ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 19.01.2013, 10:16
نامه یک نویسنده ایرانی به محمد مرسی

ایاز آسیم

نامه‌ی یک نویسنده‌ی ایرانی به دکتر محمد مرسی، رئیس جمهور کشور مصر

نویسنده: ایاز آسیم
ترجمه: پدرام آرین

به نام خداوند دانای تدبیرگر!
این نامه‌ای است از نویسنده‌ای ایرانی به نام ” اَیاز آسیم ” به پیشگاه جناب آقای دکتر محمد مرسی، رییس جمهور محترم مصر.
بر شما درود می‌گویم عالی جناب، و برایتان تندرستی و بهروزی آرزومندم!

از روزی که مردم مصر، جناب‌عالی را به ریاست جمهوری برگزیدند، من پیوسته اخبار مصر و آنچه را پیرامون شما می‌گذرد، دنبال می‌کنم؛ نیز مشتاقم از موضع‌گیریهای آن عالی‌جناب در باره‌ی رویدادهای مصر و رویدادهای جهانی و به ویژه جهان اسلام آگاه شوم.

سرور ارجمند و برادر گرامی! تو را می‌بینم که سخت و استوار بر باور خود به دین اسلام پایبندی و در بسیاری از سخنرانی‌هایت بر توانایی اسلام در مدیریت جامعه و جهان تأکید می‌کنی. همچنین باور داری که اسلام دین جامعی است که همه‌ی آنچه را آدمی در همه‌ی ابعاد زندگی فردی و خانوادگی و جمعی بدان نیاز دارد، در همه‌ی زمینه‌های روانی، مادی، معنوی برایش فراهم می‌کند و حتی این توانایی را دارد که نیازمندیهای انسان در زمینۀ قانون‌گذاری‌ها و سیاستهای اقتصادی، سیاسی، نظامی، بهداشتی، فرهنگی و حقوقی را تأمین کند.

جناب آقای رئیس! من از ایرانم؛ سرزمینی که تا پیش از فتح آن به دست عرب - و به هنگام ظهور اسلام در اوایل قرن هفتم میلادی – دارای فرهنگ و تمدن بود. نخست باید حقیقتی را بازگویم و آن اینکه قرائن تاریخی گواهی می‌دهند دولت ایران، پیش از حمله‌ی عرب، ساقط شده بود؛ زیرا هم شاهان آن و هم رهبران دینی زرتشتی چنان بر آتش ستم و تباهی در این کشور دمیده بودند که مردم سرزمین پهناور ایران از اصلاح امور خود به کلی ناامید شده بودند؛ از این رو، به هنگامی که عربها را با شعار برادری و عدالت و نفی تبعیضات طبقاتی دیدند، یقین کردند که رهایی آنان از نابسامانی‌های گوناگون، و ستم فرمانروایان و فرهنگ تبعیض طبقاتی به دست همین نیروهای یورشگری است که چنین شعارهای دلچسبی می‌دهند و ندای عدالت و اخلاق و ایمان سر می‌دهند.

آری، عالی‌جناب! ما [یعنی ایرانیان عصر یورش عربها] فقط در برابر صداهای پوچ و توخالی سر فرود آورده بودیم، و از این رو نه تنها کشور ما سقوط کرد که از هویت انسانی خود نیز ساقط شدیم. نیاکان ما ندانستند چه کسانی بر آنها یورش آورده‌اند، این قوم مهاجم چه حرفی برای گفتن دارد و چه کاره است؟؟!!

ما هیچ هدفی در زندگی نداشتیم بلکه در میانه‌ی نیرنگ‌بازیهای دینی رهبران زرتشتی و ستم جانفرسایی گرفتار بودیم که شاهان ساسانی بر ما تحمیل کرده بودند. در چنین تنگنای نفس‌گیری، گویی چشمانمان را تیز کرده بودیم و منتظر کسی یا نیرویی بیرون از خودمان به سر می‌بردیم که بیاید و ما را نجات دهد و چنین بود که هم تسلیم این قوم مهاجم شدیم و هم دین آنان را پذیرفتیم. از آن سوی، همین که عرب در کشور ما جای گرفت و شخصیت خود را نمایان کرد، و نهاد درون خود را آشکار ساخت، دیگر از آنان چیزی جز خشونت، ستمگری، کشتار، خرافه، خواری، توهم، رویاپردازی، ادعاهای توخالی و کوچک شماری و احمق‌انگاری مردم ندیدیم. فقط در ایران نبود که عربها چنین رفتارهایی را به نمایش می‌گذاشتند، بلکه این روش آنان در هر شهر و کشوری بود که بر آن دست می‌یافتند.

پیشینیان ما در آغاز گمان می‌بردند، شاید چند تازه مسلمان نادانند که چنین رفتارهای ناهنجاری دارند و دین اسلام به راستی از چنین رفتارهایی برکنار است و این دین، همچنان که آن قوم مهاجم ادعا می‌کردند، به راستی دین حق و عدل است، ولی آنگاه که در آن اندیشه کردیم و آن را ژرف نگریستیم، دیدیم جز در برخی از آموزه‌های جزئی و فرعی و جز در برخی از امور اجتماعی و انسانی، آموزه های اصلی اسلام نیز همان چیزی است که پیروانش به اجرا گذاشته‌اند. امروز آن قوم مهاجم را سرزنش نمی‌کنیم، بلکه عامل کوتاهی و تقصیر را در خانه‌ی خود جستجو می‌کنیم.

سرور ارجمند و برادر بزرگوار! سرنوشت تو و کشور تو نیز چنین بوده است. تو نیز مملکتی دارای فرهنگ و تمدن دیرینه داشته‌ای. اگر به روزگار کشورت پیش از ورود  اسلام بنگری، ستم و تباهی فرعونان و کاهنان را خواهی دید که چگونه مردمان را به زانو درآورده بودند و آن مردم در اوج بیچارگی خود، چشم به راه نیروهایی نشسته بودند که خود و سرزمین‌شان را از آن حالت سخت و شکننده، رها سازند. چنین بود که همانند ایرانیان برای مهاجمان آغوش گشودند؛ درحالی که  آن قوم مهاجم در عین حال که شعار برادری و عدالت و توحید سر می‌دادند، به بدترین شیوه به سرزمین‌شان یورش می‌بردند، زمین‌هایشان را اشغال می‌کردند، کودکان و زنان و مردان نشان را به اسیری می‌گرفتند و به بردگی می‌فروختند، و نیز آنان را دیدند که به این سرزمین برای غنیمت‌هایش و به این مردان و زنان برای برده‌گیری چشم دوخته‌اند؛ با این حال، آنان نیز همانند ما ایرانیان، هنگامی به شخصیت واقعی آن قوم مهاجم پی بردند که عربهای فاتح در کشورشان مستقر شده و جا خوش کرده بودند. شایسته است دانشمندان و مورخان بزرگ و جامعه‌شناسان، این فراز از تاریخ کشور ما و شما را واکاوی کنند.

اینک ‌ای دوست عزیز! موقعیت و وضعیت ما چگونه است؟ مقصودم آن است که موقعیت من و موقعیت تو، و موقعیت کشور من ایران و موقعیت کشور تو مصر، در رابطه با اسلام چگونه سنجیده می‌شود؟ اسلام به من چه داده است و تو را چه داده؟ به کشور من چه داده و به کشور تو چه داده است؟ شاید با خود بگویی آیا این نویسنده، این همه آثار انبوه تمدنی و فرهنگی موجود در جهان اسلام را نمی‌بیند؟ آیا او هیچ تاریخ نخوانده و با دوره‌های تاریخ اسلام و سرزمین‌های اسلامی آشنایی ندارد؟ دوستانه و نیکخواهانه با شما خواهم گفت: آری، می‌دانم و بسیار هم خوانده‌ام و بخش زیادی از عمرم را با روزگاران گذشتۀ مسلمانان سپری کرده‌ام، و همین آگاهی است که از سویی مرا از این بطالت و پوچی بیدار کرده و از سوی دیگر بر اندوه و دریغ من می‌افزاید که چرا عمر من و عمر بسیاری از مردم در چنین راهی صرف شده است!

نخست آنکه انقلاب فرهنگی و اجتماعی و علمی برآمده در سرزمین‌های فتح شده مانند عراق و ایران و مصر و شام و اندلس را می‌شناسم؟ دوم آنکه از نگاه من انقلاب فرهنگی اگرچه از درون سرزمین‌هایی برآمده که آن روز و امروز به آن جهان اسلام گفته می‌شود، ولی این انقلاب، نتیجۀ شکوفایی سرمایه‌ها و گنجینه‌های موجود در این کشورها بود که طی قرنها و هزاره‌ها به دست کسراها و مغ‌ها، و فرعونها و کاهنان سرکوب شده بود؛ هرچند این شکوفایی در فضای حکومت مسلمانان صورت گرفته است. شاهد این ادعا آن است که این حرکت انقلابیِ رشد و پیشرفتِ فرهنگ و تمدن در کشورهایی چون ایران و مصر و عراق تا تثبیت اسلام در این کشورها ادامه داشته، اما همین که اسلام در آن جاها تثبیت شد، دیگر حرکت و رشد و ترقی، متوقف و به جای آن هرج و مرج پدیدار گردید.

اگر امروز در برخی ممالک اسلامی، شاهد ترقی و رشد اندکی هستی، این توسعه، اولاً برآمده از آموزه های اسلام نیست، ثانیاً آن دسته از سرزمین‌های اسلامی که امروزه در آن حرکت و توسعه وجود دارد، همان سرزمین‌هایی هستند که پیش از اسلام دارای فرهنگ و تمدن بوده‌اند و این اندازه از رشد و ترقی که امروز در این کشورها مشاهده می‌شود، از اصول و مبانی درونی و ریشه‌های تاریخی خود روییده‌ است، نه از آموزه‌های اسلامی! مانند آنچه در کشورهای مصر، مالزی، ایران و عراق می‌گذرد.

اسلام اگر توانایی ایجاد توسعه و تحول در انسان و اجتماع را داشت،‌ سزاوار بود که تا به امروز مکه و مدینه که خاستگاه این دین است و نیز سرزمین‌های پیرامون آن را به فرهنگ و تمدن درخوری می‌رساند. همچنین اگر این اسلام، توانایی اصلاح انسان و جامعه را داشت، چرا پس از شکسته‌شدن شمشیر عرب، هیچ تحولی در شبه جزیره‌ی عربستان به وجود نیاورد؟

آیا تاکنون اندیشیده‌اید که اگر کشورهای مسلمان عربی از معادن طبیعی و ثروتهای خدادادی نفت برخوردار نبودند، چه وضعیتی داشتند؟ آیا به یاد می‌آورید و یا خود آنان به یاد می‌آورند که تا پیش از اکتشاف و استخراج معادن نفت، چه جایگاه و چه موقعیتی داشتند؟ پس چرا در کشورهایی که اسلام از بطن آنها برخاست و بالید و شکوفا شد، مانند عربستان سعودی، یمن، حبشه، اردن، سوریه که مدتهای طولانی، معدن اسلام بودند، اندک تحولی به لحاظ انسانی و فرهنگی و صنعتی به وجود نیامد؟

از شما که بر بخشی از جهان امروز مدیریت می‌کنید و در کانونهای علمی جهان پیشرفته درس خوانده‌اید و با انواع ساختارهای سیاسی کارآمد و ناکارآمد آشنایید، می‌پرسم:  امروز رابطه‌ی ملت‌ها و دولتها در کشورهای اسلامی چگونه است؟ آیا جز این است که حاکمان مسلمانِ همۀ این کشورها، خودکامکان ستمگری هستند که بی‌هیچ رأی و انتخاب و اجماعی از سوی شهروندانشان به قدرت دست یافته‌اند؟ آیا جز این است که این حاکمان با ثروتهای مسلمانان، غرق فساد و انحصارطلبی خویشند؟ آیا جز این است که حاکمان مسلمان سرزمین‌های اسلامی با ستم و کشتار و زندان و محدود کردن نخبگانشان در این کشورها حکمرانی می‌کنند؟ آیا جز این است که این حاکمان مسلمان همانند گرگان درنده در حال دریدن مردمان و سرمایه‌های آنانند؛ آیا جز این است که این حاکمان مسلمان از ترس آگاهی مردم، ابزارهای تبلیغاتی و اطلاع‌رسانی و ابزارهای نشر دانش و اخبار را  برای ملت‌های خود محدود و سانسور کرده‌اند؟ کدام یک از حاکمان کشورهای اسلامی را می‌بینی که با شهروندانش با صلح و آشتی زندگی کند؟ آیا هیچ یک از ملت‌های مسلمان را سراغ داری که از دست حاکمانشان امنیت و آرامش و آسایش داشته باشند؟ در ادامه خواهم گفت که این مشکل از خود اسلام است یا از مسلمین و یا از دشمنان خارجی. اما این را بگویم که هیچ کشوری اسلامی را نمی‌بینی که در آشتی و صلح و امنیت باشد، بلکه همۀ آنها گرفتار بحرانهای فقر و جنگ داخلی و خارجی هستند.

نسبت دادن مفاهیمی همچون پیشرفت و عقب‌ماندگی به هریک از ادیان، نسبتی است که ما آن را به این ادیان می‌دهیم، و گرنه، ادیان به خودی خود، هیچ نقش و دخالتی در زندگی اجتماعی مردم یا سیر تاریخی بشری ندارند. مثلاً این ماییم که می‌گوییم اسلام برای هدایت انسان و جهان، دارای اصول راهبردی است، اما دین اسلام به خودی خود، مدّعی چنین کارکردی نیست. همچنین پیروان برخی ادیان دیگر معتقدند که دین آنان، دین جامعی است که برای همه‌ی امور انسان و جهان، قانون و راهبرد دارد؛ به عبارت دیگر این پیروان ادیانند که ادعا می‌کنند: ادیان، سرچشمه‌ی پیدایش فرهنگ مستقل می‌باشند یا معتقدند که ادیان در کنار فرهنگ عرفی هر جامعه، مدارس فکری و مراکز علمی و کتاب و زبان و ادبیات ویژه‌ای آفریده‌اند و با ایجاد مراکز دینی خاص، خدمات بسیاری بر پیروان خود و حتی بر کل انسان و جهان ارائه داده‌اند!

برادر گرامی! در این باره، شایسته است بدانید بشر در تطور تاریخی خود دوره‌های بسیاری را پشت سر گذاشته است: بشر در این تطور تاریخی، گاهی زندگی و تدبیر و تفکر خود را بر پایه‌ی اسرار و رموز موجود در روابط عناصر طبیعی سامان می‌داد و در آن زمان معتقد به دخالت ستارگان و گردش آسمانها در مقدرات انسان و بشر و رفتار او بود؛ در دوره‌ای دیگر یا در میان عده‌ای دیگر، زندگی و روابطش را فقط به سحر و جادو پیوند می‌داد؛ در روزگاری دیگر، بشر بر پایه‌ی خردمندی و چاره‌اندیشی خردمندانه زندگی می‌کرد و به عقلانیت و تدبیر اصالت می‌بخشید؛ نیز در دوره‌ای دیگر، بر پایه‌ی بنیادگذاری دین و اتکا به آن زندگی کرده و کوشیده است تا دین را در ساماندهی امور جزئی و کلی زندگی خود دخالت دهد؛ در روزگاری دیگر، انسان، فقط بر پایه‌ی حقوق زندگی کرده و کوشیده همه‌ی زمینه‌های زندگی خود را بر پایه‌ی حقوق، تفسیر و تعبیر کند؛... تا روزگار معاصر که انسان زندگی خود را بر یک پایه‌ی خاص استوار نمی‌سازد، بلکه زندگی ابعاد گوناگونی یافته و بنیادهای اندیشه و رفتار انسان نیز متکثر شده‌اند. امروز اندیشه و رفتار انسان بر همان چیزهایی استوار می‌شود که فرد و جامعه و جهان به آن نیازمند است؛ و در یک کلام جهان امروز بر خردورزی و دانش استوار است و در این راه، عناصری چون اقتصاد، حقوق، تکنولوژی، هنر و ادبیات را به کار گرفته است. در این روزگار هیچ یک از مبانی و اصول گرایشهای اعتقادی گذشتگان انکار نمی‌شود، ولی انسان مدرن معتقد است دین آن باور درونی و اعتقاد قلبی است که سرچشمه‌ی آفرینش و پایان و آینده‌ی انسان و جهان را برایش تفسیر و تعریف می‌کند. از دیدگاه انسان مدرن، دین برای هیچ امری از امور زندگی – اعم از امور فردی یا جمعی – قانون نمی‌گذارد.

این تفاوت گرایشهای اعتقادی در نقاط مختلف جهان، متفاوت بوده و هست. مثلاً در روزگاری که باور و رفتار مردمان جهان غرب بر اسرار و رموز قرار داشت، شاید مردمان مشرق زمین نیز همین گونه بودند یا روش دیگری همچون کهانت و افسانه‌پرستی را در پیش می‌گرفتند و بالعکس در روزگاری که مردم مشرق زمین، باور و رفتار خود را بر مبنای اسرار و رموز عناصر هستی شکل می‌دادند، مردم مغرب زمین هم همین‌طور بودند یا به افسانه و کهانت و امثال آن باور داشتند و رفتار می‌کردند. نیز ممکن است در روزگاری شرق عالم بر پایه‌ی عقلانیت رفتار می‌کرد و غرب بر پایه‌ی افسانه یا بالعکس. تا اینکه رشد و تحولات فکری، جامعه‌ی بشری را دگرگون کرد. این دگرگونی‌هایی که بشر را پیشرفت می‌داد، به هیچ دینی مربوط نبوده و نیست؛ بلکه این دوره‌ای از دوران حیات بشری به شمار می‌رود. بشر در روزگار معاصر، برای زندگی فردی و جمعی خود به دیانت اصالت نمی‌دهد؛ هرچند آن را حذف نمی‌کند و نادیده نمی‌گیرد.

آنچه در نزد بشر معاصر اصالت دارد، خردمندی، خردورزی، دانش و تجربه است که ثمره‌ی آن توسعۀ اخلاق، فرهنگ، اقتصاد و تکنولوژی است. بشر معاصر همچنین به حقوق انسانی و اجتماعی در برابر تکالیف دینی و مذهبی اصالت می‌دهد و در عین حال،همین دانش و تجربه و معنویت گرایی، اعتقاد و عمل به دینی که از روی آگاهی و اختیار، برگزیده، را برایش آسان می‌سازد.

شاید بگویی، بر پایه‌ی این نگرش، باید همه‌ی ادیان و پیامبران و کوششهای آنان در طول تاریخ را انکار کنیم. پاسخ این سخن آن است که هیچ نیازی به انکار کلی ادیان و میراثهای دینی و رهبران دینی نیست، بلکه ادیان و دستاوردها و مواریث دینی، مانند سایر میراثهای فرهنگی مدنی بشر هستند. ما نیز مانند همه‌ی ملت‌ها نگهبان میراثهای فرهنگی و معنوی و تاریخی خود هستیم و به آن پشت نمی‌کنیم، بلکه آن را با میزان کارکرد و کاربرد آن می‌سنجیم. اگر میراث فرهنگی و معنوی گذشته، زنده و پویا و کارآمد بود، آن را به کار می‌گیریم، اگر پویا و کارآمد نبود، آن را نگهبانی می‌کنیم؛ به امید روزی که شاید به کار آید وگرنه، باز هم آن را به خاطر اطلاع از هویت تاریخی گذشتگانمان حفظ می‌کنیم.

چون سخن به اینجا کشیده شد، صلاح را در آن می‌بینیم که توضیح کوتاهی در باره‌ی ماهیت حقیقی ادیان ارائه کنم: بدان که جز عقل و مکاشفۀ معنوی، میان خدا و بندگانش هیچ رابط و واسطه‌ای وجود ندارد. او آدمیان را آفرید، به آنان عقل داد و راه خردورزی و دانش و تجربه و توفیق را بر رویشان باز گذاشت و با این چهار عنصر، آنان را از هر چیز و هر کسی بی‌نیاز ساخت. هر فرد یا ملتی به هویت معنوی خود پی برد، رسالت بندگی خویش را شناخت، عقل و علم را به کار گرفت و تجربه اندوخت، رستگار می‌شود و راه توفیقات بیشتر بر رویش گشوده می‌گردد و هر کس اصلاح امورش را در چیز دیگری جز عناصر نام برده، جستجو کرد، گمراه می‌گردد و زیان می‌بیند. در همین راستا باید گفت: آنان که در طول تاریخ مدعی نبوت (پیام‌آوری از سوی خدا) بوده‌اند، آنان در حقیقت دانشمندانی بزرگ، خردمندانی آزمون دیده، ذهن‌هایی پویا و اندیشمندانی ژرف‌نگر و شخصیت های صالح و مصلحانی بودند که به مصالح و مفاسد ملت و زمان خودآگاه بودند. شخصیت‌هایی نیکخواه بودند که مشتاق رشد و تعالی و آسایش انسان و خواهان آرامش جامعه‌های انسانی از راه عدالت و امنیت و دانش و عمل و اخلاق بودند. اما از آنجا که عموم بشر به خدای دیدنی اعتقاد ندارند و به غیب و نادیده گرایش دارند و نیز از آنجا که امور غیبی در نزد اغلب انسانها مهابت ویژه دارد و از این رو، غیب و امور غیبی را بر حس و اشیای حسی ترجیح می‌دهند، آن مصلحان والا نیز هنگامی که قصد اصلاح جامعه و ملت خود می‌کردند، بر ملت خود ظاهر می‌شدند و به آنان می‌گفتند: ما از سوی خدا برانگیخته شده‌ایم و هر آنچه بر شما عرضه می‌کنیم آموزه‌های الهی است که ما مأمور ابلاغ آن هستیم. البته مقصود آنان از این کار فریب مردم و سودجویی نبود، بلکه بدان سبب چنین روشی در پیش می‌گرفتند که مردم به آنان اعتماد کنند و اندیشه‌ها و برنامه‌هایشان را بپذیرند. از آن سوی، اگر آنان می‌گفتند این اندیشه‌ها و برنامه‌ها از خودمان است و ما دوست داریم جامعه و ملت خود را اصلاح کنیم و مصالح و مفاسد شما در این اندیشه‌ها و رفتارها در نظر گرفته شده،‌ قطعاً مردم از آنان نمی‌پذیرفتند و آنان را انکار می‌کردند. آنان با این روش، مقاصد اصلاحگرانه و نیکخواهانۀ خویش را دنبال می‌کردند و منشأ خدمات بزرگی در تاریخ بشریت گشتند؛ اما از آنجا که آنان در اجتماعات بسته و بسیط و سادۀ اولیه بر خاسته بودند، بیشتر آموزه های آنان فردی و تبیین گر روابط انسان با خدا و روابط جزئی میان انسانها و پاسخگوی مقتضیات و نیازهای همان زمانها بود؛ حتی اگر آموزه های آنان برای روزگاران خودشان، کافی و حتی پیشرفته به شمار می‌رفت، امروز با دگرگونی های پیچیده‌ای که در انسان و اجتماع به وجود آمده، بازگشت به آموزه های آنان به عنوان راهبرد مدیرت جهان مدرن، کاری نادرست و واپس ماندگی به شمار می‌رود؛ به جهت آنکه ماهیت انسان و جامعۀ امروزی، به کلی متفاوت از ماهیت انسان و جامعۀ آن روزگاران است و در نتیجه دستاوردهای معنوی و آموزه های آنان پاسخگوی نیازهای جامعه و انسان امروز نیست، و نیز آنها مأمور اصلاح جامعۀ زمان خودشان بودند و انسان معاصر نیز با برخورداری از عقل و دانش و تجربۀ متناسب با روزگار خویش، مسئول و مأمور ساخت جهان و جامعۀ خویش است.

بر فرض اگر هم سخن متکلمان را بپذیریم که خداوند پیامبرانی به سوی مردم فرستاده، شرایعی وضع کرده و کتابهایی نازل کرده، این تازه آغاز سخن است؛ زیرا به تصریح بسیاری از شخصیت‌های دینی و دین پژوهان بزرگ، همه کتابهای آسمانی از مواضع اولیه و اصیل خود تحریف شده‌اند. یهودیان منکر همۀ کتابهای پس از تورات هستند؛ مسیحیان، معتقد به تحریف توراتند، مسلمانان معتقدند کتابهای آسمانی پیشین از تورات و انجیل و دیگر کتابها همه تحریف شده‌اند. مسلمانان افزون بر این معتقد به منسوخ شدن کتابهای آسمانی ادیان پیشین هستند. حال اگر نیک بنگریم و بر چگونگی کتابت و جمع‌آوری قرآن در تاریخ مسلمانان هم واقف باشیم، و نیز اگر منبع استدلال ما متون تاریخی و روایی و منابع موجودِ علوم قرآنی باشد، خواهیم دید کتاب آسمانی مسلمانان نیز گرفتار همان مشکلی است که آنها به کتابهای دیگر ادیان نسبت می‌دهند، و همان طور که می‌دانید مسلمانان همۀ گرایشهای دینی و علمی و فکری خود را بر پایه‌ی قرآن و سنت سامان می‌دهند.

چنان که به عنوان یک مسلمان، به تاریخ زندگی پیامبر اسلام بنگریم و بررسی کنیم که در هنگام در گذشت او و پس از آن حضرت چه بر سر آیین و آموزه‌های او آمده است، و نیز اگر اسلام موجود را با اصول کلی اعتقادی و اخلاقی و اجتماعی در قرآن مقایسه کنیم، خواهیم دید که میان این دو فاصلۀ بسیاری است و هیچ تناسبی میان آنها نیست. این دوری دوری امت مسلمان از تعالیم اصلی اسلام، نیز بدان جهت است که با مرگ حضرت محمد(ص) همان چیزی در جامعه مسلمانان پیش آمد که پیامبر همواره از آن می‌ترسید، و آن بازگشت امت مسلمان بر آیین و آداب دوران جاهلی بود. روزگار چندانی از رحلت محمد(ص) نگذشت که قریشیان خواسته‌ها و عقده‌های درونی خود را آشکار کردند و برای انزوای قرآن پا پیش نهادند و یاران نزدیک پیامبر را از گردونه‌ی نقش آفرینی و فعالیت اجتماعی بیرون راندند. قریشیان و عربهای پیرامون پیامبر، تنها به این هم بسنده نکردند، بلکه آیین و آداب قبیله‌ای و تعصبات قومی و نژادی خود را به نام آیین اسلام جا زدند و به اجرای آن همت گماشتند. قریش و عرب جزیرة‌العرب با روشهایی چون ساختن راویان جاعل و حاکمان حافظ منافع قبیله‌ای و نگهبانان آیین پیش از اسلام، اهداف خود را دنبال کردند. چنین بود که هنوز روزگار چندانی از رحلت پیامبر اسلام نگذشته بود که از کتاب آسمانی و آیین و آموزه‌های او فقط اموری تحریف شده و بر ساخته‌ی ذهن قریشیان بر جا ماند. چنین است که مشاهده می‌کنیم قرآن به طور کلی در میان مسلمانان ترک شد و مقاصد و تعالیم آن به طور کلی تحریف شد. سنت و سیره‌ی اصلی پیامبر نیز با مرگ پیامبر، از دنیا رفت؛ یعنی سنت منقول پیامبر اسلام که یکی از مبانی احکام شریعت به شمار می‌رود، بخشی از آن جعلی، بخشی تحریف شده و بخشی دیگر به دلیل تغییر اقتضائات زمانه، منسوخ شده است. مسلمانان هرچند برای خردورزی و عقلانیت نیز به ظاهر جایگاهی قائلند، اما به بهانه‌ی داشتن کتاب و سنت، عقل را رها کرده و علوم عقلی را به امری تشریفاتی تبدیل کرده‌اند. از این رو به درستی می‌توان گفت آنچه اکنون در دست مسلمانان است، فقط میراثهای فرهنگی ساخته‌ی عربها و مسلمانان است که فقط نام اسلام را بر آن نهاده‌اند؛ اما با این حال آنان دین خود را آخرین و کامل‌ترین دین می‌دانند.

رفتار ما البته در برابر میراثها روشن است. در این میراث، ممکن است عناصری درست و سودمند و کارآمد وجود داشته باشد، یا آنکه ممکن است این میراث فقط مفهوم یا رفتاری باشد که زمان آن گذشته است. در اینجا رفتار ما همانند بر خورد با پدیده‌ی سنت و مدرنیته است؛ همچنان که در رویارویی سنت و مدرنیته می‌کوشیم تا عناصر سودمند و زنده و کارآمد را پابرجا بداریم و به آن عمل کنیم و عناصر دیگر را رها کنیم، در رویارویی میراثهای کهن فرهنگی نیز همین گونه رفتار می‌کنیم. سنت منقولی که آن را سنت نبوی می‌نامیم نیز چنین حالی پیدا می‌کند؛ یعنی با آن هم در رویایی سنت و مدرنیته، مانند عنصری فرهنگی برخورد می‌شود. همۀ این مطالب در صورتی است که ما اسلام و نبوت و وحی را بپذیریم؛ در حالی که نظر این جانب همان است که در آغاز گفتم.

دوست شریف من! جایگاه دین در جهان بشری همین است که ترسیم کردم. بشر نیز به راهی می‌رود که خود با خرد و دانش و تجربۀ خود برای خودش تعیین می‌کند، نه راهی که دین برایش تعیین کرده یا می‌کند! بشر بی‌آنکه به دین توجه داشته باشد، به پیشرفت و توسعه‌ی مورد نظر خود رسیده است. اگر انسان خود را در چارچوب آموزه‌های ادیان محدود می‌کرد، هیچ توسعه‌ای علمی، هنری، صنعتی و مدنی در جهان پدیدار نمی‌شد. بنابراین، انسان بدون راه و راهبرد دینی به رشد و توسعه و تمدن دست یافته است. برای نمونه، با آنکه همه‌ی ادیان، فقه و برخی احکام حقوقی داشته‌اند، ولی دانش حقوق مدرن، محصول عمل به هیچ دینی نبوده است؛ نیز هیچ یک از دانشهای دیگر همچون دانش اقتصاد، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، تجارت بین‌الملل و سیاست، از احکام و آموزه‌های دینی بر نیامده‌اند، بلکه اصلاً رسالت دین چنین چیزی نبوده و چنین انتظاری هم از دین نمی‌رود. بنابراین ملاحظه می‌شود تا زمانی که بشر حرکت و تدبیر زندگی اجتماعی خود را در چارچوب دیانت تنظیم می‌کرد، به هیچ توسعه و دانشی دست نیافت، اما همین که زندگی و جامعه را از قید دین رها کرد، همۀ دروازه‌های رشد و ترقی را باز کرد.

برادرم! کشورت را به ریشه‌های تاریخی‌اش و ملتت را به هویت اصلی مصری و ساختار حکومتت را به تمدن والای کشورت پیوند بزن!

من صدایم را از کشوری بلند کرده‌ام که هم انقلاب و هم انقلابی‌هایش احیای اسلام را فریاد می‌کردند، همۀ آرمان خود را برپایی نظامی دینی می‌دانستند که یکسره عدالت و دیانت و توسعه را به ارمغان می‌آورد و نیز وعده‌ی نظامی عاری از فساد و تباهی و عقب‌ماندگی می‌دادند؛ اما آیا تاکنون در باره‌ی کشور ما و سرنوشت انقلاب ما اندیشیده‌ای؟ آیا تاکنون لحظه‌ای و ساعتی به بررسی وضعیت کشور ما نشسته‌ای که از آن انقلاب و از آن همه هزینه و خسارت و کشتار و جنگ و حکومت نظامی پنهانی، چه چیزی عاید ملت ایران شده است؟ اکنون دستاورد ما چیست؟ آیا جز جنگ با شهروندان داخلی و برادران ایمانی و همسایگان همکیش خود چیز دیگری در پیشینه‌ی انقلاب ما ثبت شده؟ آیا جز کشتار جوانان تحصیل کرده‌ی کشور به جرم محاربه و مخالفت با حکومت اسلامی و یا به کشته دادن جوانان در جنگ با دشمن‌سازی خارجی، چیزی از انقلاب در دست ما مانده است؟

آیا جز این است که بر ویرانه‌های صنایع خود نشسته‌ایم؟ آیا جز این است که به بهانه اسلام، به بمب اتم دست یافته‌ایم که صلح جهانی و سلامت بشری را تهدید می‌کنیم؟ آیا جز این است که وارث نظامی سر تا پا ستمگر و تباهکار شده‌ایم؟ آیا جز این است که بر انبوهی از خرافه و بدعت و خشونت خانه ساخته‌ایم؟ آیا جز این است که به ملتی سرتاسر افسرده‌حال بدل گشته‌ایم؟ آیا جهانیان کشور ما را جز به نقض حقوق بشر و زندانهای گسترده و بزرگ می‌شناسند؟ آیا جز این است که دانشمندان و کارشناسان و دارامندانمان در کشورهای بیگانه آواره‌اند و نویسندگان و آزادگانمان زندانی‌اند؟ و ...

آیا خدای رحمان چنین وعده داده بود و پیامبرانش چنین چیزی را تصدیق کرده‌اند؟ آیا خدا و رسولش چنین سرنوشتی برای امت اسلامی رقم زده‌اند؟

برادر مصری‌ام! از تو می‌پرسم: آیا هیچ دلیلی برای جنگ میان ملت‌های اروپایی و ملت‌های اسلامی وجود دارد؟ همچنین از تو می‌پرسم: آیا دلیلی برای جنگ میان ملت‌های آمریکایی و امت اسلامی وجود دارد؟ پس چرا حاکمان کشورهای مسلمان هزینه‌های خودکامگی‌های سیاسی خود را بر ملت‌ها و امت مسلمان تحمیل می‌کنند؟

امروز کدام یک از کشورهای اسلامی را می‌یابی که شهروندانش در خوشبختی و آسایش به سر ببرند و از علم و امنیت و صلح بهره‌مند باشند؟

آیا امروز هیچ کشور و ملت مسلمانی را می‌یابی که به دیکتاتوری و ستمگری و فساد حاکمان و فقر و جهل و عقب‌ماندگی و رنج و فشار مردمانش گرفتار نباشد؟

ام القرای جهان اسلام، یعنی کشور عربستان سعودی را می‌نگری؟  ساختار حکومت و روابط دولت – ملت در آنجا چگونه است؟

بیشتر مسلمانان در گفتگوهای جاری، منکر تأثیر دین در عقب ماندگی خود هستند، بلکه معتقدند، اسلام آنچنان که شایسته و بایسته است عمل نشده و به کار گرفته نشده است؛ پس عیب و اشکال از دین نیست، بلکه از متدینان است؛ زیرا آنان چنان که باید به دین عمل نمی‌کنند. البته جناب آقای رییس جمهور تو می‌دانی و ما هم می‌دانیم که این ادعایی زیبا، ولی پوچ و بیهوده است که در طول تاریخ، ذهن انسان را از این حقیقت منحرف کرده است که دین برای تأسیس حکومت نیامده و چنین قدرتی هم ندارد.

در پایان بگویم معنای زندگی این نیست که حتماً و لزوماً دین آن را سامان بدهد و معنای دین هم جز معنویت و عقیده نیست؛ به ویژه اگر دین تبدیل به دستور شود، مهم‌ترین عامل نابودی حیات انسانی و شدیدترین عنصر درهم کوبیدن جامعه خواهد شد. این، تجربه‌ی ملت‌های گوناگون در درازنای تاریخ است.

مردمان روزگار نو، به آسایش، بهداشت، محیط زیست پاک، صلح، امنیت، آزادی، احترام، حقوق بشر، حقوق مدنی، حقوق شهروندی، علم، اخلاق، شخصیت و اعتماد عمومی بیش از دیانت و ایمان نیازمندند؛ بلکه می‌توان گفت اگر به این امور دست یابند انگار به ایمان نیز دست یافته اند. در این حال، حاکمان آنان موظفند آن چیزی را برایشان فراهم کنند که مردم به آن نیاز بیشتری دارند. اما سوگمندانه، حاکمان مسلمانان را می‌بینیم به کارهایی سرگرم و مشغولند که ملت هایشان هیچ نیازی به آن ندارند، بلکه آنان در صدد ارضای خواسته‌های شخصی یا تعصبات قومی و مذهبی خویشتند. برای نمونه در حالی که ملت ایران به انواع بحرانهای اقتصادی و آموزشی و بهداشتی و اخلاقی و خانوادگی گرفتار است، حاکمانشان در صدد تولید بمب اتم و موشک‌های قاره‌پیما و دیگر تسلیحات جنگی هستدند تا خود را برای شعله ورساختن آتش جنگ در گوشه‌ای از جهان یا در کل جهان مجهز کنند. همچنین حاکمان کشور سعودی، گرم عیش و نوش و استبداد خود می‌باشند؛ در حالی که مردم آن سرزمین با داشتن آن ثروت انبوه، همانند اسرا و بردگان میان نیازهای ضروری و اولیه و مطالبات انسانی و مدنی خود سرگردانند. چنین است اوضاع مسلمانان در کشورهای دیگر همچون سوریه، اردن، مغرب، قطر، عمان، کویت، امارات عربی متحده، مصر و همه سرزمین‌های اسلامی بی‌استثنا.

آن چیزی که نزد حاکمان مسلمانان هیچ ارزشی ندارد، انسان است و خون و حقوق و نیازهای و خواسته‌هایش. با این حال این حاکمان پیوسته خود را نمایندگان و سایه‌ی خدا بر کشور و مردم خود می‌دانند و خود را خادم‌الحرمین، ظل‌الله، آیة‌الله، سرور، مولا و رییس ملت می‌دانند. این حاکمان تا به امروز به مردمان خود هیچ چیزی نداده‌اند جز فقر، بیچارگی، بیماری، خواری، عقب ماندگی، پریشانی، جنگ، زندان، سختی، خرافه، جهل، مرگ و کشتار.

این وضعیت، برخاسته از همان حقیقتی است که پیشتر اشاره کردم که هرگاه دین به شکل دستور، از ذهن و قلب بیرون آید و برای انسان و اجتماع چارچوب تعیین کند، به اصطلاح امروزی‌ها تبدیل به ایدئولوژی می‌شود و هرگاه دین ایدئولوژیک شد، به کارگیری هر روش و رفتار و وسیله‌ای را برای رسیدن به هدف، موجه و مجاز می‌شمارد و همین جا نقطۀ آغاز انحراف از دین است، و این فرایند، همان قاعده‌ی معروفی است که می‌گوید: «هدف وسیله را توجیه می‌کند»؛ قاعده‌ای که همه‌ی سودپرستان و جزم‌اندیشان و خودکامگان و متعصبان در طول تاریخ، آن را به کار گرفته‌اند و در جهان اسلام نیز در گذشته، بسیاری از خلفای مسلمانان در رفتارهای عادی و جنگ‌ها از آن بهره برده‌اند و در روزگار ما نظام کمونیستی شوری سابق و نظام اسلامی ایران به رهبری آقایان خمینی و خامنه‌ای آشکارا آن را به کار گرفته‌اند تا جنایات خود را توجیه کنند!

برادر عزیز! برای ساماندهی و ساختاربندی امور اجتماعی و سیاسی و فرهنگی کشوری، دین را رها کن! اگر دین در جایگاه خود – که همانا قلب انسان است – زنده باشد، صاحبش را به نیکی و راستی هدایت می‌کند، و اگر در جایگاه خود مرده باشد، هیچ اثری در هیچ جای زندگی نخواهد داشت؛ هرچند انسان با صدای بلند فریاد برآورد که صالح و مصلح است.

برادرم! دین را رها کن و میهنت را بساز! دین را رها کن و میان مردمان کشورت آشتی و صلح بر پا کن! دین را رها کن و میهنت را آباد کن! دین را رها کن و برای شهروندانت امنیت و صلح و بهداشت و آسایش ارمغان بیاور! تو هرگاه چنین کردی، به یقین مردم نیز به سوی دین گرایش پیدا می‌کنند، وگرنه مردم حتی از دینداری فطری خود نیز دست برمی‌دارند و دیگر فرمانروایی تو بر آنان بر صلاح و مصلحت نمی‌باشد.

همین پافشاری تو برای دخالت دادن احکام اسلامی در حکومت، هیچ سود و نتیجه‌ای جز پراکندگی و اختلاف در میان ملتت نخواهد داشت؛ همچنان که این پافشاری از سوی رهبران انقلاب اسلامی ایران، نتایج و پیامدهای ناگواری چون تفرقه و اختلاف و دین‌گریزی را میان ایرانیان به دنبال داشته است و نیز به کین‌ورزی و دشمنی میان شهروندان، دزدی از بیت‌المال، سلب اعتماد اجتماعی و جرمها و جنایات و گناههای دیگر انجامیده است.

والسلام
دوشنبه  ۲۰ دسامبر ۲۰۱۲م/ ۲۶ محرم‌الحرام ۱۴۳۴ هـ


***

متن عربی نامه



رسالۀ من کاتب ایرانی إلی الدکتور محمد
مرسی رئیس الجمهوریۀ المصریۀ

الکاتب : اَیاز آسیم

بسم الخالق العالم المدبر
السلام علیکم یا سیدی. وأرجو لکم العافیۀ و التوفیق!
منذ أن إنتخبکم شعب مصر لرئاسة الجمهوریة، کنت أتابع أخبار مصر و ما یجری حولك. و کنت اتوق للإطلاع علی مواقـفکم تجاه احداث و مشاكل مصر والعالم و لاسیما العالم الذي يعرف بالعالم الإسلامی .أراك یا أخی شدید الايمان بالدین الإسلامي، وتؤکد فی الکثیر من خطاباتکم على قدرة الإسلام عفي إدارة المجتمع و العالم. و تعتقد أن الإسلام دین جامع یتیح للإنسان کل ما یحتاج فی أبعاد حیاته ومن أموره الفردية و العائلية و الإجتماعية، وفی کل الميادين الروحية و المادية و المعنوية و التشریعية وفی جمیع نشاطاته الإقتصادية والسیاسية والعسکرية والصحية والثقافية والقانونية والحقوقية.
أیهاالرئیس! أنا مواطن من ایران؛ أرض ذات ثقافة و حضارة و دین قبل أن یفتحها العرب عند ظهور الإسلام فی أوایل القرن السابع المیلادي إن القرائن التاریخیة تشهد على أن هذه الدولة کانت ساقطة قبل أن یهاجمها العرب. لأن حکامها وزعماءها الدینيين الزرادشتیين قد عاثوا فیها الظلم و الفساد ویأس الناس من إصلاح امورهم. و لهذا فما أن شاهدوا العرب یؤذنون و یعلنون مبادىء الاخوة و العدالة و نفي المیزات الجنسیة و الطبقیة، فقد أیقنوا بأن نجاتهم من الظلم و التمييز المفروض علیهم في ید هذه القوة المهاجمة التي تدعو للعدالة و الاخلاق و الایمان.
نعم یا سیدی، نحن الايرانيون ( أي ايرانيون عصر غزو العرب) کنا قد استسلمنا للأصوات والوعود الفارغة والواهية . ولذا لم تسقط دولتنا بل سقطت هويتنا الوطنية. إن أجدادنا لم يكن على علم بمَن هجم علیهم، وما يريد هؤلاء المهاجمون وماذا يودون عمله؟؟.
لم یکن للشعب الایرانی أي هدف فی حياته في ذلك العصر. فقد كانوا ضحية لأحابيل زعماء الدين الزرادشتي وظلم الملوك الساسانيين.
وفي ظل هذا الكبت اظلمت الدنيا في اعيننا واصبحنا ننتظر قوة من خارج البلاد لتقوم اانقاذنا. ولهذا استسلمنا للقوم المهاجم وقبلنا بدينهم. وما أن استقر العرب في بلادنا وبرزوا شخصيتهم وارسوا مؤسساتهم حتى تبين لنا مظهر آخر يقوم على العنف والظلم والقتل والخرافة والرشوة والأوهام والأحلام الخالية والدعوات الواهية والتافهة وتحميق الناس. ولم يقتصر هذا السلوك على ايران فحسب، بل شمل كل مدينة وبلد اجتاحه العرب.
لقد ظن أجدادنا في البداية أن هذا السلوك المشين يقتصر على الجهلة من المسلمين فقط، وإن الدين الاسلامي برىء منه. وإن هذا الدين، على حد زعم القوم المهاجم، هو دين الحق والعدل. ولكن ما أن شرعنا بالتفكير والنظر بعمق حتى رأينا أن التعاليم الاسلامية الأصلية هي نفس ما يقوم به هؤلاء الاتباع باستثناء بعض التعاليم الفرعية والجزئية الخاصة بالشؤون الاجتماعية والانسانية. إننا لا نلوم اليوم القوم المهاجم، ولكننا نبحث في عوامل القصور والتقصير الداخلية التي أدت إلى ذلك في بيتنا.
أيها الأخ الكبير والمحترم. إن بلدكم قد
تعرض لنفس المصير. فإكم أيضاً كنت دولة ذات ثقافة وحضارة قديمة. واذا ما رجعتم إلى الوراء فقد كانت بلادكم قبل الفتح الاسلامي تتعرض للظلم واستباحة الفراعنة ورجال الدين الذي امعنوا في اذلال الشعب. وفي اوج تلك المعاناة بدء الشعب ينتظر تلك القوة التي تنقذهم وتنقذ وطنهم من هذا المصير.
ولهذا استقبل المصريون المهاجمين على غرار ما فعله الايرانيون. وإذ راح المهاجمون يرددون شعار الاخوة والعدالة والتوحييد، فإنه طبقوا ذلك بأيشع صوره حيث احتلوا البلاد وأسروا الاطفال والنساء والرجال كسبايا وباعوهم كعبيد. ورأى المصريون أن هؤلاء كانوا يستهدفون الغنائم واستعباد النساء زالرجال. وأصبج جالهم حال الايرانيين عندما اكتشفوا الشخصية الواقعية للقوم المهاجم الذين استقروا في بلادهم. هذا ما ینبغی أن یتفحصه العلماء و کبار المؤرخین و علماء الإجتماع في تاريخ بلدنا وبلدكم.
أيها الأخ العزیز ما هو موقفنا و حالنا؟
وأقصد بذلك موقفي وموقفك، وحال بلدي ايران وبلدك مصر وعلاقتهما بالاسلام؟. ماذا أعطانی الإسلام و ماذا أعطاك. ماذا أعطی الإسلام لبلدی ایران و لبلدك مصر؟.
لعلك ستقول إن الکاتب لا يرى الحجم الكبير من الحضارة و الثقافة الموجودة فی العالم الإسلامي، أو هل قرأ الكاتب التاریخ، وهل له اطلاع علی مراحل التاریخ الإسلامي و الدول الإسلامية. إنني اخاطبكم بصدق وحسن نية وأقول لإنني على علم بكل ذلك، بل وقرأت الکثیر عن هذا التاريخ، وقضيت جل عمري في الاطلاع على الفترات السابقة من تاريخ المسلمین. وهذا ما أیقظ فيّ حالة من الفراغ والبطلان من ناحية، ومن ناحية زاد عندي من الحسرة والندم على صرف كل هذا الوقت على ذلك.
انني على علم اولاً بأن الثورۀ الثقافیۀ
والإجتماعیۀ والعلمیۀ قد قامت فی البلاد
التي تم فتحها کالعراق و ایران و مصر و
الشام و الأُندلس. و ثانیاً أعتقد أن هذه الثورة الثقافية قد قامت في البلدان التي يطلق عليها اليوم بالعالم الإسلامي، ولکن هذه الثورة جاءت نتيجة لازدهار الخزين الموجود في هذه الدول، والذي قمع عبر قرون وآلاف سنين على يد الأكاسرة والمغان* والفراعنة والكهنة، رغم أنا قد وجدت الفضاء لاحيائها بعد الفتوحات. والشاهد على ذلك إن هذه الحركة الثورية قد نمت وتطورت الثقافة وازدهرت الحضارة في ابران ومصر والعراق قد استمرت حتى تم استتباب الأمر للاسلام. ولكن ما أن استتب الأمر للاسلام هناك توقفت هذه الحركة والنمو والتقدم، وحلت محلها الفوضى.
إننا إذ نشاهد اليوم في بعض الدول
الاسلامية قدر بسيط من التقدم والنمو فهو لا يعود إلى الاسلام أولاً، وثانياً إن هذه المجموعة من الدول التي نشهد فيها حركة ونمو هي نفس الدول التي كانت تتمع قبل الاسلام بثقافة وحضارة استندت إلى الأصول والاركان وجذورها التاريخية الداخلية، وليس إلى التعاليم الاسلامية. وهو ما نشهده في مصر وماليزيا وايران والعراق.
فلو كان للاسلام القدرة على ایجاد التنمیۀ و التحول فی الإنسان وفي المجتمع، لكام من الأحرى أن يجري اليوم في مكة والمدينة موطن وأن تنتشر الثقافة والحضارة المناسبة فيها وفي الاراضي المجاورة لها. واضافة الى ذلك فلو كان للاسلام القدرة على اصلاح الانسان والمجتمع قلماذا لم نر أي تحول في شبه الجزيرة العربية منذ انكيار سيف العرب؟.
فهل فكرتم في أنه لو لم تمتلك الدول العربية المسلمة المعادن الطبيعية والثروات التي وفرها الخالق كالنفط، فماذا سيحل بمصير هذه البلدان؟. وهل فكرتم بحال هذه البلدان قبل اكتشاف واستخراج النفط؟. ولماذا لم يطرأ اي تحول من الناحية الانسانية والثقافية والصناعية في بلدان كالعربية السعودية واليمن والأردن التي كانت لفترة طويلة حاضنة الاسلام، ولكنها لم تستطيع خلق الحد الأدنى من التحولات في المجال الانساني والثقافي والصناعي؟.
إنكم على معرفة بقسم من عالمنا المعاصر
وكيفية ادارته، واطلعتم ودرستم في المراكز العلمية العالمية، وتعرفتم على البناء السياسي التاجح والفاشل في العالم، ونسألكم ماهي العلاقة اليوم بين الأمم والدول في العالم الإسلامي؟. فهل تجد في هذه البلدان غبر الحكام المستبدين والظلمة الذين لم يجر انتخابهم من قبل المواطنين؟أو أن لا تجد سوى الحكام الذين يسطون على ثروة المسلمين ويغرقون في الفسادواحتكار السلطة والنفوذ؟. كما لا تجد في هذه البلدان الاسلامية سوى الحكام الذين يمارسون الظلم والقتل والسجن ومحابة النخبة في المجتمع؟.
أو أنك لا تجد سوى حكاماً مسلمين هم أشبه بالذئاب المفترسة التي تنهش في أجساد الناس وممتلكاتهم؟. وأن لاتجد سوى الرقابة على وسائل الإعلام ووسائل النشر والاخبار وفرض القيود عليها خوفاً من ازديار الوعي عند الشعب؟.وأين ترى في العالم الاسلامي من يتعامل من الحكام بسلام وتسامح مع شعوبهم؟.
وهل تجد في هذا العالم حيث ينجو الشعب من تطاول الحكام على أمنه وراحته وسلامته؟.
فهل هذا من نتائج الاسلام أم المسلمين
انفسهم أو العامل الخارجي. أنني اقول أنه لا يوجد أي بلد اسلامي الآن ينعم بالسلام والأمن، حيث أن غالبية هذا العالم يعيش حالة من الفقر والازمات والحروب الداخلية والخارجية.
إن عزو مفاهيم التقدم و التأخر إلى أي دين من الأدیان، أي نرجعها إلى هذه الأديان، هو عزو قاصر لأن الأديان ليس لها إي دور في الحياة الاجتماعية للناس أو في المسيرة التاريخية للبشر. أننا نحن الذين ندعي بأن الاسلام هو الذي يهدي البشر والعالم وله أصول ستراتيجية. اما الدين الاسلامي نفسه فلا يدعي بمثل هذا الدور. ويقع في نفس المطب اتباع الديانات الأخرى الذين بعتبرون إن دينهم دين جامع يحل كل الأمور الانسانية ومشاكل العالم، فهو قانون واستراتيج، وبعبارة أخرى فإن اتباع هذه الأديان يدعون أن الأديان هي منبع وجود الثقافة المستقلة أو أن الأديان لها دور خاص إلى جانب الثقافة العرفية في المجتمع وإلى جانب المدارس الفكرية والمراكز العلمية والكتب والأدب، وأنهم عند تأسيس مراكز دينية خاصة يؤدون خدمات جليلة لاتباعهم بل أخي العزيز! وفي هذا الإطار من المناسب أن تعلم أن البشر قد مر بمراحل كثيرة فی تطوره التاریخی. ويقوم البشر خلال هذا التطور التاريخي أن ينظم حياته ويدبر أموره وتفكيره تارة على أساس الاسرار والرموز الموجودة في العلاقات بين العوامل الطبيعية حيث كان الانسان يعتقد بتدخل النجوم ودوران السموات في مصير الانسان والبشر وسلوكهم. وفي بعض المراحل التي مر بها البشر، ربط الانسان الحياة وعلاقاتها فقط بالسحر. وفي مرحلة أخرى عاش البشر على أساس الحكمة والبحث الفلسفي والعقلانية وتدبير الأصول. وفي مرحلة لاحقة اتكأ الانسان على الدين في ترتيب شؤونه، وسعى إلى أن يصبح الدين وسيلة لتنظيم الشؤون الجزئية والكلية في حياته. أما في مرحلة أخرى بنى الانسان حياته على أساس الحقوق وسعى إلى تفسير وتعبير كل مناحي حياته على أساس الحقوق. وما أن دخل الانسان في الفترة المعاصرة حتى تخلى عن الاعتماد على ركن واحد في بناء حياته ، بل اعتمد على أبعاد متنوعة وتكاثرت بنى الفكر والسلوك الانساني. فاليوم يقوم الفكر والسلوك على كل ما يحتاجه البشر والمجتمع والعالم.
وباختصار فإن عالم اليوم يقوم على أساس
الحكمة والعلم. وعلى هذا الطريق يحتاج
الانسان إلى الاقتصاد والحقوق
والتكنولوجيا والفن والأدب. وفي هذا السياق لا يتجاهل الانسان مباني واصول التيارات الاعتقادية لأسلافه، ولكن الانسان الحديث يعتقد أن الدين هوايمان داخلي واعتقاد قلبي باعتباره يعرف ويفسر منبع الخليقة ونهاية الانسان والعالم. أما من وجهة نظر الانسان المعاصر فإن الدين لا يضع القوانين لأي شأن من شؤون الحياة الفردية أو الجمعية.
إن التباين في التوجهات الايمانية في مختلف بقاع العالم كان متنوعاً في السابق، وبقي على هذه الشاكلة في العصر الراهن. فمثلاً مر زمن قام اعتقاد وسلوك الناس في العالم الغربي على أساس الأسرار و الرموز. ولعل الشرق عاش علی ذلك الأساس أيضاً، أو علی نهج آخر کالکهانۀ و الأساطیر. وفي فترة أخرى جرى العكس حيث عاش الشرق علی العقلانیۀ، وربما عاش الغرب في حينها علی الأساطیر. واستمر الأمر على هذا الحال حتى تغير التطور والتحولات الفكرية المجتمع. وادى هذا التغيير إلى تطور البشرية، دون أن يرتبط ذلك بأي دين ، بل له ىرتباط بدورة من دورات حياة البشر. إن البشر في الظرف المعاصر لا يولي للدين أية أصالة في حياته الفردية أو الجمعية ، وفي نفس الوقت لا يحذف الدين ولا يتجاهله.
إن ما يتمتع بالأصالة عند البشر في الظرف المعاصر هو الحكمة والعلم والتجربة، وثمارها في نشر الأخلاق والثقافة والاقتصاد والتكنولوجيا. إن الإنسان المعاصر يعطي الأصالة أيضاً للحقوق الانسانية والاجتماعية مقابل التكاليف الدينية والمذهبية، وفي نفس الوقت فإن هذا العلم والتجربة والجانب الروحي والايمان والعمل بدين على أساس الوعي والاختيار يسها أموره الحياتية.
من الممكن أن تستنتج بالاستناد إلى كل ما قيل أعلاه، أنه من الواجب انكار كل الأديان والرسل ومساعيهم طوال مراحل تاريخ البشر.
أنني أجيب على ذلك بأنه ليست هناك حاجة
للأنكار الكلي للدين والميراث الديني
والزعماء الدينيين، لأن الأديان ومكتسبات الدين وميراث الدين تقف على قدم وساق مع كل الميراث الثقافي المدني للبشر. وإننا مثل سائر الأمم نحرص على حراسة ميراثنا الثقافي والمعنوي ولا نتجاهله. ولكن علينا أإن نزنه وأن نقيس مديات تأثيره. فإذا كان الميراث الثقافي والمعنوي والتاريخي مازال يتسم بالحيوية والتأثير فعلينا أن نستفيد منه، واذا لم يكن كذلك فعلينا الاحتفاظ به بأمل أن نستفاد منه في يوم من الأيام، أو من أجل الاطلاع على الهوية التاريخية لأسلافنا.
وإذ وصل النقاش إلى هذا البحث، فمن المناسب أن نوضح باختصار حول الجوهر الحقيقي
للأديان: وينبغي أن نعرف بأن لا توجد أية علاقة بين الخالق وعبده سوى العقل والمكاشفة المعنوية. فالخالق خلث البشر وأعطاهم العقل وأشار لهم إلى طريق الحكمةوالتجربة والتوفيق، ومن خلال هذه العناصر الأربعة جعلهم لا يحتاجون إلى أيشىء أو إلى أي شخص.وأدرك كل فرد وكل أمة هويتها المعنوية، وعرفوا رسالة العبد، واستخدموا العقل والعلم وكدسوا التجارب وازدهرت حياته وفتح بوجهه طريق النجاح وبحث عن كل ما يصلح شؤون حياته وتفادى كل ما يوقعه في الضلال والخسارة. وضمن هذا السياق ينبغي القول أن مدعي النبوة ورسا الله خلال كل مراحل التاريخ كانوا علماء كبار وحكماء متمرسين، وعقول عميقة تبحث عن الحقيقة وشخصيات صالحة ومصلحة لها علم بمصالح الأمة والزمان ومفاسده. إنها شخصيات تسعى إلى البر والاحسان وتشتاق إلى تنمية الانسان وتعاليه، ويسعون إلى السلام والاستقرار في المجتمع الانساني عن طريق نشر العدالة والأمن والعلم والمل والاخلاق.
ولكن بما أن البشر عموماً لایؤمن بإله
مرئی، ویمیل إلى الغیب و إن الغیبيات عند غالبية الناس لها مهابة خاصۀ، فلهذا یرجحون الغیب و الأمور الغیبية علی الحس والاشياء الحسية. ولذا فإن المصلحون الكبار الساعون إلى إصلاح المجتمع والأمة ، فقد توجهوا بخطابهم إلى هذه الأمة قائلين بأنهم مرسلون من الله، وإن كل يعرضوه هي تعاليم الهية أمروا بالتبشير بها. بالطبع لم يكن قصدهم خداع الناس والاستفادة من ذلك، بل السبب هو أن هذا الاسلوب هوالاسلوب الذي يجلب اعتماد الناس وقبولهم بافكارهم وبرامجهم. فلو قال الرُسل للناس إن هذه الافكار والبرامج هي أفكارهم وبرامجهم، وإنهم يودون اصلاح المجتمع والأمة وازالة المفاسد، فمن المؤكد إن الشعب سوف لايعترف بهم ويتجاهلهم. إنهم بهذا الاسلوب كانوا يسعون إلى تحقيق الاهداف الإصلاحية والخيرية ومصدر خدمات جليلة في التاريخ الانساني.
ولكن بما أنهم انحدروا من مجتمعات مغلقة
وبسيطة وأولية، فإن غالبية تعاليمهم فردية توضح روابط الانسان بالله والعلاقات الجزئية بين البشر وتستجيب لحاجات ذلك الزمان. وحتى لو كانت تلك التعاليم كافية لتلك الأيام أو أنها متقدمة عليه، فاليوم ومع كل التحولات المعقدة التي تواجه الانسان والمجتمعات الانسانية فإن العودة إلى تلك التعاليم في إدارة المجتمع المعاصر تعد خطوة خاطئة ورجعية لأن ماهية والمجتمع اليوم تختلف كلياً عن ماهية الانسان والمجتمع في تلك الأيام. ونتيجة لذلك فإن المكتسبات المعنوية وتعاليمهم لا تستجيب لحاجات المجتمع والانسان المعاصر لأنها تصلح كضوابط لاصلاح المجتمع في عصرهم، في حين أن الانسان المعاصر هو المسؤول عن بناء العالم والمجتمع بقدر ما يملك من عقل وعلم وتجربة تتناسب مع مقومات عصره.
وعلى فرض اننا نسلم بالحديث القائل بأن
الله قد أرسل الرسل للناس ووضع الشرائع
وأنزل الكتب. فإن تلك هي البداية فحسب، لأن الكثير من الشخصيات الدينية والبحاثة الديميين يعلنون أن تم تحريف الكتب السماوية عن أصلها. فاليهود ينكرون كل الكتب التي جاءت بعد التورات.ويعتقد المسيحيون بأن التوراة قد حرف. ويعتقد المسلمون أن الكتب السماوية السابقة التوراة والانجيل والكتب الأخرى قد تم تحريفها، ويضيفون أن جميع الكتب الأديان السابقة قد تم تحريفها. واذا ما دققنا في كيفية كتابة القرآن وجمعه في التاريخ الاسلامي، لوجدنا أن المسلمين وقعوا في نفس المشكلة التي طرأت على كتب الأديان الأخرى.
وكما تعلمون فإن المسلمين من شتى التيارات المذهبية والعلمية والفكرية يستندون إلى القرآن والسنة. وباعتبارنا مسلمين علينا أن ننظر وندقق في تاريخ حياة نبي الأسلام، وماذا حل بتعاليم وقواعد الأسلام خلال وفاته وبعدها. فإذا ما قارنا بين الأسلام الموجود مع الاصول العامة الايمانية والاخلاقية والاجتماعية المندرجة في القرآن لوجدنا أن هناك فراق كثيرة بين الأثنين، ولا يوجد أي تناسب بينهما. إن هذا الابتعاد للأمة الاسلامية عن التعاليم الاصلية للاسلام يرجع إلى أنه بعد وفاة حضرة الرسول(ص) حدث ما كان يخشاه الرسول في حياته وهو عودة الأمة الاسلامة إلى سنن وآداب مرحلة الجاهلية. فبعد انقضاء فترة وجيزة على رحيل محمد (ص) عاد القريشيون وطرحوا مطالبهم وعقائدهم الباطنية وتجاهلوا القرآن وهمشوا الانصار القريبين من محمد وحرموهم من مراكز التأثير والنشاط الاجتماعي. ولم يكتف القريشيون بذلك، بل فرضوا بهمة وحماس السنن والآداب القبلية والتعصب القومي والعنصري كبديلة عن سنن الاسلام. واستمرت قريش وعرب الجزيرة على تحقيق أهدافهم باللجوء إلى أساليب مثل افتعال الرواة من الكذابين والحكام الذي يحافظون على مصالح القبيلة وحراس السنن التي كانت قائمة قبل الاسلام. وهكذا لم يمر إلا وقت قصير حتى شرع بتحريف الكتاب السماوي والسنن والتعاليم الاسلامية وبقي ما هو جار في ذهن القريشيين. وهكذا شاهدنا أن القرآن قد وضع جانباً وتم تحريف اهدافه وتعاليمه، واضمحلت سنن وسيرة الرسول بعد وفاته ، أي السنة المنقولة عن الرسول والتي تعتبر أحد أركان الشريعة التي جرى تحربف البعض منها ونسخ الجزء الآخر لمقتضيات مرور الزمان. إن المسلمين بالرغم من أنهم يولون أهمية للحكمة والعقلانية، إلا أنهم بذريعة امتلاكهم للكتاب والسنة طلقوا العقل والعلوم العقلية وحولوها إلى أمور شكلية.
وما بقي للمسلمين ميراث ثقافي يعرض باسم
الاسلام ويعلنونه أنه آخر الأديان.
أن سلوكنا تجاه الميراث واضح. فمن الممكن في هذا الميراث أن نجد عناصر مفيدة وصحيحة ومثمرة، أو أن نجد في هذا الميراث سلوك ومفهوم يعود إلى الماضي. وهنا فإنا موقفنا هو مواجهة ظاهرة السنة والحداثة، وعندها يجب أن نفتش عن العناصر المفيدة والحية والمثمرة في المواجهة بين السنة والحداثة، وأن نتمسكبالعناصر الايجابية ونتخلى عن العناصر السلبية. أي نقف ذات الموقف تجاه المواجهة بين الميراث الحديث والميراث الثقفي القديم.
صديقنا العزيز... لقد أشرت إلى مكانة الدين في عالم الانسانية. إن البشر يسيرون في طريق تم تحديده من قبلهم زعلى اساسالحكمة والعلم والتجربة، وليس الطريق الذي حدده الدين.
فالبشر بدون أن يتوجهوا إلى الدين، فهم
وصلوا إلى التقدم والتنمية التي حددوها
بانفسهم. وإذا ما حدد البشر انفسهم
بالتعاليم الدينية فلا يمكن أن نتوقع أي
تقدم علمي ولا فني ولا صناعي ولا مدني في العالم. إذن فالانسان توصل إلى التنمية والتطور والحضارة بدون طريق الدين واستراتيجيته. فعلى سبيل المثال، وعلى الرغم من أن الأديان جميعها قد أشارت إلى الفقه وبعض الاحكام الحقوقية، إلاَ أن علم الحقوق المعاصر لم يتبلور نتيجة فعل أي دين من الأديان. وينطبق الأمر على العلوم الآخرى کعلم الإقتصاد و علم النفس و علم الإجتماع و والتجارة الدولية والسیاسۀ التي لم تأتي من الأحكام والتعاليم الدينية، بل أن رسالة الدين لم تكن تتضمن ذلك ولا يتوقع من الدين ذلك. وهكذا نلاحظ كلما قام البشر بتقييد حركتهم ضمن اطار التدين، فلا يمكن أن نتوقع أية تنمية وتطور علمي. ولكن ما أن يتم تحري المجتمع من قيد الدين حتى تفتخ أمامه أبواب التقدم والرقي.
أيها الأخ ... أربط بلادكم بجذورها
التاريخية، وأمتكم بهويتها المصرية
الأصيلة، وتركيبة حكومتكم بالحضارة
الرفيعة لبلادكم.
إنی أرفع صوتی من بلد رفعت ثورتها و ثائروها شعار إحیاء الإسلام، وارتبطت كل آمالهم على أساس نظام ديني يحقق العدالة والدين والتنمية، مع وعود ببناء نظام خال من الفساد والخراب والتخلف. فهل فكرتم ببلادنا وماذا حل بها ومصير ثورتها؟ . وهل فكرتم ولو لساعة بحال بلادنا وثورتها وكل هذه الخسائر التي تحملها الشعب والحروب والقتل والحكم العسكري، فما1 قبض الشعب من كل ذلك؟. وما هي مكتسباتنا. لم نقبض من هذه الثورة سوى الحرب مع المواطنين في داخل البلاد واخواننا في الدين والحرب مع بلدان الجوار. أننا لم نحصل سوى على قتل الشبيبة المتعلمة في البلاد بتهمة معارضتها للحكومة الاسلامية، وقتل الشباب في الحروب العبثية، وهذا ما جنيناه من الثورة.
أننا لم نكسب سوى الجلوس على المصانع
المهدمة في بلادنا، والحصول على القنبلة
النووية التي تهدد السلم العالمي وسلامة
البشر ياسم الاسلام. كما اننا لم نورث سوى نظام قائم على الظلم والعسف، نظام يقوم على أكداس من الخرافات والبدع والعنف. ولم نكسب سوى شعب غارق في الحزن والاكتئاب. إن حكامنا منهمكون في نقض حقوق الانسان ونشر السجون ويتشرد علماءنا وخبراءنا في البلدان الأجنبية ويسجن كتابنا ومحبي الحرية في بلادنا..فهل أن إله الرحمن هو الذي وعد عباده بذلك وصادق عليها رسله؟ وهل أن الله ورسوله هما الذين حددا هذا المصير للأمة الاسلامية؟ أخي المصري!! اطرح عليك هذا السؤال... هل هناك أي سبب للحرب بين الامم الأوربية والأمة الاسلامية؟ كما أسالك هل هناك أي داع للحرب بين الأمة الأمريكية والأمة الاسلامية؟ فلماذا يحملون حكام الدول الاسلامية كل هذه النفقات الخيالية على شعوبنا والشعوب الاسلامية.
اليوم فأي بلد اسلامي يعيش مواطنيه بسعادة وأمان ويتمتعون بثمرات العلم والأمن والسلام؟ إننا نجد أن شعوب جميع بلاد المسلمین الیوم تأن من وطأة الديكتاتورية والظلم والفساد والفقر والجهل والتخلف والعذاب والضغط على افراد الشعب.
أنظر إلى العربیۀ السعودیۀ باعتبارها أم
القری في عالم الإسلام فی أی شان الیوم؟ فما هي تركيبة الحكومة وعلاقتها بالشعب؟ إن غالبية المسلمين فی حواراتهم الجاریۀ ینکرون أثر الدین فی تأخرهم و یقولون أن الإسلام لم يُفعل بشكل مناسب ولم یستخدم کما يجب؛ فالعیب و الإشکال لا یکون من الدین ذاته، بل من ناحیۀ المتدینون، لأنهم لایعملون علی اساس الدین.
حضرة رئيس الجمهورية أنت تعلم و نحن نعلم أن هذا الإدعاء جميل، ولكنه مجوف، وقد حرف ذهن الإنسان عن الحقيقة طوال التاریخ، وهي أن الدين لن يأت لتشكيل حكومة وليس له القدرة على ذلك.
و أخیراً أود القول إن معنی الحیاۀ لايعني وجوباً أن ینظمها الدین و إن الدین هو غیر العقیدة والجانب المعنوي. إن الدين لو تحول إلى دستور فهو یصبح من أکثر العوامل تدمیراً للحیاۀ الإنسانية، و أشد العناصر التي تهدم المجتمع. هي ذي تجربۀ مختلف الأمم طوال التاریخ. إن الانسان المعاصر يحتاج إلى الأمان والخدمات الصحية وسلامة البيئة والسلام والأمن والحرية والاحترام وحقوق الانسان والحقوق المدنية وحقوق المواطنة والعلم والاخلاق والحقوق الشخصية والثقة بشكل أكثر من حاجته إلى الديانة والايمان.
وفي هذه الحالة علی حکامهم واجب تهيئة كل ما يحتاجه الشعب. ومع الأسف نرى حكام المسلمین مشغولين بأمور لا يحتاج الناس الیها، فهم بصدد إشباع رغباتهم الشخصیۀ أو تعصبهم القومی أو المذهبی. فعلى سبيل المثال، ففی الوقت الذی یعانی الشعب الإیرانی من أزمات اقتصادية وتعليمية وصحية واخلاقية وعائلية، نرى حكامه منغمرون فی إنتاج القنابل الذریۀ و الصواریخ العابرة للقارات و التسلیحات الحربية الأُخری ليقوموا باشعال نار الحرب فی زاوية من زوايا العالم أو فی کله. وکذلك ينعم أمراء البلد السعودیۀ فی العیش و البذخ والإستبداد في حين الشعب صاحب هذه الثروات كالأسرى والعبيد ومحروم من الحاجات الانسانية الأولية . وعلى هذا المنوال تجري الأمور في بلدان اسلامية كسوريا والأردن والمغرب وقطر وعمان والكوبت والامارات العربية ومصر وجميع بقاع العالم الاسلامي بدون استثناء.
إن ما لبس له قیمة له عند حكام المسلمین هو الإنسان و دمه و حقوقه و احتياجاته ومطالبه.
فهم یظفون على انفسهم لقب ممثلي الله وظله أو خدام الحرمين و ظل الله و آیۀ الله و الزعيم و المولی ورئیس الأمة. ولم يقدم هؤلاء الحكام لشعوبهم سوى الفقر والفاقة والمرض والتشرد والتخلف والحيرة والحرب والسجن والخرافة والجهل والموت والقتل الجماعي!.
إن هذا الوضع يأتي نتيجة لحقیقۀ أشرنا
إليها وهي أنه كلما تحول الدین إلى دستور يخرج عن الذهن والقلب ويحدد إطار للانسان والمجتمع، أي يتحول إلى ايديولوجية بمصطلح اليوم. ومتى ما تحول الدين إلى ايديولوجية، فإن يتحول إلى ذريعة وتبرير ومجوز لكل نهج وسلوك ووسائل للوصول إلى الهدف. وهنا يبدأ الانحراف عن الدين وتعاليمه واللجوء إلى مقولة "الهدف يحدد الوسيلة". وهي القاعدة التي لجأ إليها الانتهازيزن والجظميون والمستبدون والمتعصبون طوال مراحل التاريخ الانساني. واستفاد من هذه القاعدة الكثير من خلفاء المسلمين في سلوكهم العادي وفي حروبهم ويستفاد منها النظام الاسلامي في ايران بزعامة خامنئي والخميني بشكل صريح من أجل التغطية على جرائمهم.
أخی العزیز! دع الدین عند تنظیم وبناء
الشؤون الإجتماعیة و السیاسیة والثقافیۀ.
وإذا ما ترك الدين في مكانه، أي في قلب
الانسان، فإنه سيعيش ويهدي صاحبه إلى طريق الخير والصدق، وإذا ما مات هناك فلا يبقى أي أثر للحياة مهما علا صوت الانسان حول الصلاح والمصلح.
اخی... دع الدین وابني الوطن؛ دع الدین و وأشيع السلام بین ابناء الشعب؛ دع الدین و عمّر بلدك؛ دع الدین ووفر لمواطنیك الأمن و السِلم و الراحة و الصحۀ. إنك إذا فعلت هذا، فمن الیقین أن یتوجه الناس إلی الدین. و إلا سيبتعد الناس عن دينهم الفطري، وعندها ليس من الصلاح والمصلحة أن بستمر حكمك؟.
إن إصرارك على حشر الاحكام الاسلامية في الحكم، لا يجدي ولا يعود إلاّ بالفرقة والاختلاف بين شعبك. تماماً كما حصل على يد زعماء الثورة الاسلامية في ايران وما أدت إلى نتائج مدمرة كالفرقة والاختلاف والهروب من الدين بين الايرانيين، إضافة إلى الحقد والعداء بين المواطنين وسرقة بيت المال والأجرام والذنوب الأخرى.
الإثنین - العاشر من شهر دسامبر 2012م
المصادف 26 محرم 1434هجری

*رجل الدين الزرادشتي
نظر خوانندگان:

■ اگر برای سنجش درستی گفتار و نوشتار ترازو و یا میزانی داشتیم یقنناْ نوشته و نظرات اقای ایاز آسم در باره دین بطور عام و دین اسلام بطور اخص در این ترازو شاقول  ترازو را در راستای درستی  و انصاف متمایل می نمود. دین نه پیام آسمانی است و نه ابزاری برای اعتلای  اخلاق و عدالت. دین  بهانه و  دلیلی برای سلطه  جوپی مفتیان  و سردمداران دین و تحمیق مردم  است. در عصر و زمانی که ما بسر می بریم چیرگی دانشُ و همگراپی فرهنگ ها  دین را  اندک اندک از عرصه عمومی به پستوی تاریک تاریخ می فرستد.  با گسترش دین ناباوری انسان که قرن ها در بند دین گرفتار بوده است آزاد میگردد و بسوی انسانیتی آراسته به ارزش ها و حقوق انسانی پیش می رود. پیشنهاد می کنم که نوشته آقای آسم به زبانهای انگلیسی و فرانسه آلمانی و ایتالیاپی ترجمه شده و برای اطلاع جهانیان در فیسبوک ها و وب سایت ها مندرج گردد.
■ نظر آقای ایاز آسم محترم است. اما به نظر من کمی تا قسمتی بیش از اندازه نرمال،کم لطفی کرده‌اند. برداشت ایشان از دین غیر منصفانه و لجوجانه است. این نظر من است و هیچ قصد تحمیل آن را هم ندارم. اما از نویسنده دلسوز و فرهیخته انتظار دارم کمی انصاف را چاشنی نوشته هایشان کنند. ضمن این که با بیشتر نظریات ایشان موافقم. و نکته حتمی این که به خدا قسم  من نه ساندیس میخورم نه نان شبهه‌ناک دین فروشی.