ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 06.01.2010, 9:19
زیان شیدائی در سیاست

ناصر کاخساز
فکر می‌کنم سال ۵۴ بود و در زندان اوین. دوست مهربانی، که شاید هم اکنون نیز در سوئد بسرمی‌برد، گفته‌ای از لنین را نقل کرد. گفتم این گفته درست نیست. گفت ولی گفته‌ی لنین است. گفتم فرقی نمی‌کند چه کسی گفته است: شیفتگی، به لنین نیز زیان‌بخش است، ونه تنها به لنین که به انقلاب یا هر چیز دیگری نیز. سال‌ها پس از آن، دوست عزیز دیگری می‌گفت: «برژنف» بزرگترین فیلسوف جهان است. همچنین بیاد می‌آورم هنگامی که آیت الله کاشانی به لبنان رفت، گفته شد که اتومبیل‌اش را از زمین بلند کردند تا چرخ‌هایش به زمین سائیده نشود. این‌ها مواردی از «پاتوس» سیاسی اند؛ یعنی مواردی از غلیان عاطفه. اما ما شاهد پاتوس سیاسی در مورد مصدق، بجز مواردی اندک، که بیشتر ثمره‌ی نوستالژی و غربت بود، نبوده‌ایم.

پس از این که ایدئولوژی کنار گذاشته شد، روانشناسی‌اش، یعنی اخلاق عملی مربوط به آن، نگه‌داشته شد؛ پس خاتمی بجای برژنف «بزرگترین» شد و پس از او، اینک موسوی است که با شیدائی کاریسما می‌شود و از جمله، با وجدی مذهبی‌گونه، به بیانیه‌ی شماره‌ی ۱۷ او برخورد می‌شود.

تبلیغ این وجد، که با مبالغه و اغراق همراه است، خود به مانعی اخلاقی در راه وحدت ملی و دموکراسی در ایران تبدیل شده است.

اما نامه‌ای که «یک جوان سبز» به آقای سحابی نوشته است چشمه‌ی جوشانی است که نگرانی از این شیدائی را می‌زداید. من که خود از بیانیه‌ی ۱۷، صرفنظر از نقطه‌ضعف‌هائی که در آن است، در مجموع حمایت می‌کنم، با دیدن یکی دو نوشته‌ی انتقادی در باره‌ی آن، نفس راحتی کشیدم. چرا که انتقاد، فضای یکسان و تنوع نشناس شیدائی را می‌شکند.

دامن زدن به پاتوس سیاسی در رابطه با رهبری، یا جناح مورد حمایت، به فرهنگ انتقادی آسیب می‌زند. روحیه‌ی پاتتیک (عواطف همخواهانه) تنها در روابط درون- خلقی است که نه تنها زیان‌مند نیست که لازم است. اما پاتوس سیاسی از بالا، جلوی پاتتیک در پائین را، که لازمه‌ی همبستگی ملی است، می‌گیرد. پاتتیک درون- خلقی، به آن تعبیر از این واژه نزدیک است که در هنر بکار می‌رود. (مثلا پاتتیک زیبای چایکوفسکی)

مفهوم قهرمان چنان نسبی شده است که قهرمان یک گروه‌ و سِکت عاطفی، ضدقهرمان دیگران است. این ترم‌ها به دوران جنبش‌های توده‌ای تعلق دارند. چیرگی عاطفی یک فرد بر یک گروه، و ساختن توتم گروهی از او، حتا در نبود جنبش توده‌ای، گروه یاد شده را به توده تبدیل می‌کند.

چسبندگی، سمپتوم توده‌ای بودنِ گروه است: چسبندگیِ سکت عاطفی به توتم خود. پس «توده»، که می‌تواند از ده نفر انسان غیرسنتی نیز تشکیل شده باشد، زیر چیرگی عاطفی یک کاریسما یا شبه‌قهرمان است. این «توده» را الیاس کانِتی (Canetti)، در نوشته‌ی بلندش بنام «توده و قدرت»، توده‌ی مدرن می‌نامد. پس توده می‌تواند هم کوچک و هم مدرن باشد. کافی است که اندیشیدن در آن فرع بر سهیدن باشد.

هرسکت عاطفی به دور یک محور می‌چرخد و با تولید پاتوس به زندگی ادامه می‌دهد.

امروز کاریسما و قهرمان کارائی خود را از دست داده‌ است. جای آن‌ به «چهره‌ی نمادین» داده شده است؛ چیزی که اروپائی ها «سمبل - فیگور» می‌نامند. چهره‌ی نمادین، متافیزیکی نیست، با تولید پاتوس بوجود نمی‌آید و تولید پاتوس نمی‌کند، نقطه‌ضعف دارد، اشتباه دارد، ولی چون از خود انتقاد می‌کند و به نیازهای ضروری دوران خود پاسخ می‌دهد، چهره می‌شود، نماد می‌شود. آیت الله منتظری یک چهره‌ی نمادین بود. گفت که اشتباه می‌کند و اشتباه کرده است. و گفت که «امام» هم اشتباه کرده است. و با این گفته، معنای واژه‌ی امام را، که معصومیت است، رد کرد. با ورود واژه‌ی امام به فرهنگ سیاسی جامعه‌ی ایرانی، فرهنگ سیاسی ما لبنانی شد. پس منتظری به گونه‌ای نامستقیم، حامل انتقاد واحد ملی از واژه‌ی امام، که جزء ساختار امت است، بود. آنهائی که گذشته‌ی منتظری را بر ویژگی‌های نمادین او چیره می‌کنند، به تفاوت چهره ـ نماد با قهرمان و کاریسما توجه نمی‌کنند.

ما اکنون بیش از گذشته به تحلیل نهاد محافظه‌کاری در جنبش سیاسی موجود نیاز داریم؛ چرا که بر اساس این شناخت است که به برخی دیگر از مسائل جنبش میتوان روشنی بخشید. در فضای سیاسی موجود، مفهوم محافظه‌کاری نسبی‌تر از گذشته شده است. از محافظه‌کاری کلاسیک، طرفدار مطلق سرمایه‌داری، که بگذریم، هرگروه اجتماعی محافظه‌کاران خود را دارد. نیروی محافظه‌کار حاکمیت، محافظه‌کاری را با ارتجاع و عدالت‌خواهی همراه می‌کند و صورت انقلابی دارد. در جنبش سبز نیز شاهد شکل گیری گونه‌ای دیگر از محافظه‌کاری هستیم که نمادهای آن در این روزها آقایان سحابی و خاتمی هستند. این محافظه‌کاری که از چشم‌انداز دموکراسی- که سیاست را غیرمذهبی می‌کند- نگران است، به بازگشت به دوران ریاست جمهوری خاتمی می‌اندیشد. اما، برخلاف محافظه‌کاری چپ، اصالت دارد. یعنی دچار هیچ استحاله‌ای نشده است. همان است که بود و همچنان که هست خود را نشان می‌دهد.

در گوشه‌ی دیگر فرهنگ سیاسی ما نیز، در برابر چپ محافظه‌کار پیشین، یک چپ محافظه‌کار مدرن بوجود آمده است، که همچنان که چند سال پیش نوشتم، راه حل تحول روسی را در ایران پی می‌گیرد. این چپ محافظه‌کار مدرن، یا ظاهرا مدرن، از حقیقت‌گرائی خالص به مصلحت‌گرائی خالص درغلتیده است. یعنی نه اصالت و اخلاق چپ محافظه کار کلاسیک را دارد و نه اخلاق و اصالت جناح محافظه‌کار در حال تکوین در جنبش سبز را . این استحاله را با همه‌ی ویژگی‌هایش، در نوشته‌ی از اغوا تا اغوا ، که زمینه‌ی فلسفی همین بحث است، به گستردگی شرح داده‌ام.

این استحاله‌ی اخلاقی، همان‌ گونه که الیاس کانِتی می‌گوید با گونه‌ای چرخش (Umkehrung) همراه است. به جلو می‌رود ولی بنیادهای اخلاقی گذشته‌ی خود را حفظ می‌کند. یعنی با همان شیوه‌ای که مطلقا تایید می‌کرد، مطلقا رد می‌کند. و چرخش تند را تا جائی به پیش می‌برد که از چپ کنده می‌شود و در مذهب غوطه می‌خورد، ولی همچنان مانند گذشته پاره‌ای از مضمون این چرخش را از مردم پوشیده نگه‌می‌دارد و تقیه می‌کند.

استحاله با این شکل، یک پسیکوز است. زیرا به گونه‌ای بنیادگرایانه بر افراط پا می‌فشارد (بنیاد گرائی مدرن) و به آن می‌چسبد و نمی‌تواند خود را از آن آزاد کند. این پسیکوز، در برابر خود، واکنش عصبیِ افراطی بوجود می‌آورد. و نبرد بین پسیکوزها از یکسو و عصبیت‌های سیاسی از سوی دیگر،ا فرهنگ سیاسی را می‌آلاید و مناسبات درون- اپوزیسیونی را دشمنانه و فاسد می‌کند.

من در دو دهه‌ی گذشته همواره گفته‌ام که، تنها راه، تنها آلترناتیو، آلترناتیو جنبش ملی است. تنها در این پوشش میتوان ماشین تولید نفرت را در کانون‌های گوناگون اپوزیسیونی از کار انداخت. جنبش ملی حامل تعادل است. فرهنگ خردگرا را با پاتتیزم ملی، میان مردم و گروه‌های اجتماعی تقویت می‌کند و به تولید پاتوس و توهم و مبالغه در رابطه با قدرت سیاسی موجود و قدرت‌های در حال شکل گرفتن، پایان می‌دهد.

در قرون میانی ده‌ها هزار جادوگر را به دامان مرگ سپردند. لوتر، رهبر رفورماسیون نیز، دستور قتل عام جادوگران را صادر کرد. جادوگران در ایران امروز سلطنت طلب‌اند، مجاهدند، بهائی‌اند، کمونیست‌اند. با موازین حقوقی و اخلاقی جنبش ملی است که میتوان به نفرت علیه این جادوگران پایان داد. آنگاه همه‌ی این جادوگران افراد و احاد ایرانی می‌شوند. چرا؟ زیرا در چارچوب جنبش ملی است که فرهنگ انتقادی نهادینه می‌شود و گروه‌های افراطی، انتقاد به خود را از مخالفین با فرهنگ خود می‌آموزند و به تفاهم اجتماعی می‌پیوندند. در بیرون از فرهنگ جنبش ملی، که نفرت علیه گروه‌های افراطی شعله می‌کشد، افراط در این گروه‌ها نهادینه و دائمی می‌شود.

نظم ملی، انسانی و متعادل در جامعه‌ی ایرانی با جسارت مهرورزیدن به همه‌ی ایرانیان، و از جمله افراد گروه‌های افراطی، پیاده خواهد شد. افراد گروه‌های افراطی که جادوگران و قربانیان دوران ما هستند، چون خود را موضوع بازی‌های سیاسی قدرت‌گرایان می‌دانند، و از مهرورزی اجتماع محروم‌اند، به افراط کشیده می‌شوند. توزیع نفرت به گروه‌های افراطی، از یک سو راه تحول دموکراتیک میان آن‌ها را می‌بندد و از سوی دیگر، خود به شکلی دیگر گروه افراطی درست می‌کند. خشونت تنها با اسلحه اعمال نمی‌شود. توزیع نفرت، خود نفس خشونت است.

رابطه‌ی آزاد اندیشی را با مهرورزی به مخالفان و طرفداران مذاهب و ایدئولوژی‌های گوناگون، بویژه در جنبش ملی هند میتوان مطالعه کرد. در رفتار گاندی با مخالفان و در آثار نوشتاری پاندیت نهرو. کتاب اتوبیوگرافی نهرو، که با نام «زندگی من» بوسیله ی محمود تفضلی در دو جلد به زبان فارسی ترجمه شده است، بویژه در این دوران خواندنی است.

ناصر کاخساز
پانزدهم دیماه ۱۳۸۸