ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 11.09.2011, 18:41
نقدی به اصلاح‌طلبی دینی و کارزار انتخاباتی

ناصر کاخساز
تیتر اصلی مقاله:
نقدی به اصلاح‌طلبی دینی و سِحر غیرقابل مقاومت کارزار انتخاباتی

انحطاط آن وضعیتی است که پیشرفت اجتماعی دچار گسست می‌شود و جامعه در موقعیت سکون، نه به پیش و نه به پس می‌رود و بحران اخلاقی به صورت بحران اعتماد در مناسبات سیاسی تجلی می‌کند؛ رهبران اجتماعی و سیاسی به نیاز جامعه به آزادی پاسخ نمی‌دهند و یا در سطحی بسیار پایین‌تر از نیاز اجتماعی عمل می‌کنند و با اخلاقی دوگانه با بخشی از مخالفان مردم سازش می‌کنند و قطره‌های کوچک تغییر را بر دیگ داغ انتظارات مردم می‌چکانند. پس نمی‌توانند به شکوفایی در جامعه کمک کنند و به سکون برخاسته از بحران پایان دهند. حاکمیت از این ناتوانی سود می‌جوید و جنبش‌های مردمی را به ناکامی می‌کشاند.

انحطاط پی‌آمد تحقیر و انفعالی است که مردم پس از هر شکست بزرگ بدان دچار می‌آیند. و علامت آن آسیب پذیر شدن عزت نفس انسان‌هاست. عزت نفسی که اعتماد متقابل بر پایه‌ی آن رشد می‌کند.

پس از شکست دموکراسی آنتیک (دوران هلنیسم) حمله‌ی نظامی مقدونیان، بحرانی گسترده در یونان پدید آورد. شادی اپیکوری‌ و سازش رواقی‌ دو واکنش متفاوت به این دوران انحطاط بودند.

دوران خفقان پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تا سال ۳۹ نمونه‌ی دوران انحطاط است؛ چرا که پی‌آمد آن یاس توده‌ای بود. در حالی که خفقان پس از ۱۵ خرداد ۴۲ انحطاط بدنبال نیاورد؛ چرا که تنش و جوشش درونی در جامعه علیه دیکتاتوری، اخلاق اجتماعی را تقویت می‌کرد. انقلاب ۵۷ از درون این تنش بیرون آمد. در خفقان دوران رضا شاه نیز از آنجا که جامعه در حال انتخاب راه بود دچار انحطاط نبود.

در موقعیت کنونی دوگانگی غریبی در مناسبات اجتماعی دیده می‌شود: مردم در رابطه‌ی با حکومت به شکل‌های گوناگونی مخالفت خود را نشان می‌دهند. پس از این لحاظ چون حالت انفعالی در رفتار مردم وجود ندارد، با انحطاط به هیچ وجه روبرو نیستیم. در عین حال اما مردم پس از شکست جنبش سبز نسبت به جنبش منفعل و سرخورده شده‌اند و بی‌اعتمادی سیاسی به رهبری اصلاح‌طلب جنبش سبز در میان آن‌ها در حال گسترش است. دو نمود این بی‌اعتمادی را در تمایل قشرهای گسترده‌ای از طبقه‌ی متوسط باید دید که رهایی از جمهوری اسلامی‌ را به بهای پس‌رفت سیاسی و بازگشت به دوران گذشته آرزو می کنند همچنان که از تظاهر به ملی‌گرایی گروه احمدی نژاد – مشائی، حتا با آگاهی به ضدانگیزه‌ای بودن آن، دلشاد می‌شوند و با این دلشادی بی‌اعتمادی خود را به رهبری اصلاح‌طلب نشان می دهند. در برخوردهای یادشده با واکنشی کور روبرو هستیم که مانع شکل‌گیری همبستگی ملی است چرا که در این جا خواست رهایی ازپ سرچشمه‌ی آزادی‌خواهی تغذیه نمی‌کند.

البته بی‌اعتمادی مردم به رهبری اصلاح‌طلب حامل آگاهی تحسین بر‌انگیزی است و این بی‌اعتمادی با داوری بی‌طرفانه شکل گرفته است، نه با پیش‌داوری و با هدف مخالفت. این بی‌اعتمادی بر دو دلیل عینی مبتنی است.

۱- رهبری اصلاح‌طلب از رویای دوران خوش مشارکت در حاکمیت اسلامی بیرون نیامده است و حتا با اصل ارتجاعی ولایت فقیه مرزبندی ندارد.

۲- دغدغه‌ی دینی این رهبری بر دغدغه‌ی ملی او چیرگی کامل دارد و انبان ذهن او پر از تخیلات دینی است و با تجربه‌ی ملی، متنوع و متعادل نمی‌شود.

برای این که بدانیم انحطاط در کجا وجود دارد باید سندرم‌های آن را پی‌گیری کنیم. این سندروم‌ها از این قرارند:

۱- انقطاب یا پولاریزاسیون- یعنی افراط بجای تعادل. از یکسو خرد حرفه‌ای و ابزاری یعنی مبالغه در خردورزی که به تهی شدن از عواطف انسانی و اخلاق سیاسی می‌انجامد، از سوی دیگر غلیان خالص و محض عاطفه و بکار نگرفتن خرد . در حالی که در نتیجه‌ی بکار گرفتن عقلْ انسان به تعادل می‌رسد. این ویژگی بیشتر در اپوزیسیون بیرونی حاکمیت دینی دیده می‌شود.

۲- باز سازی ایدئولوژیک - اما آنچه که به اپوزیسیون درونی حاکمیت و البته بیشتر به رهبری آن مربوط می‌شود این است که تفکر اصلاح‌طلب در آن حد ژرفا ندارد که چرخش اجتماعی ایجاد کند. گرچه تلاش می‌کند که خود را با چرخش اجتماعی هماهنگ سازد. در حالی که رفورماسیون کلاسیک چرخش اجتماعی ایجاد می‌کرد. چرا که جلوتر از شرایط اجتماعی خود بود. رفورماسیون مذهبی امروز در ایران بیشتر بازسازی ایدئولوژیک، یعنی مدرن کردن ایدئولوژی دینی است و از تبدیل آن به اپیستمولوژی یا شناخت شناسی ناتوان است. تجلی این ناتوانی را در قلمرو عمل اصلاح‌طلبان می‌توان دید. یعنی اصلاح‌طلب از لحاظ روش و منش در یک گروه‌بندی هنجاری محبوس است و با شهروند متعارف تضاد هنجاری دارد و این را در هنجارهای فورمالیستی – مذهبی بسیاری از آن‌ها می‌توان دید و همین تضاد است که به سوء ظن او به سکولاریسم دامن می‌زند و او را از تفاهم ارتباطی با ناهمفکران خود باز می‌دارد. یعنی اصلاح‌طلب دینی به طور معمول از فرارویاندن ایدئولوژی به یک شناخت‌شناسی مدرن ناتوان است. او به عنوان یک فاعل شناخت باید بتواند با مذهب به عنوان یک موضوع شناخت برخورد کند اما این مستلزم فاصله گرفتن با موضوع شناخت است. این یعنی شناخت شناسی همانگونه که مثلا آلتوسر مارکسیسم را به اپیستمولوژی تبدیل کرد. این ناتوانی شناخت شناسانه‌ است که راه ورود اصلاح‌طلب دینی را به تجربه‌ی ملی می‌بندد. تا هنگامی که مذهبْ شناخت شناسی، یعنی اپیستمولوژی، نشود از درون به تجربه‌ی ملی آراسته نمی‌شود. و این چیزی است که در شکست جنبش سبز نقش دست اول را بازی کرد و مردم را به رهبری اصلاح‌طلب جنبش سبز و تا حدی به مجموعه‌ی جنبش سبز بدبین کرد و نفرت بخش گسترده‌ای از هنرمندان و روشنفکران را علیه اصلاح‌طلبان اسلامی برانگیخت و این عامل به خردگریز کردن مناسبات سیاسی دامن زد.

۳- گسترش نگران کننده‌ی نفرت علیه هیولایی بنام جمهوری اسلامی. نفرتی که بتدریج به هیولایی دیگر در برابر هیولای جمهوری اسلامی تبدیل شده است. و آینده‌ی پس از جمهوری اسلامی را تیره و تار می کند. خردگریزی در چنین ابعادی نمود انحطاط سیاسی است.

۴- گسترش خواست سرنگونی. سرنگونی یعنی سقوط جمهوری اسلامی به گونه‌ای نامعقول و بدون توجه به پی‌آمدهای آن. جمهوری اسلامی باید به گونه‌ای معقول ساقط شود. به گونه‌ای که به فرهنگ تعادل و تفاهم ارتباطی آسیب وارد نکند. سقوط معقول جمهوری اسلامی تنها با رشد همبستگی ملی امکان دارد. بدون همبستگی ملی سقوط جمهوری اسلامی نگران کننده است.

۵- سازمان‌های سیاسی غالبا به صورت «گروه‌بندی‌های هنجاری» در آمده‌اند. به گونه‌ای که یک سازمان سیاسی عمودی با وجودی که در ظاهر ریخت افقی پیدا کرده است، بر محور همان هنجارهای پیشین می‌چرخد. و این نشان می‌دهد که محور اتحاد درونی سازمان‌های متحول شده نیز همچنان هنجاری و خردگریزانه است.

۶- بحران گسترده‌ی اعتماد به بحران گسترده‌ی اخلاقی تبدیل شده است. کنش‌گران سیاست حرفه‌ای اکنون رهبری هرکسی را با برنامه‌ای که در برگیرنده‌ی کمترین تغییر باشد به سهولت می‌پذیرند. برای همین است که دیگر ما انتظار گاندی و مصدق را نداریم ما موجودات علیلی هستیم که به دنبال رهبرانی علیل گام بر می‌داریم. ما ادعای بهترین حقوق برای مردم را حتا در عالم آرزو هم از دست داده‌ایم و با نزدیک‌بینی پراتیسیسم خود نمی‌توانیم به تفاهم ارتباطی کمک کنیم، چرا که تمامی توجه و تمرکز ما صرف حرفه‌ی عمل‌گرایی در کارزار انتخاباتی می‌شود و این به نگاه دور برد و ویزیون انسانی ما آسیب جدی می‌زند.

با بررسی این سندروم‌ها می توانیم جای حضور ‌انحطاط را و نیز غیاب همبستگی ملی را در‌یابیم. می بینیم که ما به آسانی به له شدن هویت ملی خود بوسیله‌ی اصلاح‌طلبی مذهبی تنها در ازای بازسازی ایدئولوژی دینی رضایت داده‌ایم و به نفی تاریخ ملی ایران و جایگزینی اسلام به شکلی ظریف‌تر بجای آن تمکین کرده‌‌ایم. و بخاطر رهایی از هیولای جمهوری اسلامی به یک جمهوری اصلاح‌طلب اسلامی و ولایت فقیه به روایت خاتمی و رفسنجانی تن داده‌ایم.

آدم وقتی که به سیاست معتاد می‌شود در یک چارچوب ثابت هنجاری محبوس می‌ماند و مخلوق هنجارهای حزبی و تشکیلاتی خود می‌شود و توان انتقاد به هنجارهای حاکم را از دست می‌دهد. آدم دیگر خالق هنجارهای خود نیست، بلکه مخلوق آن‌هاست . به گفته‌ی مارسل پروست عادت اطاق را خالی می‌کند در حالی که آگاهی آن را پر می‌کند.

پس باید هنجارهای جدیدی شکل بگیرند که با ضرورت همبستگی ملی همخوانی داشته باشند تا بتوانیم به متدلوژی و اخلاق سیاسی مشارکت در انتخابات با مراجعه به سنت‌های دموکراتیک تاریخ ملی دست یابیم.

با اتکا به این متدلوژی است که می‌توان در هر کارزار انتخاباتی درگیر شد. پس مشکل پراتیسیسم شیفته‌ی «کارزار انتخاباتی» فقدان ویزیون ملی است. می‌بینیم که اختلاف برسر نفس مشارکت در کارزار انتخاباتی نیست، بلکه مسئله بر سر سحرآمیز شدن اصطلاح «کارزار انتخاباتی» است که ویژگی روانیِ پراتیسیسم سیاسی است. پراتیسیسم سیاسی، بیماری دورانی است که خِرد کنش‌گر از کار می‌افتد و مبالغه در کنش، کمبود خِرد سیاسی را جبران می‌کند و چشم‌های پراتیسیست سیاسی عادت می‌کنند که تنها جلوی پا را ببینند.

متدلوژی مشارکت در انتخابات از سه جزء تشکیل می‌شود:

۱- ضرورت همبستگی ملی – یعنی همبستگی بر بستر تاریخ ملی
۲- اتحاد مدرنیته‌ای با جهان غرب
۳- اخلاق سیاسی که بین دو جزء بالا تعادل برقرار می‌کند.

روشنگری در مورد دو جزء نخست بتدریج به شکل‌گیری جزء سوم می‌انجامد. پس با باور به دو جزء نخست و برقراری یک رابطه‌ی اخلاقی با آن‌هاست که به سفسطه‌ی قدرت که به وسوسه‌ی مشارکت در انتخابات می‌انجامد، پایان داده می‌شود. همبستگی ملی از سویی و اتحاد مدرنیته‌ای با جهان غرب از سوی دیگر، باید به صورت یک اتیک مبارزاتی درآیند و چون در سال‌های گذشته اپوزیسیون ما فاقد این اتیک مبارزاتی بود، دایم گرفتار وسوسه‌ی مشارکت در انتخابات بود. در نتیجه در جامعه محلی از اعراب نداشت، یک علامت انحطاط سیاسی این بود که اپوزیسیون بیرون از نظام به دو بخش تقسیم شده بود: بخشی که برای اپوزیسیون درونی نظام کف می‌زد و بخشی که به آن دشنام می‌داد. و در نتیجه اکنون با غیبت یک اپوزیسیون واقعی در برابر جمهوری اسلامی روبروییم. و چنین بود که در جهان عرب دیکتاتورها فرو ریختند و فرو می‌ریزند و در کشور ما، که آغازگر حرکت ضددیکتاتوری بود، در هنوز بر همان پاشنه می‌چرخد.

جمهوری دینی حاکم بر کشور ما و اپوزیسیون آن، هردو گرفتار انحطاط‌اند. اصل ارتجاعی ولایت فقیه بالاترین نمود انحطاط حاکمیت، و تحمل آن و بستنِ پیوند اتحاد عملی با طرفداران آن، بدون اگر و اما، نمود انحطاط اپوزیسیون است. انحطاطی که راه ارتباط اخلاقی ما را با نسل‌های آینده خواهد بست و راه سقوط معقول جمهوری دینی را می‌بندد.

۱۹ شهریور ۱۳۹۰
ناصر کاخساز
http://nasserkakhsaz.blogspot.com/