ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 21.08.2005, 17:10
توهم قدرت و تاریخ

ع.ح. دانشجو
يكشنبه ٢٩ مرداد ١٣٨٤

چه خوب شد که یکی از کارگزاران نظام اسلامی، یعنی آقای مهاجرانی مسئلهء توهم قدرت را پیش کشید، زیرا اگر دیگری در این زمینه سخن بگوید، هرچند دلسوزانه و با اندیشیدن به آیندهء ایران باشد، ممکن است از آن به دشمنی تعبیر شود، اما آقای مهاجرانی را که از صبح انقلاب در کارها دخالت داشته و مورد تائید اشخاصی چون آیت الله دستغیب شیرازی بوده، نمی‌توان به دشمنی با نظام اسلامی متهم کرد. اتفاقا او از معدود کتابخوانان انقلابی است. اغلب آنان چنان که گاه حتی بر زبان‌ها می‌آید تبدیل به بازرگان شده اند.
او توجه کرده است که حکام امروز ایران دچار توهم قدرت شده‌اند و همین را برای نظام اسلامی عامل پاشیدگی دانسته است. اما چیزی که باید ایشان را به فکر بیشتر فرومی‌برد این است که توهم قدرت امری تاریخی است، بویژه که تحصیلات ایشان هم در زمینهء تاریخ بوده است. توهم قدرت ناگهان پدید نمی‌آید. چرا این توهم در کشورهای دمکرات که از دورهء استبداد گذر کرده‌اند پدید نمی‌آید؟ توهم قدرت خود مخلوق استبداد است. تا زمانی هم که استبداد با شد این توهم هست. مگر فتح علیشاه دچار توهم قدرت نبود و هرگاه حکایت حملهء روس‌هارا می‌شنید، می‌خواست دست به شمشیر ببرد و چشمهء خورشید را تیره و تار کند تا چه رسد به روسها و اطرافیانش قربان صدقهء او می‌شدند که مبادا چنین کاری را بکند. مگر رضاشاه دچار توهم قدرت نبود؟ از قول دکتر غنی یا دیگری نقل کرده‌اند که در تبعید و هنگامی که آن توهم فروریخت، راه می‌رفت و با خود می‌گفت" اعلیحضرت قدر قدرت قوی شوکت...آی زکی!"
هنگامی که شاه پیشین در اثر اقدامات مردم در سال سی و دو از ایران به بغداد گریخت و توهم قدرتش از میان رفت، مگر به امریکائی‌ها نگفته بود فکری بکنید که من به امریکا بروم و کاری پیدا کنم تا بتوانم زن و فرزندم را اداره کنم، اما هنگامی که به کمک آنان آمد و بر خر مراد سوار شد، مگر دچار توهم قدرت نشد که همیشه از "خودمان" و "ما" سخن می‌گفت و می‌خواست به همه درس بدهد؟ ما با انقلاب راه عوض نکردیم. استبداد سلطنتی را با استبداد دینی عوض کردیم، علت هم روشن است، بی تعارف ملتی عقب افتاده بودیم و هستیم. ما خود شاهد بوده‌ایم که چه اندازه چاقوکش و لات در آغاز انقلاب به میدان آمدند و بسیاری از نهادهای انقلابی را پر کردند و حتی انسان‌های سالم و درستی را فرار دادند یا فدا کردند. امروزه همانان هستند که سردار و دکتر شده‌اند و به توهم قدرت دامن می‌زنند.
من خود موجودی عقب افتاده بودم که به سخنان شاپور بختیار که انقلاب ما را مولد استبداد دینی خواند، بی‌توجه ماندم و درست به آن گوش ندادم. محض امتحان اگر توانستید یک بار دیگر به آن حرف‌ها گوش دهید تا پی ببرید که چه اندازه با ارزش بوده است. به نظر من بسیار آموزنده است. چراغی فرا راه ملتی گذاشته شد و او آن را نادیده گرفت.
دکتر مصدق عمرش را دراین راه گذاشت که ما معنی ملت و منافع ملی را بفهمیم و نفهمیدیم. به همین دلیل که در برابر نیروی ناچیز کودتا نایستادیم. من کسانی را می‌شناختم که روز پیش از بیست و هشت مرداد برای مردم از عزم ملی برای ادارهء کشور سخن می‌گفتند و فردای کودتا از ورود شکوهمند ارتش به صحنه و برانداختن هرج و مرج گفتند و ایمان ما نوجوانان آن زمان را از بین بردند.
انسان مستبد انسانی است ناآگاه، دست کم از تاریخ. تاریخ به ما می‌آموزد که همهء مستبدان جهان خود را محور همه چیز می‌دانسته‌اند. شارل دوازدهم سوئد و پادشاه فاتح اروپا، شاه عباس و نادرشاه ما، ناپلئون و هیتلر در قلب اروپا و استالین و جانشینانش تا پایان قرن بیستم در روسیه، همه به همین راه رفتند و نتیجه‌اش را خود یا فرزندانشان دیدند، اما آنان راهی جز این نداشتند. آنان چیزی جز افسانه و قصه از تاریخ نمی‌دانستند و گوششان هم بجز قصه‌های اسکندر و ‌هانیبال و غیره به چیزی بدهکار نبود، چنان که حکام اسلامی هم چیزی از تاریخ نمی‌دانند و تاریخی که در مدارس ایران درس می‌دهند (تا سالی که من می‌دیدم) چیزی جز تاریخ به روایت دین و حتی دین به روایت توهم تاریخی نیست.
استبداد زائیدهء اوضاع و احوال خاص تاریخی است، چنان که استبداد کنونی در کشور ما مخلوق تاریخ ما و از جمله همین انقلاب بهمن است. مستبد هم عامل و هم قربانی استبداد است، چنان که ما همگی هم سازنده و هم قربانی تاریخیم. ما، همهء انسان‌ها در پدید آمدن اوضاعی خاص مشترکا – بی‌تفاوت، موافق و مخالف - موثریم. از این رو هر انسانی شایستهء دلسوزی است، زیرا به هر حال اوضاعی پدید می‌آید که همیشه مورد علاقهء مردم نیست. حتی کسی که در یک نظام استبدادی به قدرت می‌رسد، در شکنجه کردن مردم هم رنج هم می‌برد، زیرا با این کار به ناتوانی خود پی می‌برد. او می‌داند که استبداد نتیجهء درماندگی است. درماندگی در برابر تاریخ، بسی عظیم‌تر و دردآورتر است. این رنج هم بستگی به شعور مستبد و استبداد دیده دارد. در این مورد هرکه بیشتر آگاه باشد، بیشتر رنج می‌برد. آیا مستبد نمی‌فهمد که سخنرانی‌ها و توپ و تشرهایش قلابی است؟
استبداد فرزند اوضاع تاریخی ویژه‌ای است و با پند و نصیحت از میان نمی‌رود، بلکه روز به روز به فاشیسم نزدیک‌تر می‌شود. آرزو‌ها، آرمان‌ها و همهء خوشبختی‌هائی که برای انسان می‌خواهیم، ربطی به اوضاع خاص سیاسی و در نتیجه ربطی به تاریخ ندارد. مهم تر این که اشتباهات ما را در برقراری استبداد جبران نمی‌کند. زمان دارای ویژگی جبر است، زمان خود به معنی جبر است، یعنی مهار نشدنی است. گذشته گذشته است و تنها می‌توان برگشت و براساس استعداد خویش آن را دوباره دید. همین بازبینی‌ها است که عده‌ای را از انقلاب روی گردان کرده است، به حدی که انقلابی دیگر را زیانمند می‌بینند و این را مستبدان خوش‌آمد می‌گویند.
استبداد به معنی مخالفت با دیگری و تغییر است. پذیرفتن هم دیگری و هم تغییر، به معنی نفی استبداد است و روی آوردن بیشتر به خودی‌ها و یکدست کردن حکومت، تنها چارهء استبداد. اکنون وضع ایران بهترین نمونه است و به نظر بسیاری دارد به نقطهء اوج، که در عین حال نقطهء بن بست هم هست می‌رسد. این هم در هر استبدادی قابل پیش بینی است و شاید به همین دلیل برخی انتخابات موجود را در جهت روند طبیعی سیر جمهوری اسلامی ارزیابی کرده اند. اکنون هم می‌توان حس کرد که امکان آن هست که کشور ما به سوئی برود که ناگزیر عکس العمل جهانی را در پی‌داشته باشد یا با اسباب و علل دیگری از درون تغییر یابد.
کار ما اقدام هوشیارانهء آگاهی بخش و سپردن استبداد به دست زمان است. ما باید ثابت کنیم که نسبت به انسان و جبری که تاریخ و در کشور ما عقب ماندگی، بر او می‌راند، دلسوز هستیم و خواهان سعادت برای حداکثر. ما نباید با نصیحت خوانی به چرت برویم و شنونده و خواننده و در نهایت ملت خود را به چرت واداریم. مردمی که اسیر جبر دومی به نام مذهب هستند و فرزندان خود را از ناچاری می‌فروشند و بازهم در انتخاباتی نظیر آنچه گذشت، به انتخاب نظام رای می‌دهند، توانائی رویاروئی با استبداد را هرگز ندارند. چارهء کار آگاه کردن مردم نسبت به رابطهء حکومت و مذهب است، کاری که در جاهای دیگری از جهان طی چند صده انجام شده و پیش از صدهء بیستم به پایان رسیده است.