ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 14.12.2011, 4:20
معتاد به مرگ...

حسین باقرزاده
سه‌شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۰ – 13 دسامبر 2011
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

... این عنوانی است که عفو بین‌الملل برای جمهوری اسلامی ایران برگزیده است. گزارش عفو بین‌الملل که به موضوع اعدام‌های مربوط به معتادان و دست اندرکاران مواد مخدر می‌پردازد قرار است روز پنجشنبه این هفته منتشر شود. در این گزارش به موج وسیع اعدام‌هایی پرداخته می‌شود که در یکی دو سال اخیر در زندان‌های مختلف کشور به صورت گروهی و غالبا در خفا صورت گرفته است. رژیم جمهوری اسلامی این اعدام‌ها را تحت عنوان مبارزه با قاچاق و اعتیاد توجیه می‌کند. اکنون عفو بین‌الملل می‌گوید که خود رژیم به چیزی معتاد است، آن هم اعتیادی به مراتب مخوف‌تر و وحشتناک‌تر از تریاک و هروئین و سایر مواد مخدر - اعتیاد به مرگ، به اعدام، به آدم‌کشی، اعتیادی به معنای دقیق کلمه «مرگبار». این اعتیاد چنان است که اگر روز و هفته‌ای بگذرد و کسی در اوین یا وکیل‌آباد مشهد یا عادل‌آباد شیراز یا ده‌ها زندان دیگر در گوشه و کنار کشور به دار آویخته یا به صورت دیگری سر به نیست نشود گویی سران رژیم نمی‌توانند شب سر راحت به خواب بگذارند. ضحاک مار به دوش نمی‌توانست روزی را بدون کشتن دو جوان برای تغذیه مارهای دوشش از خون آنان سپری کند. سران جمهوری اسلامی نیز گویا نمی‌توانند روزی را بدون کشتن فرد مفلوک بی نام و نشانی شب کنند.

معدومان مواد مخدر نوعا افراد بی سر و پایی هستند و غالبا از فرط فقر و فلاکت به قاچاق این مواد کشانده می‌شوند. البته افراد گردن کلفتی نیز هستند که با عِدّه و عُدّه کلان به این کار می‌پردازند، ولی سر نوشت آنان کمتر به مرگ و اعدام می‌انجامد. اینان اگر خود در میان حاکمان دارای نفوذ و پایگاه نباشند دست کم می‌توانند با تهدید یا تطمیع، با پلیس و نظامی و قاضی و بازپرس و دادستان کنار بیایند و یا با ادای سهمی از مال بادآورده خویش به این یا آن آخوند بقیه آن را «حلال» کنند و جان خود را بخرند. که اگر چنین افرادی در بین اعدامیان باشند نه چندان گم‌نامند که نامشان اعلام نشود و نه چندان بی کس و کار و بی سر و پا که کسی برای آنان دل نسوزاند و برای نجات جانشان اقدامی نکند. پس اگر رژیم جمهوری اسلامی افرادی را در خفا گله گله می‌کشد و حاضر نیست نام و تعداد آنان را اعلام کند تردید نباید کرد که قربانیان بی کس و کار بوده‌اند و یا بی دفاع و بی‌پناه. و این واقعیت نظام قضا و جزا در جمهوری اسلامی است: ضعیف کشی. قاچاقچیان کلان و دزدان و قاتلان حکومتی به راحتی از مجازات فرار می‌کنند و در مقابل آن گله گله افراد گمنام به عنوان قاچاقچی اعدام می‌شوند، دست و پای دزدان تهی دست قطع می‌شود و نوجوانانی که در یک نزاع خیابانی در قتل دیگری دخیل بوده‌اند به حکم قاضی به دست کودکان معدوم می‌شوند.

و راستی این عطش مرگ از کجا می‌آید؟ مبلّغان و سخنگویان رژیم از ضرورت اعدام برای «عبرت» دیگران سخن می‌گویند. درصحنه‌های فجیع آدم‌کشی در ملأ عام، آیه قرآنی را که می‌گوید «در قصاص زندگی است» در بلندگوها سر می‌دهند و آن را چنین تعبیر می‌کنند که باید کشت تا کسی نکشد! این صحنه‌ها را در شوارع و میادین به راه می‌اندازند تا به گفته آنان تماشاچیان، به شمول کودکان، عبرت بگیرند و دست به آدم‌کشی نزنند. از شیوع بیماری اجتماعی آلودگی به مواد مخدر سخن می‌گویند و راه چاره آن را کشتن هر چه بیشتر «قاچاقچی» می‌دانند و با این توجیه گله گله آدم می‌کشند. کودکان را به انتقام پدر کشته خود وا می‌دارند تا باعث عبرت دیگران شود. یعنی که غایت‌گرا هستند. علت غایی را توجیه اصلی کار خود یعنی کشتن عمدی، خونسردانه و بدون تحریک افراد دست بسته و مفلوک می‌گیرند. سَبُع‌ترین و زبونانه‌ترین نوع آدم‌کشی را مرتکب می‌شوند به امید این که مردم عبرت بگیرند و از جرم و جنایت و به خصوص جنایاتی که سزای آن‌ها مرگ است دست بکشند.

ولی اگر واقعاً هدف از این همه آدم‌کشی جلوگیری از جرم و جنایت است، چرا این نتیجه به دست نمی‌آید، و هر چه بیشتر رژیم می‌کشد جنایت و قاچاق و قتل و آدم‌کشی در ایران جمهوری اسلامی بیشتر می‌شود؟ تجربیات جهانی و آمارهای قتل و جنایت در کشورهای دیگر - از شرق و غرب، پیش‌رفته و در حال پیش‌رفت، مرفه و فقیر - به کنار. مطالعات و تحقیقات مفصل و مستند جرم‌شناسی و جامعه‌شناسی را نیز فراموش کنیم. آیا کارنامه سی و چند ساله خود جمهوری اسلامی نباید ملاکی برای ارزیابی استدلال غایت‌گرایانه اینان باشد؟ آیا اگر قرار بود قصاص، با تعبیر و اجرای جمهوری اسلامی، باعث عبرت دیگران باشد نباید پس از 33 سال و اجرای هزاران حکم قصاص اثر آن در کاهش خشونت و قتل دیده می‌شد؟ و آیا به عکس، درست در همین دوره، ما شاهد افزایش تصاعدی قتل و جنایت نسبت به سال‌های پیش از انقلاب نبوده‌ایم؟ و اگر قرار بود با اعدام دست‌اندرکاران مواد مخدر کسی عبرت بگیرد آیا نباید پس از هزاران اعدام این بلیّه اجتماعی از ایران رخت بر می‌بست؟ پس چگونه است که به رغم این قتل عام‌ها مواد مخدر هم‌چنان در جامعه ما بیداد می‌کند؟

کاش مقامات جمهوری اسلامی در توجیه این کشتارها به همان آموزه‌های دینی خود متوسل می‌شدند و علت غایی برای آن نمی‌تراشیدند. می‌گفتند این حکم خدا است و نتیجه آن هرچه که باشد مهم نیست. مهم نیست که نتیجه کار ما چه باشد؛ مهم نیست که ما با این رفتار به رواج خشونت و جرم و جنایت در جامعه کمک می‌کنیم؛ مهم نیست که در این روند، ضعیف‌ترین و مفلوک‌ترین افراد جامعه قربانی می‌شوند؛ و مهم نیست که با این سیاست، ما جامعه‌ای خشن‌تر، ناامن‌تر، پرجنایت‌تر و آلوده‌تر به مواد مخدر، در مقایسه با سال‌های پیش از انقلاب، آفریده‌ایم. مهم این است که ما به وظیفه شرعی خود عمل کرده‌ایم، معذوریم و در پیش خدای خود مأجور. کاش چنین می‌گفتند، از توسل به آیه «و لکم فی القصاص حیات یا اولی الالباب» دست می‌کشیدند و آیه‌ای را هم که می‌گوید کسی اگر فردی را به ناروا بکشد مانند آن است که همه انسان‌های روی زمین را کشته است از قرآن خود پاک می‌کردند تا اگر در خیل هزاران آدمی که کشته‌اند یک بی‌گناه وجود داشته باشد از عواقب اخروی آن در امان بمانند.

در واقع, اعتیاد جمهوری اسلامی به مرگ از همین‌جا ناشی می‌شود. از سر سپردگی به نقل در برابر عقل، از انجماد در ذهنیت دوران خشونت بدوی بشر هزاران سال پیش، از پایین آوردن ارزش جان آدمی به کمتر از مزد گورکن (شاملو)، از ارضای حس سادیستی که با اعدام‌های مکرر در مجریان و دست اندرکاران آن تقویت شده است، از اعمال قدرت از موضع ضعف، از نیاز به ارعاب مردم و نشان دادن این که در این دیار آدم‌کشی چقدر آسان است، و از این که ما خدایان روی زمین می‌توانیم نمرود وار به سادگی جان بگیریم و احیانا جان ببخشیم (آن را نگیریم). و در رأس همه این‌ها از ترس، از این که ما با مردم خود نتوانیم با زبان خرد و انصاف و انسانیت سخن بگوییم و دلایل قوی و معنوی آریم. از این رو به حجت رگ‌های قوی گردن را نشان دهیم و تیغ و چوبه و جر ثقیل اعدام را. این نه فقط سلاح ما که زبان ما نیز هست. ما تنها با این زبان می‌توانیم با مردم خود سخن بگوییم، زبانی که در جهان امروز، ما فصیح‌ترین گوینده آن هستیم و بیشترین واژگان آن را (به تعداد سرانه اعدام‌ها) در سال به کار می‌گیریم.

عفو بین‌الملل بیماری را درست تشخیص داده است و از آن به عنوان اعتیاد یاد می‌کند. اگر اعتیاد نبود، می‌شد انتظار داشت که گاه وقفه‌ای در کاربرد ماشین اعدام پیش بیاید، حکومت دستور بررسی و تحقیقی بدهد تا هیئتی تخصصی به ارزیابی سیاست اعدام بپردازد و گزارشی بدهد. اگر اعتیاد نبود، می‌شد انتظار داشت که با گذشت زمان و همگام با جامعه جهانی، آمار اعدام در ایران نیز رو به کاهش برود. اگر اعتیاد نبود، می‌شد انتظار داشت که به تدریج اعدام نوجوانان قطع شود، از جرایم موجب مجازات اعدام کاسته شود و قاضیان تشویق شوند که تا حد ممکن احکام مرگ را به مجازات‌های جایگزین تبدیل کنند. ولی ماشین اعدام در جمهوری اسلامی نه فقط کند نشده که دور برداشته است؛ حکومت هیچ توجهی به مطالعات و تحقیقات جرم شناسانه و جامعه شناسانه نمی‌کند؛ آمار اعدام در جمهوری اسلامی نه فقط رو به کاهش نیست که در سال‌های اخیر رشد تصاعدی یافته است؛ اعدام نوجوانان هم‌چنان ادامه دارد؛ مرتبا جرایم جدیدی به مجموعه جرایم مستوجب مجازات اعدام افزوده می‌شود؛ و قاضی القضات کشور قاضیان را به صدور احکام اعدام بیشتر و اجرای آن‌ها تشویق می‌کند.

معالجه این بیماری، اما، کار ساده‌ای نیست. برای معالجه اعتیاد شرط لازم آن است که بیمار بپذیرد اولا که بیمار است و ثانیا بخواهد که معالجه شود. اگر بیمار از این دو سر باز زند امید زیادی به معالجه او نمی‌توان داشت. چه بسیار معتادانی که تا گور با اعتیاد خود باقی ماندند. عفو بین‌الملل، اما، از معالجه این بیمار ناامید نیست، و برای این کار به عامل خارجی نیز متوسل شده است. این سازمان از کشورهایی که در مبارزه با قاچاق مواد مخدر با جمهوری اسلامی همکاری می‌کنند خواسته است که نحوه همکاری خود با ایران را به نحوی مورد بازبینی قرار دهند که جمهوری اسلامی نتواند از موضوع مقابله با قاچاق مواد مخدر به عنوان محملی برای نقض حقوق بشر و وسیله ای در فراهم کردن زمینه صدور حکم اعدام بهره برداری کند. این فشار ممکن است تا حدی رژیم را از مصرف بی‌رویه ماده اعدام باز دارد، ولی هنوز تا قبولاندن این واقعیت به رژیم که بیماری اعتیاد دارد و باید خود را معالجه کند راه درازی در پیش است - و شاید این راه تا آخرین لحظه حیات رژیم به پایان نرسد.