ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 13.08.2010, 17:54
جنبش سبز و بحران‌های سیاسی و اقتصادی پیش رو

گفت‌وگوی ماندانا زندیان با دکتر شاهین فاطمی
برگرفته از فصلنامه ره آورد، شماره، ۹۱ تابستان ۸۹

۱- خیزش جامعه‌ی شهروندی مردم ایران در عمر چهارده ماهه‌ی خود با چالش‌های سنگینی رو به رو شده که طبیعتاً بر شیوه‌ی ارائه‌ی ساختار بیرونی آن اثرگذاشته است. هر اندازه سرکوبگری و خشونت حکومت اسلامی به سرنوشت دیگر نظام‌های ایدئولوژیک تمامیت خواه، وضعیت نظامی- امنیتی، نزدیک‌تر شد و پس از راهپیمایی روز عاشورا سراسر در قالب آن جای گرفت، ژرفای رواداری و استواری مردم ایران نمایان‌تر گشت و پالایش فرهنگ سیاسی جامعه ایران، با پایبندی به پیام سیاسی جنبش سبز، جای والاتری در این مبارزه یافت؛ تا آنجا که پاره‌ای منتقدین کمرنگ شدن حضور خیابانی مردم را نشانه‌ی کمرنگ شدن امید به پیروزی دانستند.

پس از یک سال جنبش شهروندی مردم ایران را چگونه تعریف می‌کنید؟ گستره و ژرفای پیام سیاسی جنبش سبز از آغاز تا امروز چگونه بوده است؟

من احتمالاً از معدود افرادی بوده‌ام که از آنچه در ایران رخ داد و برای بسیاری غیر مترقبه بود، شگفت زده نشدم. برای من روشن بود که روز به روز بر تعداد مخالفان رژیم افزوده می‌شود و بارها گفته بودم اگر این رژیم پشتیبانی مردمی دارد چرا اجازه نمی‌دهد برخی روزها "مخالفین اندکش" در خیابان‌های شهر تظاهرات کنند.

رژیم‌های مستبد که می‌دانند پشتوانه و مشروعیت مردمی ندارند، چنینند؛ مثلاً چندی پیش روزی که مخالفان دولت روسیه می‌خواستند بر ضد دولت تظاهرات کنند، دولت میدان سرخ را بست و در آنجا مسابقه‌ی اتومبیل رانی برگزارکرد، با این وجود جمعی از مخالفان به خیابان آمدند و نیروهای سرکوبگر هم بسیاری را دستگیر کردند- درست مانند آنچه در تهران گذشت. چنین عکس العملی نشان می‌دهد که این دولت خود خوب می‌داند از پشتیبانی مردمی برخوردار نیست؛ درحالی که در کشوری مانند فرانسه مردم آزادند برای مخالفت با دولتی که خود به آن رأی داده‌اند در خیابان‌ها جمع شوند، و دولت هم می‌داند که مردمی که به آن رأی داده‌اند چنین حقی را برای خود محفوظ می‌دانند، و شاید یکی از دلائلی که مخالفین در این کشورها حکومت را می‌پذیرند همین است که در قانون اساسی این کشورها حق اعتراض برای آنان محفوظ است؛ البته چنین حقی احتمالاً در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم نوشته شده است ولی کسی به آن احترام نمی‌گذارد.

مردم ایران سال‌ها پی فرصتی بودند تا نارضایتی‌ها و اعتراضات گسترده‌ی خود را به خیابان‌ها بیاورند و جنبش سبز که به شکل یک جنبش اعتراضی آغاز شد این فرصت را به آنان داد. جنبش سبز در عمر چهارده ماهه‌ی خود بسیار ژرف‌تر و گسترده‌تر شده است- به نظر من این جنبش تازه آغاز شده است- و آنان که صحبت از ضعیف شدن مبارزه یا تمام شدن جنبش سبز می‌کنند، دانسته یا نادانسته، خواست جمهوری اسلامی را تبلیغ می‌کنند. به گفته‌ی یکی از اساتید دانشگاه تهران، مردم ایران برای نخستین بار در جنبش سبز یکدیگر را دیدند و از قدرت خود آگاه شدند.

شعار «ما همه با هم هستیم» بیانگر واقعیتی است که مردم ایران سال گذشته کشف کردند و دیگر ممکن نیست کسی بتواند آن را از آنان بازستاند.

آنچه مهم و باارزش است آن استعداد سرشاری است که جنبش سبز را حرکتی مردمی و متعلق به همه‌ی مردم ایران دانست. جنبش سبز به هیچ گروه خاصی متعلق نیست، نه مذهبی‌ها، نه ضد مذهب‌ها، نه راست، نه چپ؛ همه جمع شده‌اند تا کشوری بسازند که در آن حقوق فردی انسان‌ها محفوظ و محترم باشد و همه‌ی نظام‌های ارزشی و سیاسی حق برابر داشته باشند و تنها معیار به قدرت رسیدنِ یک گروه، رأی مردم باشد.

به نظر من نسل جوان ایران از انقلاب آیت الله خمینی بسیار درس گرفته است. جوانان ما از حذف کردن یا دشمنی با بخش‌هایی از جامعه مانند چپ، یا سلطنت طلب یا راست یا مذهبی، خسته شده اند؛ از خشونت، براندازی و ویرانگری انقلابی، حذف مخالف و مبارزه تنها برای به زیر آوردن رژیم- مانند آنچه جوانان انقلابی فعال سال ۵۷ می‌کردند- پرهیز می‌کنند.

شاید یکی از خوشبختی‌های ما این است که جنبش سبز زود به نتیجه نرسید؛ اگر مانند سال ۵۷ رژیم زود سرنگون می‌شد، باز هم جمعی فرصت طلب جلومی افتادند و ما به آنچه می‌خواهیم نمی‌رسیدیم.

درست است که حضور خیابانی جنبش سبز کم شده ولی گستره و ژرفای پیام جنبش بسیار بیشتر شده و نسبت به هفته‌های نخست شهرهای بیشتر و طبقات اجتماعی گوناگونی را در برگرفته است. یکی از دستاوردهای جنبش سبز این است که ایرانیان در نقاط مختلف دنیا با کمک تکنولوژی نوین همدیگر را پیداکردند و شاید برای نخستین بار با همدیگر حرف زدند؛ ما تقریباً هیچ وقت صدای مخالفین خود را نشنیده بودیم، چنان بر سر هم داد می‌زدیم که حتی صدای درست خودمان را هم نمی‌شنیدیم. جنبش سبز این فریادهای پنجاه ساله- از 28 مرداد سال ۳۲ تا امروز- را پایان داد. حرمت انسانی را به انسان ایرانی بازگرداند. فعالین جنبش سبز خود را حقیقت کامل و مخالفین را باطل نمی‌دانند. یکی از مشکلات تاریخی ما که شاید از تعلق فرهنگی ما به دین اسلام، که خود را کامل‌ترین دین می‌داند و دیگران را همه باطل و جاهل می‌شناسد، سرچشمه می‌گیرد. همین بوده است که ما خود را حق می‌دانستیم و مخالف خود را دشمن و باطل. این نوع قضاوت چنان در فرهنگ ما رسوخ کرده بود که ما فرصت شناختن نظر مخالف را هم به خود نمی‌دادیم. جنبش سبز فرصتی فراهم کرد تا ما ایرانیان در خود تامل کنیم و از خود بپرسیم ما با این همه ارزش‌های مثبت و پشتوانه‌ی صد سال مبارزه برای آزادی چرا به مقصد نمی‌رسیم؟ در جامعه ایرانی تفکر و تعمق در این امور هرگز به این گستردگی نبوده است.

بحث‌ها و گفتگوهای ایرانیان دورن و برون مرز - حتی صحبت‌های غیر سیاسی- سطح بسیار بالایی یافته است و به نظر من ما در حال شکل دادن فصلی نوین و درخشان در تاریخ کشورمان هستیم. مردم ایران خواهان آزادی و دمکراسی‌اند، و خواست دمکراسی برای مردم- برای عموم مردم- معنای ساده‌ای پیداکرده است که به زندگی‌شان مربوط است: می‌خواهند به حساب بیایند، می‌خواهند کسی از طرف آنها صحبت نکند. رژیم اسلامی این را می‌داند و از آن می‌ترسد.

به گمان من آنچه پیش خواهد آمد بالاتر رفتن سطح گفتگوها و بحث‌ها میان مردم است، تا آنجا که ما بیاموزیم و بپذیریم به حقوق فردی یکدیگر احترام بگذاریم، آنچه را از حکومت‌های خود می‌خواهیم در برخورد خود با همدیگر رعایت کنیم. احترام به حقوق فردی و شخصیت و حیثیت انسانی وقتی از خانواده و از روابط میان افراد انسانی آغاز شود به احترام به حقوق بشر در حکومت می‌رسد. من امروز این رفتار را در جوانان ایرانی می‌بینم و از این رو بسیار به آینده خوشبین و امیدوارم. آینده‌ای که نه در دست‌های یک نجات دهنده یا رهبر یا امام، که به دست ملت ایران شکل می‌گیرد.


۲- شما گفته اید:«شاید به جرأت بتوان مدعی شد که یکی از دلائل شکست انکارناپذیر جمهوری اسلامی در زمینه کسب مشروعیت درونمرزی اصرار و ابرام آن در حقنه کردن یک هویت اسلامی آن هم از نوع فدائیان اسلام بر جامعه آزاداندیش ایران بوده است... ما ملتی هستیم همانند بسیار دیگر ملتها دارای ویژگی‌های گوناگون همراه با غرور ملی سرشار که خود را از هیچ ملت و جامعه دیگری کمتر احساس نمی‌کنیم، به گذشته پرافتخار خود می‌بالیم ولیکن متقابلاً از هر گونه نوآوری در دیگر کشورهای جهان با آغوش باز استقبال می‌کنیم. برخلاف سیاست خانمانسوز جمهوری اسلامی با هیچ کشور و مذهب و ملتی در جهان سر جنگ و عداوت نداریم و خود را در تمدن و پیشرفت جهان آزاد شریک و سهیم می‌دانیم. مانند هر کشور و ملت دیگری مسائل و مشکلات فراوان در سر راه داریم ولی خود را قادر و شایق به برخورد سازنده با آنها می‌دانیم. به آینده بسیار خوشبین هستیم و رفاه و آسایش زندگی بهتر را در این دنیا و نه در عاقبت جستجو می‌کنیم. خوش‌بینی مانسبت به آینده نه تنها بر مبنای امید بلکه بر واقعیات عینی استوار است. اتکاء به کارآیی و جوانی اکثریت ملت ایران همراه با غنای اقتصادی کشور کماکان ما را به آینده خود و میهن‌مان خوش‌بین و امیدوار می‌کند.»

این گفتاورد تصویر درستی از ناسیونالیسم ایرانی به دست می‌دهد که به نظر می‌رسد در جنبش سبز ایران با گذر از فضاهای مذهبی و ملی-مذهبی، اندیشه‌ی پیشرفت و توسعه‌ی ایران و انباشت ملی را محوری برای گردهم آمدن نظام‌های ارزشی گوناگون کرده است.

می‌گویید:«زمانی که انقلاب مشروطیت صورت گرفت پیشروان و مبارزان آن روز تنها تصوری از دموکراسی و آزادی را در ذهن خود پرورانده بودند. زمانی که انقلاب سال 57 پدید آمد مردم ما هنوز گرفتار افسون بهشت برین اسلامی و یا مارکسیستی بودند.»

اگر بپذیریم خواست‌های جنبش سبز به آرمان‌های جنبش مشروطه نزدیک و مانندند، تجلی این خواست‌ها و شیوه‌ی رهیافت به آنان را در رفتار یک سال گذشته‌ی کوشندگان این جنبش چگونه می‌بینید؟ گفتاورد نخست شما چه اندازه به گفتمان جنبش اجتماعی ایران نزدیک است؟

من البته با کلمه‌ی ناسیونالیسم راحت نیستم و هرگز خود را ناسیونالیست نمی‌دانم، چون به نظر من در این کلمه اندکی برتری جویی مستتر است. شاید پاتریاتیسم را به ناسیونالیسم ترجیح دهم که مفهومی نزدیک‌تر به «اعتماد به نفس ملی» است؛ اصطلاحاتی مانند ناسیونالیسم آلمانی، ناسیونالیسم فرانسوی و آنچه از تجربه‌ی قرن بیستم در ذهن من به جامانده است به این کلمه مفهوم برتری جویی می‌دهد. پاتریاتیسم بیانگرحالتی است که شما کشور و ملت خود را دوست دارید و خواهان سربلندی و پیشرفت آنها هستید، اما خود را برتر از کشورها و ملت‌های دیگر دنیا نمی‌دانید، شما از دیگران نه برتر نه دون تر، بلکه متفاوتید و می‌خواهید با صلح در کنار آنان زندگی کنید.

شاید بتوان گفت برای نسل من اندیشه‌ی ناسیونالیسم سیاسی غیر حکومتی در ایران با نهضت ملی شدن نفت آغازشد. به گمان من این جنبش دو جنبه داشت، یک جنبه‌ی بسیار سازنده و مثبت و دیگری مخرب و دنیای سومی. مثبت و سازنده بود چون ملتی برای پس گرفتن حق خود در برابر بزرگ‌ترین امپراتوری دنیا ایستاد و پیروز شد، و این بسیار مهم بود. می‌توان گفت که شاید پس از انقلاب مشروطه، ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق و یارانش بزرگ‌ترین دستاورد ما ایرانیان بوده است؛ اما جنبه‌ی منفی آن نهضت نوعی عوامگرائی و بیگانه ستیزی بود که در قالب ضد انگلیسی بودن، ضد آمریکایی بودن یا ضد غرب بودن به جامعه واردشد. ما با یک شرکت انگلیسی مسئله‌ای داشتیم آیا لازم بود که با کشور انگلیس دشمن شویم؟ یادم هست آن روزها من دانش آموز دبیرستان بودم و معلم انگلیسی ما- آقای ترجمان- که در بیشتر دبیرستان‌های اصفهان انگلیسی درس می‌داد، به دکتر مصدق تلگراف زد که برای پشتیبانی از مصدق و ملی شدن نفت دیگر انگلیسی درس نخواهد داد! و این خبر در روزنامه‌های کشور بازتاب وسیعی یافت و مورد تشویق فروان قرارگرفت و حتی خود ما دانش آموزان از آن استقبال کردیم. اینها نشانه یا بخشی از وطن پرستی یا ناسیونالیسم آن دوران بود. بعدها مارکسیست نماها و مذهبیون نیز این شیوه را دنبال کردند و شریعتی به شیوه‌ی فرانس فانون Frantz Omar Fanon جنبه‌ی مذهبی- سیاسی به این امر داد و بعد هم تمایلات ضد یهودی به آن افزوده شد تا به غایت امروزی‌اش رسید. این مسائل شاید پیش‌تر هم وجود داشت ولی بعد از نهضت ملی شدن صنعت نفت دامن زده شد و ملت ایران را در برابر دنیای خارج، که بیگانه خوانده می‌شد، قرارداد؛ و می‌بینیم این امر در سی سال گذشته به اوج خود رسید، حکومت اسلامی از بیگانه ستیزی فراتر رفته و جهان ستیز شده است. به نظر من اگر آن زمینه وجود نمی‌داشت حکومت اسلامی نمی‌توانست این همه شعار مرگ بر آمریکا و انگلیس و اسرائیل و فرانسه و سایرین! بر دیوارهای کشور ترسیم کند. متاسفانه تا حدودی آمادگی پذیرش چنینن برخوردهائی در جامعه موجود بود ازاین رو با همه خباثت حکومت اسلامی نمی‌شود همه چیز را صرفا به حساب این حکومت نوشت. من بخشی از این آمادگی را به ناسیونالیسم افراطی و بیگانه ستیزی یا ترس از بیگانه xenophobia نسبت می‌دهم که بخش بزرگی از آن پیش از آفت حکومت اسلامی شکل گرفته بود.

اما ارزش‌های مثبت مردم ایران را نمی‌باید نادیده گرفت. من هیچ ملتی را در آن منطقه نمی‌شناسم که به اندازه‌ی ملت ایران برای آزادی مبارزه کرده باشد. انقلاب مشروطه ایران تقریباً همزمان با انقلاب روسیه و پیش از انقلاب ژاپن رخ داد. سال ۱۹۰۵ که سال صدور فرمان مشروطیت است، در تمام خاورمیانه کسی خیال چنان خواست‌هایی را در سر هم نمی‌پروراند. در ترکیه عثمانی دیکتاتوری فردی سلطان برپا بود که بر بخش بزرگی از خاورمیانه به جز ایران فرمان می‌راند، هندوستان و پاکستان مستعمره‌ی انگلیس بودند و این میان در ایران چهره‌هایی استثنایی و درخشان از قانون و عدالت خانه صحبت می‌کردند و خواستار سازندگی و توسعه بودند. مشروطیت تنها برای احداث حکومت قانون شکل نگرفت؛ مشروطه خواهان تجددخواه و در پی مدرنیته بودند، می‌خواستند مکتب خانه‌ها را با مدارس مدرن جایگزین کنند، قضاوت را از دست ملایان بگیرند و به دادگستری مدرن بسپارند و بسیاری خواست‌های دیگر از این دست که در جهت توسعه و پیشرفت کشور بود. بخش بزرگی از این خواست‌ها در دوران رضا شاه انجام شد. البته در آن دوره متاسفانه استبداد سیاسی شدید وجود داشت ولی نه بیشتر از هیچ یک از کشورهای همسایه (به استثنای ترکیه) که در آنها اثری از سازندگی و توسعه نیز دیده نمی‌شد.

آنچه ما امروز در ایران قرن بیست و یکم با آن رو به رو هستیم بسیار از آن سرچشمه نصیب برده است. امروز هم جوانان و زنان ما سال‌ها از دیگر کشورهای خاورمیانه جلوترند. حتی در روسیه و چین هم اشتیاق به آزادی و دمکراسی همآیند ایران دیده نمی‌شود. اگر امروز در روسیه یک انتخابات آزاد برگزار شود هیچ تضمینی نیست که پوتین مجددا انتخاب نشود. من از مخالفین دولت کنونی روسیه شنیده‌ام که بخش بزرگی از مردم آن کشور اقتصاد و امنیت را به آزادی ترجیح داده، به این معامله تن می‌دهند؛ در کشور ما هرگز چنین نبوده است. مردم ایران آزادی را فراتر از همه چیز خواسته‌اند و از هر فرصتی برای به دست آوردن آزادی بهره برده‌اند. در زمان پهلوی دوم کشور در رفاه نسبی بود ولی مردم ناراضی بودند چون به حیثیت انسانی‌شان احترام لازم گزارده نمی‌شد، مردم در تعیین سرنوشت کشور دست نداشتند، نمایندگان مجلس نمایندگان آنان نبودند، انتخابات فرمایشی و نمایشی بود و مجلس تشریفاتی. این مسائل در کشورهایی مانند مصر، روسیه، یا چین هم هست ولی مردم چندان اهمیت نمی‌دهند. ولی در ایران هیچ حکومتی نتوانسته است به مردم رشوه دهد، یعنی با افزودن رفاه، آزادی را از مردم بگیرد. در زمان شاه رفاه نسبی و آزادی‌های اجتماعی وجود داشت و کشور حقیقتاً در مسیر توسعه بود ولی در زمان خطر کسی پشت نظام نایستاد و از آن دفاع نکرد. البته آنها که به نظام حمله می‌کردند فرصتی برای تأمل به مردم نمی‌دادند. حتی در تظاهراتی که به نام قانون اساسی در زمان مرحوم دکترشاپور بختیار انجام شد، جمعی اراذل و اوباش انقلابی با چاقو به مردم حمله کردند و تظاهرات پراکنده شد. با این وجود نظام مدافع جدی نداشت چون مردم آن نظام را از خود نمی‌دانستند و مشروعیتی برایش قائل نبودند، چون در طول عمر آن نظام هرگز به مردم فرصت داده نشد تا انتخابات آزاد داشته باشند؛ شاید اگر آن نظام چنان فرصتی به مردم می‌داد، مردم به مخالفانش رأی نمی‌دادند؛ ولی این فرصت هرگز به مردم داده نشد و مردم هم هرگز آن رژیم را کاملا مشروع نشناختند. بارها بدتر از آن نظام، رژیم اسلامی است. این رژیم به زور مذهب خود را به مردم تحمیل کرد و مردم در اولین فرصت با هم و کنار هم، در جنبشی که متعلق به همه‌ی مردم ایران است، دست رد به سینه‌اش زده‌اند.



۳- مشکلات اقتصادی ایران، که پس از اعتصاب‌های بازار در چند شهر بزرگ کشور نمود بیشتری در متن جنبش سبز پیداکرد، و صدای اعتراض‌های سیاسی و خواست‌های اقتصادی را در هیأت خواست‌های ملیِ توأمان نزدیک تر، بلکه آمیخته کرد.
محمد باقر قالیباف، شهردار تهران، گفته است: «اکنون ۱۴ ماه است که فعالیت و کار جدی در کشور صورت نمی‌گیرد و متاسفانه هنوز برخی در پیچ و خم حرف‌های پوچ، تهمت و افترا، غیبت، آبروریزی، افراط و تفریط، بی‌تدبیری و بی‌صداقتی به سر می‌برند.» و غلامعلی رشید، از فرماندهان سپاه پاسداران، در نامه‌ای به آقای خامنه‌ای، وخیم شدن اوضاع اقتصاد را خطرناک‌تر از جنبش سبز خوانده است.
چگونه است که حکومت اسلامی در چنین بحرانی، به اندیشه‌ی هدفمند کردن یارانه‌ها می‌پردازد، که به گفته‌ی یک نماینده‌ی مجلس شورای اسلامی چهل درصد به تورم بیست تا بیست و پنج درصدی کنونی خواهدافزود؟ (معاون وزیر اقتصاد کشور هدف این طرح را گسترش عدالت مهدوی می‌داند و ادعادارد اجرای آن ریشه‌ی تورم را خواهد خشکاند.)


اگر منظور از "عدالت مهدوی"، کارایی اقتصادی Economic Efficiency است، سخن درستی است با نامی تازه که جمهوری اسلامی اختراع کرده است، من نمی‌دانم عدالت مهدوی چه معنائی دارد، ولی هر اقتصاددان می‌داند که یارانه می‌تواند اقتصاد هر ممکلت را به کلی متلاشی کند، به ویژه با نوع یارانه‌ای که در ایران داده می‌شود؛ در ایران لایه‌های کم درآمدتر استفاده‌ی چندانی از یارانه‌ها نمی‌کنند و بیشترین سود به پردرآمدترین دهک‌های جامعه می‌رسد. درنتیجه یارانه‌ها به عدالت اجتماعی نیز آسیب می‌رسانند و اختلاف طبقاتی را بیشتر می‌کنند.

اما حل مسئله‌ی یارانه‌ها در ایران هیچ ارتباطی با ازبین بردن ریشه‌ی تورم در کشور نخواهدداشت. تورم در یک کشور همان اندازه با یارانه ارتباط دارد که با ریزش باران؛ حتی شاید بتوان گفت در شرایطی تورم با ریزش باران اندک ارتباطی می‌تواند داشته باشد و با یارانه هرگز.

تورم در هر کشوری یک عارضه پولی است و دلیل آن افزایش بی رویه‌ی حجم پول است. بررسی‌های اقتصادی نشان می‌دهد که عامل اصلی تورم در شرایط کنونی ایران شخص آقای احمدی نژاد است. با این توضیح که در هر مملکتی دلیل تاسیس بانک مرکزی، تنظیم سیاست پولی آن کشور است؛ از این رو در سراسر کشورهای پیشرفته‌ی دنیا بانک مرکزی هر کشور مستقل از حکومت عمل می‌کند و هیچ رئیس دولتی نمی‌تواند به بانک مرکزی دستور دهد و یا رئیس بانک مرکزی را رأسا تعویض و یا از کار برکنار کند.

دلیل این امر این است که حکومت‌ها معمولا بیش از درآمدشان خرج می‌کنند و چون شهامت افزایش مالیات‌ها را ندارند با کسر بودجه رو به رو می‌شوند. هردولت وظیفه دارد درآمد متقابل برابر آنچه خرج می‌کند را با اخذ مالیات فراهم آورد. منظور از کسر بودجه این است که دولت بیش از میزان دریافت مالیات از مردم خرج کرده است. برای جبران کسر بودجه دو راه پیش روی دولت‌هاست؛ در کشورهایی که دولت اعتبار دارد، مردم اوراق بهادار دولتی را خریداری می‌کنند یعنی به حکومت پول قرض میدهند؛ در کشورهایی که حکومت بی اعتبار و بی برنامه است پول چاپ می‌کنند، بدین معنا که بانک مرکزی هر اندازه دولت بخواهد پول در اختیار دولت می‌گذارد، با افزایش بی رویه‌ی حجم پول در کشور از قدرت خرید و ارزش پول کاسته می‌شود و نتیجه‌ی چنین روشی شیوع تورم است.

این شیوه‌ای بود که آقای احمدی نژاد پیش گرفت، به همین دلیل مجبور شد سه بار رئیس بانک مرکزی را تغییر دهد زیرا رؤسای پیشین با وجودی که از خود حکومت بودند زیر بار چنان کاری نمی‌رفتند و حداقلی را رعایت می‌کردند. رئیس کنونی بانک مرکزی فرمانبردار مطلق آقای احمدی نژاد است. احمدی نژاد در سراسر دوران ریاست جمهوری‌اش با کسر بودجه مواجه بوده است، بی مبالاتی و ولخرجی وی در داخل و خارج کشور دلیل اصلی تورم کنونی است که هیچ ارتباطی با مسئله یارانه‌ها ندارد و حتی اگر تمام یارانه‌ها هم حذف شوند، این تورم از بین نمی‌رود.

درباره‌ی این که چرا در چنین شرایط بحران اقتصادی بر طرح هدفمندکردن یارانه‌ها پافشاری می‌شود، باز می‌باید به شیوه‌ی برخورد حکومت احمدی نژاد با مسائل برگشت؛ ایشان معمولا تنها بخشی از اندیشه‌ای را که جمعی متخصص و کارشناس با مطالعه و پژوهش بسیار مطرح کرده‌اند، برمی دارد- مانند همین موضوع هدفمندکردن یارانه‌ها که سال‌ها پیش توسط بانک بین الملل مطرح شد، و طی چندین گزارش نماینده‌های صندوق بین المللی پول International Monetary Fund که هرساله به ایران می‌آیند و گزارش معروف اصل چهار اساسنامه‌ی سازمان را می‌نویسند که در آن تکرار شده است یارانه‌های ایران باید هدفمند و به تدریج حذف شوند، ولی همزمان با این اقدام بودجه می‌باید متعادل باشد یعنی دولت کسر بودجه نداشته باشد، و بهای ریال در برابر دلار این اندازه تصنعی بالا نباشد و ایران نیز مانند برخی کشورهای دیگربه تدریج دلار را شناورکند، تا تعادل بهتری میان صادرات و واردات ایران حاصل شود- بدون انجام هیچ یک از این پیش شرط‌ها دست به کارهدفمند کردن یارانه‌ها شدن ثمر بخش نخواهدبود.

هدفمند کردن یارانه‌ها بدون توجه به توصیه‌های دیگرِ متفکران دانش اقتصاد ویرانگر است، دولت آقای احمدی نژاد دلار را به طرز تصنعی ارزان نگاه می‌دارد تا واردات ارزان بمانند و اجناس چینی به سادگی در ایران به فروش برسند؛ می‌گویند این از تورم می‌کاهد، ولی نتیجه این می‌شود که کارخانه‌های داخل کشور ورشکست و کارگران بیکار شده‌اند و اقتصاد کشور از هم پاشیده است.

برای حذف یارانه‌ها لازم است آمار درستی از دهک ‌های جامعه در دست داشت و دقیقا آگاه بود دهک‌های اقتصادی کشور چگونه تقسیم شده‌اند، متاسفانه ما در ایران چنین آماردقیق وقابل اعتمادی نداریم و آماری که حکومت به سازمان‌های بین المللی ارائه می‌دهد قابل اعتماد نیست؛ مثلا ضریب جینی Gini coefficient که بیانگر اختلاف طبقاتی در کشور است، به طرز مسخره‌ای ساختگی است و ایران را یکی از معتدل‌ترین کشورهای دنیا در این مورد نشان می‌دهد؛ دیگر این که آقای احمدی نژاد در نظر داشت پول را به حساب‌های بانکی تک تک افراد جامعه بریزد، حال آن که در ایران هستند افرادی در روستاها یا حتی در شهرها که پولشان را به بانک نمی‌سپارند؛ در نتیجه ایشان احتمالا تصمیم خواهدگرفت که این پول را در اختیار مساجد یا کمیته‌های هر منطقه قراردهد- یک نوع گداپروری که پاره‌ای مردم را جیره خوار حکومت کند تا هر آخر ماه به این مراکز مراجعه کنند و در حقیقت از احمدی نژاد وگماشتگانش صدقه بگیرند، درعوض دولت نام و نشانی همه افراد جامعه را در اختیار داشته باشد و زمانی که به آنان نیاز دارد- مثلا برای سرکوب تظاهرات مخالفان- از آنان استفاده کند. این روش آقای هوگو چاوز در ونزوئلاست، او توانسته است با این شیوه برای خود هوادارانی گردآورد که هر زمان لازم شد هرکاری که بگوید برای او بکنند و در انتخابات هم به نفع او رای دهند، در غیر این صورت یارانه‌شان قطع می‌شود. اجرای این طرح در ایران به این صورت، البته به جای آن که هر شهروند را مستقل و متکی به خودکند، اختیار جامعه را بیشتر به دست آخوندهای مساجد یا کمیته‌ها می‌سپارد و مردم را بیش از پیش محتاج و وابسته به حکومت می‌کند.

مسئله‌ی دیگر مالیات است. حکومت ایران هیچ آگاهی از میزان مالیاتی که مردم – جز کارمندان دولت- می‌پردازند ندارد، در حقیقت دیگران اصلا مالیات نمی‌پردازند، وهربار بار هم که خواستند برای بازار مالیات تعیین کنند، کار به اعتصاب کشید، بنابراین دولت هیچ اطلاعی از درآمد مردم ندارد، حال آن که برای حذف یارانه‌ها و پرداخت پول نقد به مردم دولت می‌باید از درآمد مردم مطلع باشد؛ و در نهایت این که سیستم‌های اداری و اجرایی سالم و غیر فاسدی که می‌باید پیشبرد این امور را در دست بگیرند در ایران وجود ندارد، و روزی هم که ایجاد شوند چندین سال برای این سرشماری‌ها و برنامه ریزی‌ها فرصت لازم است، و تازه آن زمان بهتر است نخست این طرح را در منطقه‌ای محدود به صورت نمونه و آزمایشی اجراکنند تا از کمبودها و نواقص کار آگاه شوند. اجرای بی برنامه‌ی این طرح می‌تواند اقتصاد کشور را متلاشی و منفجرکند.

به همه‌ی این دلائل طرح هدفمندکردن یارانه‌ها یک هوسبازی آقای احمدی نژاد است برای سرگرم کردم مردم که به هیچ نتیجه‌ی مثبتی نخواهدرسید؛ بسیاری از کارشناسان اقتصاد درون کشور بارها در این باره به دولت تذکر داده و اعتراض کرده‌اند، ولی ایشان به جای درنگ و مطالعه طرح تازه تری هم بر ابتکارهای افسانه‌ای خود افزوده است و آن ماجرای انتقال چهل درصد کارمندان دولت با دو فوریت از تهران به شهرستان‌هاست که روشن است عملی نیست.

ایشان یا حقیقتا منتظر ظهور امام زمان است و می‌کوشد کشور را به هم بریزد، یا احساس قادر
مطلق بودن دارد و از این که می‌بیند هر چه می‌خواهد انجام می‌دهد و کسی نمی‌تواند جلودارش باشد لذت می‌برد. به نظر من هیچ دلیل عقلانی دیگری برای طرح‌های او نمی‌توان یافت. پیش بینی‌هایی که درباره‌ی افزایش تورم در ایران می‌شود، به نظر من درست است. اجرای این طرح، تورم را در ایران تشدید خواهدکرد و مسائل ومشکلات جدید و بسیار جدی تری را پیش خواهدآورد.


۴- آقای احمدی نژاد در همایش«فرصت‌های خدمت» گفته است: «هدفمند كردن یارانه‌ها، توسعه سرمایه گذاری در داخل و خارج كشور و حضور در عرصه‌های مدیریت جهانی اولویت‌های كاری دولت در سال آینده خواهد بود... سال آینده سال تحولات بزرگ اقتصادی است و ما در این سال می‌خواهیم مدیریت جهانی کنیم.»

یکی از شعارهای مردم در روزهای پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری شعار «دروغ ممنوع!» بود که با آقای احمدی نژاد و کابینه‌ی سراپا تقلبی‌اش، اختلاف وجودی و حضوری دارد؛ از سوی دیگر در تجمعات هموطنانمان در روزهای اعتصاب بازار، شعار «مرگ بر دیکتاتور» بر سبزه میدان تهران چیره بود.

کوشندگان جنبش سبز و سران و سخنگویان راه سبز امید چگونه می‌توانند پیام سیاسی جنبش را با خواست‌های اقتصادی جامعه هر چه بیشتر بیامیزند تا چنان که در اعتصاب بازار دیدیم، حکومت را وادار به عقب نشینی کنند؟

این یک پرسش بسیار مهم است. متاسفانه نه تنها سران جنبش سبز، که تقریبا هیچ سیاستگر ایرانی تا کنون به ارزش تلفیق درست سیاست و اقتصاد پی نبرده و باورنکرده است که بزرگ‌ترین مسائل سیاسی ریشه‌ی اقتصادی دارند. در کمپین انتخاباتی ریاست جمهوری آقای کلینتون، زمانی که با آقای بوش(پدر) مبارزه می‌کرد، شعاری مطرح بود که یکی از کوشندگان کمپین در دفتر ایشان و بالای صندلی کارشان نوشته بود: «این اقتصاد است، احمق!» It is the economy, stupid! این زمانی بود که آقای بوش با دست پر، از جنگ عراق بازگشته بود، عراق را از کویت بیرون رانده بود، و بسیار محبوب بود؛ ولی آمریکا دچار بحران شدید اقتصادی بود. آقای کلینتون تمام تلاشش را بر صحبت کردن درباره‌ی مشکلات اقتصادی و میزان بیکاری گذاشت و انتخابات را برد.

شاید اهمیت عامل اقتصادی در تفکر طبقه‌ی سیاسی ما ایرانیان هنوز کاملا درک نشده است. اگر کسانی بتوانند کمک کنند تحلیل صحیح مسائل اقتصادی به گفتمان و شعارهای سیاسی جامعه ما وارد شود، و در نوشته‌ها و سخنان خود نیز بر مسائل اقتصادی انگشت گذارند و ذهنیت عمومی را چالش کنند که کشوری با این درآمد نفت، این سرمایه‌ی کم همتای نیرو و سرمایه‌ی انسانی،این تعداد مدیران شایسته و کارآمد، این اندازه نیروی کاری تحصیل کرده که در منطقه یا حتی در جهان کم مانند است؛ چرا این اندازه عقب مانده است؛ و عموم مردم را قانع کنند که اقتصاد کشور تنها با یک حکومت شایسته اصلاح می‌شود و اصلاح مشکلات اقتصادی کشور بر زندگی روزانه‌ی همه‌ی شهروندان اثر می‌گذارد؛ می‌تواند بسیار به مبارزه کمک کند. ما باید بتوانیم به مردم نشان دهیم دلیل ویرانی اقتصاد کشور، حکومت اسلامی و نادانی و فساد گسترده‌ی سران آن و انزوای کشور ما در جهان است.

اقتصاد را نمی‌باید مبحثی جداگانه و آکادمیک درنظرگرفت. همین امروز در آمریکا چشم تحلیل گران مسائل سیاسی به این است که آیا میزان بیکاری در کشورشان تا ماه نوامبر آینده یعنی زمان انتخابات کنگره و سنای آن کشور از نه و نیم درصد کمتر خواهدشد؟ اگر نشود به احتمال زیاد دمکرات‌ها بازنده خواهند بود و بخت پیروزی برنامه‌های دولت آقای اوباما در دو سال آینده و حتی شانس تجدید انتخاب او در سال 2012برای دور دیگر در خطر خواهد بود.

سیاستگران ما، نویسندگان و جامعه شناسان،و کوشندگان جوان جنبش سبز می‌توانند با افزودن موضوع اقتصاد به نوشته‌ها و بحث‌های سیاسی خود پشتیبانی مردمان بیشتری را جلب کنند. شبکه‌های ارتباطی جوانان در فضاهای انگاری می‌توانند بسیار به این آگاهی رسانی کمک کنند؛ ما می‌توانیم با کمک همدیگر با طرح راه‌های گریز از بحران اقتصادیِ کشور، بهترین بهره برداری سیاسی را از این شرایط به عمل آوریم و نقش مخرب رژیم را به عنوان موجب و بانی فقر و فلاکت ملی بهتر فاش سازیم.

آقای احمدی نژاد تا اندازه‌ای به اهمیت موضوع اقتصاد پی برده است و برای همین است که در سفرهای خود به روستاها یا شهرستان‌های کوچک به مردم پول می‌دهد. اما متاسفانه به جای مبارزه با فقر بیشتر گداپروری می‌کند. او درباره‌ی مسائل اقتصادی صحبت می‌کند و هنوز هم پس از پنج سال حکومت فردی مطلق العنان می‌خواهد از زیر بار مسئولیت فرار کرده، دیگران رامسئول قلمدادکند، و به نظر من متاسفانه تا حدودی هم موفق بوده است و آن چند میلیون نفری هم که به او رأی داده‌اند فریب خوردگان همین شیادی هستند.

مخالفین و معترضین به نظام هم می‌باید بر این نکته انگشت بگذارند که دلیل اصلی فقر و عقب ماندگی مردم و مشکلات اقتصادی کشو ر همین حکومت است. اگر این انقلاب منحوس سی و یک سال پیش اتفاق نیفتاده بود، کشور ما با شرایط و امکاناتی که داشت، امروز دستکم در ردیف کره جنوبی می‌بود که توانسته است یکی از اقتصادهای شکوفای جهان امروز شود. این انقلاب و این حکومت اسلامی، با فراری دادن نخبگان و با آن قانون اساسی با اصل ۴۴ لعنتی (ملی کردن همه چیز) بسیار به زیان کشور تمام شد و مارا یک بار دیگر به ردیف عقب مانده‌ترین کشورها تنزل داد.

سران جنبش سبز هرچند در تدوین این قانون اساسی و برخی رفتارهای اشتباه اقتصادی سال‌های نخست پس از انقلاب نقش داشته‌اند، می‌توانند از اشتباهات خود صحبت کنند- چنان که مسائل سیاسی گذشته را نقد می‌کنند- و مردم درک خواهندکرد که آن روزها که نیمی از دنیا در اسارت کمونیسم یا سوسیالیسم بود، و کشور ما در حال جنگ، شاید برخی سیاست‌های اقتصادی آقای موسوی ضرورت می‌داشت، و بهتر از آن از او برنمی آمد، ولی در دنیای امروز اقتصاد شکوفا همان اقتصاد بازار یا اقتصاد آزاد است و باید بی پروا از آن حمایت کرد، این بحث‌ها را می‌توان به بحث‌های سیاسی افزود و مسائل و مشکلات اقتصادی را بهتر و بیشتر توضیح داد.

آزادی سیاسی و آزادی اقتصادی همراه هم به دست می‌آیند. آزادی سیاسی به آزادی اقتصادی می‌رسد و هر آزادی اقتصادی در نهایت آزادی سیاسی بیشتری را نوید میدهد. در کشور چین، همین میزان آزادی اقتصادی کارگران را به اعتصاب برای حقوق بیشتر و ایجاد سندیکا رهنمون شده است- پدیده‌ای که در چین مائوتسه حتی تصور آن از محالات بود؛ چندی که بگذرد مردم چین آزادی مطبوعات هم خواهندخواست، و چین به تدریج به یک دمکراسی سیاسی در کنار یک اقتصاد آزاد دست خواهدیافت. یا مثلا در مصر، بزرگ‌ترین خیانت به اقتصاد کشور در زمان عبدالناصر انجام شد، امروز شما با هر روشنفکر منصف عرب که صحبت کنید معترف است که سوسیالیسم عرب چه بلائی بر سر اعراب آورد، و متقابلا کشورهای با اقتصاد آزاد با چه سرعتی حیرت آوری پیشرفت کرده‌اند. هندوستان یکی دیگر از نمونه‌های موفق کشورهائی است که با پشت کردن به سوسیالیزم و اقتصاد دولتمدار و پذیرش اقتصاد آزاد توانسته است در زمانی کمتر از بیست سال در کنار چین و برزیل و روسیه در ردیف غول‌های اقتصادی معروف به گروه BRIC خودنمائی کند.

زمانی که درمورد مسائل اقتصادی در جمهوری اسلامی بحث می‌کنیم، علاوه بر همه‌ی این مطالب می‌باید در مورد فساد و تباهی و طمعکاری پاسداران و آخوندها توجه ویژه مبذول داشت؛ مردم را باید آگاه کرد که مشکل اقتصادی و سیاسی ایران با وجود جمهوری اسلامی هیچ راه و امکان بهبود و گشایش ندارد زیرا نخستین و الزامی‌ترین پیش شرط یرای ایجاد و توسعه‌ی اقتصادی پویا و ثمر بخش، امنیت قضائی و حکومت قانون است همراه با شفافیت که تنها در سایه‌ی وجود و استقرار مطبوعات و رسانه‌های آزاد امکان پذیراست، و نفس قانون شکن و ماهیت فاسد ودغلکار این حکومت با توسعه و بهبود اقتصادی در تضاد است . ما باید بتوانیم اهمیت و لزوم آزادی را در همه ابعاد آن نه تنها به عنوان یک شعار سیاسی بلکه به عنوان یک ضرورت اقتصادی در جامعه مطرح کنیم.



۵- دلنگرانی پررنگ‌تر این روزهای بسیاری از ما ایرانیان مسئله‌ی تحریم‌های اقتصادی و خطر حمله‌ی نظامی به خاک ایران است.
آقای احمدی نژاد می‌گوید کشور ایران در برابر تحریم‌ها مصون است و قطعنامه‌های شورای امنیت «کاغذ پاره»‌ای بیش نیستند.
آقای موسوی، از لزوم اطلاع رسانی صادقانه به مردم درباره‌ی اثرات تحریم‌ها؛ خطرات امنیتی که کشور با آن روبه روست؛ شکاف بین ملت و دولت سرکوبگر و در حال جنگ با ملت؛ تصفیه‌های جناحی؛ درگیری سپاه در مسایل سؤال برانگیز، سخن می‌گوید و با یادآوری «کشورهای دیگر منطقه که در دام لفاظی‌های مغرورانه و میان تهی دولتیانشان افتادند»، هشدارمی دهد: «بخشی از دولتیان شانس بقای خود را در ادامه این بحران و تشدید مخاصمات و حتی تشویق دشمنان برای تعرض نظامی ببینند.»

اگر بپذیریم تحریم‌های اقتصادی به شتاب بخشیدن به نرخ تورم و بیکاری می‌انجامد، در شرایطی که هیچ نشانی از تغییر رفتار برهنه از خرد و مسئولیت این حکومت تهی از هر مشروعیت مردمی دیده نمی‌شود، (آقای احمدی نژاد بی توجه به منافع ملی، می‌گوید: وظیفه‌ی من نجات بشریت است.) شما چشم انداز این تصویر دلهره آور را چگونه می‌بینید؟ پندار بخشی از حکومت درباره‌ی برجاماندن نظام در صورت حمله‌ی نظامی به خاک ایران مانند سال‌های جنگ ویرانگر با عراق - چنان که آقای موسوی هشدارمی دهد- چه اندازه می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد؟

من بسیار خوشحالم که آقای موسوی در این باره چنین اندیشیده و چنین نوشته است. چندی پیش در مقاله‌ای نوشته بودم، سخنگویان جنبش سبز خوب است نظر مردم ایران را درباره‌ی سیاست‌های خارجی دولت آقای احمدی نژاد بیان دارند تا دنیا بداند جایگزین‌های احتمالی این حکومت با دنیا سر جنگ و ناسازگاری ندارند و گرچه به درستی دستیبابی به انرژی هسته‌ای را حق ملت ایران می‌دانند، اما با متانت و با برخوردهای منطقی و اصولی با آژانس انرژی اتمی و با پایبندی به تعهدات بین المللی این مسئله را دنبال خواهند کرد. در این مورد باید با صراحت و شفافیت بیشتر جهانیان را مخاطب قرار دهند و بدین وسیله از خطر جنگ و ویرانی بیشتر بکاهند.

مسئله‌ی جدی دیگر تحریم‌هاست. تحریم‌ها حتما مؤثر خواهند بود ولی اثری را که دنیا می‌اندیشد نخواهند داشت. آقای احمدی نژاد و شرکای او در سپاه پاسداران کمبودهای حاصل از تحریم اقتصادی را به بازار قاچاق بزرگ تری برای خود تبدیل خواهند کرد و از آن بهره خواهندبرد. وقتی واردات قانونی بازایستد، وارد کردن قاچاق افزایش می‌یابد که آن هم در انحصار پاسداران است، این قاچاق تا امسال سالیانه دوازده میلیارد دلار بوده است، از این پس تخمین می‌زنند تا بیست میلیارد دلار در سال هم افزایش خواهد یافت. زمانی که احمدی نژاد می‌گوید از تحریم‌ها استقبال میکند احتمالا در فکر افزایش عواید حاصل از معاملات قاچاق است.

دور آخر تحریم‌ها، به ویژه تحریم‌های اروپاییان که بر بانک‌ها و بیمه است، بی تردید بر بازار اثر خواهدگذاشت؛ کار بازار با چک و سفته و بیمه است، وقتی بازرگان نتواند ارز منتقل کند، کار بازار می‌خوابد، و بدین ترتیب تحریم‌ها بیشتر بر مردم اثرمی گذارند تا بر حکومت.

مشکل اینجاست که غرب فکرمی کند اگر دولت ایران سیاستی اعمال کند که به اجرای تحریم‌های اقتصادی بینجامد، مردم ناراضی می‌شوند و برای بار دیگر این دولت را انتخاب نمی‌کنند. غربی‌هانمی فهمند کل نظام جمهوری اسلامی نه با رای مردم ایران بر سرکارآمده است و نه با رای مردم برکنارخواهدشد- نظامی که انتخابات شورا‌ها- یک انتخابات دروغین و تقلبی دیگر- را از ترس مردمی که دیگر هیچ ارتباطی با آن ندارند، سه سال به تاخیر انداخته است. (البته جمهوری اسلامی ادعامی کند در سی سال هژده انتخابات آزاد برگزارکرده است، و غرب همین را می‌شنود.)

اما مخالفت با تحریم به چه معناست؟ چه راه درست تری می‌توان یافت تا حکومت ضعیف شود و بیفتد؟ بعضی سیاستگران معتقدند تحریم گزینه‌ای در برابر جنگ است، و اگر تحریم‌ها اثرنکنند، گزینه‌ی بعدی غرب حمله‌ی نظامی به ایران خواهدبود، و از این رو از تحریم‌ها پشتیبانی می‌کنند. حمله‌ی نظامی به ایران، به هر شکل که باشد، زیان‌های بسیار دارد که یکی از آنها خطر تجزیه‌ی کشور و تهدید علیه استقلال و یکپارچگی کشور است، ویرانی و واماندگی عراق و افغانستان پیش روی ماست، ما نمی‌خواهیم ایران به چنان مصائبی دچارشود؛ و تازه هیچ مشخص نیست نتیجه‌ی حمله به کجا برسد. تضمینی نیست که جنگ رژیم اسلامی را پایان دهد، این رژیم می‌تواند در جنگ به یک رژیم نظامی-امنیتی کامل و یک استبداد مطلق و مخوف‌تر تبدیل شود و بهانه‌های بیشتری هم برای سرکوب مبارزات مردمی به دست آورد. البته من فکرنمی کنم احتمال حمله نظامی به ایران چندان بالا باشد. این حکومت تهران است که بیش از همه خواهان جنگ است چون جنگ را یگانه مفر خود از مشکلات روز می‌داند، حتی اگر به هزینه‌ی نابودی کشور تمام شود؛ ایران و مصالح مردمش هرگز در محاسباب رژیم اسلامی از اهمیت ویژه برخوردار نبوده است.

به نظر من، پاسخ این حکومت نه جنگ و نه تحریم است؛ راه حل فلج کردن حکومت است و بهترین راه فلج کردن این حکومت از دو مسیر می‌گذرد؛ یکی تشدید مبارزات بی خشونت و توسعه‌ی نافرمانی مدنی در درون مرز؛ و دیگری انزوای هرچه دامنه دار‌تر در برون مرز. کمپین در مسیر اخراج جمهوری اسلامی از سازمان‌های بین المللی بهترین راهکار برای مبارزان برون مرز است. به عنوان مثال ما می‌توانیم توجه دنیا را به این تناقض جلب کنیم که چگونه است که جمهوری اسلامی می‌تواند عضو سازمان بین المللی کار ILO باشد، در حالی که کارگران ایرانی اجازه‌ی تأسیس سندیکا ندارند و رهبران کارگران و متقاضیان تشکیل سندیکاها در سخت‌ترین شرایط زندانی هستند ؟ می‌شود این گونه مطالب را با تهیه‌ی تومار و گردآوری امضا به گوش کشورهای عضو سازمان‌های بین المللی رساند و مثلا یکی از اعضای سازمان بین المللی کار را قانع کرد تا درخواست اخراج حکومت اسلامی را از این سازمان مطرح کند؛ همین کار را می‌شود در یونسکو انجام داد، رژیمی که دشمن دانش و دانشجوست و بزرگ‌ترین آسیب‌ها را به فرهنگ سرزمین ما واردکرده است، استحقاق عضویت در یونسکو، یعنی سازمان بین المللی آموزش و فرهنگ، را ندارد و عضویتش در چنین سازمانی ننگ آور است. این قبیل کارها را در برخورد و مبارزه با رژیم نژاد پرست آفریقای جنوبی آزمودند و نتیجه گرفتند و سر انجام به آزادی و استقرار حکومت قانون در آن کشور دست یافتند.

از آنجا که رژیم اسلامی پشتیبان تروریسم در سراسر دنیاست، و برای ادامه یافتن، برای خود از میان کشور‌های کم درآمد پشتیبان می‌خرد احتمالا از پشتیبانی آنها در سازمانهای بین المللی بر خوردار است. به عنوان مثال چندین سال پیش فرد جوانی را با بودجه‌ی دولت به قم آوردند و برای ریاست جمهوری جزیره‌ی کومور بیست سال تعلیم دادند . جزیره مذکور درمجاورت ساحل جنوب شرقی قاره افریقا قرار دارد و مدت‌ها از مستعمرات فرانسه بود. ساکنان آن مسلمان هستند. این مجمع الجزایر کوچک افریقائی امروز همانند یکی از استان‌های ایران زیر نظر آخوندها و سران رژیم اداره می‌شود. تاکنون صد‌ها ملیون دلار در آن خرج ویلاسازی برای آخوند‌ها و سران سپاه پاسداران شده است و آن را با انواع سلاح‌های مدرن مجهز کرده‌اند. رئیس جمهورش هم که فارغ التحصیل مکتبخانه‌های قم است فارسی را به خوبی صحبت می‌کند و طبعا با حکومت ایران دوست و نزدیک است، و اجازه و امکان جابه جایی اسلحه را هم در آن جزیره به آنان می‌دهد. جمهوری اسلامی از این نوع مواجب بگیر‌ها در سازمانهای بین المللی زیاد دارد. با این وجود تلاش برای اخراج این رژیم تروریست و ناقض حقوق بشر می‌تواند بسیار ثمر بخش باشد.

ما می‌باید پی راهکارهائی باشیم که در درون مرز برای حکومت مشکلات بیشتری ایجادکند و برای مردم کمترین هزینه را داشته باشد. احتمالا انفجار درونی ایران به نظر من بر اثر یک جرقه‌ی اقتصادی رخ خواهدداد- چیزی مانند آنچه در گذشته بلوا می‌نامیدند، بدین معنا که مثلا مردم به نانوایی می‌رفتند و نان نبود، مردم مغازه را غارت می‌کردند و شهر شلوغ می‌شد. این بار هم به احتمال زیاد تظاهرات و موج اعتراض وسیع و دامنگیر بعدی در درون مرز انگیزه اقتصادی خواهد داشت.


۶- شما در یکی از نوشته‌های اخیرتان از «آگاهی تدریجی ایرانیان مهاجر از راز و رمز نهائی پیشرفت و موفقیت جوامع میزبان» سخن می‌گویید: « آنچه آینده‌ی ایران را تغییر خواهد داد تنها دانش و فناوری حاصل از این سالهای تبعید نیست. حتی ثروت سرشاری که ایرانیان مهاجر طی این مدت کوتاه در نتیجه تلاش و کار ممتد خود اندوختند (و میزان آن بیش از دوبرابر همه درآمد نفت ایران از روز کشف نفت تا به‌امروز است) در برابر آنچه در مقیاس انسانی نصیب ایرانیان شده است ناچیز می‌نماید. .. ایرانی‌های مهاجر به‌تدریج و حتی ناخودآگاه با رمز پیشرفت و ترقی این جوامع آشنا شدند و دریافتند که قدر نهادن به حرمت انسانی در جوامع آزاد چگونه می‌تواند بشریت را از حکومت دین و استبداد رها سازد...در واقع باید گفت برای ایرانی‌های مهاجر مسلم شد که رمز موفقیت جوامع غربی در درک این واقعیت نهفته است که حرمت انسانی به مرکزیت فرد و فردیت در جامعه و احترام به حقوق مادی ومعنوی فردفرد انسانها مسیری است که این کشورها را در دستیابی به رفاه و آسایش هدایت کرده است.»

چگونه است که مبارزات هموطنان جوان ساکن ایران که سراسر زندگی‌شان را زیر سایه‌ی حکومتی فاشیست گذرانده‌اند، از مبارزات بیشتر ایرانیان مهاجر که انتظار می‌رفت اهمیت و ارزش «حرمت انسانی به مرکزیت فرد و فردیت در جامعه و احترام به حقوق مادی ومعنوی فردفرد انسانها» را عملا زندگی کرده باشند؛ بازتاب کامل‌تر و درست تری از سخنان شما را بر رفتار خود نشانده و اساسا جنبش اجتماعی سبز، طرح رفراندم یا پویش یک میلیون امضا و گفتمان مطالبه محور، همه از درون کشور آغاز شدند و با پشتیبانی ایرانیان درون با هر نظام ارزشی و باور سیاسی پیش رفتند، درحالی که کوشندگان سیاسی برون مرز دشوار توانسته‌اند حتی گرد خواست احترام به اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر- که فرایافت تمام نمونه‌های بالا بوده است- جمع بمانند؟ شاید بتوان گفت مخالفین و مبارزین ایرانی برون مرز در مواردی حتی به حرکت‌های درون آسیب رسانده‌اند.

من کاملا با نظر شما موافقم و اگر به همین نسلی که شما می‌گویید امید نمی‌داشتم،تا این اندازه طی سی سال گذشته در گستره‌ی سیاست ایران نمی‌کوشیدم؛ نهایتش این می‌شد که گوشه‌ای می‌نشستم و خاطره می‌نوشتم، ولی من هرگز به نومید شدگان یا نومید کنندگان نپیوستم و تنها امیدم همیشه به نسل جوان ایران بوده است. برای من هرگز شکی وجود نداشت که نسلی پدید خواهد آمدکه با آموختن از اشتباهات پدران و مادرانشان افسون‌های دین فروشان در آنها بی اثر خواهد بود. آنچه شما می‌فرمائید پدیده‌ای یگانه و بی سابقه نیست، سابقه‌ای تاریخی دارد؛ نسلی که در اروپای شرقی کمونیسم را براندخت نیز دست پرورده‌ی سیستم کمونیستی بود- همان‌ها که قراربود انسان‌های طراز نوین باشند و بهشت کمونیست را بسازند. آن نسل در نخستین فرصتی که یافت بر ضد تمامیت خواهی سیستم حاکم برخاست، درست مانند آنچه در ایران مشاهده می‌کنیم و سرنوشت تمام نظام‌های مستبد این گونه است.

مسئله به نظر من این است که این نسل از نزدیک دست بر آتش دارد، ماهیت پلید و دروغگو و ضد انسانی این نظام برای این نسل کاملا روشن است؛ بنا به مثل معروف فارسی که «ادب از که آموختی، از بی ادبان» این نسل نمی‌خواهد مانند این نظام باشد، جوان ایرانی در سراسر زندگی‌اش تجربه کرده است که احترام نگذاشتن به حقوق فردی و تحمیل مذهب و باور سیاسی و شیوه‌ی زندگی و نوع پوشش به افراد انسانی چه اندازه دردناک است، و می‌خواهد آن گونه رفتارنکند؛ یعنی نسل شما اصول لیبرالیسم را در کوره‌ی آزمایش آموخته است، و نه التزاما از مطالعه‌ی آثار پوپر یا‌هایک؛ برای همین است که در این جنبش این اندازه حقیقت و صمیمیت و پایداری وجوددارد.

درباره‌ی مخالفین و مبارزین برون مرز، برای من همیشه داستانی تداعی میشود که می‌گویند مربوط به زمانی است که فرانسه پس از شکست ناپلئون در جدال برای بازگرداندن پادشاهی بود، تالران Talleyrand که بسیار به بازگرداندن پادشاهی به فرانسه علاقه داشت، وقتی دید هواداران سلطنت، بیش از مخالفین سرسختی و بی خردی نشان می‌دهند، گفت: « اینها نه چیزی آموخته‌اند و نه چیزی فراموش کرده‌اند.» این حکایت اگر درست باشد بی شباهت به مواضع پاره‌ای از ایرانیان برون مرز نیست؛ آنها هنوز در سال‌های پیش از انقلاب زندگی می‌کنند و تمام تلاششان به جای مبارزه با حکومت اسلامی، بر تصفیه حساب‌های گذشته تلف می‌شود. هر گروه می‌کوشد به دیگری ثابت کند نقش کمتری در به ثمر رساندن انقلاب اسلامی داشته است تا به گونه‌ای حساب خود را پاک کند.

اما در درون مرز جوانان درد مشترک دارند، دردی که در زندگی روزانه‌شان حضور دارد، کنار هم ایستاده‌اند تا این درد را درمان کنند؛ نسل جوان که درگیری‌های نسل گذشته را ندارد، پیشرو و جلودار حرکت است و می‌داند تمام انرژی‌اش را می‌باید برای مبارزه با جمهوری اسلامی بگذارد نه بحث بر اختلاف بر سر نوع پرچمی که یک هم میهن همراه خود به تظاهرات می‌آورد؛ این نسل نمی‌گذارد مبارزه در مسیر اشتباه راه خود را گم کند. این البته از سویی باعث امیدواری است چون اصل مبارزه در ایران است ولی همانطور که شما فرمودید گاه برخوردهای ایرانیان برون مرز نومیدکننده یا حتی آسیب زننده است و من امیدوارم ما از مردم درون مرز که حقیقتا فرسنگ‌ها پیش‌تر از ما در حرکتند بیاموزیم، از گذشته بدرآییم و بیشترین توان و تلاش خود را برای دفع شر حکومت اسلامی و پایه ریزی جامعه‌ای آزاد و مرفه متمرکز کنیم.


دهم اوت دو هزار و ده میلادی