ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 05.01.2010, 12:51
یک واقعه تاریخی و یک افسانه اساطیری

شهلا صمصامی
در آغاز اسلام و پس از ضربت خوردن حضرت علی، داماد پیغمبر، معاویه به خلافت می‌رسد. وی وصیت می‌کند که پس از او پسرش یزید به خلافت برسد و می‌کوشد برای او از افراد و قبایل گوناگون بیعت بگیرد. از جمله با امام حسن، برادر بزرگ امام حسین مصالحه می‌کند که ادعایی نداشته باشد. یزید کوشید همچنین از امام حسین بیعت بگیرد، ولی او حاضر نشد، زیرا خود را جانشین بحق پدرش حضرت علی می‌دید. اختلافات بین یزید و امام حسین بالا گرفت. ابتدا کوشید برای زیارت از مدینه به مکه برود و در آنجا با خطر مواجه شد. سپس با خانواده بطرف کوفه، محلی که پدرش خلیفه آنجا بود رفتند. اگرچه بظاهر مردم کوفه با او بیعت کرده بودند، ولی در نزدیکی‌های شهر کوفه، ابن زیاد حاکم کوفه با سپاهیانش در انتظار او بود. امام حسین با ۷۲ نفراز افراد خانواده و یارانش در کربلا چادر زدند. ابن زیاد این محل را محاصره کرده، شمر و عمر صدر با سپاهیان خود در این محاصره شرکت کرده و در عرض سه روز در جنگ خونینی همه ۷۲ نفر کشته شدند، سرهایشان بریده شد و دریاچه‌ای از خون براه افتاد. این در سال ۶۸ هجری قمری بود.

شیعیان در طی این قرنها، بویژه در ایران، سالگرد این فاجعه تاریخی را سوگواری کرده و طی مراسم ویژه‌ای این ظلم و بی عدالتی را یادآور شده و به این مناسبت برخی در روز عاشورا سر و سینه خود را خون آلود می‌کنند. صدها سال است که شیعیان ایرانی، حتی کسانی که به مدرسه و دانشگاه نرفته‌اند و سواد خواندن و نوشتن ندارند، واقعه کربلا و شهادت ۷۲ تن را با جزییات دردناک آن می‌دانند. در حقیقت اگر یک واقعه باشد که تمام ایرانیان شیعه را صرفنظر از قومیت، زبان، سطح سواد و طبقه اجتماعی بهم نزدیک کند، همین واقعه است. میلیون‌ها نفر در مساجد، قهوه خانه‌ها و در خیابان‌ها در روز عاشورا این واقعه را شنیده، درد و ظلم و ستمی را که صدها سال پیش اتفاق افتاده است احساس می‌کنند. در روز عاشورا، مرد و زن و کودک به خیابان‌ها می‌روند و در مراسم عزاداری شرکت کرده و در این روز همه مسلمانان شیعه تبدیل به یک ملت یکپارچه و همدرد می‌شوند.

واقعه کربلا یکی از مهم ترین عواملی بود که به انقلاب سال ۵۷ کمک کرد. میلیون‌ها ایرانی که ایدئولوژی، تفکر سیاسی ویژه‌ای نداشتند، وقتی شنیدند که روحانیون و آخوندهای مسجد و محله آنها رژیم شاه را با یزید مقایسه می‌کنند، وقتی دیدند که مردم بی سلاح در خیابان‌ها بدست نیروی انتظامی شاه کشته و زخمی می‌شوند، قیام علیه ظلم برایشان معنا و مفهوم پیدا کرد. واقعه کربلا و ظلم و ستم دستگاه حاکمه امروز هم علیرغم اینکه حکام، از انقلابیون پیشین و مسلمان هستند، تبدیل به یک عاشورای مردمی شده است. در روز عاشورا بنا بر گزارش وسایل ارتباط جمعی جمهوری اسلامی هفت نفر کشته شدند.(دستگاه‌های خبری مستقل این تعداد را بیش از سی نفر تخمین زده‌اند) هفت نفر از مردمی که در خیابان‌ها، بدون اسلحه راه پیمایی کرده و ضمن بزرگداشت شجاعت مردی بنام حسین و یارانش، علیه خفقان و بی عدالتی دستگاه حاکمه اعتراض می‌کردند. بنا بر اتفاق روزگار، کسی که قرار بود به ریاست جمهوری برسد، نامش میرحسین موسوی است. یکی از کشته شدگان روز عاشورا پسر خواهر موسوی است. پرچمی که امام حسین و یارانش در کربلا برافراشتند پرچم اسلام و به رنگ سبز بود.

منتظری، یک روحانی اتقلابی و مخالف

وفات آیت الله منتظری همزمان با مهمترین ماه مسلمانان شیعه یعنی ماه محرم بود. مراسم هفت او در روز عاشورا از اتفاقات نادر و بسیار عجیب است. او که از پایه گذاران انقلاب اسلامی بود و می‌توانست جانشین آیت الله خمینی باشد، به دلایل سیاسی در اواخر دهد ۵۸ از دایره نزدیکان و صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی کنار گذاشته شد. یکی از مهمترین دلایلی که آیت الله منتظری مورد قهر رژیم قرار گرفت انتقاد او نسبت به کشتار زندانیان سیاسی بود. او بتدریج در قم و در خانه خود محبوس شد. عقاید و نظریات او نسبت به جمهوری اسلامی و سیاست و مذهب تغییر کرد. آیت الله منتظری در سال‌های اخیر یکی از مهمترین مراجع تقلید و از مخالفان مهم جمهوری اسلامی بود.
در مراسم خاکسپاری او در شهر قم، هزاران نفر از طرفداران و علاقه مندانش از شهرها و نقاط مختلف آمده بودند. از جمله از نجف آباد، محل تولدش، از دهات و شهرهای اطراف قم و تهران. مردم از طبقات گوناگون چه از دهات و شهرها، پیر و جوان، از جمله دختران جوان در لباس‌های مد روز در میان شرکت کنندگان در این مراسم بودند. رنگ سبز در همه جا به چشم میخورد. آیت الله منتظری که در دوران شاه سال‌های زیادی را در زندان بسر برد، پس اد انقلاب هم یک روحانی انقلابی و مخالف پایمال شدن حقوق انسانی در ایران باقی ماند.

ضحاک و کاوه آهنگر

یکی از زیباترین و پرمعنا ترین افسانه‌های اساطیری ایران داستان ضحاک و کاوه آهنگر است. فردوسی، شاعر حماسه سرا و جاودانه ایران براستی بخش مهمی از هنر خود را در این داستان آورده است. دراین افسانه می‌آید که در زمان پادشاهی جمشید از پادشاهان بزرگ پیشدایان در بیابان «نیزه گزار» (شاید عربستان) شاه سواران نیزه گزار ضحاک برای رسیدن به پادشاهی پدر خویش را کشت. سپس به ایران آمد و جمشید را طی جنگ‌های متوالی شکست داده و با اره دو نیمه می‌کند. روزی شیطان در لباس خدمه ضحاک ظاهر می‌شود و می‌گوید غذای لذیذی برایت خواهم پخت. شیطان گوسفندی را کشته و کباب می‌کند. در این افسانه آمده که ظاهرا مردم تا آن زمان سبزی خوار بودند. ضحاک از او بسیار شادمان و راضی می‌شود. شیطان می‌خواهد که بوسه‌ای بر دو شانه ضحاک بزند. در جای این دو بوسه دو مار در می‌آید. مارهایی که موجب آزار ضحاک بودند. شیطان سپس در لباس یک طبیب درآمده و به ضحاک توصیه می‌کند که دوای این درد و مشکل این است که مغز جوانان را به این مارها بخورانند تا آرام شوند. ضحاک دستور می‌دهد جوان‌هارا کشته و مغزشان را به مارها بدهند، ولی این مارها هر روز نیاز به خوراک تازه‌ای داشتند. به اینگونه هر روز جوانان را گرفته و مغزشان را به مارهای بر دوش ضحاک می‌دادند. مردم در ترس و نگرانی دائمی زندگی می‌کردند و از این همه ظلم و درد به ستوه آمده بودند. ضحاک تصمیم می‌گیرد برای به ظاهر رضایت مردم از همه تأیید نامه‌ای بگیرد که او شاه عادلی است و برای سلامتی شاه اجازه دهند فرزندان جوان آنها قربانی شوند. مردم را به زور مجبور به امضای این سند می‌کنند. وقتی نوبت به کاوه می‌رسد که ۱۲ فرزند داشته و چند فرزندش را کشته بودند، سند را پاره کرده و زیر پای لگدمال می‌کند. همانجا پیش بند آهنگری اش را برداشته و بر سر چوبی کرده و فریادزنان به کوچه و خیابان می‌رود. جمعیت زیادی جمع می‌شوند. فریادها بلند تر می‌شود و مردم ستمدیده که از ظلم و بی عدالتی جانشان به لب رسیده بود، به دنبال کاوه راه افتاده و قیام می‌کنند. سیل جمعیت به سوی کاخ ضحاک روان می‌شود. روز دادخواهی فرا رسیده بود. مردم به کمک یکدیگر ضحاک را از تخت پایین کشیده، به زنجیر بسته و در غاری که از آن آتش بیرون می‌آمد در دهانه کوه دماوند برده و او را در آنجا رها می‌کنند که تا قیامت جزای ظلم و بیدادگری خود را ببیند.

تاریخ ایران نمونه‌های زیادی از ضحاک‌ها را دیده است. در همین تاریخ، مردم ایران به تکرار قیام کرده و به خیابان‌ها ریخته‌اند و جنبش مردمی، حکومت‌های ظالم و ستمگر را از میان برداشته است.

فردوسی به زبان شیرین و مسحور کننده‌ای در این افسانه که از مرز زمان و مکان می‌گذرد، مسایل بسیار مهم سیاسی و اجتماعی را مطرح می‌کند. بوسه شیطان بر شانه ضحاک همانا درد و رنجی است که حکام قدرت طلب به آن دچار می‌شوند. قدرتی که در نهایت برای نگهداشتن و ادامه اش نیاز به کشتن جوانان و خوراندن مغز آنان به این مارهای غرور و خودبزرگ بینی است. این استعاره و تشبیه ویژه‌ای است، زیرا که مغز جوانان است که ایده‌های نو و انسان دوستانه در خود می‌پروراند. این مغز جوانان است که به آنها شجاعت، قدرت و مقاومت می‌دهد. فرودسی می‌توانست در مورد امروز سخن گوید. زیرا این جوانان هستند که اکثریت جمعیت زندان‌های امروز در ایران را تشکیل می‌دهند.

ضحاک و مارهای روی دوشش همچنین سنبل قدرت نمایی و ایجاد ترس و خفقان است. مأموران به در خانه‌ها می‌روند و جوانان مردم را از خانه بیرون می‌کشند و با خود میبرند تا مغزشان خوراک مارهایی شود که آسایش را از ضحاک گرفته‌اند.

بی عدالتی، فشار و ستم بجایی می‌رسد که کافی است که یک کاوه آهنگر بیش بند چرمی اش را بر سر چوبی کند و از جان گذشته، با دست خالی به خیابان برود. زور و قدرت ضحاک و دستگاه حاکمه اش، با همه سلاح‌های کشنده در مقابل یک جنبش مردمی با شکست مواجه می‌شود. نام ضحاک در تاریخ به عنوان سنبل ظلم و مردمکشی باقی می‌ماند. همچنانکه چنگیزها و تیمورها و حکمرانان بسیاری نامشان در تاریخ همانند ضحاک با ظلم یکسان مانده است.

عاشورای امسال دیگر عاشورای همیشگی نبود. همان کسانی که ادعا می‌کردند، عاشورا روز مقدس آنهاست، بخود اجازه دادند به مردم بی‌سلاح حمله کرده و همانند لشکر شمر و یزید، آنها را به قتل برسانند. مردم ایران با فاجعه کربلا آشناهستند و به همان اندازه داستان ضحاک و کاوه آهنگر را می‌شناسند. مردم ایران فرزندان مردان با بینش و باخردی مانند فردوسی هستند. این افسانه‌ها مانند خون در رگ ایرانیان جاری است. مردم ایران خواهان صلح، دموکراسی، آزادی و رعایت حقوق انسانی می‌باشند.

عمر ضحاک‌ها به سر آمده و ملت ایران کاوه‌های بیشماری را در دامن خود پرورش داده است.
به کوه دماوند نگاه کنید، ناله ضحاک را هنوز می‌توان شنید.