ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 28.06.2005, 9:58
اهالی «کشور خارج از کشور»

شکوه ميرزادگی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سه‌شنبه ٧ تير ١٣٨٤

در يکی دو ماهه‌ی اخير رابطه‌ی «خارج کشوری‌ها» با «داخل کشوری‌ها» دچار پست و بلند فراوانی بوده است. در اين مدت خارج کشوری‌ها يا ناسزا شنيده‌اند و يا باران مهر بر سرشان باريده است ـ چه از سوی طرفداران جمهوری اسلامی و چه از سوی مخالفين اين حکومت. از يکسو، مثلاً، آقای احمدی‌نژاد در برنامه‌های تلويزيونی قبل از انتخاب شدنش به روشنی از اثرات حضور خارج کشوری‌ها گفته است، از اميد به بازگشت آن‌ها، از باز شدن سفارت خانه‌های در فروبسته به روی آنها، و از اين که مرز بين خارج و داخل بايد برداشته شود؛ و در آخر هم قول داده است که وطن فضای بازی خواهد شد برای همه‌ی آنهايی که تخصصی دارند و سرمايه‌ای ندارند، و خيلی چيزهايی ديگر... و هر شش ـ هفت کانديدای ديگر هم قول و قرارهايی با خارج از کشوری‌ها گذاشته‌اند. يعنی، همه‌ی بازيگران سياسی انتخابات در اين مدت با ما خارج از کشوری‌ها خوب و مهربان شده‌اند؛ دلشان به حال غربت ما سوخته؛ از رنج‌های ما در دوری از وطن گفته‌اند؛ از سرمايه‌های مادی و معنوی ما گفته‌اند؛ از نيرو و قدرت ما برای سرعت بخشيدن به توسعه‌ی فرهنگ «ايرانی» و «ايرانی ـ اسلامی» گفته‌اند؛ و، در عين حال، توجه و علاقه ما را به انتخابات طلب کرده‌اند.
از سوی ديگر، پايان انتخابات مصادف بوده است از آغاز ديگرباره‌ی حمله‌ی برخی از رسانه‌های جمهوری اسلامی به خارج از کشوری‌ها. و، در کنار آقای بوش و خانم رايس و ديگر سران غرب، دهن کجی‌ها و ناسزاهايی هم نثار خارج کشوری‌ها و به خصوص نويسندگان و روزنامه نويس‌هاشان شده که: «ديديد حرف‌های شما به جايی نرسيد و تحريم‌هايتان موثر واقع نشد؟ ديديد که، به کوری چشمتان، ما بيست و هفت ميليون نفر را به خيابان و پای صندوق‌های رای کشانديم و دست آخر هم صاحب رييس جمهوری شديم با هفده ميليون رای؟» و، در همين حال، برخی از نويسندگان و هنرمندان مخالف حکومت هم ما خارج از کشوری‌ها، به خصوص بخش «تحريميان»، را مورد بی‌مهری قرار داده‌اند از آن سبب که باعث شده‌ايم آقای احمدی‌نژاد «اقتدار گرا» بيايد و آقای رفسنجانی «اصلاح طلب» ببازد.
اين وسط تکليف ما روشن نيست: بالاخره آيا کلام و تصميم و توصيه‌ی ما در داخل کشور اثر دارد يا ندارد؟ اين طور که بنظر می‌رسد پاسخ بستگی دارد به اين که نيت گوينده چه باشد: اگر آقای معين رای نمی‌آورد می‌گويند تقصير خارج از کشوری‌ها شد؛ اگر آقای احمدی‌نژاد سر از صندوق‌ها بيرون می‌آورند می‌گويند از لج خارج از کشوری‌هاست؛ اگر آقای رفسنجانی رأی نمی‌آورد می‌گويند خارج کشوری‌ها شلوغ کردند و نگذاشتند که «سردار سازندگی» بيايد و همه چيز را درست کند.
و، از سوی ديگر، همان‌ها در مقاله‌ها و گفته‌هاشان می‌گويند: «اين‌ها که کاره‌ای نيستند ـ آن هم با آن تلويزيون‌های مبتذل شان؛ بر برج عاج نشسته‌اند؛ کسی به حرف اين‌ها گوش نمی‌دهد؛ در آنجا راحت نشسته‌اند و مردم را به کشتن می‌دهند؛ با بوش دست به يکی کرده‌اند؛ منظورشان اين است که بمب بر سر ما بريزند و...» و کار را بجايی رسانده‌اند که حتی وقتی ما از حقوق بشر و دموکراسی و آزادی هم حرف می‌زنيم آنها معترض می‌شوند که ما خارج کشوری‌ها نمی‌فهميم چه می‌گوييم چون از «آنجا» دور هستيم ـ گويی که حقوق بشر و دموکراسی و آزادی هم از «آنجا» ست که به «همه جا» صادر می‌شود.
خلاصه اينکه هر وقت ماجرای مهمی در جريان بوده، اين حرف‌ها هم زده شده و حجم آنها هم آنقدر زياد است که اگر بخواهيم اين گونه سخنان را از لابلای مقالات و سخنرانی‌های اشخاص مختلف بيرون بکشيم حاصل کار به راحتی چندين کتاب خواهد شد ـ کتاب‌هايی سرشار از گفته‌هايی ضد و نقيض در بی‌اهميتی خارج از کشوری‌ها، از يک سو، و عامل و مقصر شناختن آنها، از سويی ديگر. و هيچ کس هم نيست که بگويد چطور در يک زمان واحد می‌شود هم بی‌اهميت بود و هم مقصر. من که نديده ام نويسنده‌ای، پژوهشگری، هنرمندی، تئوريسينی و روزنامه نويس و تحليلگری در داخل ايران کاری درست و دقيق در ارتباط با خارج کشوری‌ها ارائه داده باشد و يا از اثرات مهم منفی و مثبتی که خارج کشوری‌ها در امور سياسی، فرهنگی، ادبی و يا هر امور ديگری داشته‌اند سخن گفته باشد.
روشن است که جمعيت خارج کشوری جمعيتی همگون و يک دست نيست و آن را می‌توان حداقل به چند گروه زير تقسيم کرد:
١. گروه کوچکی از سران حکومت گذشته؛ سياستمداران مهم و صاحب نام آن دوران.
٢. گروهی از سرمايه داران و کارخانه دارانی که يا اموالشان مصادره شده و يا اموالشان را برداشته و به «اينجا» آورده‌اند.
٣. گروه بزرگی از جوان‌هايی که از چنگال جنگ يا بيکاری گريخته‌اند.
٤. گروهی از اقليت‌های مذهبی که تحت فشار بودند.
٥. گروه بزرگی از خانواده‌هايی که برای فراهم کردن زندگی بهتر و امکانات بيشتر برای خود و بچه‌هاشان زادگاه را ترک کرده‌اند و در بين شان زنان نقشی عمده و اساسی داشته‌اند.
٦. گروهی از احزاب سياسی جدا شده از جمهوری اسلامی و احزابی که از همان ابتدا با انقلاب مخالف بوده‌اند.
٧. و، بالاخره، گروهی از نويسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و روشنفکرانی که يا تحمل حکومتی مرتجع و ضد حقوق بشر را نداشته‌اند و يا می‌خواسته‌اند (همانگونه که در ذات کار هنرمند و نويسنده و روشنفکر واقعی است) صدای عدالت خواه ميليون‌ها مردمی باشند که به اجبار خاموش و بی‌صدا مانده‌اند.
هيچ آمار دقيقی در دست نيست که مجموع اين گروه‌ها چقدر بوده و اکنون چقدر شده است. گمانه‌های مختلف می‌گويند که کل جمعيت خارج از کشور از ابتدا تا اکنون بين سه تا پنچ ميليون در نوسان بوده است ـ از نسل اول گرفته تا نسل سومی‌هايی که در ايران زاده نشده و حتی ممکن است نيمه‌ای غير ايرانی داشته باشند اما خود را ايرانی می‌دانند.
همه‌ی اين گروه‌ها به نوعی مورد مهر يا بی‌مهری رسانه‌های گروهی و صاحب قلمان و گويندگان داخل قرار گرفته‌اند ـ بسته به سياست روز و نيازهای مربوط به اين سياست‌ها. در ميان شماتت کنندگان از اهالی قلم مخالف حکومت اسلامی هم هستند که يا نتوانسته‌اند به خارج از ايران بيايند، يا بدلايلی نمی‌خواسته‌اند که زندگی سخت و پر تلاش در غربت را تحمل کنند، و يا توانايی ساختن يک زندگی تازه را در کشوری ديگر در خود نمی‌ديدند. اينان هم در مورد خارج نشينان اغلب با دست به قلم‌ها و رسانه‌های حکومتی همصدا شده‌اند؛ به ما لقب فراری‌ها را داده‌اند؛ از دخترانمان گفته‌اند که يکسره فاحشه شده‌اند؛ از پسرانمان که همه دزد و معتادند؛ از پولدارهامان که در قمارخانه‌ها مشغولند؛ و از فقرايمان که در خيابان‌ها به گدايی نشسته‌اند. گفته‌اند و نوشته‌اند که همه‌ی ما آرزوی يک روز زندگی در زير سايه‌ی جمهوری اسلامی را داريم. حتی دوستان خودمان، دوستان نويسنده و شاعر و هنرمند مان، هم به نوعی با آنها همصدايی کرده‌اند که «آنهايی که از اينجا رفته‌اند دارند می‌پوسند؛ اصلاً هنر و ادبيات در غربت می‌پوسد؛ در آنجا نه شعری بوجود می‌آيد که شعر باشد و نه قصه‌ای که قصه باشد؛ اين جماعت تا چند سال ديگر زبان فارسی هم يادشان می‌رود.» و هر بار که پس از سفری به خارج به کشور باز می‌گشته‌اند از «لشکريان شکست خورده‌ی ادبيات و هنر خارج از ايران» نوشته‌اند ـ لشگريانی که مرگ هنری‌شان دارد از راه می‌رسد.
اکنون از آن روزگاران آغازين مهاجرت و تبعيد زمان درازی گذشته و شمار خارج از کشوری‌ها زياد و زيادتر شده است. به قول اسماعيل نوری علا، ما صاحب «کشور خارج از کشور»*‌ی شده‌ايم که اتباعش اکثرا از جمهوری اسلامی ناراضی هستند؛ کشوری که ـ با سه تا پنج ميليون جمعيت ـ رشد و توسعه‌اش، به نسبت، از کشور مادر هفتاد ميليونی‌اش پيشی گرفته است؛ کسب و کار سرمايه‌دارانش در اين جا پررونق‌تر شده؛ جوان‌های فراری از جنگ‌اش به دانشگاه‌ها رفته‌اند و تخصص گرفته‌اند؛ دخترانش در رده‌های بالای موسسات کشورهای ميزبان صاحب مسند و مقام شده‌اند؛ زنانش ـ به مدد آشنايی با حقوق زنان ـ مسايل برابری حقوق خويش با مردان را با زبانی تازه مطرح کرده‌اند؛ بچه‌هايش به گونه‌ای بهتر بزرگ شده‌اند؛ و آمارگران کشورهای ميزبان اينان کشف کرده‌اند که جوان‌های اين کشور خارج از کشور، از لحاظ تحصيلات در بين مهاجران کشورهای ديگر، رتبه‌های اول تا سوم را کسب کرده‌اند؛ ميزان اعتياد و فحشا و جرم و جنايت (که در داخل کشور روز به روز زيادتر می‌شود) در بين آنها آنقدر کم است که می‌شود گفت به يک در صد هم نمی‌رسد؛ و زبان فارسی‌شان هم در خارج از ايران نمرده است؛ ادبياتشان پوسيده نشده است؛ صدها شاعر و نويسنده‌ی جوان (که اغلب با زبان‌های ديگر بيش از زبان مادری شان در تماس بوده اند) به فارسی می‌نويسند و می‌گويند ـ و چه بسا زيباتر هم؛ محض نمونه اشاره کنم به جايزه‌هايی که در داخل ايران به نويسندگان و شعرای خارج از ايران داده می‌شود. آن هم تازه به يک صدم از همه‌ی نويسندگان خارج از کشور، چرا که نوشته‌ها و نام‌های بقيه در ايران ممنوع‌اند.
هنرمندان و نويسندگان و روشنفکران خارج از کشور زنده و جاندار ـ اگرچه با دل و جانی سوخته از درد اشتياق نسبت به زادگاه ـ توانسته‌اند توليدات درخشانی را به تاريخ فرهنگ و ادبيات و هنر ايران زمين ارائه کنند. اين آثار البته که با ارزش‌ها و مفاهيم غربی نزديک‌اند اما بيشتر از آنچه که در ايران توليد می‌شود ايرانی از آب در آمده‌اند.
و کتابخوانان همين کشور «خارج از کشور» توانسته‌اند تيراژ کتاب‌های چاپ ايران از نويسندگان داخل ايران را هم بالا ببرند تاجايی که ـ به قول ناشران داخلی ـ فروش برخی از کتاب‌ها در خارج از کشور بيشتر از داخل است.
در واقع، اين خارج از کشوری‌ها بوده‌اند که با بالا بردن تيراژ کتاب‌های داخل ايران سبب شده‌اند که نويسندگان ايرانی بتوانند با پول حق التاليف خود زندگی کنند و برای يک لقمه نان منت حکومت را نکشند.
اين خارج کشوری‌ها بوده‌اند که چنان به استقبال و تماشای آن دسته از فيلم‌های صادراتی که احتمال می‌رفت حکومت آنها را ممنوع کرده باشد رفته‌اند که حالا هر فيلمی را به دروغ سانسور شده اعلام می‌کنند تا بتوانند با کمک همين تماشاگران خارج کشوری هزينه تهيه‌اش را تامين کنند.
و، در کنار همه‌ی اين‌ها، اين نويسندگان و هنرمندان و روشنفکران خارج از کشور بوده‌اند که بی‌خستگی فرياد زده‌اند، برای اولين بار مساله کشتارهای دسته جمعی را به بيرون از ايران کشانده‌اند، هر روز فهرست ديگری از نام زندانيان سياسی را برای سازمان‌های حقوق بشر فرستاده‌اند، صدای حق طلبی سرداده‌اند، تظاهرات کرده‌اند، بديدن روزنامه نويسان و سياستمداران کشورهای ميزبان رفته‌اند... آنگونه که اکنون در هر شهری از شهرهای اروپا و آمريکا جای پای آنها بر زمين حق طلبی بر جاست و صدای آن‌ها ـ روشن و آزادی خواه ـ در خيابان‌های جهان طنينی هميشگی دارد.
و نيز ديده‌ايم که رسانه‌های ماهواره‌ای و اينترنتی همين خارج کشوری‌ها ـ حتی آنها که «مبتذل» خوانده می‌شوند ـ بوده‌اند که در رسيدن آقای خاتمی به قدرت به کمک اصلاح طلبان رفته و اخيراً هم آقای رفسنجانی را ـ برخلاف خواست اصلاح طلبان ـ از رسيدن به مسند رياست جمهوری محروم کرده‌اند. اما همين رسانه‌ها دچار بيشترين شماتت‌ها بوده‌اند. داخل کشوری‌ها از يکسو می‌گويند که هر کدام از رسانه‌های خارج از کشور يک ساز می‌زند و اتفاق نظری در بين شان حکمفرما نيست و در گفتن اين سخن حتی اين معادله ساده را هم فراموش می‌کنند که وجود بی‌اتفاق نظر بيست و سه تلويزيون در کشوری حداکثر پنج ميليونی بيشتر به دموکراسی و آزادی نزديک است تا وجود چندين تلويزيون يک صدا و يک ساز در يک جامعه‌ای هفتاد ميليونی.
می‌گويند بيشتر اين تلويزيون‌ها فقط ساز و ضربی‌اند و برای کنسرت گذاشتن در دبی تبليغ می‌کنند. اما بايد پرسيد که مشتريان اين تلويزيون‌ها و کنسرت‌های دبی، چه کسی جز مردمان محروم از شادمانی داخل کشورند؟ جوان‌های خارج از کشور که نه وقت ديدن اين تلويزيون‌ها را دارند و نه رغبت رفتن به دبی و ديدن آن کنسرت‌ها را.
خارج کشوری‌ها مشکل اصلاح طلبان داخلی هم هستند. اگر ما در اينجا بگوئيم که اصلاح طلبی درد مردم را چاره نمی‌کند، آنها فرياد می‌زنند که: «شما انقلاب خونين می‌خواهيد، شما جنگ و کشتار می‌خواهيد، شما طرفدار بوش هستيد و می‌خواهيد بمب بر سر مردم ببارد.» و نمی‌دانند يا نمی‌خواهند بدانند که بيشترين نامه‌ها و ايميل‌ها و فکس‌هايی که در مخالفت حمله به ايران به دفاتر رييس جمهور آمريکا و سازمان ملل و ديگر افراد و سازمان‌ها رفته از طرف خارج از کشوری‌ها بوده است.
اما مهمترين نکته اين است که اکنون اصطلاح «خارج کشوری‌ها» کلاً به کسانی گفته می‌شود که با جمهوری اسلامی (از هر نوع آن) مخالفند. يعنی سکوی پرش مخالفت اين نام گذاران مهم نيست. اکثر خارج کشوری‌ها مخالف جمهوری اسلامی‌اند، چه مشروطه طلب باشند و چه جمهوری خواه، چه چپ باشند و چه راست. اينها، با هر عقيده و مرام، اين را تبليغ می‌کنند که جمهوری اسلامی، از هر نوع آن، راه به دموکراسی نمی‌برد و اصلاحات در جمهوری اسلامی، با وجود ولايت فقيه و شورای نگهبان و شورای مصلحتش، به يک شوخی بيشتر می‌ماند.
در عين حال، جالب است که می‌بينيم همين شماتت کنندگان آن دسته از خارج از کشوری‌ها را که برای رونق انتخابات رياست جمهوری پول خرج می‌کنند خارج کشوری به حساب نمی‌آورند. آن خارج از کشوری که سالی چندين بار به ايران می‌رود و در معاملاتی شرکت می‌کند که دلار آفرين است نيز خارج از کشوری نيست. و آن خارج از کشوری هم که دايم به خودسانسوری سياسی، فرهنگی، ادبی و هنری مشغول است تا بتواند در زد و بندهای داخلی شرکت کند و از جشنواره‌های اسلامی جايزه بگيرد هم خارج از کشوری محسوب نمی‌شود و از نيش و کنايه مصون است.
اينگونه است که کشور مجازی «خارج از کشور» ما بيش از هر کشور واقعی از يکسو مورد توجه حکومت جمهوری اسلامی و متفکران هوادارش و، از سوی ديگر، مخالفين روشنفکرش قرار دارد. اين «کشور» صاحب معجزاتی است که به خاطرش در هر بزنگاه مهمی، چه سياسی، چه فرهنگی، و حتی خصوصی، دست به دامان آن می‌شوند ـ از کمک به تبليغات و ضد تبليغات کانديداهای رياست جمهوری گرفته تا نشر و توزيع آثار و اعلاميه‌های هنرمندان و نويسندگان داخلی؛ از رساندن نامه‌های زندانيان و خانواده‌های آن‌ها به سازمان‌های حقوق بشر گرفته تا کوشش برای گرفتن بورس بمنظور آوردن هنرمندان و گذاشتن جلسات سخنرانی و نمايش برای آنها، از چاپ کردن کتاب گرفته تا ده‌ها معجزه‌ی ديگر. تازه به معجزه‌های خصوصی هم (چه مالی و چه معنوی) کاری ندارم.
اما هيچکس حاضر نيست به اين معجزات اشاره‌ای بکند. همه در نهايت يا دلشان برای ما می‌سوزد که غريب و از خود بيگانه و دور از فرهنگ مان هستيم و يا شماتتمان می‌کنند که مبدل به دور افتاده‌هايی بی‌خبر و بی‌خاصيت و بی‌اهميت شده ايم.
من يقين دارم که اکنون، بخصوص پس از پشتيبانی بخشی از روشنفکران و هنرمندان داخل کشور از آقای رفسنجانی و تحريم رأی دادن به ايشان و بطور کلی تحريم شرکت در انتخابات از جانب هنرمندان و متفکران خارج از کشور، حاصل معجزات خارج از کشوری‌ها بيشتر نمودار شده است. اين تحريم نشان داد که چگونه کشور «خارج از کشور» می‌تواند اثراتی غير قابل انکار در زندگی مردمان سرزمين ما ايران داشته باشد. اين امر نشان داد که، آنهايی که ما را انکار می‌کنند چه بخواهند و چه نه، ما نيمه‌ای از نيروهای سياسی سرزمين مان محسوب می‌شويم ـ نيمه‌ای که درکی روشن تر، نه اگر بهتر، از دموکراسی و حقوق بشر دارد؛ و اگر که از لذت بودن و زندگی کردن در سرزمين مادری محروميم اما شادمانيم که در فضايی آزاد نفس می‌کشيم. و نيز شادمانيم که در چمدان تجربه‌هامان تصويری عملی از دموکراسی را برای نيمه ديگر خود به ارمغان داريم. ما نيمه‌ای از اقتصاد ايران هستيم، چه آنها بخواهند و چه نه ـ نيمه‌ای که دست آوردهايش حاصل تخصص و شعور است و نه نتيجه‌ی چپاول و زد و بند با ويران گران سرزمين مان؛ بچه‌های ما، چه آنها بخواهند و چه نه، اگرچه در دامان کشور خارج از کشور بزرگ می‌شوند اما، بهر حال، بخش با ارزشی از جمعيت جوان ايران بشمار می‌روند ـ فرزندانی که با علوم و هنر و ادبيات و سياست و اقتصاد جهانی همگام بوده و هستند؛ و نويسندگان و روشنفکران و هنرمندان خارج از ايران هم، چه آنها بخواهند و چه نه، نيمه‌ای از ادبيات و هنر و فرهنگ ايرانی هستند ـ نيمه‌ای امروزی، مدرن، و جهانی ـ با صدايی روشن و بلند و عدالت خواه و بدون سانسور.
دنورـ ٢٦ جون ٢٠٠٥

* نگاه کنيد به مقاله‌ی «کشور خارج کشور» از اسماعيل نوری علا ـ نشريه‌ی پويشگران ـ شماره ١٠ ـ فوريه‌ی ١٩٩٧ ـ نقل شده در آدرس اينترنتی زير:
http://www.iranian.com/EsmailNooriala/2001/July/Exile/index.html