ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 25.01.2011, 22:46
بوی خون!

مزدک بامدادان
سال نوی مسیحی برای ما ایرانیان با شنیدن گزارشهای دردناک و هراس برانگیز آغاز شد. کودتاگران برای گستردن خاموشی گورستان در سرتاسر ایرانزمین دست به کشتار ایرانیان گشوده‌اند و با دستیازی به نیرنگهای شرم آوری چون کشتن همزمان آدمکشان و موادفروشان با آزادگانی که گناهشان تنها و تنها پاسداری از جایگاه بالای انسان و پشتیبانی از حق شهروندی بوده است، به گمان خود در چشم ما و دیگر جهانیان خاک می‌پاشند. در سرزمین حافظ و مولانا و خیام و فردوسی و سهروردی و رازی هر هشت ساعت یکبار ریسمان دار گلوی انسانی را چندان می‌فشارد تا در لرزه‌های درد روان از تنش جدا شود و کام تشنه فقیهان خوانخوار را سیراب کند. کودتاگران در کار بپایان رساندن راهی هستند که آغازش بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت و بخش پایانی‌اش پس از بیست و دوم خرداد هشتاد و هشت بود.

رفتار کودتاگران چندان نابیوسان و دور از پندار نبود. درست یک روز پس از کودتای بیست و دوم خرداد در نوشتاری به نام "کودتاگران چه می‌خواهند؟" (۱) به بررسی آماجهای دارودسته احمدی نژاد، مدرسه حقانی، حجتیه و مصباح یزدی پرداخته بودم. آن نوشته بازخورد بسیار گسترده‌ای در میان هم میهنان داشت، اگرچه بخش بزرگی از آنان در لابلای واژگان آن "تئوری توطئه" را می‌دیدند و برخی نیز آنرا با نوشته‌های آنچه که خود "روزنامه‌های زرد" می‌خواندند، می‌سنجیدند. من در آن نوشته که پیش از سخنرانی خامنه‌ای در نماز جمعه و دستور آشکارش برای سرکوب خونین و گسترده مردم و پیش از آشکار شدن سیاهکاریها و دژمنشیهای کاربران رژیم به نگارش درآمده بود، آینده کودتا را چنین پیشبینی کرده بودم:

امروز و پس از گذشت هجده ماه از بیست و دوم خرداد هشتادوهشت از مجلس دیگر چیزی بجز یک سایه خنده آور برجای نمانده است. روز یکم تیر هشتاد و نه، یعنی یک سال پس از کودتا بسیجیان در برابر مجلس گردهم آمدند و گفتند که «اگر نمایندگان از این تصمیم خود کوتاه نیایند، مجلس را به توپ خواهیم بست!». سخنی که در تاریخ ایران پژواکی بسیار هراسناک دارد و با نام محمدعلی شاه و کلنل لیاخوف پیوند جاودانی خورده است.

خامنه‌ای در جایگاه رهبری هیچگاه این چنین ناتوان نبوده است. از همان روزی که احمدی نژاد به بهانه بیماری از بوسیدن دست او خودداری کرد، می‌شد دریافت که سخن علیرضا نوری زاده چندان بی پایه نمی‌تواند باشد که می‌گوید احمدی نژاد یکبار پس از رفتن از نزد خامنه‌ای، خود را به خشم "رئیس جمهور آقا امام زمان" خوانده است و نه دست نشانده آسید علی آقا. احمدی نژاد پس از آن هیچ تلاشی در پرده پوشانی آماج خود نکرد، مشائی برغم درخواست آشکار خامنه‌ای یک هفته بر جای خود ماند و پس از آنهم به دفتر احمدی نژاد رفت. هنگامی که خامنه‌ای با سروصدای فراوان میرفت تا هم با روحانیان قم پیمان تازه کند و هم نگاه جهانیان را به سوی خود بکشد و جایگاه رهبری خود را به آنان گوشزد کند - رخدادی که روزنامه‌های ایران آنرا "قدیر قم" خواندند -، احمدی نژاد در تهران ماند تا با دوست بولیویائی‌اش او و مورالس فوتبال بازی کند و تا سخن کوتاه شود، در واپسین گام منوچهر متکی وزیر برگماشته خامنه‌ای را به گونه‌ای شرم‌آور برکنار کرد، تا نه برای او و نه برای پشتیبانش در کاخی که آن را "بیت رهبری" می‌خوانند، آبرویی بجای نماند. دهان کجی دیگر از این آشکارتر نمی‌شد.

بالا بودن هزینه گزینش دوباره احمدی‌نژاد و همچنین از میان بردن لایه‌های "جمهوری" در این حکومت (که خواست همیشگی استاد کودتاگران محمدتقی مصباح یزدی بوده است) و برپائی یک حکومت اسلامی که در آن انتخاباتی برگزار نشود، راه دیگری را پیش پای احمدی نژاد گشوده است: برکشیدن اسفندیار رحیم مشائی با گرایش چندش آور به ایرانگرائی و افکندن چفیه بر گردن کوروش، تا او مدودف شود و احمدی‌نژاد پوتین و بتواند همچنان آتش بر هستی و دارائیهای این آب و خاک بیفکند.

رفسنجانی در هراس از نابودی همه سویه و از دست دادن اندوخته‌های سی ساله‌اش بزیر عبای رهبری خزیده است و اگر هر از گاه صدائی از او بگوش برسد، تنها در پافشاری‌اش در سرسپردگی به "مقام عظمای ولایت" خواهد بود و بس. اگرچه کودتاگران هنوز از پس او برنیامده‌اند، ولی خود او بهتر از هر کسی می‌داند که آب گرداگرد خانه‌اش را فراگرفته و در یک بزنگاه نابیوسان او را با خود خواهد برد. خاتمی، کروبی و موسوی خانه نشین و از نگر سیاسی زمینگیر شده‌اند و نه تنها از کُنشی آنان پدیدار نمی‌شود، که گاه از واکنش نیز درمی مانند.

نهادهای مدنی چون کانونهای زنان، حقوق بشر، سندیکاها و مانندهای آنان که دستاورد بیش از یک دهه تلاش گسترده و ریشه‌ای آزادیخواهان ایرانی بودند، اینک در رویاروئی با سرکوبهای ددمنشانه و دژخوئیهای دژخیمان در کنج پنهان خزیده‌اند و در کار تیمار زخمها و بازسازی سازمانهای خویشند. کودتاگران حتا تلاشهای کانونهای کودکان، مانند "انجمن کودکان کار" و "کودکان کار و خیابان" را که کاری جز کمک به کودکان آسیب دیده و آسیب پذیر نداشتند، برنتافتند و درب همه آنها را چند ماه پس از کودتا بستند.

در پهنه جهانی روزی نیست که صدای جهانیان از آشوبگریها و آتش افروزیهای این دیوانگان بر آسمان برنخیزد. درگیری بر سر برنامه هسته‌ای بس نیست، فرستادن سازوبرگ جنگی به افریقا، که تا دیروز تنها روانه عراق، افغانستان، لبنان و باریکه غزه می‌شد، فریاد دولتهای سنگال و نیجریه و گامبیا را هم بدرمی آورد.

اما آنچه که بیش از هر چیز دیگری جامعه را بسوی نابودی می‌برد، دمیدن در آتش جنگهای دینی با سرکوب هم میهنان سُنّی است. اگرچه رکورددار بودن کردستان در اعدامهای همه این سالها بیشتر از آن رو است که نهادهای مردمی در این بخش از ایران بسیار نیرومند‌اند و جنبش کردستان جنبشی گیتیگرا و آشنا با فرهنگ حزبی است، ولی نادیده نباید گرفت که "کُرد" همیشه برابر با "سُنی" گرفته شده است و خشک مغزان دین فروش ریسمان دار را آسانتر بر گردن کسانی می‌اندازند، که خود آنانرا "شکننده پهلوی فاطمه زهرا" می‌نامند و دلقک فرومایه‌ای بنام حجت الاسلام دانشمند آنان را "حرامزاده" می‌خواند.

بخش دردناکتر این داستان ولی در بلوچستان رخ می‌دهد، در جائی که مردمانی سخت کوش، راستکردار و مهربان و خونگرم هیچ حقی از این زندگی ندارند. در بخشی از ایران که نه آب آشامیدنی دارد و نه در همه شهرها و روستاهای آن برق یافت می‌شود و نه کارخانه در آن هست که جوانانش در آن نان خویش درآرند و نه سامانه آبیاری درستی که بتوانند خوراک خویش را در دل زمین نامهربان سرزمینشان بپرورند. و تو گویی این همه بس نیست، که کودتاگران در یکسال و نیم گذشته چنان دست به کشتار جوانان بلوچ گشاده‌اند که تو گویی لشگری پیروزمند سرزمین بیگانه‌ای را فرو گرفته و اکنون بدنبال کین کشی و خون خواهی است. کودتاچیان در این یک سال و نیمه از هیچ کاری که آتش جنگ میان شیعه و سنی را فروزانتر کند، خودداری نکرده‌اند. گویا آنان نیز چون همتایانشان در آلمان بدنبال "حل نهائی مسئله سنیها" از راه کشتاردرمانی هستند و آنچه که در این میان در نگر نمی‌آید، ارزش جان انسانها و سود و زیان ایران است.

کودتاگران، به بسیاری از آماجهای خود دست یافته‌اند بجز برترین آنها، که همانا مرگ جنبش سبز است. جنبشی که می‌دانند در زیر پوسته سخت سرکوب در کار گسترش و ژرفایش خویش است و روزی که شورش ناگزیر تهیدستان ایرانی که هر روز بر شمارشان افزوده می‌شود، آغاز شود، همچو ققنوس سر از خاکستر خود برخواهد داشت و رهبری آنرا بدست خواهد گرفت. برای همین است که تنها چاره را در گستراندن سایه مرگ و نیستی بر سرتاسر خاک اندوهزای ایرانزمین می‌بینند و برآنند با کشتن انسانها (به هر بهانه ای) از یک سو از مردم بجان آمده ایران زهر چشم بگیرند و از دیگر سو جامعه را بیست و اندی سال به بازپس، به سالهای دهه خونبار و سیاه شصت ببرند، با سالهایی که بهای جان آدمی براستی کمتر از مزد گورکن بود و دژخیمان ولی فقیه گاه نیازی به شناسائی قربانیان خود نیز نمی‌دیدند و آنان را تنها و تنها برای گستردن چتر ترس و هراس در این آب و خاک دسته دسته به جوخه‌های آتش می‌سپاردند (۲).

آنان می‌خواهند مردم به چوبه‌های دار خو کنند، می‌خواهند که مرگ همچون سایه‌ای بدنبال ایرانیان روان، و نیستی چونان چتری بر سر آنان گسترده شود و راه برای روان کردن دریای خون از ارس تا هیرمند و از دریای مازندران تا خلیج پارس گشوده باشد. آنان خود می‌دانند که در پای کوهساری پر برف گرفتار آمده‌اند و تنها یک فریاد بسنده است، تا بهمن سبز را بر سرشان آوار کند، گستردن خاموشی گورستانی درست در هراس از همان یک فریاد است.

این بوی خون است که سپهر ایرانزمین را آکنده است.


خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

---------------

1. http://mbamdadan.blogspot.com/2009/06/blog-post_16.html
2. http://4.bp.blogspot.com/_ikpW-yalWcY/TSPnc8L3rDI/AAAAAAAAAo8/itF7nFp9tHU/s1600/image0024.jpg