ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 02.09.2005, 19:33
توفان کاترينا و اثرش

مسعود بهنود
جمعه ١١ شهريور ١٣٨٤

پی‌آمدهای توفان کاترينا، ضعف بشر را با تمام پيشرفت‌هايش، در مقابل حادثات طبيعی نشان داد. اين ماجرا برای کسانی که سرنوشت آينده بشر را دنبال می‌کنند حامل نگرانی‌هائی ست که خوش‌بينی‌ها را مانع می‌شود.

يک نظر می‌گويد آن چه چنين فاجعه‌ای، و حوادثی ديگر را در نگاه ما بزرگ می‌نمايد، گسترش وسايل خبر رسان است که انسان را در لحظه از گوشه ديگر زمين با خبر می‌کند. ما نشسته‌ايم در طرف ديگر زمين و می‌بينيم همزمان توفانی را که نزديک يک ميليون نفر را بی‌سرپناه کرده ، هزاران نفر هم هجوم آورده‌اند برای غارت.

به اعتقاد اين گروه صحنه‌هائی مانند اين و بدتر از اين تا همين چندين سال قبل رخ می‌داد و بشر را خبری از آن نبود، پس نتيجه می‌گيرند که از اين حوادث هم اثری و زخمی برچهره زمان نمی‌ماند.

اين اعتقاد غلط نيست و خبررسانی با انقلابی که در تکنولوژی اطلاعات رخ داده، در نگاه بشر اثرها دارد اما با علم به اين نمی‌توان از اهميت واقعه کاست. بشری که خبر بسيار دارد، نسبت به آينده خود حساس‌ترست و واکنش نشان می‌دهد و همين واکنش‌ها می‌تواند موجد حرکت‌های جديد باشد. انسان ماهواره نشين، ديگر انسان ورد و استخاره نيست. ديگر چنان نيست که منتظر مانيم تا حوادث بزرگ و جهانشمول پديدار شوند آن گاه بيدار شويم. خبر زمينه ساز آگاهی‌هاست و پيش نگری‌ها.

لکه‌ای مانند جوهر در آب، از حادثه توفان کاترينا دارد پخش می‌شود که به نظر من بزرگ خواهد شد و به نوعی به سرنوشت ما هم مربوط است. حادثه‌ای اقتصادی که آرام رنگ سياسی خواهد گرفت. اين که هنوز چيزی نشده قيمت بنزين در سه ايالت آمريکا چنان رشدی کرده که رييس جمهور بوش را نگران داشته و اين که بوش در پيام اضطراری خود با اشاره به ضعف سيستم ذخيره سوخت و خطوط لوله به ياد آمريکائی‌ها آورد که در اين زمينه آسيب پذيرند، همه تاکيدی است بر آن چه آمريکا و اروپا را مدت‌هاست متوجه خاورميانه و مناطق صاحب نفت آسيای مرکزی کرده. همان جائی که ايران در قلب آن نشسته است.

سال‌های آينده همچنان که از عمليات تروريستی يازده سپتامبر و ادامه آن در اروپا به عنوان نقاط عطفی در حرکت‌های نظامی و سياسی بعدی ياد خواهد شد، بی‌ترديدم که توفان کاترينا نيز در آن بين نقطه‌ای است. در جواب همه آن‌ها که به دنبال دلايل منطقی بزرگ برای هر حادثه بزرگ جانگير می‌گردند و از همين جهت از اين گونه حوادث نگران نمی‌شوند، بايد به ياد آورد که جنگ جهانی اول که آغاز تحولات بينان کنی در تاريخ تمدن بشری بود از يک حادثه تروريستی کوچک آغاز شد و بزرگ‌ترين جنگ تاريخ را ايجاد کرد و جهانی را دومينووار در مهلکه انداخت و تازه از پی‌آمدش بيست سال بعد، جنگ جهانی ديگری شکل گرفت.

نه اين که قتل وليعهد اتريش توسط يک تروريست متعصب صرب به خودی خود حادثه‌ای دارای آن اهميت بود بلکه در آن زمان تقسيم بندی قدرت‌ها باريک شده بود و تضادهای سرمايه و منافع در مقابل هم تشديد شده بودند. به جرقه‌ای انبار جهان آتش گرفت. از اثر قهری آن جنگ، امپراتوری بزرگ اتريش که بخش‌های وسيعی از شرق اروپا را زير سلطه داشت به کلی از ميان رفت، امپراتوری عظيم عثمانی که از آفريقا تا بخشی از اروپا را در تسلط داشت منقرض شد، و امپراتوری روس منهدم شد و جای خود را به اولين حکومت سوسياليستی جهان داد. نقطه آغاز اين همه تحول، ترور وليعهد اتريش نوشته شده ، گرچه در عمق چنين نيست و زمينه آماده زمان باعث اين تحولات شد.

از همان زمان به بعد هم هر گامی که تمدن بشری برداشته، با حادثه کوچکی همراه بوده است. مثلا بعضی می‌نويسند اگر نظامی‌های ژاپنی به پرل‌ هاربر حمله نمی‌بردند اولين و آخرين انفجارهای اتمی رخ نمی‌داد و سرنوشت آسيای جنوب شرقی ديگر بود. يا آمريکا وارد جنگ جهانی نمی‌شد. در عالم واقع چنين نيست. زمينه آماده که شد منتظر قطره‌ای می‌گردد. اگر پرل ‌هاربر نبود چيزی ديگری به جايش می‌نشست و در پايان جنگ اگر لنين از ايستگاه فنلاند به راه نمی‌افتاد، سرنوشت روسيه و ارثيه مارکس و انگلس به گونه‌ای ديگر همان می‌شد که شد.

در زمان خود نوشته‌ام، به باور من حادثه يازده سپتامبر همان قطره بود که لازم است تا انباری لبريز و سرريز شود. و امروز به باورم همين که توفان کاترينا افکار عمومی آمريکا را متوجه نقطه ضعف بزرگی در آن تمدن هيولائی می‌کند، فرصتی به دست برنامه ريزان می‌دهد تا از آن بهره‌ها گيرند برای تدابيری که از پيش انديشيده‌اند. چنان که وقتی القاعده خطا کرد و عمليات انفجاری را به اسپانيا و ايتاليا و بريتانيا کشاند، عملا افکار عمومی اروپا را از پشت خود برداشت و پشت سياستمدارانی گذاشت که منافع ملی واداراشان کرده بود دنبال بوش به راه افتند. در حالی که افکارعمومی اروپا بهترين جا بود تا عقبه ضداسلامی عمليات بوش را خالی کند، و جسارت را از نومحافظه‌کاران آمريکائی بگيرد و به گروه ضدجنگ در داخل آمريکا شهامت بلند کردن صدای خود را بدهد. اما نوعا بن لادنی‌ها شعور جهانی و نرم ندارند. از شيخی نشسته در چادری کوهی و دل سپرده به خلسه مريدان آماده شهادت، جز اين انتظاری نمی‌رود.

وقتی ده سال قبل ساموئيل‌ هانتيگتون در مقاله‌ای مدل روياروئی تمدن‌ها را مطرح کرد خود نمی‌دانست که حساسيت زمان مقاله‌اش را چنان می‌برد و اشتهاری چنين می‌بخشد و خود او را وامی‌دارد که نظريه‌اش را تبديل به کتابی کند و ده‌ها کتاب در رد و قبول آن نوشته شود. اما چنين شد. چرا که در زمان مناسبی يک مدل مطرح کرده بود، مدلی که از قضا به اندازه کافی غلط بوده است و غلط‌های آن اثبات شده و بعضی را خود ‌هانتيگتون هم پذيرفته است.

اين استاد آمريکائی با اين باور درست که جهان بی‌تضاد نمی‌تواند زيست مدلی ارائه داد که نقشه راهی بود برای نقاطی از جهان که به گفته وی گسل تمدن‌هاست و اين چهل تکه می‌تواند از آن جاها پاره شود. تقسيم بندی تمدنی‌ هانتيگتون در عمل نادرست بود اما مدل وی نه.

صاحب اين قلم به بضاعت اندکی که دارم، به سفارش يک موسسه تحقيقاتی مدتی است مشغول کار بر مقاله‌ای هستم در باب تحولاتی که آب و نفت می‌تواند در جهان پديد آورد. دو عاملی که حساسيت آن‌ها، جهان را به بازبينی نقشه‌ها وادارد. و از اين بينش شايد بتوان به مدلی ديگر دست يافت. ترديدی نيست که انرژی و آب دارد زير پوست جوامع پرجمعيت که ميليون‌ها دهان باز دارند، تبديل به عامل جوشش می‌شود. همين عامل است که به آماده شدن مناطق مهم به انفجار منجر می‌شود و از آن تغيير نقشه‌های جغرافيائی می‌زايد. می‌دانيم که در تاريخ کمتر روی داده است که نقشه‌ای بدون جنگ و خونريزی تغيير پذيرد. نگاه کنيد به دو نقطه خون چکان عالم کشمير و اسرائيل که در اثر دستکاری‌هائی در نقشه‌ها رخ داده و از اوايل قرن بيستم مانده، يکی مسلمانان شبه قاره هند را با هنديان درگير می‌دارد و به بمب سازی و لشکرآرائی مدام واداشته و در دومی مسلمانان را در برابر يهوديان بسيج کرده است. در همين سال اخير حوادث مثبت و مهمی در مورد هر دو اين بحران‌ها رخ داده است که اگر به نتيجه برسد نشانه آن است که تضادهای جديد پررنگ دارند می‌شوند و جای تضادهای مذهبی [حتی تمدنی] را می‌گيرند. اگر ماجرای تبت و جزيره فورمز [تايوان] را بر اين‌ها اضافه کنيم می‌توان گفت که در متراکم‌ترين نقاط جمعيتی جهان بمب‌های ساعتی، در نيم قرن گذشته به کار بوده است اما با به کار افتادن بمب‌های تازه ، اميد می‌رود که فيوز آن‌ها خاموش شود.

اين تنها اروپائی‌ها هستند که در ماجرای جداشدن چک و اسلواک، يکی شدن آلمان و رها کردن هونگ کونک توانستند با کمترين هزينه ماجراها را حل کنند و در مورد مسائل حل نشده‌شان مانند جبل‌الطارق و ايرلند هم به مذاکره بنشينند. آن‌ها به تولای پيشرفت‌هايشان در مقوله علوم انسانی و دستيابی‌شان به دانش برتر از قرن بيستم آغاز کردند به حل ماجرا‌ها از راه‌های بی‌خونريزی، مانند پايان دادن به دوران استعماری، تشکيل اتحاديه‌های جديد، رد آپارتايد. اين‌ها همه با خونريزی به دست نيامده است. اما چنين تساهلی هنوز به بخش‌های ديگر جهان نرسيده است. اما دارد به سرعت می‌رسد، نسل رهبران بی‌عقل و متظاهر و هياهوئی به طفيل ارتقای آگاهی‌های بشری دارد تمام می‌شود. ماهواره‌های خبررسان ديگر مجال ظهور جادوگران را حتی در گوشه‌های دور افريقا نمی‌دهد. اگر تعدادی از آن‌ها مانده‌اند مانند شيوخ عرب، از اثر ثروت و نفت است و هم تحصيلاتی که نسل دوم شاهزادگان کرده و راه و رسم دنيای امروز را آموخته‌اند. من اعتقاد دارم که کسانی مانند بن لادن تمام نمی‌شوند، حتی در جوامع متمدن هم می‌رويند، اما زنگ تفريح جهانند و تنها کاری که می‌کنند زمينه ساز حرکت‌های تندتر قدرت‌های متفکر جهان می‌شوند. و مريدان و ميزبانان خود را به بدبختی می‌اندازند گرچه زحمتی هم برای ديگران ايجاد می‌کنند. اما نسل رو به انقراضند. اما با تمام شدن اين دسته از جانداران، تضادهای بشری به پايان نمی‌رسد. جادوگران می‌ميمرند و نسل تحصيل کرده‌ها به جايشان می‌نشينند اما اينان در دريای تضادها شنا می‌کنند.

اين که خوش‌بينان در آستانه قرن بيستم گفتند و نوشتند که دنيا از جنگ‌های بزرگ خلاصی گرفته است، خوش خيالی بود که هر روز عده بيشتری از آدميان خواهان آن می‌شوند. اما هنوز دور از دسترسی است. حوادثی که هم اکنون در کنار گوش‌های شرقی و غربی ايران در جريان است، نيمه نگاهی که عالم به آسيای مرکزی و آفريقا – به خاطر منابع انرژش‌شان پيدا کرده است، می‌توانند در مدلی – نه الزاما مانند مدل‌ هانتيگتون بر اساس تضاد تمدن‌ها بلکه همچنان بر پايه اقتصاد و تضادهای آن – آينده بشر را نشان دهند.

اگر نقل تمامی اين داستان‌ها را تنها موقوف به منافع و مسائل ما ايرانی‌ها کنيم، بايدمان گفت در دو جنگ جهانسوز قرن بيستم پدران ما در خواب بودند، تا تبعاتش رسيد. پيش از آن چند بازرگان معدود، و تعدادی از سفيران ايران توانستند متوجه شوند و از پيش پولی ذخيره کنند و يا جائی امن برای خود بسازند... خانواده‌ای را در شيراز می‌شناسم که هم امروز چمدانی از منات‌های روسی دارند که ارث بی‌ارزش پدربزرگ آن‌هاست که صراف بود و تا ماه‌ها بعد از انقلاب اکتبر هم پول از دور خارج شده تزارها را می‌خريد. تا به او خبر رسيد که بايد همه را بگذارد تا نوادگانش کاغذ ديواری کنند. در جنگ جهانی دوم هم آن قدر بود که با اشارات متعدد وزارت خارجه‌ای‌ها رضاشاه از سال اول جنگ جهانی دستور داد از حساب خارجی برای تامين کسری واردات برداشت شود. ناگزير از پذيرش اين واقعيت شد چون عدد و رقم بود. اما برای بيداری کامل و پيش بينی لازم، جهان آشنائی يا داشتن مشاوران راستگو لازم داشت که از اين هر دو بی‌بهره بود. چنين بود که پدرانمان بی‌خبر ماندند تا هواپيمای روسی بر بالای تهران اعلاميه پخش کرد.

می‌توان دريافت که در جنگ جهانی اول از اين هم بی‌خبری بيش تر بود. لاعلاجی چنان کرد که جمعی از اعاظم پاک سرشت، با توافق شاه که نمی‌دانست چه بايد کرد، به سرکردگی نظام السطنه مافی و وزارت مدرس، دولتی در کرمانشاه درست کردند که اگر جنگ جهانی با پيروزی آلمان و عثمانی و اتريش به پايان رسيد راهی باز باشد برای حفظ مملکت. اين حداکثر مآل انديشی بود. و باز مردم موقعی که خبر شدند شاه قرارست از پايتخت برود نگران شدند و به وحشت افتادند. گندم ذخيره کردند و به هوای آن که امنيت همان جائی است که شاه هست، در صدد خالی کردن تهران برآمدند و در روزی بهای درشکه‌ای که افراد را به قم برساند ده تومان شد. انگار اگر خارجی برسد به بست حرم حضرت معصومه احترام خواهد کرد.

اما امروز از برکت با سوادی و گسترش تمدن جهانشمول، و انقلاب انفورماتيک، نوه آيت الله شيرازی در لحظه و به موقع مادر را خبر می‌کند که پول خود را هم به فوريت از بانک بی‌سی سی‌ای خارج کند که اقبال عبدی مديرعامل بانک رو به افول است و سرمايه شيخ زايد هم نجاتش نمی‌دهد. يا در همان اولين لحظات حادثه يازده سپتامبر و توفان کاترينا، تلفن‌های تهران شلوغ می‌شود چون که ملک خانم می‌داند بچه‌ها قرار بود به تعطيلات بروند به نيوارلئان. هم حالا در تهران هر روز مهری خانم پای تلويزيون اخبار عراق را با دلنگرانی دنبال می‌کند چون که شاپور پسرش در نقش تفنگدار دريائی آمريکائی مامور بصره است.

اين جهانی جز آن است که در اول و آخر قرن بيستم بود و باخبری اول دلشوره می‌آورد، و بعد کنجکاوی و پس آن گاه موجد آگاهی می‌شود خواهی نخواهی. اين بار پيش از آن که هواپيمائی بالای تهران اعلاميه پخش کند ماهواره‌ها خبر را رسانده‌اند و همراهش تدارک‌ها هم. ديگر سال‌هاست بی‌خبری خوش خبری نيست. اين مثل هم مثل خيلی مثل‌های ديگر بی‌ارزش شده است. مگر برای آن‌ها که تداوم قدرت خود را در بی‌خبری ديگران می‌بينند.