ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 21.07.2010, 19:19
نکته‌هایی در بازخوانی مفاهیم استقلال و استعمار

غفور میرزایی
دکتر کاظم علمداری در نوشتاری زیرعنوان "بازخوانی مفاهیم استقلال و استعمار" به یک مشکل اساسی در ذهنیت فرهنگی ما ایرانیان اشاره کرده اند که ما از کلمه "استقلال" تنها مفهوم "استقلال سر زمین" و دولت را درذهن داریم و برای حفظ آن حاضریم به حکومت استبدادی هم تن دهیم. چنین فرهنگی بهانه ای بدست دیکتاتورها داده است که به بهانه دشمن خارجی و تهدید مرزهای کشور بتوانند آزادی و استقلال فردی و جامعه را مورد تجاوز قرار دهند و درواقع ادامه دیکتاتوری خود را بر جامعه مشروعیت بخشند.

نوشته دکتر علمداری مدعی نیست که اگر دشمن خارجی به کشور حمله کرد ما نبایستی اهمیت بدهیم، زیرا در زیرستم دیکتاتوری خودی هستیم. برعکس، مسأله این است که در فرهنگ ما استقلال مرز ها و توجه به دشمن خارجی چنان بزرگ نمایی شده که سلطه گران داخلی، دشمن فرضی را وسیله مشروعیت بخشیدن سلطه گری خود کرده اند. آنها استقلال را فقط در استقلال خاک و مرزهای کشور محدود کرده اند، و وظیفه حکومت را حفظ استقلال آب و خاک تعبیر کرده اند. با این ادعا آنها آزادی و استقلال مردم را به هیچ می گیرند. نمونه های که دکتر علمداری ار این فرهنگ نادرست ارائه می دهد جمله آقای خاتمی است که گفته است: "من استبداد داخلی را بر استعمار خارجی ترجیح می دهم!

مسأله اصلا ترجیح استعمار خارجی به استبداد داخلی و یا ارجحیت دادن استقلال مرزه ها در برابر مشروعیت استبداد نیست، بلکه مسأله فرهنگی است که استبداد با ایجاد دشمن فرضی خارجی برای "مشروعیت بخشیدن و ادامه حکومت استبدادی خود می آفریند. این فرهنگ، درعهد خود باختگی قاجاریان در برابرغرب در ایران پدیدار شد و درعصر پهلوی ها و به ویژه در نظام دیکتاتوری اسلامی برای سرکوب مخالفان به کار گرفته شد. این فرهنگ از یکسو ناشی از بی توجهی به فردیت و استقلال فرد و در نهایت نافی استقلال مردم است، و از سوی دیگر ناشی ازخود باختگی در برابر قدرت و سرانجام وسیله توجیه زورگویی و استبداد حاکمان بر مردم می باشد.

شاید قدرت خارجی در عهد قاجار به آنجا رسیده بود که هر کار کوچک و بزرگی را زیرسر انگلیس و روس می دانستند. تصادفا قدرتمندان نیز در هنگام شکست و ناکامی خودشان به همین استعمارگران می پیوستند. برادر ناصرالدین شاه ازترس ظلم او به انگلیس ها پناهنده می شود و محمد علی شاه در شکست از مشروطه خواهان به سفارت روس می گریزد. مردم همه بزرگان کشور را نوکر اجنبی می دانند و البته حکومت هم هر مخالف و آزادی خواهی را عامل استکبار جهانی می شمارد. بی گمان نسبت دادن هر بد بختی و نا کامی به خارجی را نمی توان جز گریز از مسئولیت خود دانست. این دیدگاه که عقب ماندگی جامعه ما را نقشۀ خارجی ها و خواست امپرالیسم می دانند و ادامه استبداد بومی را به خواست خارجیان نسبت می دهند نیر بی تردید به این فرهنگ دامن می زند. استعمار و امپریالیسم پدیده ای نسبتا جدید و مربوط به سه قرن اخیر است، در حالیکه زوال وعقب ماندگی ایران ریشه های تاریخی در بطن جامعه دارد. کشور همسایه ما ترکیه نیز که تا اوایل قرن بیستم امپراتوری بزرگی بود به دلایل همان ریشه های تاریخی قادر نشد در عصر رشد سرمایه داری که غرب به سرعت رشد کرد قدرت گذشته خود را حفظ کند و مانند ایران در جرگه کشورهای عقب مانده در آمد.

آنچه در مقاله اخیر علمداری مد نظر است، بررسی ذهنیت جامعه نسبت به نقش استعمار و استبداد است که با فرض نقش استعمار علیه ما، نقش مخرب استبداد بومی در حاشیه قرار می گیرد. استبداد از همین ذهنیت و روحیه برای بقای حکومت خود بهره می برد. احتمالا همگی این جمله معروف خمینی را شنیده اند که می گفت: "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!"، اما اگر بمبی در اتومبیلی در کنار خیابانی در تهران منفجر می شد، بلافاصله آنرا به آمریکا و صهیونیست ها نسبت می دادند و هنور نیز چنین می کنند. با استفاده از همان ذهنیت فرهنگی است که حتی ضعف حکومت، که مسوول حفظ امینت جامعه است را با توطئه خارجی ها توجیه می کند. همین ذهنیت است که قادربه پذیرش این امر ساده نیست که یک مخالف داخلی می تواند اقدام به عمل تروریستی کرده باشد و برای این کار نیازی به قدرت های جهانی نیست. همین ذهنیت سبب می شود که از سوی دیگر برخی ازمخالفان جمهوری اسلامی، حکومت گران را عرب بخوانند و از پذیرش این واقعیت که ایرانی هم می تواند جنایتکار باشد فرار می کنند، ویا قدرت گیری جمهوری اسلامی را کار انگلیس و آمریکا می خوانند.

همانگونه که اشاره شد این ذهنیت در فرهنگ ایران خاص دوره جمهوری اسلامی نیست. در گذشته نیز دولت مخالفان خود را با انگ وابستگی به استعمار تخطئه و مجازات می کرد. رمز اصلی اینکه چرا پپس از ۳۱ سال خواست مرکزی ایرانیان در انقلاب ۵۷ یعنی آزادی بدست نیامده، در همین ذهنیت نهفته است و استبداد که دشمن اصلی آزادی مردم است، خود را پشت شعار مقابله با استعمار خیالی و نسبت دادن مخالفان به خارجی ها پنهان می سازد. بی تردید برای کسب آزادی و ساخت دمکراسی در ایران باید با این ذهنیت نیز مقابله کرد و اجازه نداد که مستبدان جمهوری اسلامی با وابسته خواندن آزادی خواهان به استعمار- خود را تبرئه و زمینه سرکوب مخالفان را فراهم کنند.

استبداد ریشه عقب ماندگی ما بوده و هست. همین ذهنیت مخرب همدستی با استبداد داخلی برای مقابله با دشمن خیالی خارجی ناشی از استبداد زدگی جامعه است، که اجازه نداده است مردم با استقلال فکری و آزاد اندیشی، نقش استبداد را بشناسند و پی به مشکلات خود ببرند و برای رفع آن به سراغ خارجی ها نروند. در حالیکه دشمن اصلی خواست های آنها در درون ایران وهمان حکومت خودکامه است.

در جهان امروز منافع ملی هر ملتی در پیوند با مناسبات عادلانه و قانونی با کشورهای دیگر بدست می آید، نه در دشمنی با آنها و منزوی کردن خود، امری که امروز جمهوری اسلامی بر ایران تحمیل کرده است. کوتاه کلام اینکه با استقلال مردم نه تنها آزادی و دمکراسی فراهم می شود، بلکه استقلال کشورو دولت نیز تآمین می گردد. ولی بر عکس آن درست نیست. هیچ جامعه آزاد و دمکراتی زیر سلطه خارجی ها نبوده و نیست.

پایان


نظر کاربران:

من به دلیل استفاده ازفیلتر شکن قادر به پاسخ مستقیم به آقای میرزایی نیستم.
اما مطلب ذیل درمورد آخرین نوشته ایشان است.

من نمیدانم نویسنده محترم از نظریه اخیر آقای علمداری که به کرات در آن مقاله اشاره به "استعماری که هرگز نبوده" به چنین برداشتی رسیده است. امتزاج مبارزات آزادیخواهانه و ضد استعماری ملت ایران از دوران مرحوم دکتر محمد مصدق تا سرنگونی دربار پهلوی به دلیل سیاست های استعماری آمریکا و انگلستان بوده است. اسباب تعجب است که آقای علمداری امروز نافی دشمنی غرب با مبارزات آزادیخواهانه ملت ایران در دوران حکومت پهلوی هاست و اعتقاد بر این دارد "که هرگز نبوده" و قلم انتقاد و نکوهش را بسوی مرحوم آل احمد میگیرد. تو گویی او بود که در سال ۳۲ در ایران کودتا کرد.
غرب ستیزی روشنفکران ما و محبوبیت حزب توده در یک دوره از تاریخ کشور بیشتر به دلیل رفتار غرب در ایران بوده تا انحطاط اندیشه سیاسی در ایران. اگر امروز مبارزه با استعمار در داخل کشور از دید روشنفکران و صاحبنظران از اولویت خارج گشته، صرفا به یمن دستاورد انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ است که علیرغم تمامی کاستیهای خود بر کودتای سال ۳۲ فائق شد. این امر مهم و دستاورد گرانبها در مقاله آقای علمداری به هیچ انگاشته شده و به سخره گرفته شده است. آخر حمله مغول ها چه ارتباطی با تاریخ استعمار نوین در ایران دارد؟ دموکراسی کره جنوبی و ترکیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوراها چه سنخیتی با مبارزات مردم ایران در دهه ۵۰ دارد؟
نوشته آقای علمداری بنده را به تفکر واداشته که شاید نشان انحطاط اندیشه سیاسی در دوران فعلی غرب زدگی رقت انگیزی باشد که برخی از روشنفکران تبعیدی ما را به دلیل دوری چندین دهه از ایران گرفتار خود نموده است.