ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 20.03.2010, 18:26
از آرزوی بهار و شادمانی نوروز!

مزدک بامدادان


در افسانه های کهن ایرانی آمده است:
«"زُروان" که خدوند زمان بی کرانه بود، در آرزوی داشتن فرزندی می سوخت. پس چون کامش برنیامد، پیشکشها داد و قربانیها بجای آورد. و چنین گشت که زروان، خدای زمان بی کرانه، هفت هزار سال در آرزوی بارور شدن با دلی سرشار از امید روز کهنه را بروز نو پیوست و تا آن امید در دل می داشت، هر روزی بر او "نوروز" بود. پس از پی هفت هزار سال پایورزی بر آن آرزو و پروراندن آن امید، دمی، کمتر از یک چشم برهم زدن، نومیدی در دل او راه یافت، و درست در همین یک دمِ کوتاه زهدان زروان از سرنوشت بار گرفت، از امید او هورمزد پدید آمد که نماد همه خوبی هاست، و از نومیدی و گمانه اش اهریمن، که مادر همه بدیهای جهان است، از امید راستی پدید آمد و از نومیدی دروغ».

نوروز جشن آرزوهای سال و سالیان در پیش است و جشن شادمانی بر آرزوهای برآورده شده. نوروز همان روز نوی است که در پی روز کهنه می آید و خورشیدش بر آرزو فرازمی آید و در امید می درخشد و در شادمانی فرومی شود. آرزو، امید و شادمانی زنجیره پیوسته ای را می سازند که جان و روان آدمی را می سازد و پای چرخ گردون و دست نامهربان سرنوشت را درمی بندد و بدینگونه آدمی را به گوهر بنیادین خود که نیکی و راستی و داد باشد، می پیوندد.

نوروز امسال از دل زمستانی سبز برمی دمد. آرزوی من در آستانه این سال نو آن است
که دیو ستم و بیداد از تخت خود فرو افتد،
زندانیان آزاده از چنگال دژخیمان رها شوند،
زنان آزاده میهنم به خواسته های خود برسند،
مردان دریابند که گذر از کوره راه پر پیچ و خم زندگی بی همراهی زنان همچو پرواز با یک بال شکسته است،
دارایان دریابند که شکم گرسنه کودکان این آب و خاک مغاکی است که اگر پر نشود، همگان را در خود فرو خواهد بلعید،
که ناداری تنگدستی از خاک ایرانزمین و جهان رخت بربندد،
و هیچ زبانی خاموشی نگیرد و تک تک ایرانیان سرود شادمانی و رهائی را به زبان مادری خود بسرایند،
که کودکان ایرانزمین در حسرت آموختن نمانند،
و هر کسی در گزینش دین خود آزاد باشد و خدایش را بر آئینی که خود می پسندد بستاید،
و نابرابری از همه پهنه های زندگی مردمان برون شود و هیچ کسی را بر دیگری برتری نماند،
نه در دین و آئینش،
نه در مردانگی و زنانگی‌اش،
نه در زبان مادری‌اش،
و نه در خاستگاه و زادگاهش.

و ما آزادگان هفت هزار سال هر پگاه با این آرزوها از خواب برخاستیم و روزمان همه در آن گذشت که با دیو ناامیدی درستیزیم و چون شب فرا رسید دیگر نه جان و نه توانی مانده بود که روز کهنه را به بند امید به روز نو بپیوندیم. هر نوروز آرزوهایمان را فریاد کردیم و به شمشیرهای آهیخته از پرتو خورشید امید در تاریکی شب بی پایان بر دیو هراسناک و خونریز ناامیدی تاختیم و هر بار بازپس نشستیم تا باز جان و توان و روشنی گردآوریم و باز بر دیوان بتازیم، تا این ساقه نازک امید فرونمی رد، که ناامیدی تخم اهریمن در زهدان زمان بود و تا امیدمان می بود، نیکی در دسترس و راستی در برابر چشم می نشست.

و آنگاه چون هفت هزار سال بر این کشاکش گذشت، در آستانه واپسین نبردی که می رفت میدان را به دیو نومیدی بسپارد،
تیرگی واپس نشست و جهانی همه روشن شد،
"ندا"یی چون آواز پر فرشتگان در سرتاسر این مرزو بوم پیچید،
و سپاه دیوان راه گریز گرفتند و نومیدی رنگ باخت،
آتشی در دل آزادگان برافروخته شد،
و چهره شیرین آن زیباترین فرشته امید بر آسمان ایرانزمین نقش بست.
در پایان این هزاره هفتم،
امید دوباره زاده شد،
و دیو نومیدی بخاک افتاد،
و در همان دم تخم نیکی و راستی و داد و شادکامی در زهدان زمان بارور شد.

در این نخستین نوروز پس از شکوفائی امید، در این بهار مستی که پنجه بر در می ساید، زهدان زمان بارگرفته و آبستن جمهوری ایرانی است. آبستن نوزادی که با زادنش ایران زمین از چنگال اهریمن رها خواهد شد و آزادی و برابری و آسایش و سربلندی بر این مرزوبوم پرتوافکن خواهند شد.

جمهوری ایرانی آرزوی نوروزی آزادگان است و چشمان زیبای ندا نگاهبان و نگاهدار درخت امیدی که این آرزو را برآورده خواهد کرد، جمهوری ایرانی، جمهوری شادکامی و شادخواری است.

پس ای رهگذر زمان!
اگر سوار بر بال باد بر پارسه پارسایان گذرکردی،
بخوان که نیاکانت چون بر سنگ نبشتند:

«خدای بزرگ است اهورامزدا،
که برترین خدایان است،
که این مرزوبوم را آفرید،
که آن آسمان را آفرید،
که مردمان را آفرید،
و شادی را برای مردمان آفرید» (۱)

و نوروز باد و
شادی باد و
شادکامی،
اکنون،
و همیشه!


خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

۱.
baga vazraka Auramazdâ hya,
mathišta bagânâm hya,
imâm bûm im adâ hya ,
avam asmânam adâ hya,
martiyam adâ hya,
šiyâtim adâ martiyahyâ hya ...