ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 09.06.2010, 14:55
تئوکراسی و برداشت‌های گروه‌های اجتماعی گوناگون از آن

دکترایرج والا
چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
بمناسبت سالگرد انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ۱۳۸۸ رهبران جنبش سبز در ایران فراخوان به تظاهرات داده‏اند. بسیار بعید بنظر می‌رسد که به اپوزیسیون اجازه تظاهرات داده شود، اما نفس دادن فراخوان پیامی است به دولت حاکم که مخالفان به مقاومت خود ادامه خواهند داد. گزارش‌های مربوط به تظاهرات خیابانی، دستگیری‌ها، شکنجه و اعدام مخالفان در ایران بعد از انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ۱۳۸۸ در رسانه‌های گروهی بین‌المللی بازتابی گسترده داشته است. قساوتی که برای درهم شکستن تظاهرات آرام بکار برده شد خشم جهانیان را علیه رژیم برانگیخت.
طرفه آن است که هم دولت و هم رهبران مخالفان در جنبش سبز مدعی پاسداری از میراث انقلاب بهمن ۱۳۵۷ هستند. رهبران جنبش سبز، یک نخست وزیر، یک رئیس جمهور ویک رئیس مجلس پیشین، خود از بنیان‌گذاران جمهوری اسلامی‌اند. این اپوزیسیون در واقع خواهان چیست و از ارزش‌های اسلامی چه برداشتی دارد؟
"جمهوری اسلامی" در این میان مفهومی گنگ بود که برداشت‌های متفاوتی از جمهوری و اسلام را در بر می‌گرفت.

انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ با شعار "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" بر رژیم شاه چیره شد. "جمهوری اسلامی" در این میان مفهومی گنگ بود که برداشت‌های متفاوتی از جمهوری و اسلام را در بر می‌گرفت. در پشت هرکدام از این برداشت‌ها یک گروه، با منافع اجتماعی خاص خود قرار داشت. لحاف چهل‌تکه‌ی قانون اساسی که بعد از انقلاب دوخته شد، در عمل تلفیقی است از دو بخش کاملاً گوناگون؛ یکی دین سالارانه و دیگری جمهوری‌خواهانه.
این سیستم پر تناقض وضعیت را از همان آغاز پیچیده و نبرد قدرت را تشدید کرد. رهبری کاریزماتیک آیت الله خمینی این منافع گوناگون را ولو برای مدتی هم که شده، یک کاسه کرد و پاکسازی نیروهای نامسلمان شرکت‌کننده در انقلاب (ملیون، چپ‌ها و ملی مذهبی‌ها) سرآمدان حاکم را متحد ساخت. عامل متحد کننده دیگر اشغال بخش‌هایی از جنوب کشور توسط ارتش صدام حسین بود. جنگیدن در نبردی که تقریباً همه جامعه جهانی، چه بصورت فعال و چه بصورت غیر فعال، از صدام حسین حمایت می‌کرد برای سرآمدانی که هیچ تجربه‌ای در هدایت کشور نداشتند ساده نبود. بدنبال مرگ آیت الله خمینی درسال ۱۳۶۸ و درست بعد از پایان جنگ، هاشمی رفسنجانی رئیس پیشین مجلس شورای اسلامی به ریاست جمهوری رسید. به تدبیر او دوست نزدیکش علی خامنه‌ای به جانشینی آیت‌الله خمینی انتخاب شد با این امید که هاشمی را از حمایت‌های خویش برخوردار سازد.

دوران پس از انقلاب، در جامعه‌هایی که آن را تجربه کرده‌اند، دوران ویژه‌ای است. جای خالی سرآمدان و نخبگانی که یا از کشور گریخته‌اند یا نابود شده‌اند بایستی توسط گروه رهبری تازه‌ای پر شود. نقل و انتقال‌های گسترده اجتماعی شروع می‌شود و مقرراتی که تعیین کننده جایگاه گروه‌ها در صحنه اجتماعی‌اند موضوع داد و ستد‌ها می‌گردند. روشن است که سیر حوادث در دنیای پیرامون نیز بر تحولات داخلی تاثیرگذار است.
هاشمی رفسنجانی کاملاً آگاه بود که با سیاست‌های رادیکالی که آیت‌الله خمینی مدافع آن بود، کار بازسازی ویرانی‌های کشور پس ازانقلاب و هشت سال جنگ خونین با عراق عملی نیست. فروپاشی اتحاد شوروی و پیشگامی سیاست‌های اقتصادی نئولیبرال‌ها در جهان بر جهت‌گیری‌های اقتصادی و سیاسی او نیز تاثیر نهاد. در نخستین دور از دوران زمامداری خود، هاشمی رفسنجانی موفق شد تاحدودی سرمایه‌های اقتصادی را از دولت جدا کند. وی با خصوصی‌سازی شرکت‌های بزرگ مصادره‌شده در بخش صنعت، خدمات و کشاورزی که صاحبان آنها کشور را ترک کرده بودند به این هدف رسید. او هم‌چنین با راه‌اندازی برخی مناطق آزاد تجاری (به تقلید از چینی‌ها)، بورس تهران و بانک مرکزی مستقل، این سیاست را پیگیری کرد. اما در کنار اینها در زمینه کاهش وابستگی اقتصادی کشور به صدور مواد خام بویژه نفت موفق نبود.
از راه گسترش سیستم دانشگاهی کشور و راه‌اندازی دانشگاه آزاد به هزاران جوان طبقه متوسط این امکان داده شد تا ادامه تحصیل بدهند. در این دوره دانشگاهیان و اهل فرهنگ امکانات زیادی – و آزادی‌های محدودتری – یافتند. اصلاحات رفسنجانی دو گروه تازه اما ضعیف از نخبگان اقتصادی و "دانشگاهی- فرهنگ‌ ورز" آفرید. برای بازسازی کشور متخصصان و فن سالاران به اداره امور شرکت‌ها و سازمان‌های دولتی گمارده شدند. از همین جا نخبگان بوروکراتیک شکل گرفتند. اگر بپذیریم که میزان دموکراتیزه کردن یک جامعه بستگی به میزان خودگردانی حوزه‌های گوناگون اجتماعی دارد، در این صورت می‌توان گفت که اصلاحات یاد شده در اینجا، گام‌هایی بسوی دموکراسی بود.
اما این اصلاحات با مقاومت روبرو شد. نخبگانی که پایه‌های قدرتشان در سازمان‌های سیاسی نظامی، قضایی و امنیتی بود از روند اصلاحات خشنود نبودند. اینان می‌خواستند که قدرت خود را حفظ کنند اما هم‌زمان قادر به رقابت با یا جذب در گروه‌های سرآمدان تازه اقتصادی- فرهنگی هم نبودند. از سوی دیگر جنگی هم درکار نبود تا از "تخصص" آنان استفاده شود و مبارزه با "دشمن داخلی" هم دیگر نمی‌توانست موقعیت آنان را حفظ کند. باورهای اسلامی آنان و یا وفاداری مطلق‌شان به نظام هم دیگر نمی‌توانست تضمینی برای موجودیت آنان باشد. فضای حاکم برایشان تهدیدآمیز می‌نمود. از سوی دیگر بخشی از روحانیت نیز مخالف اصلاحات بود. موقعیت کاملاً ممتاز اینان نیز در شرایط تازه در معرض خطر بود. تخصص بر تعهد ارجحیت یافته بود.
آن بخش از قدرت‌مداران –روحانیان و غیرروحانیان- که سیاست‌های تازه موقعیت آنان را بخطر انداخته بود به مخالفت با اصلاحات برخاستند. یک گروه محافظه‌کا ر با نام "اصول‌گرایان" پا به صحنه سیاست گذاشت و مدعی شد که میخواهد از ارزشهای اسلامی در برابر ارزشهای غربی دفاع کند. اصول گرایان از سوی سپاه پاسداران و بسیج که پیش از این در جبهه‌های جنگ فعال و اکنون از جایگاهی در خور محروم بودند، حمایت می‌شدند. برای این کهنه جنگاوران پذیرفتنی نبود که تصاویر شهدای جنگ در خیابان‌های تهران با تصاویر آگهی‌های تجارتی عوض شوند. سرمایه نمادین آنان دیگر مانند گذشته با ارزش نبود. رهبر جمهوری اسلامی علی خامنه‌ای بگونه آشکاری جانب این گروه محافظه‌کار را گرفت.
آن بخش از قدرت‌مداران –روحانیان و غیرروحانیان- که سیاست‌های تازه موقعیت آنان را بخطر انداخته بود به مخالفت با اصلاحات برخاستند

اعتراض‌ این گروه از زبده‌گان هاشمی رفسنجانی را مجبور کرد تا در دوره‌ی دوم زمامداری از سیاست‌های اصلاحی خود عقب‌نشینی کند. امری که بنوبه خود باعث شد چندین تن از همکاران او از جمله وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اش سید محمد خاتمی، از کار کناره‌گیری کنند.
کاندیدای هیئت حاکمه برای تصدی مقام ریاست جمهوری پس از هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری بود که انتخاب او در واقع سازشی میان رفسنجانی و محافظه‌کاران محسوب میشد. همه قرائن نشان از یک پیروزی ساده برای ناطق نوری داشت. رقیب ناطق نوری وزیر پیشین فرهنگ و ارشاد اسلامی در کابینه اول هاشمی رفسنجانی و رئیس کتابخانه ملی سید محمد خاتمی، چهره‌ای ناشناس برای عموم بود. خاتمی از امکانات مالی کافی برای هزینه‌های مبارزه‌های انتخاباتی خود برخوردار نبود. با این همه توانست حدود هفتاد در صد آرای رأی دهندگان را بخود اختصاص دهد. میزان مشارکت رأی دهندگان در انتخابات آن سال حدود هشتاد در صد رأی دهندگان بود. با وجود وعده انقلاب به مردم درباره عدالت اجتماعی شکاف و فاصله اقتصادی عظیم میان نخبگان کشور و مردم عادی هم‌چنان پابرجا بود. در عین حال با وجود اینکه ۱۸ سال از عمر انقلاب گذشته بود فساد و رشوه‌ خواری گسترده سراپای نظام را فرا گرفته بود. اکثریت بسیار بزرگی از مردم نارضایی خود را از وضع موجود با یک نه قاطع به کاندیدای هیئت حاکمه نشان داد، امری که برای هیئت حاکمه بسیار غافلگیرکننده بود.
یک عامل تعیین کننده دیگر در پیروزی خاتمی جوانانی بودند که زندگی آزاد‌تری می‌خواستند. برخلاف انتظار قدرت‌مداران، فرزندان انقلاب، مسلمانان مومن و دوآتشه‌ای از آب درنیامده بودند بلکه نسل تازه در برابر فشارها بشدت مقاومت می‌کرد و مقاومت بصورت هویت او درآمده بود. این درحالی بود که از مرحله کودکستان تا دانشگاه تمام تلاش‌ها براین معطوف بود که از اینان نسل مومن مسلمان آفریده شود.
زنان نیز که با حضور پررنگ خود در دانشگاه‌ها و بازار کار بصورت یک گروه اجتماعی مهم درآمده بودند، خواهان دموکراتیزه کردن جامعه بودند تا با آنان بصورت شهروندانی برابر با مردان رفتار شود.
خاتمی آن گروه از سرآمدان حاکم را نمایندگی می‌کرد که دارای سرمایه فرهنگی هنگفتی است اما از سرمایه سیاسی و اقتصادی چندانی بهره‌مند نیست. دغدغه اصلی این گروه اسلام، آئینی که خود به آن مومن بودند، بود که می‌رفت ارزش و مشروعیت و اعتبار خود را در جامعه از دست بدهد زیرا حکومت تمامیت‌خواه، در پی وادار کردن مردمش به این بود که بگونه‌ای فکر و عمل کنند که رژیم خواهان آن بود. مذهب در موضع قدرت به همان اندازه ظالمانه عمل می‌کرد که دیگر ایدئولوژی‌های توتالیتر. این نخبگان فرهنگی موفق شده بودند طبقه متوسط شهری و مدرن را قانع سازند که درپی مجبورساختن آنان به تن دادن به مقررات زورمدارانه در زندگی خصوصی‌شان نیستند. مشخصه بارز اوایل دوران زمامداری خاتمی آزادی شهروندان در زندگی خصوصی‌، رسانه‌های آزاد و گشایش فرهنگی در جامعه بود که نشان از این داشت که رئیس جمهور تازه بر سر وعده خود برای جامعه‌ای بازتر ایستاده است. در کشور دوره‌ای از خوش‌بینی گسترده آغاز شد. خاتمی در برابر اصطلاح "جنگ تمدن‌ها"ی ساموئل هانتینگتن از "گفت و گوی تمدن‌ها" سخن گفت و تلاش کرد روابط با دنیای پیرامون را به حال عادی بازگرداند.
اما تنش‌های زیادی در دوران ۸ ساله زمامداری خاتمی در انتظار او بود. گرچه او منتخب مردم و دارای اکثریت بزرگ پارلمانی بود اما کنترلی برروی کل نظام نداشت. بخش دین سالار نظام (رهبر و فرمانده کل نیروهای مسلح و کنترل کننده قوه قضائیه) مخالف او و دولتش بود. زمانی که جناح محافظه‌کار بر شوک ناشی از پیروزی بزرگ خاتمی چیره شد کار تضعیف دولت او نیز آغاز گردید. مقاومت در برابر دولت خاتمی در دور دوم زمامداری او افزایش قابل ملاحظه‌ای یافت. خاتمی توانسته بود کسانی را که عامل قتل بسیاری از روشنفکران و دگراندیشان در دوران هاشمی رفسنجانی بودند از دستگاه اطلاعاتی کشور پاکسازی کند. بدنبال این پاکسازی‌ها جناح محافظه‌کار یک سرویس مخفی موازی با دستگاه‌های اطلاعاتی رسمی کشور برپا نمود که زیر نظر مستقیم ولی فقیه فعالیت می‌کرد. فرماندهان سپاه پاسداران و نیروهای پلیس بیشتر و بیشتر بدور رهبر حلقه زدند. در استانها نیز گروه‌های محافظه‌کار محلی با تمام قوا به مقاومت در برابرسیاست‌های دولت دست یازیدند. مشاور خاتمی و یکی از تئوریسین‌های بزرگ اصلاحات، حجاریان، توسط عوامل بسیج، ترور و برای باقی عمر فلج شد. وزیر فرهنگ او مورد حمله همان گروه قرار گرفت و وزیر کشورش از کار برکنار و به زندان انداخته شد زیرا از بخش دین سالار قانون اساسی انتقاد کرده بود.
بمثابه بخشی از سرآمدان رژیم اسلامی محمد خاتمی نه می‌خواست و نه می‌توانست دربرابر رهبر و هواداران محافظه‌کار اوبایستد. از این رو در دومین دور زمامداری‌اش عملاً قادر به هیچ کاری نبود.

بمثابه بخشی از سرآمدان رژیم اسلامی محمد خاتمی نه می‌خواست و نه می‌توانست دربرابر رهبر و هواداران محافظه‌کار اوبایستد. از این رو در دومین دور زمامداری‌اش عملاً قادر به هیچ کاری نبود. گذشته از این سرآمدان فرهنگی و پیشاپیش آنها محمد خاتمی که قدرت‌های قانون گذاری و اجرایی را در دست گرفته بودند هیچ برنامه اقتصادی برای کمک به گروه‌های محروم در جامعه نداشتند. برنامه اقتصادی آنان روی هم رفته ادامه برنامه‌های اقتصادی دوران هاشمی رفسنجانی بود که سمت گیری‌های نئولیبرالی از خصیصه‌های عمده آن محسوب می‌شد. بخش بزرگی از طبقات پایین اجتماع (گروه‌های محروم و حاشیه نشین در شهرهای بزرگ) که میان کارهای موقت در بخش غیررسمی اقتصاد جامعه و بیکاری، در نوسان بودند هرگز بهبودی در وضعیت خود احساس نکردند. همزمان، دیگر گروه‌های محروم اجتماعی – روستائیان محروم، کارگران و طبقه متوسط پایین – روزبروز فقیرتر و از سیاست‌های دولت ناراضی‌تر می‌شدند.

در یک کشور درحال توسعه مانند ایران که با امواج گسترده مهاجرت روستائیان به شهرها دست و پنجه نرم می‌کند، تهی‌دستان حاشیه‌نشین که جای ثابتی در سیستم اقتصادی ندارد، یک نیروی مهم اجتماعی است. ارتباط سست اینان با سیستم اقتصادی این امکان را فراهم می‌سازد که بسادگی آلت دست نیروهای سیاسی شوند. خلافکاری میان بخش‌هایی از این گروه پدیده‌ای عادی است. اینان در شهرهای بزرگ کشورهای درحال توسعه بخش قابل توجهی از جمعیت را تشکیل می‌دهند و گروهی‌اند که باید آنان را بحساب آورد. همین گروه (که مارکس به اصطلاح آنان را لومپَن پرولتاریا۱ می‌خواند) در مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی نقش مهمی در کودتای نظامیان با کمک سازمان سی آی ای، بازی کرد که منجر به سقوط دولت محمد مصدق و بازگشت شاه به قدرت شد.
اهمیت و گستردگی فقیران حاشیه شهر‌نشین در دوران انقلاب و پس از آن به مراتب بیشتر از گذشته بود. در دوران جنگ با عراق اینان دارای یک "بازار کار" طبیعی شدند؛ جبهه‌های جنگ. در جبهه‌ها اینان می‌توانستند شهامت و شجاعت خود را به نمایش بگذارند و جایگاهی در جامعه برای خود دست و پا کنند. در دوران پس از جنگ گروه‌هایی از اینان در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیز در ارگان‌های امنیتی که زیر نظر رهبری برپا شده بود گرد آمدند. زمینه‌های مشترک میان اداره‌کنندگان این ارگان‌ها و گروه‌های لومپن پرولتاریا منجر به همکاری نزدیکی میان این دو شد. اینان گروه‌های شبه‌نظامی انصارحزب‌الله و بسیج مقاومت مردمی را سازمان دادند که مسئول حمله به دانشجویان و رهبران سیاسی اصلاح طلب، ناراضی‌های سیاسی و روزنامه‌نگاران بود. بخش‌هایی از همین گروه‌های انصار و بسیج وابستگی‌های مستقیم با نیروی پلیس و ارگان‌های امنیتی داشتند. اینان وابسته به شبکه‌های گوناگونی بودند که در قاچاق مشروبات الکلی، مواد مخدر، روسپی‌گری و دیگر فعالیت‌های غیرقانونی دست داشتند. بسیج بصورت حلقه‌ای میان رهبران سپاه پاسداران و گروه‌های بزرگ لومپن پرولتاریای شهرها درآمد.
به پرسش کشیدن بخش دین سالار در ساختار حکومت در ایران در دوران خاتمی مهمترین عامل تحریک و برانگیختن محافظه‌کاران بود. روحانیان سرخورده از حکومت استبداد دینی ، روشنفکران و روزنامه‌نگاران اطراف خاتمی اینک بچشم خود دیده بودند که حکومت مذهبی، با ایده‌آل‌های آنان در باره آزادی و برابری فرسنگ‌ها فاصله دارد. اینان به این نتیجه رسیدند که ولایت فقیه و هرچه که به آن منسوب بود ریشه‌ای در شریعت و سنت اسلامی ندارد و از این رو بایستی بساط آن جمع شود. آیت الله منتظری که خود در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی نقشی مرکزی داشت در یک سخنرانی به انتقاد از خود پرداخت و گفت دادن نقش محوری به ولایت فقیه در قانون اساسی بزرگترین اشتباهی بود که او در زندگیش مرتکب شد.
در دومین دوره زمامداری محمد خاتمی سران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و برخی از سیاستمداران و روحانیان محافظه‌کار افراطی بدور رهبر جمع شدند و گروه سیاسی محافظه‌کار تازه‌ای را تشکیل دادند. اینان عقیده داشتند که اصول گرایان سنتی بعنوان بخشی از سیستم، به فساد کشیده شده‌اند و قادر به مبارزه جدی با اصلاح‌طلبان نیستند. به گمان این گروه تازه، اصول گرایان سنتی دیگر از آن اعتبار اجتماعی میان مردم که در گذشته داشتند برخوردار نبودند و از این رو نمی‌توانستند در مبارزه با اصلاح‌طلبان، آرای مردم را بخود جلب کنند. به نیروی تازه‌ای در صحنه سیاسی نیاز بود.
تعدادی از رهبران سپاه پاسداران با ترک سپاه رو به سیاست آوردند و در انتخابات محلی و انتخابات مجلس شرکت کردند و برنده شدند. بدبینی گسترده میان طبقه متوسط بدنبال شکست خاتمی در ایستادگی برابر محافظه‌کاران به این موفقیت‌ها کمک شایانی کرد. گذشته از این نظامیان و شبه نظامیان موفق شدند نیروهای محروم جامعه را نیز بخوبی در انتخابات بسیج کنند. برنامه سیاسی اصول‌گرایان تازه "پوپولیسم راست" بود. کاندیدای ریاست جمهوری آنان، احمدی نژاد که در آن زمان چهره شناخته شده‌ای نبود، به جامعه بعنوان قهرمانی معرفی شد که می‌خواهد به جنگ فاسدان هیئت حاکمه برود. شعار انتخاباتی او "مبارزه علیه فساد" بود. احمدی نژاد در مبارزات انتخاباتی سال ۱۳۸۴ توانست ۱۹ در صد آرا را در دور نخست به خود اختصاص دهد. وی در دور دوم با ۶۲ در صد آرای رأی دهندگان توانست هاشمی رفسنجانی را شکست دهد. میزان مشارکت در انتخابات ۶۰ در صد کل رای‌دهندگان بود.
نظامیان و شبه نظامیان موفق شدند نیروهای محروم جامعه را نیز بخوبی در انتخابات بسیج کنند. برنامه سیاسی اصول‌گرایان تازه "پوپولیسم راست" بود.

این گروه پوپولیست راست شباهت‌هایی با "احزاب برادر" خود در دیگرنقاط جهان دارد مانند حزب سوئدی
"دموکرات‌های سوئد" یا "حزب مردم" در دانمارک و "جبهه ملی" ژان ماری لوپن در فرانسه. اینان براین باورند که مردم را نمایندگی می‌کنند و با هیئت حاکمه فاسد در نبرد هستند، آنان را متهم می‌کنند که تنها به منافع خود می‌اندیشد و مردم را فراموش کرده‌اند. هدف آنان بازگشت به سنت‌هاست یعنی بازگشت به نظم و ترتیب، اخلاقیات و ارزش‌های حانواده و می‌خواهند احساسات ملی را با آفرینش دشمن‌های داخلی و خارجی تقویت کنند. به گمان آنان در راه رسیدن به این هدف‌ها حقوق فردی در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد. احزاب راست افراطی نوین به آشکار مخالف دموکراسی پارلمانی نیستند اما با ارزش‌های دموکراتیک و شیوه کار نهادهای دموکراتیک دشمنی دارند. ادعا می‌کنند که نیروهای دموکرات واقعی آنانند اما در عمل مخالف هرگونه چند گانه گرایی (پلورالیسم) و برنامه‌های حزبی‌اند. در حوزه اقتصاد و سیاست‌های اقتصادی بسیار انعطاف پذیراند، هم پیرو سیاست‌های حمایتگرایانه‌اند و هم پیرو مشی نئولیبرالیسم اقتصادی. یهودستیزی ریشه‌دار و "توطئه و زد و بند" باوری از دیگر اشتراکات این گروه با احزاب برادر است.
پس از پیروزی احمدی نژاد سپاه پاسداران فعالانه شروع به فعالیت‌های اقتصادی کرد، شرکت_های بزرگ را خرید، بدلیل موقعیت خود، مناقصه‌های پرسود را برنده شد، تاسیسات زیربنایی مهم مانند بنادر، فرودگاه‌ها و پست‌های مرزی را به کنترل خود درآورد و به فاصله کوتاهی تبدیل به غولی در اقتصاد کشور شد و تمام رقبای خود را از میدان خارج کرد. سپاه پاسداران موفق شد که در سال‌های اخیر بخش بزرگی از بودجه نیروهای مسلح را صرف پروژه‌های غنی‌سازی اورانیوم برای استفاده‌ احتمالی در سلاح‌های هسته‌ای کند. رویای آنان تبدیل شدن به یک نیروی هسته‌ای است تا بر سر میز مذاکره با دشمن خارجی دست بالا را داشته باشند.
در آغاز، احمدی نژاد تنها طبقات پایین (لومپن پرولتاریا) و تهی‌دستان روستایی را بخود امیدوار نمی‌ساخت بلکه امید طبقه متوسط پایین و کارگران سرخورده از شکاف‌های فاحش طبقاتی در جامعه- با اقلیتی از پولدارهای نوکیسه و تازه بدوران رسیده در بالا و اکثریت بزرگی از گروه‌های تهی دست درپایین- نیز به او بسته شده بود. حتی برخی از فن‌سالاران و مدیران سازمانهای دولتی که از فساد موجود و ناکارآمدی دیوان‌سالاری در کشور ناراضی بودند با احتیاط در انتظار برخی تغییرات مثبت بسر می‌بردند. اما حاصل بقدرت رسیدن گروه تازه، سرخوردگی سریع بسیار کسان بود.
رئیس جمهور تازه و اطرافیان او در صدد آفریدن چهره‌ای مردمی از خود بودند، اینکه در میان مردم زندگی می‌کنند، بمانند آنان رفتار می‌کنند و از دردهای آنان آگاهند. حقوق بازنشستگی افزایش یافت، و صحبت از توزیع "سهام عدالت" بمیان آمد. رئیس جمهور به روستاهای دورافتاده سفر می‌کرد برای اینکه بطور مستقیم با مردم گفت و گو کند. او خود نامه‌های مردم را تحویل می‌گرفت و همانجا میان مردم پول پخش می‌کرد. سپاه پاسداران نیز شروع به اجرای طرح‌های کوچک وبزرگ برای توسعه مناطق روستایی و شهرهای کوچک کرد. اما این اقدامات کوچک و پوپولیستی بدلیل سطحی بودن، تغییری در زندگی مردم بوجود نمی‌آورد. تورم افسارگسیخته و بیکاری روزافزون بخصوص میان جوانان حکایت از این می‌کرد که چیزی تغییر نکرده است. سیاست‌های تهاجمی سپاه پاسداران برای تبدیل شدن به بزرگ‌ترین بازیگر در صحنه اقتصاد کشور حاصلی جز ویرانی و نابودی شرکت‌ها و موسسات کوچکتر نداشت و این به نوبه خود عامل افزایش بیکاری در کشور بود. بی‌مایگی مدیرانی که برپایه روابط سیاسی و نه براساس دانش و تخصصشان برای اداره شرکت‌ها و موسسات دولتی انتخاب می‌شدند حیرت‌آور بود. ویلاهای بزرگ در مناطق اعیان‌نشین تهران برای رهبران سپاه پاسداران ساخته می‌شد که نشانه دیگری بود ازاینکه پاک دینی ادعایی آنان چیزی بیش از حرف نیست.
برای جامه عمل پوشاندن خواسته روحانیان اصولگرا مبنی بر مبارزه با مدرنیزم، دولت تازه به بهانه مخالفت رفتار مردم با ارزش‌های اسلامی، شروع به دخالت در زندگی خصوصی شهروندان کرد. پلیس جوانانی را که موازین اسلامی را رعایت نمی‌کردند دستگیر و تحقیر می‌کرد و به جشن‌های خصوصی که‌ گمان می‌رفت درآنجا الکل نوشیده وموسیقی غربی نواخته می‌شود یورش می‌بُرد. این گونه محدودیت‌ها مورد حمایت برخی از روحانیان محافظه‌کار و برخی گروه‌های کوچک اجتماعی که به ارزش‌های سنتی پایبند بودند، قرار می‌گرفت اما منجر به نارضایی گسترده میان طبقه متوسط شد که به برخی آزادی‌های اجتماعی در دوران محمد خاتمی خو گرفته بودند.
چهارسال زمام‌داری احمدی‌نژاد کافی بود تا از بخش بزرگی از کسانی که به او امید بسته بودند، پندارزدایی کند. کاملاً آشکار بود که انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ پایان هدایت کشور توسط جناح راست افراطی بود. کاندیداهای هوادار اصلاحات و حتی محافظه‌کاران سنتی سخت براین باور بودند که دوران احمدی‌نژاد به پایان آمده است. بزرگترین پرسشی که اصلاح‌طلبان با آن دست بگریبان بودند این بود که چگونه می‌توان پس از پیروزی در انتخابات به اوضاع اقتصادی کشور پس از این همه سالهای مصیبت‌بار سر و سامان داد؟ چگونه می‌توان قدرت سیاسی را تقسیم کرد و سازمان داد که رهبر و دستگاه‌های اعمال قدرت او، نتوانند مانند بار پیشین از هر تلاشی برای اصلاح امور جلوگیری کنند؟ و چگونه بایستی با رهبری سپاه ‌پاسداران که اینک بصورت یک فاکتور سیاسی و اقتصادی درآمده بود برخورد کرد؟
نتایج شمارش آرای مردم همه را غافلگیر کرد. نتایج "مهندسی شده" آرا در واقع به عریان‌ترین شکلی می‌گفت که رهبر و سپاه پاسداران تمایلی به واگذاری قدرت ندارند زیرا می‌دیدند از دست دادن پست ریاست جمهوری می‌تواند عواقب گسترده‌ای برای آنان بهمراه داشته باشد. احمدی نژاد بار دیگر رئیس جمهور کشور شد و شورای نگهبان و رهبر هم این "انتخاب" را تایید کردند.
کاندیداهای هوادار اصلاحات و اکثریت کسانی که به آنان رأی داده بودند در اعتراض به آنچه که مرگ جمهوریت و بخش انتخابی نظام می‌گفتند، دست به تظاهرات خیابانی زدند. اگر تا امروز همه جناح‌ها قواعد بازی را براساس قانون اساسی، رعایت می‌کردند، اکنون به نظر می‌رسید که یکی از جناح‌ها با برهم زدن قواعد بازی می‌گوید خواست مردم دیگر ارزشی در آینده نخواهد داشت. به عبارت دیگر بخش دین‌سالار نظام تصمیم گرفت تنها و بدون مزاحمت هدایت کشور را بعهده بگیرد. اکنون بنظر می‌آمد کسانی که از اسلام برداشت تمامیت خواهانه داشتند، بیش از این توان تحمل برداشت‌های دیگر از دین را که تلاش می‌کرد موضعی بردبارانه‌تر برابر دگراندیشان در پیش بگیرد ندارند.
تظاهرات مردم بوسیله نیروهای امنیتی، سپاه پاسداران و پیش از همه گروه‌های بسیجی بشکل وحشیانه‌ای سرکوب شد. جوانان طبقات پایین بگونه ای کارآمد بسیج شدند و علیه تظاهرکنندگان در خیابان‌ها و زندانها مورد استفاده قرار گرفتند. اینان فرصت خوبی نصیب‌شان شد تا بی هیچ محدودیتی خشم خود را از جوانانی که از زندگی بهتری نسبت به آنها برخوردار بودند ابراز دارند. گذشته از این فرصت خوبی نصیب اینان شد که علاوه بر پول خوبی درآوردن، شبکه ارتباطی خود را گسترش دهند. شکنجه بی‌رحمانه تظاهرکنندگان و مرگ برخی دستگیرشدگان در بازداشتگاه کهریزک، چنان رسوایی برای رژیم بپا کرد که رهبر را ناچار ساخت دستور تعطیل بازداشتگاه را صادر کند. چندین فقره تجاوز جنسی و ناپدید شدن‌ها از میان جوانان بازداشتی، خبر از این می‌دادکه رژیم با تمام قوا از هواداران خود میان لومپن پرولتاریا استفاده کرده است. مساجد تاکنون آخرین سنگر مطمئن برای فرار از دستگیر شدن بود. اما این‌بار مساجدی که به امامان جماعت طرفدار اصلاح‌طلبان تعلق داشت از یورش نیروهای بسیجی در امان نماند. درست بمانند دوران استالین در اتحاد شوروی، امواج دستگیری‌های گستردهو "اقاریر" رهبران اپوزیسیون، روزنامه‌نگاران و روشنفکران، خوراک روزانه وسایل ارتباط جمعی شد. دستگیرشده‌گان را چنان شکنجه می‌کردند که حاضر شوند از رهبر تقاضای عفو کنند.

آیا آن بخش ازسرآمدان و نخبگان حاکم که دارای سرمایه فرهنگی هنگفتی‌اند قادر به ادامه مبارزه با دولت راست افراطی و عقب نشاندن آنند؟ آیا اینان خواهند توانست مردم را دربخش‌های پایین هرم جامعه قانع سازند که سیاست‌هایشان به نفع آنان و فرزندانشان است؟ یا اینکه پوپولیست‌های راست افراطی موفق می‌شوند با خشونت عریان خود قدرت را حفظ کرده و هرصدای مخالفی را خاموش سازند؟ این امکان آخر گفته شده کمتر محتمل بنظر می‌رسد. دولت حاکم مقدار قابل توجهی از حمایت‌های پیشین مردمی را از دست داده و دیگر مشروعیت ندارد. سیاست‌های راست افراطی در میان سرآمدان محافظه‌کار سنتی نیز از حمایتی برخوردار نیست، امری که به نوبه خود تنش میان حاکمان کنونی را افزایش خواهد داد و شکاف میان آنان را عمیق‌تر خواهد کرد . مردمی که در طول سال گذشته مخالفت خود را با راست افراطی حاکم نشان دادند دیگر ترسی از ادامه ابراز مخالفت با آنان تا رسیدن به خواسته‌هایشان ندارند. خشونت کور حاکمان کنونی مردم ایران را بیش از پیش متقاعد ساخته است که حق با آنان است و سرانجام بر آن پیروز خواهند شد. نیرو‌های حامی احمدی نژاد نمی‌توانند بسادگی اپوزیسیونی را که رهبرانش از نخبه گان بر جسته جامعه و سرآمدان مهم کشورند ریشه‌کن کند. خشونت ممکن است در کوتاه مدت بعنوان یک راه حل مورد استفاده قرار گیرد اما در بلند مدت دولت حاکم نیاز به حمایت مردمی که اکنون به آزارشان برخاسته است خواهد داشت و چنین حمایتی با خشونت بدست نمی‌آید. فشار افکار عمومی جهانی مبنی بر رعایت حقوق بشر توسط دولت ایران و زیر ذره‌بین قرارداشتن رویدادهای کشور در رسانه‌های دنیا عامل مهم دیگری است که مانع از طولانی شدن عمر دولت راست افراطی در ایران خواهد شد.

دکترایرج والا پژوهشگر و جامعه شناس مقیم استکهلم
مقاله توسط علی رضایی روزنامه نگار مقیم استکهلم از سوئدی به فارسی برگردانده شده است.
___________________________________________________________________________
۱- لومپَن پرولتاریا Lumpenproletariat اصطلاحی است ساخته کارل مارکس برای عناصر ضد اجتماعی دمدمی مزاج در داخل بی‌نوایان شهر‌های بزرگ که از آنان هیچ هویت طبقاتی یا همبستگی نمی‌توان انتظار داشت.