ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 21.06.2005, 22:04
نظام سياسی ايران خودكشی نخواهد كرد

مريم محمودی
چهارشنبه ١ تير ١٣٨٤

دوران غريبی را می‌گذرانيم. تا همين هفته پيش تحليلها بر سر آن بود كه رقابت اصلی و نهايی بين آقای هاشمی رفنسجانی و آقای قاليباف است. بسياری از كسانی كه مسائل سياسی را دنبال می‌كنند می‌دانستند دكتر معين رای بالايی در اين انتخابات ندارد و حزب مشاركت (مسئولان طراز بالای‌‎شان) در واقع برای آينده، جذب نيروهای مردمی و ماندن در حكومت تلاش می‌كند نه برای پيروزی در انتخابات. معمولا احزاب سياسی در جهان بيش از ٢ دوره نمی‌توانند دوام بياورند چون هميشه زندگی برای مردم آنطور نيست كه می خواهند و برای همين در چارچوب‎ها احزاب سياسی موجود سعی می‌كنند در هر انتخابات، گروهی غير از گروه قبل را بر مسند قدرت بنشانند تا شايد گشايشی حاصل شود. اين طرز تلقی مردم ما، مثل همه جای ديگر دنيا باعث می‌شود معمولا هر جناح و حزب سياسی بيش از ٢ دوره متوالی نتوانند رای مردم را از آن خود كنند. بنابراين دكتر معين نه برای منجی بودن در سطح بين‎المللی از نظر حكومت مناسب بود و نه می‌توانست با توجه به تجربه ٢ دوره پيشين، منجی مردم باشد و از سويی چون قدرت لازم را در سطح حكومت ندارد، اروپاييان نيز روی او حساب جدی باز نكردند، بنابراين اجماع حكومت و مردم و نظام بين‎المللی را با خود نداشت.
دلايل زيادی برای عدم امكان پيروزی آقای معين وجود داشت از جمله آن‎كه بخش وسيعی از مخاطبان حزب مشاركت (طبقه متوسط مدرن) از او برای ايجاد تغييرات نااميد شده بودند و آنانی كه اميد به تغيير از سوی معين داشتند يا به رفتن از اين مملكت دل سپرده بودند يا به اين نتيجه رسيده‎ بودند كه توانايی و اقتدار، برای يك رئيس جمهور بهتر از حرف‎های خوب زدن است (آن هم وقتی رئيس جمهور اصلاح‎طلب فقط ١٠ درصد قدرت رياست جمهوری را هم ندارد و عملا نظاميان در زمان خاتمی هم روی كار هستند) بنابراين بخشی از راي‎‎های اصلاح‎طلبان به‎سوی آقای رفسنجانی سرازير شد. دلايل بسيار ديگری هم وجود دارد از جمله آن‎كه حكومت‎كنندگان و دولت پنهان در ايران هم می‌دانست كه اگر ٨ سال پيش خاتمی توانست بحران ايران را در سطح بين‎المللی حل كند امروز ديگر دكتر معين ـ ادامه‎دهنده‎ی خاتمی ـ قادر به اين كار نيست چون او نه در پايين جامعه می‌تواند اجماعی به‎وجود آورد و نه در درون حاكميت، به‎خصوص كه اروپاييان دنبال افراد قدرتمندند. احتمالا بخش‎های بالايی جناح اصلاح‎طلب حكومت هم خود می‌دانست كه اين‎بار نوبت‎اش نيست (هرچند نيروهای هوادار آن‎ها و نيز مديريت‎های علني‎شان به‎راستی و صادقانه تلاش كردند و در فكر برنده شدن بودند) و از همين‎رو بود كه وارد رقابت جدی هم نشدند. چراكه در ايران با وجود حكومتی دينی، متاسفانه‎ استاندارد جدی بودن رقابت انتخاباتی گويا با كشورهای ديگر فرق می‌كند. احزاب سياسی در كشورهای غيرايدئولوژيك رقابت جدي‎شان را (مثلا اگر در انتخابات تقلبی صورت بگيرد) با حضور مردم و كشيدن آنان به خيابان انجام می‌دهند، بنابراين با توجه به اين استانداردها می‌توان گفت رقابت حزب مشاركت، به هيچ‎وجه رقابتی جدی نبود چون اگر جدی بود و آن‎ها به‎راستی می‌خواستند در ساختار حاكميت تغييراتی ايجاد كنند بايد از نيروی مردم و هواداران‎شان به جای ارسال اس.ام.اس. طور ديگری استفاده می‌كردند و اگر با حكم حكومتی و بعد هم تقلب وسيع روبه‎رو شدند حتما طور ديگری عمل می‌كردند.
احزاب سياسی در كشورهای غيرايدئولوژيك برخلاف ديگر همتايان‎شان در ايران فقط از مردم به‎عنوان برگه رای استفاده نمی‌كنند، اما در ايران جدي‎ترين احزاب سياسی موجود يعنی حزب مشاركت در ساختار ايدئولوژيك حكومت، استقلالی ندارد و مانند كل حكومت از حضور مردم واهمه دارد. آقای معين حكم حكومتی را پذيرفت نه به خاطر آن‎كه پيروزی در انتخابات برايش جدی بود بلكه برای آينده‎ حزب مشاركت و استمرار بقايش و سهم گرفتن در دولت آينده اينكار را كرد، چه اگر جدی بود مردم را فرامي‎خواند همان‎طور كه اگر واقعا جدی بود بعد از تقلب سازمان‎يافته در انتخابات و اعتراض شديد آقای كروبی، به‎جای آن‎كه جوانان هوادار خود را به جان تحريمي‎ها بياندازد (و در واقع مردم را سرگرم كند) آنان را به خيابان‎ها فرامي‎خواند و به پشتوانه‎ حضور آنان، شعار تجديد انتخابات را سرمي‎داد. بنابراين اگر فكر كنيم كسی غير از جوانانی كه تجربه كمتری در تحليل پيچيدگي‎های حكومت ايران دارند فكر می‌كردند دكتر معين انتخاب می‌شود به راه نادرستی رفته‎ايم، چه خود تصميم‎سازان حزب مشاركت نيز بر اين باور نبودند.
رويكرد تبليغی انتخابات امروز ايران، نه مصرف داخلی بلكه به‎شدت مصرف خارجی دارد. شرايط بحران‎زده كنونی حكومت ايران همان‎طور كه اتحاديه اروپا می‌خواهد (و می‌داند) به دست آقای هاشمی رفسنجانی قابل حل است. همه‎ تحليل‎ها در ايران هم از سوی تمام كسانی كه امروز می‌خواهند به مردم بقبولانند كه از ترس ”فاشيسم“ به ”هاشمي“ پناه ببرند همين بوده است. از ماه‎ها پيش همه می‌دانستيم كه بهترين گزينه برای حل بحران بين‎المللی ايران و جلوگيری از جنگ، ”هاشمي“ است، اما برای تشديد بحران و ايجاد جنگ ”احمدي‎نژاد“ است (مطمئن باشيد مجموعه حكومت كه اين ٢٧ سال ايران را گردانده آنقدر احمق نيست كه به‎دنبال جنگ برود). اين حرف امروز نيست حرف ٤ ماه پيش است. اروپايي‎ها هم به دنبال هاشمی بودند تا در مقابل آمريكا بتوانند سياست خود را پيش ببرند به‎ويژه انگليس كه منافع بسياری در ايران دارد (و الحق راديوی بين‎المللی‌اش يعنی بی‎بی‎سی در پيشبرد اين مسئله و گرم كردن تنور انتخابات نقش بسيار موثری داشت و قدم به قدم حضور هاشمی و پشتيبانی از اين گزينه را در بين مردم جا انداخت). بنابراين همه می‌دانستيم كه هاشمی می‌تواند حكومت را از اين بحران بين‎المللی نجات دهد (نه معين و نه كس ديگری).
اما در اين ميان چند مشكل اساسی پيش روی حكومت بود. نخست آن‎كه مشكلات داخلی هم بايد حل می‌شد تا در سطح بين‎المللی هاشمی با قدرت بتواند وارد ميدان شود. از طرفی حكومت يكدست نيست و نخواهد شد، در نتيجه، همه بلوك‎های عمودی قدرت در آن بايد راضی می‌شدند تا مشكلی پيش نيايد. از طرف ديگر مردم سال‎ها از امكانات عظيم مالی و رانت‎های اقتصادی خانواده‎ هاشمی بسيار شنيده بودند و دافعه نسبت به او گسترده بود. اصلاح‎طلبان هم در ايجاد اين دافعه نقش داشتند. حالا چطور می‌شد با اين وضعيت ورق برگردد و با حمايت نيروهای مختلف حكومت و مردم از آقای هاشمی، مشكلات و موانع داخلی ايشان هم حل شود تا بتواند حكومت را از اين بحران بين‎المللی نجات دهد؟ اين سئوال بسيار مهمی بود كه همه آنان كه تحليل‎شان از اوضاع اين بود كه حكومت به‎طور عقلانی بر روی هاشمی اجماع خواهد كرد با آن روبه‎رو بودند، به‎ويژه آن‎كه دولت جورج بوش هم تمام حركات مسئولان حكومت را زير نظر دارد. از سوی ديگر ماجراجوها و نظاميان در اين سال‎ها با توجه به پروژه تاسيسات هسته‎ای قدرت خارق‎العاده‎ای كسب كرده‎اند و بسياری از پست‎های مديريتی و اقتصادی را از آن خود كرده‎اند (در واقع نظاميان مدت‎هاست سركارند در همين دولت خاتمي). آنان بخش‎هايی از جامعه و حكومت را نمايندگی می‌كنند. از سوی ديگر برخی از اصلاح‎طلبان بعد از آن‎كه با حمايت هاشمی رفسنجانی، اصلاح‎طلبان و آقای خاتمی قدرت را به‎دست گرفتند، انتقادات شديدی را عليه رفسنجانی مطرح كردند. حالا با اين وضعيت اگر اصلاح‎طلبان به حمايت هاشمی برمي‎خاستند، آن نيروی اجتماعی را هم كه داشتند و می‌توانند بعدها از آن استفاده كنند از دست می‌دادند. جناح راست هم كه همواره با ابزار گروه‎های ماجراجو و نظامی، بقيه جناح‎ها را كنترل كرده‎ است، نمی‌توانست به‎راحتی به نيروهای خود پشت كند و بعد از اين همه بد وبيراه به رفسنجانی صراحتا از وی دفاع كند. بنابراين بايد برای اين مسئله راه حلی پيدا می‌شد. احمدي‎نژاد بهترين گزينه بود چون در مورد او حتی طيف‎های مختلف جناح راست نيز توافق ندارند و در واقع او برگزيده‎ يك باند كوچك مافيايی درون جناح راست است كه به‎راحتی بعد از دوره دوم قابل كنترل و كنار گذاشته شدن است. از طرف ديگر با وجود او، جناح اصلاح‎طلب هم می‌تواند آبرومندانه از هاشمی دفاع كند: با هوار هوار گفتن بر سر نزديك شدن ”فاشيسم“!!
جناح‎های مختلف (بخوانيد بلوك‎های قدرت) در حكومت ايران پديده‎ پيچيده‎ای است و هر يك از جناح‎ها می‌توانند نيازهای مختلف كل حاكميت و نيز بخش‎هايی از مردم را پاسخ دهند. گروه‎های ماجراجوی درون حكومت برای حفظ ظاهر ضدامپرياليستی و ضدآمريكايی حكومت (برای چهره‎نمايی در منطقه) لازم هستند تا به موقع برای كنترل جناح‎های ديگر حكومت و نيز خواسته‎های روبه افزايش مردم به ميدان بيايند. وجود آن‎ها وجه انقلابی حكومت ايران را حفظ می‌كند و ام‎القرايی نظام جمهوری اسلامی را در جهان اسلام پيش می‌برد. از طرف ديگر گاهی خاتمی و حالا هاشمی بخش لابی بين‎المللی را در دست دارند و اگر خواسته‎ها و مطالبات مردم افزايش پيدا كند اصلاح‎طلبان هستند كه بايد با سوار شدن بر اين خواسته‎ها، آن‎ها را كنترل كنند. اين نيروهای مختلف در مجموع، حكومت را ٢٧ سال حفظ كرده و می‌كنند. در واقع به اين طريق كل حكومت گروه‎های اجتماعی مختلف جامعه را هدايت می‌كند و نمی‌گذارد با ايجاد خلاء، نيروی سوم مستقل و مردمی رشد كند و همين رمز پيچيده موفقيت حكومت ايران است. همين تضادهای موجود در حكومت است كه او را حفظ می‌كند و مسلما يكدستی برای چنين حكومتی نه ممكن است و نه برای حفظ بقايش لازم. يكدستی برای حكومت‎هايی چون ايران در جهان كنونی خودكشی است و اين را حكومت‎گران واقعی ايران به خوبی می‌داند و به همين منظور، با هر ترفندی همه اين گروه‎ها را درون خود حفظ می‌كنند و هر از چندگاهی اگر در حواشی آن‎ها نيروهای ناهمساز پديد آيد با حضور گروه‎های ديگر و با داغ و درفش و زندان، ناهمسازان را از سر راه برمي‎دارد ولی نهايتا همه جناح‎های حاكميت در مقابل پديد آمدن نيروی سوم و مردمی، بدون كوچك‎ترين ترديدی قدعلم می‌كنند و از همين‎روست كه آلترناتيوسازی دولتی، يكی از اركان مهم پايداری حكومت ايران است. جناح‎های سه‎گانه‎ حكومت، از اين‎رو آن‎ها به‎سرعت برای هر جريانی كه در جامعه شكل بگيرد آلترناتيو می‌سازند (و اتفاقا در همين‎جاست كه نيروهای مستقل و مردمی می‌توانند تاثيرگذار باشند نه صرفا با حضور در انتخابات و حمايت از اين جناح و آن جناح حكومت، بلكه اگر مردم بتوانند نيرويی را ايجاد كنند و حركت‎های كوچك جمعی به‎وجود بياورند، آنان مجبور به ايجاد آلترناتيو حكومتی برای آن می‌شوند و همين مسئله هرچند حكومت را نگه می‌دارد اما به نفع مردم هم هست).
صحنه‎ سياست ايران نه لزوما توطئه‎گرايانه است و نه ملت بدون نقش در آن. مسلما برنامه‎ريزی برای هدايت جامعه به‎طوری كه كمترين هزينه و بهترين فايده به‎دست آيد يكی از كارهای مهم هر حكومتی است از اين‎روست كه حكومت ايران با توجه به شرايط پيچيده داخلی و بين‎المللی مجبور است دشوارترين راه‎ها را استفاده كند. پيچيده‎ترين كار حكومت نيز در همين انتخابات نمايان شد. از ماه‎ها قبل برای اكثر روشنفكران مشخص بود كه قرار است آقای رفسنجانی حكومت را از اين بحران بين‎المللی نجات دهد اما اين كار نياز داشت كه با رای بالای مردم و اجماع داخلی صورت گيرد وگرنه كار رفسنجانی به سختی پيش می‌رفت. در اين ميان بخش ميانی و پايين جناح راست و نظاميان كه خواهان برخورد قهرآميز و جنگ با آمريكاست نيز بايد راضی می‌شد و برای كنترل رفسنجانی مورد استفاده قرار می‌گرفت. از سويی اصلاح‎طلبان هم بايد ”آبرومندانه“ به پشتيبانی از هاشمی می‌پرداختند تا لااقل برای دوره‎های بعدی آلترناتيو بودن خود را حفظ كنند. همه فكر می‌كردند آقای قاليباف نماينده‎ی جناح راست و نظاميان برای رويارويی جدي‎تر با آمريكاست و به راستی كه تنها قاليباف بود كه می‌توانست خط جناح راست را در سطح بين‎المللی پيش ببرد و در رقابت با آقای هاشمی نيز برنده شود. از اين‎رو كانديدای اصلی جناح راست قاليباف بود و همه ترس‎ برخی از نيروها تا قبل از ٢ روز آخر بر سر آن بود كه قاليباف در اين انتخابات برنده شود. اما ناگهان ٢ روز قبل از انتخابات ورق برگشت، دستورها و فتواهای جناح راست به سمت احمدي‎نژاد چرخيد، نيروهای كارگزاران و طرفداران هاشمی (مثل محمد قوچانی و...) ناگهان نامه‎هايی در حمايت از معين دادند. كمی گيج‎كننده بود، اما با كمی تامل می‌شد متوجه شد كه دو جناح (راست و اصلاح‎طلبان) بر سر هاشمی بالاخره به توافق رسيده‎اند و راه مشخص‎تر شده است. اگر جناح راست و نظاميان می‌خواستند به مقابله بروند و قدرت را از آقای هاشمی بگيرند و در سطح بين‎المللی با آمريكا به چالش بپردازند بي‎شك تنها گزينه‎ آن‎ها آقای قاليباف بود كه قدرت، مديريت و تاحدودی ظرفيت مردمی اين را داشت كه هاشمی رفسنجانی را از صحنه رقابت خارج كند، اما تقلب و راي‎سازی برای احمدي‎نژاد در دور اول نشانه‎ آن بود كه كسی را آوردند كه در واقع برای هاشمی رای بسازد نه او را از صحنه خارج كند. كارگزاراني‎ها و طرفداران رفسنجانی هم كه تا آن زمان نمی‌توانستند آشكارا از هاشمی حمايت كنند با نامه‎های آبكی حمايت از معين در روزهای آخر، در واقع برای كشيدن نيروهای ميانی و پايين حزب مشاركت به سمت رفسنجانی در دور دوم، هوشمندانه پروژه را پيش بردند. احمدي‎نژاد اتفاقا برای آن انتخاب شد كه رای رفسنجانی را بالا بكشد و با ايجاد و ترس وحشت از او، راي‎های ميليونی برای رفسنجانی بسازد وگرنه احمدي‎نژاد فقط برای ضدتبليغات برای جناح راست مفيد است. بحران و فشار كنونی بر حكومت در سطح بين‎المللی آنقدر ”شوخي“ نيست كه كل حاكميت بتواند بر سر فردی چون احمدي‎نژاد به توافق برسد. اما در اين پروسه چهار ماهه، همه جناح‎ها بايد با كسب امتيازاتی راضی می‌شدند و همه در دولت آينده (دولت آقای رفسنجاني) سهمی می‌داشتند كه اين كار ميسر نمی‌شد جز با روبه‎رو قرار دادن دو آلترناتيو هاشمی – احمدي‎نژاد. در اين ميان تنها كسی كه نه در تحليل نيروهای اجتماعی و نه در تحليل حكومت درنظر گرفته شد آقای مهدی كروبی بود. برخلاف آن‎چه نمايانده می‌شود شركت احمدي‎نژاد و هاشمی در دور دوم برای كسانی كه به‎دقت اين مسائل را دنبال می‌كردند غيرقابل پيش‎بينی نبود چون همه می‌دانستند كه رقابت اصلی بين ”راست‎ها – نظاميان“ و ”هاشمی – كارگزاران“ است و فقط انتخاب احمدي‎نژاد به‎جای قاليباف از سوی راست‎ها ـ نظاميان، نشانه‎ آن بود كه آن‎ها هم رياست جمهوری هاشمی را پذيرفته‎اند اما می‌خواهند با رای بالا وارد ميدان شود. اما آن‎چه غيرقابل پيش‎بينی برای حكومت بود رای نسبتا بالای مهدی كروبی بود. و همين رای كروبی هم مسئله‎ساز شد و اختلالاتی را در روند پروژه انتخابات برای آنها به‎وجود آورد.
اما اين مسئله هم در هياهوی شانتاژ بسيار گسترده‎ای كه برای ”حضور فاشيسم“ توسط كارگزاران و مشاركتي‎ها به‎وجود آمده است به تدريج گم وگم‎تر می‌شود و آقای كروبی هم خود نيرويی نيست كه ظرفيت پيگيری آن را داشته باشد. در اين ميان جناح‎های حكومت از يك طرف با اين سروصداها می‌خواهند هاشمی را با رای بالا و با ”مشروعيت“ به جامعه جهانی بفرستند و از طرف ديگر اصلاح‎طلبان هم می‌توانند در حكومت بمانند.
از سوی ديگر با توجه به را‎ي‎سازی برای احمدي‎نژاد، جامعه‎ جهانی و نيز ملت و همين‎طور اصلاح‎طلبان ميانی و پايينی را با اين شبهه ‎كه چنين نيروهايی هم در ايران وجود دارند و ممكن است هر لحظه اراده شود وارد ميدان كرد در ترس نگه دارند. بخشی از مردم و روشنفكران هم احتمالا با خوشحالی و هورا كشيدن، پيروزی آقای رفسنجانی را جشن خواهند گرفت و فكر خواهند كرد با رای خود توانسته‎اند خطری را از بيخ گوش خود عبور دهند. از طرف ديگر با اين حربه، اصلاح‎طلبان توانستند ”تحريم انتخابات“ را كه اكنون خيلی بطئی و كوچك بود ولی در واقع آلترناتيوی در مقابل آن‎ها بود و امكان داشت در مبارزات انتخابات بعدی برای آن‎ها دردسر ساز شود از طريق نيروهای جوان و خام و پراحساس يعنی از طريق خود مردم سركوب كند. با اين سياست‎ها، در دور دوم، آقای هاشمی به رياست جمهوری خواهد رسيد و كل نظام هم اين‎بار جبران تقلب‎های دور اول را خواهد كرد و انتخابی ”سالم“ برگزار خواهد كرد و با مشاركت واقعی و بالای مردم به جامعه جهانی نشان خواهد دارد كه هنوز مشروعيت دارد. آقای هاشمی كه ٢٦ سال بر ايران حكومت كرده و در تمام اركان اين حكومت نقش اصلی داشته است اين‎بار نه تنها ”منجی حكومت“ در سطح بين‎المللی می‌شود كه ”منجی مردم“ و روشنفكران هم خواهد شد.
همه گروه‎های مستقل سياسی (خارج و داخل كشور) بايد بر اين همه تدبير و هوشياری حكومت اذعان و اعتراف كنند و به جای آن‎كه ابله بودن حكومت را به‎رخ بكشند يا به‎دنبال انقلابی كه هيچ‎گاه متحقق نخواهد شد بيافتند بهتر است درس بگيرند و لااقل از همين الان شروع كنند تا آلترناتيوی به‎راستی مستقل از حكومت را به‎وجود بياورند و از چتر جناح‎های اصلاح‎طلب يا از توهمات خود خارج شوند. و كاری كه نيروهای مستقل و مردمی بايد انجام می‌دادند و به تقلب گسترده اعتراض می‌كردند و تجديد انتخابات را خواهان می‌شدند با وجود اصلاح‎طلبان و آلترناتيوسازی حكومت و نبود سازماندهی مستقل مردمی، ازبين رفته است. آن‎ها بايد به‎جای آن‎كه گاهی جناح‎های داخل حكومت را در همه‎ حوزه‎ها تقويت كنند يا به آن‎ها فحش بدهند و در برابر آن‎ها واكنشی عمل كنند، كمی تامل كنند و صبور باشند و به‎دنبال آن باشند كه وقتی فرصت و فضايی به‎وجود می‌آيد به‎جای آن‎كه برای كارهای ”بزرگ‎تر“ زير چتر اين جناح‎ها بروند، از فرصت‎هايی كه اين جناح‎ها ايجاد می‌كنند برای سازماندهی مستقل نيروهای خود استفاده كنند و هرچند اين‎كار زمان می‌برد و طاقت‎فرساست و در كوتاه‎مدت جواب نمی‌دهد اما ماندگار است. اگر امروز نيروهای وسيع اما پراكنده‎ ما سازماندهی مستقلی داشتند الان در اين وضعيت گرفتار نمی‌آمديم (كه چون اصلاح‎طلبان منافع دارند و كاری نمی‌كنند ما هم نتوانيم كاری انجام دهيم) و به‎جای محدود كردن تاثير خود فقط در برگه انداختن در صندوق، خواسته‎ خود را اعلام می‌كرديم و از اين طريق تاثيرگذاری خود را نشان می‌داديم. اگر به‎جای آن‎كه يك‎شبه بخواهيم همه چيز را درست كنيم می‌دانستيم كه سازماندهی مستقل نيروهای اجتماعی راه تغيير تدريجی است و از بازی تكراری جناح‎ها برای اين سازماندهی مستقل استفاده می‌كرديم، امروز به جای درگير شدن در اين بازی و به نفع هاشمی سينه زدن، از اين بازی استفاده می‌كرديم و برای تجديد انتخابات وارد ميدان می‌شديم تا لااقل اگر قرار است هاشمی به رياست جمهوری برسد و حكومت را نجات دهد ديگر با رای بالای مردم بيچاره اين مملكت اينكار را نكند و حداقل با رای پايين، او را روانه‎ رياست جمهوری كنيم تا چنان مشروعيتی نداشته باشد كه بعدا از طريق اين مشروعيت دوباره به قلع و قمع روشنفكران بپردازد ـ كاری كه سال‎ها كرده است. اگر سازماندهی مستقلی داشتيم مطمئنا آنقدر ساده‎انديشانه كسی مثل احمدي‎نژاد را برای ترس ما خرج نمی‌كردند كسی كه هيچ نيست جز لولوی سر خرمن برای افزايش رای آقای رفسنجاني. اگر ساده‎دل نبوديم می‌دانستيم حتی اگر همه ما به احمدي‎نژاد رای بدهيم مسئولان ارشد حكومت ـ دولت پنهان ـ نخواهد گذاشت او به رياست جمهوری برسد چون اينكار برای حكومت در حكم خودزنی و خودكشی است و حكومتی چنين پيچيده مسلما به اين كار تن نخواهد داد. حكومتی كه سال‎ها بر ايران با اين همه تنوع فكری، قومی و مذهبی و... حكومت كرده است و در سطح بين‎المللی نيز با تيم بسيار قوی در حال بازی و لابی است، مسلما با آوردن احمدي‎نژاد خودكشی نمی‌كند، مطمئن باشيد. حكومت آنقدر احمق نيست كه به دست خود، خود را نابود كند، بنابراين بحث اكنون بر سر آمدن يا نيامدن احمدي‎نژاد نيست (مطمئنا رفسنجانی خواهد آمد) بلكه بحث بر سر آن است كه هاشمی رفسنجانی با ”اقتدار ملي“ و رای بسيار بالا وارد صحنه‎ بين‎المللی شود. بنابراين با تحليل‎های سطحی اصلاح‎طلبان اين امتياز را به اين حكومت ندهيم، اصلاح‎طلبان و كارگزاراني‎ها ما را به ذلت می‌كشانند. اجازه بدهيم آقای رفسنجانی بيايد اما نه با اين همه تحقير مردم. بگذاريد او فقط منجی حكومت باشد نه منجی ما مردم بدبخت. بگذاريد توان آن را داشته باشيم كه مستقل فكر كنيم و مستقل عمل كنيم، نمی‌خواهيم انقلاب كنيم اما نبايد هم تحقير شويم. بگذاريد هاشمی بيايد او ٢٦ سال است كه آمده است و ٢٦ سال است كه حكومت می‌كند، اما ديگر نخواهيد كه ما سرمان را برايش خم كنيم و مجيز بگوييم. انصاف نيست.