق مسجد، بسيج، سپاه و...به کارمندی و به حقوق و مزايای مناسبی رسيده‌اند و حالا خودشان هم به طبقه متوسط پيوسته‌اند. درزمينه بسياری مشاغل نسبتا نان و آب دار دولتی ، اين اقشار سهم اقشار متوسط قبلی را کم کرده‌اند. علاوه بر آن بوروکراسی عريض و طويلی هم در سپاه، بسيج، بنيادها و غيره به وجود آمدند که از همان اول بر پايه استخدام خوديها شکل گرفتند.

اينکه گروه جديدی آمدند و با زور و قلدری گفتند "حاجی ما هم شريک" يک طرف قضيه بود.. اين برخورد يکی از دلائل خصومت اقشار حاافتاده متوسط با تازه از راه رسيده‌ها است.

اما طرف ديگرش تظاهر مذهبی اين تازه از راه رسيده‌ها بود که به تفاوتهای فرهنگی و تنشهای بيشتر بين آنها و قديمی-شهريها می‌انجاميد. با ترکيب اين دو عامل قابل فهم است که چرا بسياری از گروه قديمی – شهريها از اين گروه تازه رسيده (جنوب شهريها و دهاتيها) متنفرند.

تا اين جا می‌شود گفت که اين حرکات کمابيش جزو برنامه بودند. ولی يک استثنای مهم قابل ذکر است: انتظار می‌رفت که اين گروه رفتاری واقعا اسلامی – به دور از "مفاسد" قبلی‌ها – داشته باشند. متاسفانه اين گروه هم- من حيث المجموع و در عمل - هيچ تفاوتی با قبلی‌ها ندارد. همان طور رشوه می‌گيرد که قبلی‌ها و همان طور تلويزيون رنگی و ماشِن و امثالهم می‌خواهد که قبلی‌ها. همه شان ايرانی بودند و هستند، و ضعفهای انسانی را داشتند و دارند. فشارهای زندگی و صدها جنس چشمک زن و هوس انگيز هم در انظارشان هستند. اين گروه تا ديروز مايل بودند به قشر متوسط و به زندگی حقوق بگيری و کارمند دولت بودن برسند. اما از امروز آنها تمام آرزوها،شکايتها و گلايه‌های يک کارمند حقوق بگير را دارند. آنها تدريجا به عرف و آداب قشری که بدان پيوسته‌اند خو می‌گيرند.

زندگی سياستمداران سرشناس هم – با ثروتهای جمع آوری شده راست يا دروغ - نمونه‌های سالم و آموزنده‌ای برای کارمندان مستمند و نيازمند نبوده‌اند.

٤.٢.١- مسلما جابجائی مشابهی در اقشار ثروتمندتر هم به وجود آمده است. مذهبی‌هايش بزرگ و بزرگتر، پولدارتر و چاقتر شده‌اند و فرنگی‌هايش عمدتا به فرنگ رفته‌اند. معذلک تعداد آدمهای اقشار پولدار کم است و از نظر عددی جابجائی جداگانه‌ای به حساب نمی‌آيد.

به خودم می‌گويم اين تازه پول دارها هيچ فرق اساسی‌ای با قديمی‌هايش نخواهند داشت. پولدار قديم و جديد – همه شان از يک قماشند.
نسل اول تازه پولدارها کمابيش با تظاهر به رفتار مومنانه ادامه حيات می‌دهند ولی نسل دوم حتی منتظر رفتن پدران نشده و از هم الان رفتار همان بچه پولدارهای از قديم آشنا را دارند.

٤.٣- امروز بيش از دوسوم جمعيت ايران در شهرهای بزرگ حمع شده‌اند. روستاهای ايران در اين سالها بسيار خالی از سکنه شده‌اند و شهرها – مخصوصا شهرهای بزرگ باد کرده‌اند. روستاهای خالی از سکنه هرگز در تصور طراحان جمهوری اسلامی جائی نداشتند. رويای ايده آليستی بازگشت مردم مسلمان به روستا‌ها رويائی بود که اتفاق نيافتاد.

امروز روستاها خالی شده‌اند و آنچه از روستاها باقی مانده با جاده‌های بهتر به مراکز شهری متصل شده‌اند. مشکل است جلوی جوانان روستائی را گرفت. اينها به شهر می‌آيند. عملگی در شهر هيجان آورتر و جذاب تر از کار کشاورزی (يا قاچاق) در روستا است. در بسياری از شهرهای ما هنوز اکثريت با نسل اول روستائيان ، "دهاتيها"، است.

٤.٤- نکته سومی‌ای که از نظرمن مهم است فرهنگ غالب در ميان جوانها وبچه‌های اقشارتازه از راه رسيده (قشر متوسط) است. اينها خودشان را دارای تمام حقوق و مزایای بچه‌های اقشار قديمی می‌دانند. و حتی سعی می‌کنند ادای آنها را هم در بياورند – در لباس پوشيدن، توالت کردن دخترها و.... فرهنگ اين گروه معين با نسل قبلی اش – از فرهنگ پدر و مادرش - تقريبا بريده است.
به همين دليل اين نسل جوان تازه رسيده‌ها نقش مهمی در مهار کردن افراطيون مذهبی دارد و همراه رشد سنی اين گروه می‌شود انتظار تاثير گذاری بيشتر و بارزتر آنها را هم در طيف وسيعی از مسائل اجتماعی داشته باشيم. نسلی که قرار بود جيش اسلام باشد حالا کمی ويراژ می‌دهد. در واقعيت اينها همان قدر ايرانی و ايران دوست هستند که هر ايرانی معمولی ديگر. اينها همان قدر به آينده نگاه می‌کنند که بقيه و باز هم به همان اندازه به تجدد و تظاهرات گوناگون آن تمايل دارند که ديگر جوانان ما. برنامه ريزانی که فکر می‌کردند اين نسل را از فرهنگ مدرن مجزا نگاه می‌دارند اشتباه کرده بودند.

٤.٤.١- حالا که صحبت از فرهنگ می‌کنيم بد نيست فراموش نشود که دانشگاههائی که در گوشه و کنار مملکت براه افتاده‌اند تاثيری جدی بر جو اجتماعی و فرهنگی محيط ميزبان داشته‌اند. اکنون در شهرهای بسيار دور افتاده هم مردم با بعضی افکار تازه و گرايشهائی روبرو هستند که ثبات و سکون فکری چند قرنی آنها را به اشکال گوناگون به هم می‌زند.

٤.٤.٢- همين طور بايد از رشد سازمانهای غير دولتی در ايران ياد کنيم. اين پديده معمولا يک شاخص مهم برای شکل يابی جامعه مدنی بشمار می‌رود. تاثير آن در ايران مخصوصا در ميان اقشار محرومتر جامعه و در سرعت بخشيدن به تحول فرهنگی زياد است.

٤.٥- آقای سيد جواد طباطبائی در "ديباچه‌ای بر نظريه انحطاط ايران" نکاتی را از گزارشهای ژان شاردن در مورد ايران نقل می‌کند که برايم جالب بودند. او در سفرنامه خود می‌نويسد: ايرانيان گردش و سفر را دوست نمی‌دارند، بر آن‌اند که گردش يکی از کارهای بيهوده ما {اروپاييان} است و پرسه زدن در خيابان را نيز يکی از کارهای مردمان فاقد شعور می‌دانند. آنان از خود می‌پرسند چرا تا انتهای خيابان می‌رويم و اگر رفتن ما دليلی داشت، چرا در آن جا توقف نمی‌کنيم....... چنان که گفتم، اين قوم بر آن‌اند که نمی‌توان به فًضيلت دست يافت و يا از زندگی لذت برد، مگر در استراحت و در خانه خود....ص ٢٢٢

اين روحيه ايرانيان از دوران صفويه تا لااقل همين اواخر کاملا دست نخورده باقی مانده بود. اما در دوران بعد از انقلاب وضعيت کاملا به هم خورد.

حالا همان ايرانيهای کم حرکت و خانه نشين که فکر می‌کردند گردش کردن تا سر کوچه، کار آدمهای بی شعور است حال و هوای ديگری در سر دارند. الان چند مليون ايرانی در خارج از کشور زندگی می‌کنند. از آن گذشته، امروز مهاجرت به کانادا و استراليا رويائی است که تا عمق روستاها رفته است. چيزهای زيادی در مورد دنيای خارج به آنها گفته شده است. راست و دروغ، واقعيت و اغراق، همه اين حرفها در ذهنيت همه شان تاثير گذاشته است. می‌خواهند بروند و آنچه را که شنيده اندخودشان لمس کنند.

چرا اين جور شد، احتمالا خود جمهور جمهوری اسلامی انگيزه‌ای در اين راه بود. نکته بعدی قابل مطالعه اينست که اين مهاجرت چند مليونی چه تاثيری بر جو سياسی و اجتماعی ايران امروز می‌ گذارد. آنهائی که می‌خواهند بروند – به احتمال زياد- نيات و حرکات سياسی خود را با اين آرزو می‌سنجند.

اين پديده انتظارات و انگيزه‌های زيادی را باعث می‌شود مسلما تا کنون هم بالنهايه بر تحولات سياسی مملکت هم اثرگذاشته‌اند واز اين پس هم بايد منتظر تاثيراتی از اين لحاظ باشيم.



٥-جهان امروز

٥.١- از حق نبايد گذشت. بعضی از عواملی که در اين تحولات موثر بودند از خارج از ايران عمل می‌کردند. اينها خارج ازاراده و کنترل ايرانيها – دولتی و غير دولتی – بودند. اينها هم تاثير داشته‌اند. شايد عاقلتر‌ها اينها را پيش بينی کرده بودند.

٥.٢- تکنولوژی مدرن- يکی از عواملی که ميدان تفکر و چشم‌انداز مردم را باز می‌کند تکنولوژی مدرن (اينترنت، تلفن همراه و البته تلويزيون ماهواره‌ای) است. اين امکانات مدرن تکنولوژيک، بسياری محاسبات قبلی را به هم زده‌اند. ديگر نمی‌شود دروازه‌ها را ببندی و بگوئی همين است که هست. دستگاههای امنيتی دوره شاه می‌توانستند تو را به خاطر جزوه "ماهی ُسياه کوچولو" به زندان بياندازند. نکته اش در اين بود که با همان تکنيکهای وحشيانه عهد بوق می‌شد جلوی پخش سريع ايده‌ها و نظريات جديد را گرفت.

ولی امروز تمام تئوريهای راست و چپ (اما اين روزها چپ يعنی چی؟) خوب و بد، همه و همه دردسترس آنها که خواهانش باشند قرار می‌گيرند. بخشی از اين مطالب آزاد‌اند و هر چه را که سانسور کنند با ذره‌ای زحمت بيشتر گير می‌آوری. می‌گويند هشت مليون استفاده کننده از اينترنت در ايران وجود دارد. (شنيده‌ام که ايران سومين کشور استفاده کننده از اينترنت – بعد از امريکا و فرانسه است).

چطور می‌شود جلوی اين سيل را گرفت؟ همين تک موضوع کافی است که مسئولين امنيتی را وادار کند اقرار کنند قواعد بازی قديمی ديگر به درد نمی‌خورند و کارگر نمی‌افتند.ديگر نمی‌توانی آن چنان جامعه را کنترل کنی که يک جزوه چند برگی هم از چشم مامورين تو مخفی نمانند. اگر اين چنين به دنبال کنترل جامعه باشی مثل دويدن به دنبال نخود سياه خواهد بود. خودت و کادرهای خودت را خسته می‌کنی ولی به نتيجه کيفيتا مثبت و مهمی دست نخواهی يافت.

طبيعی است که اگر اين خط را ادامه بدهيم می‌بينیيم که رهبران سياسی هم در نتيجه مجبور خواهند شد برنامه و انتظارات خود را به نحوی تغيير دهند که با اين واقعيات جور در بيايند. آقای رفسنجانی در انتخابات اخير کوشش فراوانی به خرج داد که همين نکته را برساند. که ديگر نمی‌شود جلوی پخش عقايد را گرفت. (به نظر می‌رسد که اين موعظه به خرج بعضی از کند ذهن‌ها نرفت که نرفت!).

٥.٣- همراه با اينها بايد نقش تحولات و تبليغات سياسی را در نظر داشت که مخصوصا تلويزيونهای ماهواره‌ای راه را برايشان باز کرده‌اند. البته اين نقش باز هم خوب و بد دارد. اينکه خانم شيرين عبادی جايزه نوبل می‌گيرد در دل دحتر مدرسه ايهای ايران غوغائیِ به پا می‌کند که نتايج آن را در آينده شاهد خواهيم بود. و البته از طرف ديگر صدای امريکا، بی بی سی و حتی راديو اسرائيل. همه و همه بطور موثرتری در امور داخلی ايران فعال هستند و (از زاويه ديد و منافع خود) به غلغله اين ديگ جوشان اجتماعی می‌افزايند.

٥.٤- علاوه بر دو عامل فوق شفافيت در کارکرد ادارات و مديران بيشتر از قبل است. آين مطلب، به همراه دو پديده فوق، در ارتقاء آگاهی عمومی نسبت به مسائل روز و نسبت به حقوق سياسی و اجتماعی شان و ايجاد حساسيت نسبت به آخرين تحولات سياسي تاثير فراوان داشته است.

٦- کدام انقلاب؟

٦.١ - به نظر من و به طور خلاصه، ايران يک دوران تحولات عميق اجتماعی را از سر می‌گذراند و تحولات سياسی ايران را تنها در متن اين تحولات اجتماعی می‌توان درک کرد. شايد بتوانم درک خود از اوضاع ايران را به اين نحو خلاصه کنم که جامعه ايران يک دوران گذار به جامعه سرمايه داری را ازسر می‌گذراند.

حدس می‌زنم پس از انقلاب سفيد روندهائی شروع شدند که در ابتدا دستگاه سلطنتی را کنار زدند و از آن زمان تا کنون هم از تب و تاب نيافتاده‌اند. (فکر می‌کنم برنامه ريزان انقلاب سفيد هم طالب تمامی اين نتايج نبودند و نمی‌دانستند که برنامه‌هايشان به کجا می‌انجامند و هنگامی که کمابيش آگاه شدند ديگر کار از کار گذشته بود و غول از شيشه به در آمده بود.)

با توجه به همين سابقه است که شايد بتوان گفت که محتوای اين "انقلاب اجتماعی" چيزی است که به حول کامل شدن جامعه سرمايه داری ايران شکل می‌گيرد. حتی اگر اين ادعای من درست هم باشد بايد دقيقا روشن باشيم که اين "انقلاب اجتماعی" دارای مشخصات ايرانی است. اصلا ايرانی است. در دوره شاه هزاران چيز را از خارج وارد کردند و يا مونتاژ کردند ولی اين يکی از خودمان است. اين قضيه وارداتی نيست. تنها از طريق تحليل مشخص از وضع مشخص ايران و بررسی سوابق تاريخی (لااقل نيم قرن اخير) بايد بتوانيم آن را بشناسيم.

اين انقلاب می‌خواهد تنگناهای اجتماعی را که ريشه در جامعه ما دارند کنار بزند و به گشايشی در ساختارهای جامعه برسد که ادامه حرکت را تسهيل کند. از آن جا که هيچ قدرت سياسی‌ای بر اين موج سوار نشده ، بخشی – بخش عمده‌ای از حرکات انقلاب – در يک پروسه آزمون و خطا بدست آمده‌اند.

مخصوصا زمانی که اين انقلاب با دستگاههای فکری آحاد و افراد جامعه در می‌افتد، آنها را به لرزه در می‌آورد و تمام حامعه دچار درد می‌شود. شايد بتوان گفت که اين پديده ی تازه‌ای است و درد زايش دارد. درد است و مخصوصا بخاطر اين که با آداب و اصول فکری مردم در می‌افتد، نفرت و دشمنی جدی به وجود می‌آورد. همه به آن کسی که فکر می‌کنند باعث و بانی اين بلاها بوده است لعنت می‌فرستند. هيچ کس هم نخواهد توانست هيچ تک فرد و تک سازمانی را بعنوان مجرم اصلی بيابد. اين کار، کار جامعه ماست. از ماست که بر ماست.

٦.٢- در اين نوشته به تحولات انقلابی‌ای اشاره شده که در زمينه زنان، جامعه، در زمينه آزادی انديشه و در تحولات و جابجائی انسانی به نظر مهم می‌آيند. همه اين تحولات ريشه‌ای هستند. شايد هر تک دانه از اين تحولات (تحرک،موج، رفرم، اصلاح و غيره) را نتوان يک انقلاب دانست ولی همه آنها اجزائی از يک انقلاب هستند. کليت آنها رابايد يک انقلاب اجتماعی ناميد. انقلابی که از چند دهه پيش شروع شده و هنوز پايان نيافته است.

سرعت اين تحولات انقلابی بمراتب کمتر از سرعت اقداماتی هستند که با يک تصميم سياسی و "از بالا" انجام می‌پذيرند. اين تحولات کند هستند ولی ماندنی هستند. چون وجودشان من حيث المجموع مستقل از فلان رهبر است با رفتن او و يا تغيير نظر او هم وضع آنها تغيير اساسی پيدا نمی‌کند. می‌بايد انتظار داشته باشيم نتايج اين انقلاب در تاريخ ما ماندنی باشند. مشکل بشود دستاوردهائی از اين قبيل را دوباره پس زد.

از مشخصات تاسف بار آن در ايران اينست که يک رهبری سياسی موثر ندارد (غير موثرش را هم ندارد) و کليتا خود جوش است. زمانی اين يا آن فرد بر فراز امواجش سوار می‌شوند ولی معمولا نمی‌توانند مهارش کنند و رهبری اش کنند. موج است که می‌آيد و میبرد.


٦.٣- سياسی و اجتماعی - البته همه جا و هميشه، تحولات سياسی و اجتماعی با يک ديگر پيوند دارند و نمی‌توان يکی را بدون ديگری در نظر گرفت. معذلک رابطه اين دو با هم در جاها و زمانهای مختلف، متفاوت است. سئوال مرغ و تخم مرغ مطرح است. در هر دوره‌ای فقط يکی از اين دو نقش برتر و راهبر را دارد.

تا آن جائی که من اطلاع دارم، به نظرم می‌رسد که نظر غالب در محافل سياسی ايران بر سلطه عامل سياسی تاکيد دارد. اظهار نظرات معمولا هيچ اشاره‌ای – لااقل اشاره ی جدی‌ای – به عامل اجتماعی ندارند.

گرايش چشمگير در اينست که همه چيز را – از خوب و بد – از چشم حاکميت سياسی ببينيم. اگر هر مشکلی به وجود آمده بايد تقصير اين آخوندهای حاکم بر ايران باشد و اگر احيانا پيشرفتی در مملکت اتفاق افتاده باشد بايد تا حد امکان مسئله را مخفی کرد که به آخوندها اعتباری داده نشود. اين سئوال اصولا مطرح نمی‌شود که آيا، بجز رهبری سياسی مملکت، عامل يا عوامل ديگری هم دست اندر کار هستند يا نه و اگر هستند تاثير آنها تا چه حد است.

در اين نوشته کاری به مقوله "سلامت" سياسی ندارم. به گمان من هر چه که واقعيات بيشتری علنی شوند جامعه بيشتر برنده می‌شود. به گمان من – در هر حال – مخفی کردن واقعيات برای جامعه مضر است.بود و نبود "شفافيت" موضوعی نيست که فقط برای پلميک با قدرت سياسی حاکم به کار برود بلکه بايد خودمان هم واقعا بدان اعتقاد داشته و بدان عمل کنيم. ولی اين داستان بايد برای زمان ديگر و موقعيت ديگری کنار گذاشته شود.

جامعه و سياست هرگز از هم جدا نيستند، نمی‌توانند جدا باشند. دستگاه سياست برای رفع و رجوع امور جامعه است. تعريف قدرت سياسی هم منطقا بايد دستگاهی، سازمانی ، باشد که می‌تواند اراده خودش را بر جامعه اعمال کند. تا وقتی که اين رابطه باشد، يعنی تا وقتی که قدرت سياسی برنامه‌های خودش را پياده می‌کند (لااقل مهمترين آنها را اعمال می‌کند)، جامعه در يک دوران ثبات و آرامش است.

برای بحث کنونی لازم نيست به تفاوت قدرت زورمدارانه در مقابل قدرت مردم سالارانه بپردازيم. مهم اينست که چه با توپ و تفنگ و چه با بحث و ارشاد، قدرت حاکمه حرف خودش را پيش می‌برد. اما اگر نتواند حرف خود را جا بياندازد جامعه مربوطه از ثبات برخوردار نيست.

از نظر بحث کنونی، نکته در اين است که زمانی که برنامه‌های بسيار مهمی بر خلاف جهت پلاتفرم حاکميت حرکت می‌کنند، اين رابطه – بين سياست و جامعه – مطابق شرايط دوران ثبات نيست. منطقا بايد گفت که جامعه در شرايط "بی ثباتی" به سر می‌برد. به عبارت ديگر جامعه در حال گذار از يک سامان به سامانی ديگر بسر می‌برد. اين شرايط، شرايطی انقلابی هستند ولی نه لزوما به مفهوم سياسی -مفهومی که در اولين برخورد از اين واژه تداعی می‌شود.


٦.٤- تفاوت بين انقلاب و تحول آرام (revolution- evolution)-

ازنگاه من شکل انقلاب موضوع تعيين کننده‌ای در اين بحث نيست. انقلاب می‌تواند قهر آميز و خونين باشد و می‌تواند مسالمت آميز باشد. به همين ترتيب سرعت تحولات هم تعيين کننده نيستند. انقلاب می‌تواند سريع و يک باره باشد و يا آرام و خزنده.

در چند دهه اخير ما شاهد دهها کودتا در ترکيه، پاکستان، بنگلادش، مصر، اندو نزی، فيلی پين، کشورهای افريقائی و امريکای لاتين بوده ايم. اکثر اين کودتاها صرفا قدرت سياسی را از دست يک ژنرال گردن کلفت گرفتند و به يک قلچماق ديگر دادند. بسياری از اين کودتاها خونين بودند ولی بجز در تغيير رهبری سياسی، در اکثر موارد تغيير اساسی‌ای در صحنه اجتماعی اين کشورها به وجود نياوردند.
البته نمونه‌های کودتاهای ناسيوناليستی – مثل جمال عبدالناصر و عبدالکريم قاسم – باعث تغييراتی شدند که تاثير نسبتا دراز مدتی بر روابط اجتماعی کشورهای مربوطه شان داشتند.معذلک در آن موارد هم سطح تاثير آنها در روابط اجتماعی بمراتب کمتر از تحولاتی بوده که ما درسالهای اخير در ايران شاهد آن بوده ايم.

تقريبا تمامی اين کودتاها تحولاتی سياسی بوده‌اند ولی نتايج اجتماعی و دراز مدتی – يا نداشته‌اند و يا نتايج دراز مدت بسيار کوچکی داشته‌اند.

آن چه که به يک تحول کيفيت انقلابی می‌دهد تاثيری است که بر روابط اجتماعی، بر روابط بين انسانها می‌گذارد. تغييراتی که در ارزشها و آداب و رسوم مردم به وقوع می‌پيوندند دائمی تر و ماندنی تر از وقايع لحظه‌ای هستند.

از نگاه من ما دورانی را می‌گذرانيم که اين چنين تحولاتی در حال وقوعند. مسئله من اينست که از نحوه کارکرد اين جنبش آگاهی بيشتری بيابم. چطور عمل می‌کند و چگونه می‌شود بر آن اثر کرد؟

٧-برنامه خاتمی

٧.١- منطقا مطالعه تاريخ اخير ايران بايد بتواند در راه شناخت اين جنبش کمک کند.

زمانی خاتمی سوار اين موج انقلاب اجتماعی شد. جوانان و مخصوصا دانشجويان نيروی موثری بودند که او را به رياست جمهوری رساندند. اين انقلاب بود که خاتمی را سمبل کرد و همين انقلاب بود که در ادامه حرکتش از او جلو افتاد و او را به کنار زد.

خاتمی و گروهی از مشاورين نزديک او منظما يک پلاتفرم اصلاح طلبانه و بطور کلی دموکراتيک را پيش می‌کشيدند. بعضی‌ها معتقدند همه کارهای او و ديگر اصلاح طلبان تظاهر بوده، برای ايز گم کردن و برای گمراه کردن مردم بوده است.

من مسلما از ته دل اصلاح طلبان خبر ندارم ولی ترجيح می‌دهم در ارزيابی مسائل سياسی و اجتماعی از تئوريهای توطئه و اسرار پشت پرده استفاده نکنم. فکر می‌کنم اگر همين قدر آزادی داده می‌شد که حرفهائی از نوع حرفهای خاتمی و يارانش در دوره رژيم شاه زده شود شايد کار آنها به اينجا کشيده نمی‌شد. اگر آدمهائی مثٍل بازرگان فرصت می‌يافتند حرفشان را با خيال راحت بزنند مردم آن چنان عاصی نمی‌شدند که کار به انفجار بکشد.

در هر حال به نظر می‌رسد مردم مخصوصا جوانان، به هر کسی که حرف خوبی زد ارج گذاشتند. آنها تصميم گرفتند اگر کسی حرف خوبی را به دروغ گفته بايد از حرف خوب او هواداری کنند. گناه دروغ گفتن به گردن خودش باقی می‌ماند، والسلام.

من هم فکر می‌کنم بايد نتيجه اجتماعی رفتار آدمها را سنجيد. با توطئه‌های پشت پرده تنها در زمانی برخورد می‌کنم که مدرک جرم ملموس و بی برو برگرد در دسترس باشد.

در هر حال می‌خواهم به سه مولفه مهم برنامه کار خاتمی اشاره‌ای داشته باشم

٧.٢- آزادی مطبوعات در ايران- به نظر من مطبوعات ايران در حال حاضر از يک آزادی نسبی برخوردارند. تقريبا هر چه بخواهيم در شکل نوشته شده – کتاب و نشريه - در دسترس است.

البته برای اين امتياز مردم ما تاوانهای جدی‌ای داده‌اند. گرفتاری اکبر گنجی تنها آخرين نمونه از يک سلسله گرفتاريهای نويسندگان و روزنامه نگاران ايرانی است. در طی اين سالها ما شاهد کشته شدن آدمهای بی گناه و وطن دوست هم بوده ايم.

معذلک نشريات آزادی خواه داخل ايران روند شکوفا و رو به رشدی داشته‌اند. نشريات راديکال خارج از کشور کمتر می‌توانند تالی‌ای برايشان ارائه دهند. جوانان ما در ايران به اين دستاورد شاد بودند و حاضر بودند آن را به حساب خاتمی بنويسند. اين يکی از برنامه‌هائی بود که برای او محبوبيت آورد و نشان داد که با کمی کار از بالا و همراهی آن با گرايش اجتماعی موجود چه کارهائی در مملکت شدنی هستند.

٧.٣- شفافيت در امور – اين قسمت از برنامه خاتمی هم يکی از ارکان مهم دستيابی به دموکراسی است. ما در دوران رياست جمهوری خاتمی به سطح چشمگيری از شفافيت در کار‌های دولتی و امور "از ما بهتران" دست يافتيم. پخش زنده مذاکرات مجلس، صحبتهای رک و بی رودربايستی بسياری از کسانی که در مناظره‌های تلويزونی انتخابات شرکت داشته‌اند فقط دو نمونه از مکانيسمهائی هستند که سطح جدی‌ای از اطلاع رسانی را فراهم آورده‌اند. دوستانی که بيشتر از پنجاه سال دارند بايد يادشان بيايد که در دوران سلطنتی گزارشهائی که به مردم داده می‌شدند از چه دستی بودند. روزنامه‌ها می‌نوشتند که " فلان موضوع مهم به عرض همايونی رسيد و اوامر ضروری صادر شد". بيشتر از اينها اطلاعی به ما داده نمی‌شد. جزئيات بيشتر به ما مربوط نبود و نبايد فضولی می‌کردی. طبيعتا جاهای خالی را شايعات پر می‌کردند. شايعاتی که – راست و دروغ آنها – باور می‌شدند، مخصوصا اگرشايعه‌ای در مخالفت با رژيم شاه بود.

هميشه همين طور است. اگر يک چيزی را از من مخفی می‌کنند من خواهم گفت کاسه‌ای زير نيم کاسه است و سپس هر نوع خبر بادکرده و بادخورده‌ای را باور می‌کنم و خبر می‌شود يک کلاغ چل کلاغ.

امروز مردم ما از سطح معقولی از اطلاع رسانی برخوردارند. باز هم واضح است که اين شفافيت شامل همه مسائل نمی‌شود. مخصوصا در زمينه مسائل "امنيت رژيم" ، زمينه‌های کاربرد سانسور فراوان و مشهودند. به همين دليل شايعات، اخبار و اطلاعاتی که از کانال "يک کلاغ چل کلاغ" به گوش می‌رسند فراوانند. عليرغم اين نقائص مشهود و موجود می‌بايد گفت که در اين زمينه هم پيشرفتهائی بدست آمده‌اند.

هم گشايش مطبوعاتی و هم شفافيت، در برنامه و کارنامه خاتمی جا گرفتند و مردم هم به ادامه آنهاو بسط آنها به موضوعات ديگر اميد بسته بودند.

٧.٤- حکومت قانون – يکی از مهمترين ارکان جامعه مدنی، حکومت قانون است. مردم بايد بدانند و ببينند و ياد بگيرند که مملکت يک قانون دارد و همه در مقابل قانون برابرند. از يک طرف، اين قانون بايد از طرف مردم و توسط نمايندگان مردم وضع شده باشد (که بنابراين قانونی عادلانه و عاقلانه باشد) و از طرف ديگر بايد بفهمند که اين قانون را بايد مراعات کنند، بايد بدان عمل کنند. بايد بدانند و ببينند که همه بدان عمل می‌کنند. زمانی که اين مهم در جامعه‌ای فراهم آمد آن جامعه قدم عظيم و مهمی را بسوی يک جامعه مدنی متمدن برداشته است.

دراين مسئله بود که سيستم سياسی ايران موانع پياپی در مقابل سياستهای مردم سالار قرار می‌داد و می‌دهد.

وجود سه مرجع ورای مجلس منتخب مردم کار هر مجلسی را خراب می‌کند و اصالت قانونی اش را مورد سئوال قرار می‌دهد.

همين طور دستگاههای قضائی ايران د رموارد گوناگون نشان داده‌اند که " در سر بزنگاه" به قوانين رسمی و علنی کاری ندارند.

مشابه همين مشکلات و نواقص را در سيستم اقتصادی مشاهده می‌کنيم. بنيادهای متعددی که سرمايه‌هائی افسانه‌ای دارند (لااقل گفته می‌شود که سرمايه‌های افسانه‌ای دارند) و حکومتی برای خودشان دارند، تا آنجا که حتی نيم دوجين "بندر آزاد"برای خودشان دارند به هيچ دستگاه معتبر و منتخبی گزارش نمی‌دهند.

احتمال دارد که اين حقايق با شاخ و برگ بيشتر به گوش مردم می‌رسند. ولی بسيار شواهد دال بر صحت اين حرفها هستند. تا نباشد چيزکی مردم نگويند چيزها. آنوقت وقتی که ماشينهای آخرين سيستم و گران قيمت هم يک باره به بازار سرازير می‌شوند ديگر نمی‌شود گفت همه اين حرفها شايعه است.

اعتماد و اعتقاد مردم را متزلزل می‌کنند. اين جا ديگر بحث تنها بر سر مردم معمولی نيست. حتی آدم ثروتمند و سرمايه گذار هم تکليف خودش را نمی‌فهمد. آن وقت در اين اوضاع چه کسی دست و دلش باز خواهد بود که سرمايه گذاری کند و آن هم برای برنامه‌ای بيشتر از زمين بازی و بورس بازی؟ مملکت ما نيازمند برنامه‌های اقتصادی دراز مدت است، برنامه‌هائی که سالها بايد جان بکنی و خرج کنی تا به سودی برسد. ولی چه کسی حاضر خواهد بود در اين هرج و مرج زاده از بی قانونی چنين تعهدی را به عهده گيرد؟

اگر سرمايه دار، خارجی و ايرانی بودنش در اصل قضيه فرقی نمی‌کند، تکليف خودش را نداند. اگر اطمينان کافی نداشته باشد، چطور می‌شود انتظار داشت که از جيبش (و از جانش) مايه بگذارد؟

وضع به نحوی است که نه تنها سرمايه دار – خيلی پولدار – بلکه آدمهای طبقه متوسط هم دست و دلشان می‌لرزد. سعی می‌کنند يک آپارتمان کوچولو در اروپا يا دوبی دست و پا کنند. برای روز مبادا. اگر زورشان به خريد آپارتمان نمی‌رسد اقلا يک حساب بانکی بر مبنای دلار، يورو و پوند باز می‌کنند. تمام اين پديده‌ها به اقتصاد مملکت ضرر می‌زنند. ولی نمی‌شود تقصير آن را به گردن مردم انداخت. اين سيستم حاکم است که بايد جلب اعتماد کند.ولی نمی‌کند. در حال حاضر حتی "خوديها" هم بايد نگران باشند. اگر قرار باشد که "بی قانونی" حکمرانی کند هر روز ممکن است گروه جديدی همين "بی قانونی" را عليه "خوديهای" ديروز به کار ببرند. اين چنين است که همه آنهائی که دستشان به دهانشان می‌رسد، خودی و حتی نخودی، کارهائی خواهند کرد که به اشکال مختلف امکانات اقتصادی مملکت را از اختيار مملکت درآورده و در اختيار اقتصاد ديگر کشورها خواهند گذاشت. برای نمونه لازم نيست به اروپا نگاه کنيد بلکه به همين دوبی بغل دستمان نظری بيافکنيد. ببينيد سرمايه و ابتکار ايرانی چه کارهائی می‌تواند انجام دهد. چرا اينها در ايران نيستند؟ چرا بنادر آزاد ما اين گونه پيشرفتهائی نداشته‌اند؟

اينها بعضی از مشکلات اقتصاد ما هستند. الان سالها است که اين مشکلات عظيم اقتصاد ما روشن بوده‌اند ولی راه حلی – راه حلی که عملی باشد و نه فقط برای خالی نبودن عريضه مطرح شده باشد – ارائه نشده است. خاتمی و ياران اصلاح طلب او اين مشکل را می‌ديدند ولی نتوانستند از اين سد سکندر عبور کنند. گفته می‌شود که امکانات مالی و ارزی که در اختيار دولت خاتمی گذاشته می‌شد عمدا کمتر از نياز سيستم بود. گفته می‌شود پيام نهفته در اين جيره بندی اين بود که به مردم کوچه و بازار بفهمانند اصلاح طلبان نخواهند توانست شکم شما را سير کنند.

مبارزه عظيمی درگرفت و "اصلاح طلبان ديروز" باختند. مطالعه جزئيات اين فرجام و کش و مکشی که به اينجا انجاميدند بايد کمک کند بهتر بفهميم مکانيسمهای اجتماعی ايران با چه توانی حرکت می‌کنند و در چه زمينه‌هائی موثرند. ولی همين جا لازم است تاکيد شود "اصلاح طلبیِ" و انگيزه تحول و تحرک نباخته است. به نظر می‌رسد که روند تحرک – انقلاب اجتماعی – با پيچ و خم‌هائی ادامه يافته است.

چه خوب می‌شد اگر آقای خاتمی و ديگر رهبران اصلاح طلب خاطرات خود را بصورت جدی و بی رودربايستی می‌نوشتند و منتشر می‌کردند. مخصوصا حالا که در بده بستانهای روزمره درگير نيستند بايد با قلم روانتر بنويسند. آن قدر ساده بنويسند که شايد امثال من هم بتوانند از فرايند عملکردی رژيم حاکم سر در بياورند.

٨- انتخاب احمدی نژاد

٨.١- بعد از شور و شوق فراوان در دور اول انتخابات مردم تدريجا سر خورده شدند. دور دوم هم "باری به هر حال" به خاتمی رای دادند ولی اراده اجتماعی از سياستهای اصلاح طلبان فاصله گرفت. نگرانی عمده مردم از مقوله آزاديها بسوی مقولات ديگری رفت. حالا آنها از فساد روز افزون در دستگاههای دولتی و از ثروتهای افسانه‌ای رهبران دل آزرده بودند. آنها تعديل ثروت را در واژه‌های بسيار ساده می‌فهميدند. محافظه کاری ساده و طبيعی مردم هم بطور اتوماتيک به اين سو تمايل داشت. تبليغات اردوی احمدی نژاد، به فحوای "مردی از جنس مردم"، با اين روحيات خوانائی داشتند.

مردم کار می‌خواستند و زندگی راحت تر. شايع بود که دستگاه رهبری امکانات مالی کافی در اختيار خاتمی نگذاشته و نخواهد گذاشت. منطقی بود نتيجه گرفته شود که بايد به يکی از "آن طرفی‌ها" رای داده شود، شايد که گشايشی در کار اقتصاد مملکت فراهم‌ايد. به نظر می‌رسد اين شايعات زياد هم دور از واقعيت نبودند. بعد از انتخاب آقای احمدی نژاد، تمام قرض دولت به بانک مرکزی از ذخيره ارزی کشور پرداخت شده است.

در دور قبلی انتخابات مجلس،جناح اصلاح طلب، انتخابات را بايکوت کرد و پيروزی محافظه کاران را به حساب اين بايکوت خود گذاشت. نکته در اين بود که کل مسائل در چارچوب يک سلسله حرکات و مانوورهای سياسی بررسی شد و نه در چارچوب تحولات اجتماعی. سياستمداران اصلاح طلب فرض را بر اين گذاشته بودند که جامعه مطيع نظرات و پيشنهادات آنها است. بنابر اين چون آنها انتخابات را بايکوت کردند اين نتايج نامساعد بدست آمدند. آيا هيچ اين سئوال مطرح نشد که مردم کوچه و بازار چه نظری دارند؟

ناديده انگاشتن عامل اجتماعی باعث می‌شود سير تحولات آتی را نبينيم و يا پيش بينی‌های پرت و پلائی داشته باشيم. خود اين نگرش نادرست پديده‌ای است که از گذشته‌های دور برای ما به ارث رسيده، از گذشته‌هائی که شاه همه کاره بود و بود و نبود مردم، جامعه،هيچ تاثير مستقيمی- چشمگيری- بر سرنوشت افراد و تمام جامعه نداشت. به نظر من زمان آن رسيده است که اين ارثيه را به دور بياندازِيم.


همين روحيه بود که بعد از دور اول انتخابات رياست جمهوری پيروزی آقای احمدی نژاد را به حساب تقلب انتخاباتی گذاشت. باورش نمی‌شد که عليرغم يادآوری مکرر اصلاح طلبان – در گشادترين دايره ممکن که شامل هواداران‌هاشمی رفسنجانی هم می‌شد – باز هم آقای احمدی نژاد رای بياورد.

گمان دارم در اين انتخابات تقلب هم شده باشد. اگر دستشان رسيده، چرا که نه؟ ولی ايران امروز پيشرفته تر از آن است که تقلبهای آن قدر بزرگی باشند که برای نتيجه انتخابات تعيين کننده باشند. يقينا اتوبوس برده‌اند و هوادارانشان را به صندوقها رسانده‌اند. به احتمال زياد به خيلی‌ها شام و نهار مفتی داده‌اند. اينجا و آنجا بايد تعدادی صندوقهای تقلبی هم داشته‌اند. ولی – مخصوصا در دور دوم انتخابات، طرفين "خودی" بودند. يادمان نرودکه درست تا قبل از دور دوم – و برای بسياری تا قبل از اعلام نتيجه نهائی – خيلی‌ها فکر می‌کردند که تقلبی به نفع رفسنجانی در برنامه کار قرار دارد.

اگر قرار بود نتيجه انتخابات به زور پر کردن صندوقهای انتخاباتی تعيين شود ديگر چه دليلی می‌داشت آقای رفسنجانی آن همه دختر خانمهای خوشگل و بزک کرده را به کار تبليغاتی و هواداری بکشاند؟ در آن صورت نه خودش و دوستانش عبای تازه می‌پوشيدند و نه هوادارانش در سر و وضع قابل تماشائی به ميدان می‌آمدند. يادتان هست رهبران انقلاب در سالهای اول انقلاب با چه سر و وضعی در ملاء عام ظاهر می‌شدند؟ حالا نگاه کنيد به رهبران امروزی. آدم حظ میکند به اين قيافه‌ها نگاه کند. تقريبا همه شان حمام گرفته‌اند و لباسهايشان اطو شده‌اند. اينها می‌دانند که به هر حال بايد رای جمع کنند و لااقل حدس می‌زنند که رای دهندگان نظرات و ارزشهای تازه‌ای دارند.

اين انتخابات با انتخاباتی که در پاکستان ومصر و اندونزی، و در ايران دوران شاهنشاهی اتفاق می‌افتادند اساسا متفاوت است. اينها مردم ديگری هستند. آنهائی که صرفا با اتهام صندوق پر کردن به انتخابات نگاه می‌کنند ايران ديروز را در نظر دارند. در انتخابات ايران هر دو طرف می‌بايد رای جلب می‌کردند و در اين دوره انتخاباتی آقای احمدی نژاد توانست تعداد بيشتری را به خود جلب کند.

ولی آيا اين واقعه به معنای پيروزی "جناح افراطی" است؟ به نظر من اين نتيجه گيری به اين معنی است که ما باز هم به سايه نگاه کرده‌ايم و نه به خود بازيگران.

ميدانم که امروزه روز خيلی‌ها در ايران نگرانند که سالهای سخت افراطی گری شروع شده است. من فکر نمی‌کنم چنين باشد. به نظر من حرکاتی که حاکی از افراطی گری باشند در برنامه عمومی حنبش اجتماعی ما نيستند.

شايد تهاجماتی عليه آزاديهای عمومی، مخصوصا در مطبوعات و هم چنين در زمينه پوشش خانمها راه بيافتند. ولی اين تندی‌ها را بايد به حساب اشتباه تاکتيکی بازيگران و مسئولين آن حرکات گذاشت. اين حرکات موقتی خواهند بود و نتيجه معکوس به بار خواهند آورد.

مخصوصا در دوره پس از پايان جنگ ايران و عراق روندی از تهاجمات جناح افراطی مشهود بوده‌اند. هجومی به مطبوعات و يا هجومی عليه توالت کردن خانمها. اين تهاجمات بطور موقت فشار را زياد می‌کردند ولی در دوره کوتاهی بادشان در می‌رفت. از نفس می‌افتادند. اراده ولونتاريستی در مقابل موج حرکت اجتماعی مجبور به عقب نشينی می‌شد. اين اشتباه تاکتيکی نيروی عمومی افراط گری را تحليل می‌برد و بنابراين سياستمداران عاقلتر جناح حاکم می‌بايد با آن محالف باشند.

برای موفقيت جدی يک برنامه سياسی بايد نوعی توافق بين آن برنامه و سمت و سوی عمومی حرکت جامعه وجود داشته باشد. مثلا حدس من اينست که اگر در زمينه مبارزه با فساد حرکتی افراطی اتفاق بيافتد دولت تا حدودی و برای دوره کوتاهی توافق مردم را پشت سر خواهد داشت (هر چند در اين زمينه هم می‌بايد اولا معيارهای رفتار متمدنانه را حفظ کند و ثانيا بالنهايه توجيه اقتصادی‌ای برای رفتار خود دست و پا کند که با دنيای قرن بيست و يکم بخواند). ولی در زمينه آزاديهای بدست آمده در دوره خاتمی نمی‌شود اين بدست آمده‌ها را از مردم پس گرفت.

تنها يک سناريو ی ممکن، يک شانس بين المللی می‌تواند به افراطيون رژيم ايران فرصتی بدهد که بعضی از مواضع از دست رفته شان را پس بگيرند. اين شانس تنها از طريق – به کمک – آقای جورج بوش و يا لااقل اسرائيل می‌تواند به وقوع بپيوندد.

٩- موخره

٩.١- اگر اين موج بهتر تشخيص داده شود و سمت و سوی آن روشن شود، اگر رهبرِی معقولی به شناخت مناسبی برسد...نگران می‌شوم که مبادا... اگر را با مگر تزويج کردند...

درست در مقابل اگر اهميت قدرت و توان اين پتانسيل خود جوش در نظر گرفته نشود بسياری تحولات جامعه قابل توضيح نخواهند بود. چه شد که بعد از انتخابات مجلس که جناح افراطی برنده شد باز هم روسريها بيشتر به عقب رفتند؟ چه شد برنامه‌های راديو تلويزيون اسلامی هم "روسری"‌اش را کمی بيشتر عقب زد؟

٩.٢- تصور کنيد که در قرن بيست و دوم زندگی می‌کنيد، کاملا به دور از هيجانات، تعصبات و پيش فرضهای امروزی. تصور کنيد همه اطلاعات امروزيتان را در اختيار داريد. نگران نباشيد، تا آن وقت تکنولوژی ضروری برای اين کار موجود خواهد بود. تمام اطلاعات امروز شما را در حافظه کامپيوتری که با نانو تکنولوژی درست شده و شامل بيش از چند دانه اتم نيست جا می‌دهند و کل قضيه را در حافظه مغز شما پياده می‌کنند. شما تاريخ اوائل قرن بيست و يکم ميلادی را خوانده‌ايد و حالا می‌خواهيد به سه سئوال جواب بدهيد:

اول- اين جنبش اجتماعی در چه مواردی، در چه زمينه‌هايی عمل کرد. آيا حیطه عام داشت يا نه و اگر نداشت چرا؟

دوم- مکانيسمهای اعمال قدرت اين حرکت اجتماعی چه بود. چگونه بود که تحولاتی که در اينجا ذکر کرده‌ايم عليرغم تمايل قدرت سياسی حاکم به وقوع پيوستند. البته فشار بين المللی وجود داشت. تبليغات و فعاليتهای سياسی نيروهائی که در قدرت نبودند وجود داشت. ولی اين دو مقوله برای اين نتيجه کافی نيستند. هر جا که کافی بودند در آن جا انقلاب سياسی‌ای راه انداخته‌اند. پس مکانيسمهای نه چندان چشمگيری در کار بوده‌اند. مثلا درس گيری از واقعيات؟ مثلا جر و بحث سياسی بر سر سفره؟ و ديگر چه؟

سوم- آيا اين مکانيسمها هنوز هم عمل می‌کنند يا نه؟ البته مهم است بدانيم آقای خاتمی با کمک چه نيروئی به سر کار آمد اما سئوال کنونی من اينست که آيا آن نيرو هنوز هم عمل می‌کند؟

به گمان من اگر اين نيروی موثر ناشناخته بماند – در حدی که ناشناخته بماند – جامعه را "سر خود" می‌برد و اراده آگاهانه جامعه در تعيين سرنوشت تاثير چندانی نخواهد داشت. تنها بعد از شناخت اين مسئله است که ما می‌توانيم از زاويه ديد خود بکوشيم بر جريان وقايع اثر بگذاريم.

اگر نگاه من درست باشد، اميدوارم اين نوشته انگيزه‌ای باشد برای يک بحث مفيد و سازنده در اين زمينه.