ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 22.06.2005, 23:01
آقای رفسنجانی و ما مردم فراموشکار!

مصطفی مدنی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
پنجشنبه ٢ تير ١٣٨٤

دور دوم انتخابات ریاست جمهوری، جمعه آغاز می‌شود. یک لیبرال محافظه کار و یک رادیکال محافظه کار، در دو سوی گود ایستاده‌اند و با آرایشی قابل فهم مردم را سرگرم می‌کنند. رشته ای مقدس رسالت این دو را بهم پیوند میدهد. حفظ حاکمیت خداوند و پایان دادن به هرگونه تردید جامعه نسبت به قانون اساسی ولایت مطلقه فقیه. این دو سلاله نظام اسلامی، با کوله بار دو پرونده جنایت، فرزند راستین معتقدات حکومتی هستند که هرآینه مصلحت نظام ایجاب کرده است، سر مخالفان دگراندیش را در سینی گذاشته‌اند. آقای احمدی نژاد با سازمان دادن قتل دکتر سامی رسالت داشت که هرگونه فکر اصلاح طلبی درون حکومت را خفه کند و آقای‌ هاشمی خود محو دگراندیشان را عین رسالت نظام اسلامی می‌دانست. حال، قال اینست که از مار به افعی پناه بیاورید. و ما چه زود باور می‌کنیم، داستان «لوطی و انترش» را. این دو ایستاده‌اند بر ویرانه اقتصاد کشوری که خود به زیر خط فقر پرتاب اش کرده‌اند و حکم می‌کنند: آزادی «مال خر است» به فکر نان باید بود.
احمد شاملو شاعر نامدار تاریخ معاصر چه خوب گفته بود: «حافظه تاریخی مردم ما ضعیف است.» شاملو اگر در حیات بود و ناقوس خلق الله را می‌شنید که به هزار آهنگ ‌هاشمی را تکرار می‌کنند تا راه «فاشیسم» را بسته بدارند، شاید به این نتیجه می‌رسید که ما مردم، اساسا حافظه ضعیفی داریم. شاید به همین دلیل باشد که همیشه گوش به زنگ فرمانهای خداوند هستیم. فرمانهائی که بقول سوفوکل اسطوره نویس برجسته یونانی، نه دیروزی هستند و نه امروزی و نه هیچکس می‌داند، از کجا و چگونه آمده‌اند. سرنوشت اینستکه، ما می‌بایست بدست خودمان آن شخصیت سیاسی منفوری را وارد عرصه کنیم که می‌دانیم، عامل اصلی فقر و نکبت امروز جامعه ما بوده است. آرایش صحنه به گونه‌ای ست که عوام باید، تعالی نجات از اسارت محجوریت را ممنون آقای ‌هاشمی نیز باشد!
اینجا ذکر خاطره‌ای مناسبت دارد. در سالهای نوجوانی علاقه به تاریخ داشتم. مطبوعات دوران جنگ جهانی دوم را ورق می‌زدم. پدرم روزنامه‌نگار هم بود و آرشیو بزرگی از مجله‌های دوران جنگ داشت. طنزی از مجله اطلاعات هفتگی در خاطرم نشسته است که همراه با یک کاریکاتور مصور شده یود. تصویر بزرگی از استالین، روزولت و چرچیل رئیس سه کشور اصلی متفقین علیه هیتلر که در دوره پایانی جنگ، برای تقسیم جهان پس از جنگ، به تهران آمده بودند. این طنز، پس از پایان کنفرانس تهران و خروج این سه تن از ایران چاپ شده بود. هر سه رهبر دور یک میز نهار خوری نشسته بودند و غذا صرف می‌کردند. سگی هم در کنارشان نشسته بود و به دست آنها نگاه می‌کرد. استالین به خردل روی میز اشاره کرد و از روزولت پرسید اگر لازم باشد این خردل را شما چگونه به خورد سگ می‌دهید. روزولت گفت، دست و پای‌اش را می‌بندیم و می‌ریزیم توی گلوی‌اش تا بخورد. روزولت پرسید خود شما چه کار می‌کنید. استالین پاسخ داد. می‌گویم بخور. اگر خورد می‌شود رئیس بخش سگها وگرنه غذای او را قطع می‌کنیم. هر دو از چرچیل پرسیدند. چرچیل بجای جواب از سر میز بلند شد قاشق را از خردل پر کرد و مالید زیر دماغ سگ. سگ بیچاره برای اینکه دماغ اش نسوزد. تند و تند شروع کرد به لیسیدن خردها و تمام‌اش کرد. مجله این طنز را در رابطه با پذیرش قرار داد اسارتبار معروف ١٩١٩ وثوق الدوله و دولت انگلیس نوشته بود که احمد شاه تا حد سقوط پای آن نرفت ولی رضا شاه با پادرمیانی مجلس چهارم با طیب خاطر آن را پذیرا شد. این حکایت انتخابات امروز ماست. آقای احمدی نژاد را زیر دماغ ما گذاشته‌اند تا‌ هاشمی را با صمیم قلب پذیرا شویم. بی آنکه بدانیم و بخواهیم به این اهمیت برسیم که تفاوت این دو برای آینده ایران به ارزش خردلی هم نمی‌ارزد.
بخش اعظم جنبش روشنفکری ایران که دور اول انتخابات را بویژه بعداز اعلام برنامه و میثاق آقای معین با مردم، تحریم کرده بود، باید فکر امروز را می‌کرد. ما باید از پیش این ارزیابی را می‌داشتیم که وقتی انتخابات مجلس هفتم علی رغم تحریم تمامی نحله‌های فکری ره بجائی نبرده است، تحریم قوه مجریه نیز معجزه‌ای نمی‌کند بویژه موضوع ریاست جمهوری که با زندگی روزمره مردم سروکار دارد. ما باید می‌دانستیم. دو صف آرائی اقتصادی متضاد و مغایر یکدیگر در اتحاد با هم در انتخابات ظاهر خواهد گشت و دیدیم که ظاهر شدند. تکنوکراتهات و اقشار مرفه در آرزوی ثبات از آقای ‌هاشمی و دیگری عوام و اقشار تهیدستی شهری در آرزوی معجزه‌ای از فیلمهای تبلیغاتی آبگوشت خوری و گنج قارونی آقایان احمدی نژاد و کروبی.
دور دوم انتخابات، در ورای هر تقلبی که رسم این حکومت است، می‌باید در انتظار ورود همین اقشار اجتماعی بود، که با وهمی دوباره ناصیه ترقی اقتصادی را در سیمای‌هاشمی خواهند جست.
جنبش روشنفکری ایران با بازنگری دوباره اشتباه خویش، خوب است به این نتیجه برسد که راه ترقی کشور را نه با آرزوهای بزرگ «فرخوان رفراندوم» و نه حقارت‌های کوچک «حمایت از‌ هاشمی» که با قدمهای سنجیده و برنامه‌های واقعی برای رادیکالیزه کردن اصلاحات می‌تواند پی بگیرد.