ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 13.02.2010, 10:01
نافرمانى مدنى، خشونت طلبى، حق با كيست؟

ك . گ . بهرنگ
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

بعد از خيزش سيل گونه ى توده ى مردم براى حصول خواسته هاى انباشته اشان بعد از انتخابات اين دوره ى رياست جمهورى اسلامى، بحث نافرجامى مدنى ديگر بار به صورت بسيار جدى ترى در ايران مطرح شد. شروع اين بحث عملا به حدود ۸ سال پيش باز مى گشت كه با پيروزى جنبش نارنجى ها در اوكراين حال و هوايى ديگر پيدا كرد. اما بررسى پيش زمينه هاى اين گونه جنبش هاى نوين و البته نگاهى به موارد عمومى كه در اكثر جزوه هاى چاپ شده در اين مورد براى مثال آورده مى شوند، نتيجه گيرى هاى جالبى خواهد داشت كه مقايسه ى آن با جنبش مردم ايران بر عليه استبداد و ديكتاتورى مى تواند راهى باشد براى درك بهتر جنس ِ اين جنبش.

پيش گفتار:
آنچه در ايران امروز ما شاهدش بوده و هستيم و جهانيان نيز نظاره گر آن اند، نبردى نابرابر ميان توده ى مردم و عاملان سركوب دستگاه ولايت فقيهى است، عاملانى كه در لباس هاى گوناگون و ابزارهاى سركوب متفاوت ظهور كرده اند. آنچه امروز در پهنه رودررويى هاى خيابان ها ى ايران شاهد آن هستيم مبارزه بين مردمان ايران اعم از جوانان دختروپسر،زنان پيرو جوان، دانش آموزان و دانشجويان، روشنفكران قلم بدست، كارگران بيكار، زحمتكشان،حاشيه نشينان شهرى و... با حاكميت تا بن دندان مسلح وعوامل ريزودرشتش است. نبردى بين مشت و آهن و كلاخود و پنجه بكس و موتور سواران قمه به دست و نيروى نظامى مجهز به ماشين آب پاش و رنگ ريز و ديگر ابزار مدرن سركوب است. عليرغم اينكه هنوز بخش سنگين – نفر برها و تانك ها - به خيابان ها آورده نشده اند ولى اينجا و آنجا صف آرايى مى كنند و براى روزمبادا درسردر پادگانها منتظر فرمان و فتواى ولايت به نظاره نشسته اند .
اما اين سوى تر با همه آرمان خواهى به صف شده گان ميليونى، ما شاهد راه پيمايى چند ميليونى سكوت آميز جنبش رنگارنگ درون كشور بوديم (گسترش اين جنبش چنان است كه نمى توان نماد و رنگى بر آن قائل شد و اين يكى از زيبا ترين عنصرهاى اين جنبش است، البته با توجه به شرايط محيطى ايران طبيعتا جنبش عمومى خود را پشت "سبز" پنهان كرده است كه اين موضوع نفى يا تاييد هيچ مرام و مذهبى را همراه ندارد و تنها نمادى شده است براى نمايش اعتراض عمومى) جانباختن ندا آقا سلطان، آميزه اى از اين سكوت ميليونى در روزهاى اول ماه تير بوده است. خشونت موجود و شكل گرفته، ناشى از قدرت مدارى حكومت گرانى است كه مى خواستند و مى خواهند همچنان حكومت ورزند و توده بى شكلى كه نمى خواهد چماق حكومت همچنان بر سرش فرود آيد و اين جاست كه ماشاهد صحنه آفرينى هاى انتفاضه ديگرى مى شويم. سنگ در برابر گلوله و مشت در برابر پنجه بكس بسجيان هرزه ،چوب و كارتون هاى آتش بازى در برابر گلوله هاى گازى نظاميان حكومتى ، آتش زدن هاى كارتن ها و سطل هاى اشغال براى راه بندان و جلوگيرى از پيش روى ماشين هاى تهاجمى پليس، خشونت موجود در همه ابعاد اين نبرد نابرابر، خاصه آنچه را همه جهانيان با توجه به سانسور اعمال شده همه جانبه رژيم از طريق يوتوب ها دريافتى، شاهدش بوده و هستيم، به تنگ تر شده حلقه محاصره نيروهاى مقاوم درون خيابان ها و سپاه درگير محدود مى گردد . آنجا كه نظاميان مسلح را به سينه ديوار مى چسپانند اين زنان جسور و توى لچك و حجاب نگه داشته شده سى ساله حكومت گران، شاهكار همايش آفرين اين نبرد را در پرده سينما و مانيتور هاى ما به نمايش مى گذارند و شعار نزنيد، مزنيد، ولش كنيد، ولش كنيد، نماى تاريخى نبرد مردمى را ميرساند كه سى و يك سال پيش گل در برابر گلوله را به نمايش گذاشت.
در اين حال و هوا است كه بررسى " حق دفاع " به نوعى مورد نقد قرار مى گيرد كه گويى دوستان ناقد كه بيشتر خود را طرفداران جنبش هاى بدون خشونت معرفى مى كنند، بر اين باورند كه "حق دفاع" نوعى تبليغ بر خشونت ورزى است و ان را به كل نفى مى كنند. در اين مقاله كوتاه بر آنم كه سمبل هاى مطرح شده از سوى دوستان جنبش هاى بدون خشونت را بسيار كوتاه بررسى كرده تا مشخص گردد؛ " حق دفاع" بخشى از حقوق بشر در برابر سركوب است يا اعمال صريح خشونت از سوى حاكمان؟ آيا هميشه قيام هاى بدون خشونت پيروز بوده و يا پيروزهاى اثباتى را همراه داشته اند؟


در ابتدا نگاهى عمومى خواهم داشت به نمونه هاى تاريخى كه از جنبش هاى نافرجامى مدنى زده مى شود.

گاندى در مبارزه با استعمار بريتانيا
گاندى با طرح فلسفه ى ساتياگراها مفهومى را در جهان نوين به وجود آورد كه بعد ها به واقع تحولى در نوع مبارزات با خود همراه داشت. بررسى لغوى اين اسن فلسفه خود نيز به فهم آن كمك مى كند.
ساتياگراها از بستر آهيمسا برمى خيزد. «ساتيا» يعنى حقيقت و «گراها» به معناى ثبات، مجموعا نيرويى را تشكيل مى دهند كه از نفى خشونت زاده مى شود. آهيمسا گرچه از لحاظ لغوى، تركيبى از پيشوند نفى كننده و اسم موصوف و به معناى «پرهيز از خشونت»است، اما بار معنايى آن را مى توان چنين دانست: «خوددارى از خشونت ورزيدن حتى زمانيكه از توجيه منطقى برخوردار است».
گاندى مى‌گفت «من چيز جديدى ندارم كه به دنيا ياد بدهم. حقيقت و ضدخشونت بودن هم‌سن كوه‌ها هستند». او اين فلسفه را از آموزه هاى پيشين فرهنگى خود آورده بود و همين نوع نگاه تاريخى اش بود كه شايد او را ملقب به "ماهاتما" يعنى روح بزرگ كرد. او نماد نه فقط هندوستان كه براى بسيارى از مبارزان ديگر شد. اما نگاهى به فلسفه ى مبارزاتى اش، او اين روش را در برابر استعمار اعمال كرده بود ؛ استعمارى كه با چنبره زدن بر آب و خاك هندوستان، با بهره كشى و غارت منابع آن سرزمين، باعث ايجاد حقارت شخصيتى ساكنان سرزمين هند شده بود. گاندى با ايجاد يك رو ح خود باورى ملى توانست همه را فارغ از دين و مذهب در حركتى كه به واقع وحدت ملى بود در برابر استعمار متحد كرده و پيروز شود.
گاندى، كسى كه در پيامى به مردم بريتانيا در جنگ جهانى دوم آنها را به پيروى از بى طرفى و دست به اسلحه نبردن دعوت مى كند در يكى از كتاب هاى خود به صراحت مى گويد:
"درهر جلسه‌اى تاكيد مى‌كنم كه تا راه بدون خشونت سبب تسليم افراد صاحب قدرت درمقابل قدرتمند تر از خود نشود بايد اين راه را برگزيد اما اگر با خشونت بتوانند مقابل اين وضعيت بايستند وتنها راه احقاق حق خشونت باشد بى هيچ تاملى بايد سلاح برداشت من هرگز نمى‌پسندم كه افراد شجاع بخاطر رعايت اصل عدم خشونت دربرابر نفوذ نيروهاى ترسوى بد شاه فان تسليم شوند و از آنها بترسند كه مبادا خشونت ايجاد گردد. شجاعت فقط در خوب تير اندازى كردن خلاصه نمى‌شود بلكه جلوگيرى از مرگ وآماده سينه سپر كردن دربرابر گلوله دشمن هر دو از ابعاد شجاعت هستند. "
با همه ى اين همه ساختار فرهنگى – اجتماعى و حتى سياسى را كه گاندى در نظر داشت با چهارچوب هاى شهرى همخوانى چندانى نداشت و بيشتر با تكيه بر آموزه هاى كهن هندى، بازگشت به ساده زيستى روستايى و دورى گزيدن از ساختارهاى جامعه نوين شهرى همراه بود. اين حقيقت غير قابل انكار است كه او تمام تلاش خود را براى وحدت مذهبى در هندوستان به كار برد اما ما در پايان تشكيل پاكستان را مى توانيم در ادامه ى برخوردهاى خشونت آميز هندو ها و مسلمانان ببينيم كه گاندى در پايان مجبور به پذيرش جدايى پاكستان شد. در اينجا باز مى بينيم كه خشونت ورزى باعث شكست يك وحدتى مى شود كه حاصل پيروزى يك قيام بى خشونت ضد استعمارى بوده است. به هر سوى درست است كه طرز تفكر گاندى در برابر استعمار پيروز شد، اما در ادامه سياست اش در برابر خود مردمش شكست خورد و در اصل قيامش كامل نشد، و در واقع به دليل جنس اوليه مبارزه كه همانا ضد استعمارى بود توانست پيروز شود و در مورد دوم از انجاييكه جنس مشكل و مبارزه تغيير كرد، حاصلش شكست بود.

نلسون ماندلا
پدر بزرگ لقبى است آفريقايى ها نلسون ماندلا را خطاب قرار مى دهند، او سمبل مقاومت و خود باورى سياه پوستان آفريقا است، محبوبيت او نه تنها در دايره جفرافيايى آفريقا كه در ميان بسيارى آزادى خواهان و انسان دوستانى است كه او را هميشه در كارهاى خير در كنار خود مى بينند.
ماندلا در دادگاه مى گويد : «در طول زندگى‌ام خود را وقف مردم آفريقا كرده‌ام. با استيلاى سفدپوستان مبارزه كرده‌ام، و با استيلاى سياهان نيز مبارزه كرده‌ام. به دنبال آرمان جامعه‌اى آزاد و دموكراتيك كه همه بتوانند در آن در توازن و با فرصت‌هايى برابر زندگى كنند بوده‌ام. اين آرمان من است كه اميدوارم با آن زندگى كرده و بدان دست يابم. اما اگر نياز باشد آماده‌ام براى اين آرمان بميرم.» او براى آرمانش به وحدت با ديگران بسيار كوشيد، اما در اين بين در پايان رهبرى اومخونتو وسيزوه بر عهده گرفت تا شاخه ى نظانى كنگره ملى آفريقا را در برابر آپارتايد به مبارزه بپردازد. مبارزه مسلحانه، براى ماندلا، آخرين راه چاره بود؛ او همواره پايبند به عدم توسل به خشونت بود. گرچه رژيم آپارتايد و ملت‌هاى طرفدار آن وى و كنگره ملى آفريقا را كمونيست و تروريست مى‌دانستند، مبارزه مسلحانه بخشى جدايى‌ناپذير از مبارزه عليه آپارتايد بود. ماندلا در مدتى كه در زندان بود، همچنان با كنگره ملى آفريقا در ارتباط بود، و اين كنگره در تاريخ ۱۰ ژوئن ۱۹۸۰ بيانيه‌اى از جانب وى منتشر كرد، كه بخشى از آن به شرح زير است: «متحد شويد! بسيج شويد! بجنگيد! بايد آپارتايد را در بين سندان اقدامات توده‌هاى متحد و چكش مبارزه مسلحانه در هم بكوبيم!». مبارزات هم رزمان او براى آزادى وى سرانجام به پيروزى رسيد و سر انجام در ۱۹۹۰ بعد از ۲۷ سال آزاد شد. نكته ى حائز اهميت در اين باره سخنرانى او در روز آزادى اش است : "توسل ما به مبارزه مسلحانه در سال ۱۹۶۰ با تشكيل (اومخونتو وى سيزوه) شاخه نظامى كنگره ملى آفريقا صرفاً اقدامى دفاعى در برابر خشونت آپارتايد بود. عواملى كه ايجاب كننده مبارزه مسلحانه بود امروز همچنان باقى است. ما چاره‌اى جز ادامه نداريم. اميدواريم به زودى شرايطى براى حل اين مسائل از طريق مذاكره فراهم شود، تا ديگر نيازى به مبارزه مسلحانه نباشد." توجه به اين نكته ضرورى است كه ماندلا خواهان مبارزه مسالمت جويانه در ابتداى كار است اما در زمانى كه تمام راه ها بسته مى شود، ضرورت هاى مبارزه مسلحانه را بيان مى كند. ماندلا در بيشتر سخنرانى هايش بر نكته ايى اساسى تاكيد مى كند كه ه حق داريم همانند ديگر انسان‌هاى زمين باشيم، و بايد به عنوان انسان مورد احترام باشيم، و بايد در اين جامعه، بر روى اين زمين، در اين دوره به هر طريق لازم از حقوق انسانى كه خواهان احياى آن هستيم، برخوردار باشيم.
ماندلا پس از آزادى از زندان در سال ۱۹۹۰، سياست صلح‌طلبى را در پيش گرفت، و اين امر منجر به تسهيل انتقال آفريقاى جنوبى به سمت دموكراسى‌اى شد كه نماينده تمامى اقشار مردم باشد. ماندلا با شروع حركت هاى صلح جويانه توانست پروسه ى انتقال آپارتايد به دموكراسى را در آفريقاى جنوبى را آسان نمود. ماندلا در يكى از تاثير گزارترين عمل هايش زمانى بود كه آفريقاى جنوبى ميزبانى جام جهانى راگبى ۱۹۹۵ را بر عهده داشت، نلسون ماندلا اتباع غير سفيدپوست آفريقاى جنوبى را به حمايت از تيم اتحاديه ملى راگبى آفريقاى جنوبى كه پيش از آن مورد نفرت همگان بود دعوت كرد. پس از آنكه تيم اسپرينگبوك با پيروزى بر نيوزيلند به قهرمانى رسيد، ماندلا با پوشيدن لباس اسپرينگبوك جام قهرمانى را به كاپيتان سفيد پوست اين تيم، فرانكو پينار اهدا كرد. اين اقدام ماندلا گامى مهم در راستاى برقرارى آشتى ميان سياهان و سفيدپوستان آفريقاى جنوبى محسوب شد.

مارتين لوتركينگ
او كه در زمان وجود قانون هاى تبعيض نژادى در ايالات متحده به دنيا آمده بود، تحت تاثير محيط خانوادگى - پدر و پدربزرگ وى از رهبران فرقه باپتيست (تعميدگرا) بودند – به تحصيلات مذهبى در كليسا پرداخت، ديپلوم خود را در رشته جامعه‌شناسى از پوهنتون" مورهاوس" اخذ كرد، درخواست وى براى ادامه تحصيل در مدرسه" الهيات ييل" پذيرفته نشد و به همين دليل به" چستر پنسيلوانيا " رفت تا در مدرسه دين‌شناسى " كروزر" الهيات بخواند، در سال ۱۹۵۱ميلادى سند فراغت تحصيلى خود را در رشته" الهيات" دريافت كرد، در سال ۱۹۵۵ميلادى با درجه دكتراى" دين شناسى" از دانشگاه " بوستون " فارغ‌التحصيل شد. بعد از ماجراى "رزا پاركس" پير زن سياه پوستى كه به دليل بلند نشدن از روى صندلى سفيدپوستان در اتوبوس زندانى شد، جنبش ضد تبعيض نژادى در ايالات متحده را به تاثى از آموزه هاى ماهتما گاندى به راه انداخت. او در عين حال يكى از رهبران جنبش ضد جنگ با ويتنام بود و سخنرانى هاى شور انگيزى در مورد جنگ و مساله سرمايه داران دارد. در يكى از اين سخنرانى ها او سياست ها دولتمردان ايالات متحده چنين به چالش مى كشاند : " به زودى يك انقلاب حقيقى در ارزش‌ها براى تقابل شديد فقر و ثروت الزامى است، سرمايه‌داران غرب پول زيادى در آسيا، آفريقا و امريكاى جنوبى سرمايه‌گذارى كرده‌اند تنها براى اين كه سود فراوان از اين طريق بدست آورند؛ بدون آن كه كارى به بهبود اجتماعى كشورها داشته باشند" لوتركينگ خواهان تغييراتى ريشه اى در نظام سياسى امريكا شد و اعتقاد داشت مشكلاتى در سرمايه دارى وجود دارد و بر اينباور بود بايد توزيع بهترى از ثروت وجود داشته باشد و بايد امريكا به سوى سوسيال دموكراسى حركت كند. - ۴ اپريل ۱۹۶۷ –
اين سخنرانى ها در ادامه پيروزى هاى اوليه جنبش رفع تبعيضى بود كه او از سال ۱۹۵۵ به راه انداخته بود و تا سال ۱۹۶۸ كه به تصويب قانون برابرى انجاميد ادامه يافت و درست در همان سال ترور شد.
به واقع تفاوت اساسى كه بين مارتين لوتركينگ و گاندى و ماندلا وجود دارد در نوع مبارزه و سيستمى بود كه با آن مبارزه مى شد، لوتركينگ خواهان سرنوگونى و يا رهايى از استعمار نبود، بلكه خواستار حقوقى برابر با سفيد پوستان در چهاچوب قوانين موجود ايالات متحده بود، در نوعى مى توان او را رفورميستى دانست كه زير پا گذاشته شدن حقوق مدنى سياه پوستان را بر نمى تافت، در اين راه او هرگز دست به اسلحه نبرد، او معتقد بود كه خشونت يك امر غيراخلاقى است و حركت در مسير عدم خشونت عين اخلاق است , از نظر او براى تحول درخود , ديگران و جامعه بايد يك رنج منطقى را تحمل كرد و راه حل همه مسايل ملى و جهانى را در ايجاد يك فرايند صحيح آموزش بايد ديد , در همين راستا معتقـد بود كه اگر فرايند آموزش قدرت انتقاد و تفكر را از افراد بگيرد و فقط در محيطى بسته ارايه شود جامعه را دچار مصيبتى بزرگ خواهد كرد. او با سخنرانى هاى شور انگيزش كه به واقع متاثر از آموزه هاى كليسايى اش نيز مى توانست باشد، توانست جنبش بدون خشونتى را به پيروزى برساند كه امروز نتايج آن در قامت رييس جمهور ايالات متحده نمايان مى شود. سخنرانى مشهور او كه مطلع آن "من رويايى دارم" را باراك اوباما برآورده ساخت، اما باز نگاهى به نتايج ايم مبارزه نشان مى دهد كه او در ميارزه خود به هيچ وجه خواهان ساختار شكنى و قانون گريزى نبود بلكه خواهان اصلاح قانون به صورت برابرى كامل بود. در عين حال فشارهاى جهانى و مبارزات مدنى فعالين حقوق انسانى در آن دوران براى اعطا حق برابر به سياه پوستان آمريكايى را نيز بايد در نظر داشت، اين موضوع از اهميت مبارزات لوتر كينگ كم نمى كند اما به نظر مى رسد در آن زمان هر مبارزه ايى از اين دست مى توانست پيروز باشد، مبارزه در وقت مناسب، با راهكار مناسب پيروزى قطعى دارد.

لخ والسا
مانور بيش از اندازه ى رسانه ى اروپايى و آمريكايى به روى شخصيت لخ والسا، رهبر معترضان لهستانى كه بعد ها رئيس مجلس و رئيس جمهور لهستان شد، باعث مى شود او را در طبقه ى رهبران جنبش هاى بدون خشونت از ديد آنها قرار گيرد، اما بررسى هاى عميق تر نتايجى ديگر را نشان مى دهد.
پيروزى لخ والسا و جنبش همبستگى در لهستان را نمى توان به مبارزات او صرفا وابسته دانست، در اين مسير نقش مبارزاتش نيز غير قابل انكار نيست اما تحولات اتحاديه جماهير شوروى، ديگر جنبش هاى ناسيوناليستى در كشورهاى اطراف، همچنين وضعيت عمومى بد اقتصادى در كليت اروپاى شرقى عواملى بود كه به پيروزى جنبش همبستگى كمك كرد. در اين ميان ادعاى همكارى لخ والسا با سوريس امنيتى لهستان نمى تواند تنها يك ادعا براى بد نام كردن او باشد، اين در حالى است كه تاريخ بعد ها نشان داد تحولات در اتحاد جماهير شوروى كه به فروپاشى آن انجاميد برنامه ريزى بلند مدتى را همراه داشته است كه در خود سيستم دولتى و حكومتى از سال ها پيش برنامه ريزى شده بود. بنابر اين اين فرضيه كه بارها او را در برابر اتهام و حتى يك بار در برابر پاسخ گويى دادگاه قرار داد، بى پايه به نظر نمى رسد. با اين حال مانور بر روى مبارزات او و در كنار مبارزات افرادى چون گاندى و ماندلا در اصل نا حقى در نوع مبارزات اين دو مى باشد. ذكر اين موضوع به واقع نفى اشكالات و نقص هاى سيستم حاكم در لهستان و اردوگاه ان روز سوسياليسم جهانى نيست، اما با اين حال اين پيروزى از انجائى مورد نظر قرار مى گيرد كه در چندين مورد در زمان اقتدار اردوگاه سوسياليسم با شكست مواجه شده بود و باز سر باز كرده بود و اين موضوع در ديگر كشورها كمتر و يا اصلا ديده نمى شد، پيروزى لخ والسا به شكست كمونيست هاى اهستان تعبير مى شود و اين در حالى است كه عملا تحولات منطقه نشان مى دهد كه لخ والسا پيروز نشد بلكه اين كمونيست بود كه در منطقه شكست خورده بود و از انجائيكه در لهستان حانشين ديگرى جز او و حزبش نبود، طبيعى است پيروز انتخاباتى باشد كه از پيش نتايج اش براى همه واضح بود، هر كس ديگرى هم در آن روزگاران بود پيروز ان انتخابات بود، حال چرا لخ والسا را چنين فعال مى كنند جاى سوال است.

با نگاهى بسيار كلى به اين چهار شخصيت مى توان ديد كه ۴ جنس متفاوت مبارزه در ميان بوده است، مبارزه ضد استثمارى، ضد تبعيض نژادى (در دو نوع متفاوت يكى خواهان سرنگونى رژيم حاكم و ديگر خواهان دستيابى حق قانونى در چهارچوب دولتى) و در آخر مبارزه ايى در نوع خود استقلال طلبانه.
بررسى نوع مبارزات گاندى و ماندلا در يك طبقه و آن دو ديگرى در طبقه ايى ديگر مى تواند نشان دهد مه به هيچ وجه نمى توان فرمولى كلى براى فلسفه ى مبارزات بودن خشونت ارائه داد، اين درست در حالى است كه در اين ميان ماندلا رسما به دليل مبارزاتت مسلحانه اش بازداشت شد و گاندى نيز در صورت لزوم استفاده از اسلحه به عنئان ابزارى براى پيروزى به وضوح گفته شده است. در انجا البته لازم به توضيح است كه جنگ مسلحانه ايى كه در اين مقال و به نوعى در ادامه ديد اين رهبران نطرح مى شود به هيچ عنوان به مثال جنگ چريكى (چونان چه گوارا) نيست، در اين زمان نيز قصد تاييد و يا نفى جنگ چريكى را نيز ندارم كه آن خود در صورت لزوم نيز قابل بررسى است.
اما پر واضح است كه سمبل هاى جنبش هاى بدون خشونت در هيج مقطعى مبارزه ضد ديكتاتورى را در روبروى خود نداشتند، مبارزه ايى كه بخش بزرگى از فرمول ها را به هم مى ريزد. مبارزه ضد ديكتاتورى عملا مبارزه با كليت نقض حقوق بشر و انسانى در ابعاد گوناگون است. در اين ميان اين بحث مطرح است كه عامل اجراى خشونت كيست؛ مردم يا عوامل استبداد، اينكه يكى در برنامه هاى تلويزيونى اش مى گويد : "قيام هاى بدون خشونت هزينه را از دو طرف كم مى كند" آيا پيش خود نمى انديشد كه تا به امروز كدام طرف بوده كه يك طرفه هزينه داده است؟ سهراب اعرابى يا ندا آقا سلطان؟
به باور من دستگاه سركوب رژيم ولايت فقيهى هنوز بخش سنگين سركوب خود را استفاده نكرده است، تغيير روش آنان از شليك مستقيم گلوله به شير زنان و دلير مردان ايرانى در روزهاى اول كه به شهادت عده ايى از هموطنان امان انجاميد، به ضرب و شتم در بى رحمانه ترين و غير انسانى ترين شكل ممكن، نيز در همين راستا قابل بررسى است، چرا كه آزمون روزهاى اول به عمال سركوب نشان داد، خشونت عريان نيز با خشونت ِ بى منطق مواجه نمى شود و تدبير مردم انان را وادار به اجراى اين سياست نمود اما صحنه هاى شور انگيز عاشورا كه چگونه زنان و مردان با صورتى باز و چند تكه سنگ، گروه هاى كلاه كاست بسر – ضد شورش – بخوانيد سركوب – را در كنجى خلع سلاح كردند، اين ترس انان را وا مى دارد كه امكانات وسيع سركوب را به خيابان ها گسيل دارند تا ابهت شكسته شده ى خود را باز به رخ بكشند، اين همان است كه نمى توان به تانك در خيابان گل داد. " حق دفاع " در جايى كه مطرح شده است كاملا چه در معنى و چه در شكل اجرا با خشونت ورزى در تضاد است. " حق دفاع" درست همانى است كه گاندى اشاره دارد، همانى است كه ماندلا براى آن جان خود را مايه مى گذارد و در ايران امروز توده ى مردم حق خود مى دانند، با سلاح ِ سركوب از جنس خودش دفاع كند.
در پايان باز اين سوال مطرح مى شود كه "حق دفاع" است كه خشونت را بالا مى برد يا سكوت و حتى حمله به طرفداران اين طرح، آيا اين "حق دفاع " است كه به جنبش اعتماد به نفس مى دهد يا تعظيم مقابل باطوم و گلوله؟