ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 03.02.2010, 20:12
به یاد آیت‌الله منتظری و مهندس مهدی بازرگان

محمد ارسی - شیکاگو
به یاد آیت‌الله منتظری و مهندس مهدی بازرگان
"بزرگا که شما دو تن اید"

در چهلم درگذشت آیت الله منتظری و در پانزدهمین سال فوت مهدی بازرگان، یاد این دو عزیز بزرگوار را گرامی می داریم چرا که این بزرگواران، مردانِ بی نظیری در عرصۀ اخلاقیات والای انسانی بودند و در زمانه یی که پرچم اخلاق و ارزش های متعالی انسانی غریبانه زمین افتاده متروک مانده بود، آن را به دوش کشیده، بلندتر برافراشتندش.

از آیت الله منتظری آغاز می کنم که جوان آزادی خواهِ ایرانی، با او آشنایی بیشتری دارد...
- چرا آقای منتظری این همه محبوب بوده و هست؟
- چرا در دیدۀ ما این همه عزیز و بزرگ است؟
- آیا به سبب دانش مذهبی و مقام بلند فقهی اوست؟
- آیا به علت مبارزه یی که با شاه کرد و چون تبعید شد و زندان کشید؟
- آیا صرفاً به سبب اعتراضاتی که علیه ملایان مستبد کرد و خانه نشین شد؟
جواب مسلماً منفی است. زیرا در امور دینی و فقهی، دانشمند تر و فقیه تر از او افرادی بودند و هستند که مردم حتی حوصلۀ شنیدن نامشان را هم ندارند. در مخالفتِ با دیکتاتوری محمدرضا شاهی هم، مبارزتر ازو بسیار بودند که وقتی به قدرت رسیدند، آبروی یافته را باختند و به دشمن مردم بدل شدند و امروز در مبارزه با استبدادِ مذهبی حاکم بر ایران هم، بسیارانند گروه ها و شخصیت هایی که از همه چیز خود گذشته فداکاری کرده اند، اما در دل و دیدۀ ایرانی جای والایی ندارند.

پس چه چیزی است که از آیت الله منتظری، چنین شخصیت محبوب و مورد احترامی ساخته؟ بی هیچ تردید، پای بندی او به ارزش های اخلاقی (Ethique, Ethic) آن هم در زمانی که در قدرت بود و نیز انشان شناسی و نگاه انسانی اش را ریشۀ اصلی این محبوبیت باید تلقی کرد.

نخستین باری که رفتار اخلاقی آقای منتظری مرا افسون کرد، هفتم تیر سال ۱۳۶۰ شمسی بود.

مرکز حزب جمهوری اسلامی در یک توطئه تروریستی منفجر شده، دهها تن از سران و گردانندگان نظام، جان باخته بودند. محمد منتظری فرزند آیت الله در میان کشته شده ها بود. سالِ خون آغاز گشته بود. به تعبیر شاعر (م ــ سحر)، "سال، سالِ خون بود. دیوانه خون، جنونِ خون داشت"... در آن جوّ ترس و حیرت و خشم، باقی مانده ی سران و کادرهای رژیمِ تازه تأسیسِ اسلامی، پشت سر هم می آمدند و از رسانه های جمعی، فریادِ مرگ و انتقام و خونخواهی سر می دادند. نعره های لرزاننده ی حزب الله آسمان ایران را پر کرده دستِ پاسداران، مأموران و زندانبانان در گرفتن و کشتن و دریدن هر مخالف ساده یی گشوده شده بود... اما در آن ساعات خشم و وحشت و انتقام جویی، آیت الله منتظری هم پیام داد، پیامی که از جنس دیگری بود.

آقا، با صدایی لرزان اشک ریخت، به داغداران تسلیت گفت و از نظام اسلامی به صراحت دفاع کرد ولی چند جمله یی به زبان آورد که تنها از یک "روح بزرگ"، از اولیاء الهی، از دارندگان روان های پاک و به تعبیر یاسپرس از "هستی داران" فقط چنان سخنانی بر می آید. آن چند جمله، قریب به این مضمون بودند که:

"هرچند، خود من فرزندم را از دست داده و عزا دارم. اما از همه ی مأموران و پاسداران خاصّه زندانبانان می خواهم که به دام انتقام جویی نیفتند، خدای بزرگ را بر سر خود ناظر ببینند و از سر خشم و غضب، زندانیان و مجرمان را آزار ندهند. حقوق شرعی و انسانی آنها را در نظر بگیرند و بدانند که درمیان مجرمان و مخالفان نیز بسیاری قابل هدایت و عفو و گذشت اند..."

بله در آن وانفسایی که "بنجل فروشان معنوی" با قهر و غضب و انتقام جویی همه چیز را به گند و کثافت می کشیدند، شنیدن چنان سخنانی از زبان نفر دوم نظام اسلامی، حقّاً اعجاب آور بود. شگفت آور ازین لحاظ که او در آن شرایط بحرانی مرعوب آن محیطِ قهر و غضب و انتقام جویی نگشته، ارزش های والای انسانی را به باد فراموشی نسپرده است. منتظری ثابت کرد که داستان های مربوط به عدل و داد نوشیروانی یا انصاف و مرّوت کم نظیر علی...، همه و همه افسانه بافی و قصّه سازی نیست، بل می توان صاحبِ قدرت مطلقه بود ولی حق و حقوق دیگران را خاصه حق دشمنان خود را نیز به خوبی مراعات کرد.

آیت الله منتظری این صفت عالی اخلاقی خود را بعدها به دفعات، نشان داد. می دانیم که او در مقام جانشینی آیت الله خمینی، تمامی هم وغم خود را صرف نجات جان هزاران نفری کرد که عمدتاً مجاهدین خلق، فدایی و توده یی، یا از گروه های کمونیستی دیگری بودند و هدف نهایی شان برافکندن رژیمی بود که او جانشین رهبر آن نظام محسوب می شد. و عاقبت نیز در اعتراض به قتل و عام زندانیان سیاسی، رویارویِ رهبر، مراد و مقتدای خود آیت آلله خمینی قرار گرفت و از مقام جانشنی امام... و قدرت دوم نظام معزول شد...

او صندلی قدرت را از دست داد ولی دل ها را تصرف کرد. "مکان" را از کف داد ولی زمان را به دست آورد.

... منتظری نشان داد که در اوج قدرت می توان به ارزش های اخلاق پای بند بود. می توان اخلاق را با سیاست آشتی داد. می توان، فقیهی شیعی و انسانی مؤمن به عقیده یی بود اما به دفاع از حقوق انسانیِ شهروندان غیرمسلمان و ناباوران پرداخت. یعنی انسان را بالاتر از "حقیقت" گرفت. فرد آدمی را بالاتر از هر مکتب و ایدئولوژی یا برتر از هر دین و ایمانی تلقّی کرد.

فیلسوف آلمانی، لودویک فویرباخ می نویسد:

"مفهوم راستین خداشناسی Theology همانا انسان شناسی Anthropology است... افکار و منش های آدمی هر جور که باشند، خدایش نیز همان گونه است، ارزش آدمی هر چقدر باشد، خدایش نیز به همان اندازه می ارزد و نه بیشتر. آدمی را با خدایی که دارد می توان شناخت، و خدای او را با خود انسان...

به بیانی دگرگونه، خدا سرشت باطنی آدمی است که بروز داده شده، نفس یا خویشیتنِ یک انسان است که برملا شده.

آری، آن عارف دلاورِ روشن ضمیر، دریا دلی بود پر از مهر و محبت و صفای باطن، خدایش نیز چنان بود. رحمان و رحیم، خطا پوش و مهربان.

اما در بارۀ مهندس مهدی بازرگان، حقیقتاً چه می توان گفت؟ گفت:
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح آن رشک مَلک

راستی را در کار بازرگان چه در زمانی که صاحب قدرت و نخست وزیر بود و چه در دوره یی که در اپوزیسیون قرار داشت، جز اخلاق، چه چیز دیگری را می توان مشاهده کرد؟

می گویند، ماهی ها روزی رفتند حضور شاهشان پرسیدند:
این آب دیگر چه چیزی است که این همه از آن حرف می زنند؟ آیا ممکنست آن را به ما نشان بدهی؟
شاه ماهی خنده یی کرد و گفت: آخر شما جز آب به من نشان بدهید تا من هم به نوبۀ خود آن را بتوانم به شما نشان بدهم.

راستی، پرهیز از دروغ و دغل و ریا، عشق به حقیقت و دانایی، عدالت، شجاعت، خویشتن داری، وظیفه شناسی، گذشت، خردگرایی، مهربانی... و در نهایت "برای دیگران بودن" یعنی مجموعه ی ارزش های اخلاقی مطلقی که فراسوی زمان و مکان همیشه مورد پذیرش همۀ اقوام و فرقه ها و ملت های عالم بوده در بازرگان جمع بود و او با تکیه بر همین ارزش های والای انسانی، وقتی وظیفۀ، اداره امور ایران انقلاب زده ی درهم ریخته، بر دوش اش نهاده شد، اسیر قدرت و جاه و مقام نشد، سیاستمداری را به سیاسی و دغلکاری بدل نکرد، منافع ملت و میهن را مقدم بر منافع شخصی و گروهی خود قرار داد و در هیچ زمینه یی، از دایرۀ عدل و انصاف و انسانیت پا به بیرون ننهاد...

یادمان باشد که از همان فردای پیروزی انقلاب اسلامی، وقتی سرکوب خشونت بار سران نظامی و سیاسی رژیم پادشاهی، انحلال و درهم ریختن غیرمسئولانه نهادهای نظامی، اقتصادی و فرهنگی پیشین، ستیزه جوییِ ایران برباد دِه با آمریکا و غرب و اسرائیل، صدور انقلاب اسلامی، طرح ایده های مکتبی افراطی، تحمیل دین به مردم و تبدیل دین به ایدئولوژی نفرت و خشونت، زشت تر و بدتر از هر چیزی، تلاش برای برقراری نظام استبدادی مبتنی بر مکتب ولایت فقیه... به ابزاری برای خودنمایی انقلابی، نزدیکی به آیت الله خمینی و عاقبت، کسب وجاهت اجتماعی و قدرت سیاسی بدل شده بود، بازرگان به قیمت از دست دادن قدرت و صدرات و وجاهت اش... به مقابله با آن سیاست ها برخاست. با آن انقلابیگری ایران ــ سوز، به گونه عاقلانه و متمدنانه مخالفت کرد. رضای خلق و خدا را در نظر گرفت و با شتربانان چرکین گردِ آبگیر قدرت ننشست.

بلی، این بازرگان بود که با محاکمات سریع و قضاوت های ناعادلانه یی که در دادگاه های انقلاب اسلامی جریان داشت، با استناد به قواعد شناخته شدۀ بین المللی و حقوق بشری مخالفت کرد و در بسیاری از ملاقات های خصوصی و جمعی به گونه یی، پیمبرانه پیش بینی نمود که:
اگر این خشونت های انقلابی دربارۀ عوامل رژیم پیشین اعمال گردد، یقیناً به سبکی عمومی تبدیل خواهد شد و دامن هر منتقد مصلح صالحی را هم در آینده خیلی نزدیک خواهد گرفت.

او با دفاع از نظام دموکراسی پارلمانی، با ایدۀ سلطنت مطلقه فقهای شیعی، به مقابله برخاست و با نوشتن ردیّه یی متین و محکم بر تئوری ولایت فقیهِ آیت الله خمینی نشان داد که با استبداد دینی سر آشتی ندارد و آمادۀ تحمّل هر نوع رنج و درد و فشاری است که مستبدین مذهبی بر او و یارانش بخواهند تحمیل کنند.

بازرگان در همان آغاز صدارتش تکلیف خود و یارانش را با مکتب بازی و تقلیل دین به ایدئولوژی ستیزه جویانه ضد ملی، آشکارا روشن کرد و بعدها نیز گفت و نوشت که آیت الله خمینی می خواست ایران را در خدمت اسلام قرار دهد، من می خواستم اسلام را در خدمت ایران و سعادت و رفاه مردم آن درآورم.

او که یک اصلاح طلب و روشنفکر دینی بود، دینداری آزادانه، عالمانه و محققانه را پی می گرفت و با دینداری تحمیلی، جاهلانه و مقلدانّه سرِ آشتی نداشت و خوب می دانست که تحمیل دین به مردم و تقلیل آن به مکتب ستیزه جویی و دشمن یابی و دشمن سازی، به ظهور ایدئولوژی تمامیت خواه جاهلانه یی منجر خواهد شد که در نخستین گام خود شرم و حیا و ادب را از جامعه خواهد گرفت. زیرا ایدئولوژی های تمامیت خواه هر جا ظاهر شده یا به قدرت رسیده اند، فرصتی فراهم آورده اند تا گدایان و بدخواهانِ تهی از حقیقت و حیا و اخلاق، جهانی را پر بلا کنند.

او در برابر ایدۀ صدور انقلاب و رجزخوانی های مسیحایی، که می خواست دنیا را از دست غرب و شرق نجات دهد، قاطعانه و خردمندانه با منطقِ صلح و دوستی ایستاد و وقتی مرگ بر آمریکا و ستیزه جویی با غرب به ورزش روزمرّه انقلابی به محور اصلی سیاست خارجی حکومت نوپای اسلامی تبدیل شد، او با دفاع از همزیستی مسالمت آمیز با همه جهان، ایجاد روابط دوستانه، بر مبنای استقلال و احترام متقابل با آمریکا و غرب، به مقابله با ماجراجویی کودکانه در روابط خارجی برخاست و ستیزه جویی با آمریکا را نپذیرفت و به نفع مردم ایران ندید. بازرگان آگاه بود که آمریکا و غرب را سرمنشاء همه مشکلات و مسائل داخلی ایران، دیدن، بهانه یی در دست حاکمان است تا از بار مسئولیت سیاست های غلط و بدکاری های خویش شانه خالی کنند.

بازرگان در مقاله یی به یاد دکتر غلامحسین صدیقی مینویسد:
"مصدق با پیروزی در ملی کردن نفت و سقوط امپراتوری کهنسال انگلستان، به اقرار همه دشمنان، خط بطلان به این تلقین و تصور دیرینه کشید، که هر چه در ایران و کشورهای استعمارزده می گذرد و هر چه می شود به تحریک و دستور و به خواست سیاست های خارجی (انگلستان) بود، ملت و مردم ما هیچ کاره و بی اثر هستند. همین امید و اعتماد بود که منتهی به انقلاب ۵۷ و پیروزی درخشان ملت گردید. اما متاسفانه با افکار جاهلانه و تبلیغات مزورانه ای که بعد از پیروزی انقلاب علیه غرب و آمریکا به عمل آمد، مجداً در نظر یا زبان مقامات و بسیاری از طبقات، حتی روشنفکران و اداری های برکنار شده این توجیه و تعلیل و طرز تفکر رواج یافت که سیاست خارجی (به ویژه آمریکا) دسیسه ساز، مقصّر و منشا پشت پرده همه بیچارگی ها و دشمنی ها و خرابی ها هستند، بدون آنکه کمترین تقصیر و مسئولیت به گردن مدیریت یا متولیان و متصدیان گزارده شود. ص.3ــ "همگامی های پیوسته"

بازرگان که یک اصلاح طلب متعادلِ عقل گرا، سیاستمداری از نوع دلتمردان شریف عصر مشروطه و شاید آخرین حلقۀ آنها محسوب می‌شد، با سیاست اصلاح طلبی یعنی، اصلاحات مقطعی امور، با پرهیز از خشونت و زور، با حرکت گام به گام که ترجیح بند سخنانش بود به مقابله با انقلابیگری و هرج و مرج طلبیِ مکتبی و آرمانی پرداخت. زیرا نیک آگاه بود که آشوب سراسری، فقر و نا امنی، و عاقبت دیکتاتوری فاسد فردی، نتیجۀ اجتناب ناپذیر هر حرکت انقلابی همه جانبه یی است که همه مناسبات داخلی و خارجی، روابط اقتصادی و سیاسی فرهنگی و آموزشی و حقوقی یک جامعه را بخواهد به ناگهان درهم بریزد و تغییر دهد.

آری، امروز وقتی به ترکیه ی در حال رشد و شکوفایی نظری می کنیم، وقتی پیشرفت اندونزی و مالزی را مورد بررسی قرار می دهیم، می بینیم که آنها در همان مسیری گام برمی دارند که بازرگان نیم قرن پیش راهنمای مسیر (Road Map) آن را ترسیم کرده بود. وقتی به نهضت دموکراتیک، مدنی، عاری از خشونت و اصلاح طلبانه ی امروز ایرانِ عاری از تعصّب و لجاجت نگاه می کنیم، می بینیم که جنبش سبز سراسری ایران همان چیزی را می طلبد که آن انسانِ بزرگِ خردگرا، آن تهمتنِ تنها خار در گلو فریاد می کرد...

تراژدی بازرگان هم همین بود که او به عنوان یک اصلاح طلبِ مسالمت جویِ لیبرال، خرد گرایِ غرب گرا و ترقی خواه، دستِ کم، نیم قرنی از زمانه ی انقلاب زده و استبداد زده ی خود جلوتر بود. او آن روزی از دموکراسی غربی، پارلمانتاریسم، همزیستی مسالمت آمیز با جهانیان، اصلاحات مقطعی امور، حرکت گام به گام، پرهیز از خشونت، شایسته سالاری و دوری از عوام زدگی سخن می گفت که انقلابیگری، ایده های توتالیتاریستی به ویژه بنیادگرایی مذهبی و طبقاتی، فضای کشور ایران را، حتی منطقه را چنان پر کرده بود که لیبرال فحش و بی ادبی تلقی می شد، دموکراسی غربی به مضحکه گرفته می شد، طرفداری از دوستی با غرب و آمریکا، خائن و جانی معرفی می شد و جانبداری از حرکت گام به گام و منطقی، ضدِ خلق و خدا، ضدیت با انقلابِ مردم، در معنا خیانت و جنایت تلقی می گردید.

آری، بدینگونه بود که آن ایرانی بزرگ، آن نماد اخلاق و خردمندی تنهای تنها ماند. اهل کوفه از هر سویی به جانش افتادند. مثلث حزب اللهی و راست و چپ افراطی در پرده دری، فحاشی و تهمت زنی سنگ تمام گذاشتند. "گل پاره ها" سخت تقلا کردند تا خورشید وجودش را با لکه های دروغ و تهمت و افترا بپوشانند. واقعاً هر کسی هرگونه بدی و بدگویی را درحق او روا دانست. گویی او هم حسینی بود که باید گفت:
اُمتّاً قَتًلتک، اُمتّاً ظلمتک و ُامتّاً سَمعت... راضیاً "قومی ترا کشتند، قومی به تو ستم روا داشتند و قومی شنیدند و از آن ستم ها رضایت نشان دادند... اما بازرگان از معرکه این همه ظلم و جور و فشاری که حقّش روا داشتند، راست قامت و سربلند بیرون آمد. زیرا آن "حق گوی بی توقع"، نه حرص صدرات داشت، " و نه برای حفظ مقام و منصبی می کوشید". نه حقی را باطل جلوه می داد و نه باطلی را حق. نه پاداش می خواست و نه از تهدید ها و عربده کشی ها باکی به خود راه می داد و کینه یی به دل می گرفت.

او کسی بود که از رنج های خود گنجی ساخت و در آن و انفسای سیاسی و سقوط اخلاقی، در رگ سیاست، اخلاق و اندکی معنویت تزریق کرد.

نـامـت بمانـد تـا ابـد / ای نام تو خوشتر ز حُسن
دوم فوریه 2010
.(JavaScript must be enabled to view this email address)