ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 08.06.2005, 20:05
نقش «عقلانيت» در تصميم‌گيری دکتر معين

اسماعيل نوری علا
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
پنجشنبه ١٩ خرداد ١٣٨٤

دوستی سخنی از خانم الهه کولائی، نماينده‌ی مجلس ششم و سخنگوی ستاد انتخاباتی دکتر معين، را برايم فرستاده که رسانه‌های خارج کشور «... عليه ما عمل كرده‌اند. چرا؟ چون اصلاح‌طلبان می‌خواهند يك مُدل توسعه‌ی درون‌زا را به نتيجه برسانند و بگويند با تلاش‌های خودمان و بدون فشار بين‌المللی هم می‌توانيم دموكراسی را در كشور پيش ببريم.»* و پرسيده است که، براستی، چرا اکثر نويسندگانی که مطالب خود را در نشرياتی همچون «ايران امروز» منتشر می‌کنند کاری به کار هفت نفر از کانديداهای رياست جمهوری اسلامی نداشته و اغلب فقط دکتر مصطفی معين را مخاطب قرار می‌دهند و يا درباره‌ی کانديداتوری او سخن می‌گويند؟ و آيا سست کردن پايه‌های کار او، خود بخود، افزايش آراء موجودات پليدی همچون‌هاشمی رفسنجانی و يا سردار قاليباف را در پی نخواهد داشت؟
من البته سخنگوی هيچکدام از رسانه‌های سمعی و بصری خارج از کشور نيستم اما فکر می‌کنم که برای يافتن پاسخی به اين پرسش بايد چند نکته را در نظر گرفت. نخست اينکه، لااقل در شش ماهه‌ی اخير، تحليل بيشتر نظريه پردازان جريان اصلاح‌طلبی داخل حکومت در مورد شکست اين حرکت مسيری خلاف نظر خانم کولائی را طی کرده است. در نتيجه، کوشش برای افکندن تقصير شکست اين گروه به گردن خارج کشوری‌ها حنائی‌ست که ديگر رنگ ندارد. از آنجا که «دو صد گفته چون نيم کردار نيست»، مردم عمل دولت خاتمی و مجلس ششم را ديده‌اند و، در بهترين حالت، معتقد شده‌اند که اصلاح‌طلبی با ساختار فعلی قدرت در ايران و قانون اساسی ناظر بر آن ممکن نيست.
دو ديگر اينکه، به گمان من، تکليف اين انتخابات از همان فردای رأی‌گيری برای انجمن‌های شهر و سپس تحصن بی‌اثر و کم فروغ نمايندگان مجلس ششم، و سرانجام برگزاری انتخابات مجلس هفتم کم و بيش روشن شده است. مردم ديگر اشتهای چندانی برای مشارکت به سبک دوم خرداد هشت سال پيش را ندارند و اراده‌ی صاحبان قدرت در حکومت اسلامی هم بر آن است که ـ بهر صورت شده ـ دستگاه حاکميت واقعی را يکپارچه کنند و اگر هم در اين مسير قرار باشد امتيازی به آمريکا و اروپا داده شود خودشان اين کار را انجام دهند.
بنا بر اين، و باز از نظر من، هيچ امکانی برای پيروزی دکتر معين در اين انتخابات وجود ندارد؛ بخصوص که می‌بينيم او در تبليغات خود می‌کوشد همان راهی را برود که خاتمی در هشت سال پيش رفت بی‌آنکه توجه کند که، اکنون، هم دست خاتمی رو شده است و هم آن بازی را ديگر کسی به جد نمی‌گيرد.
پس می‌ماند احتساب ضررهائی که دکتر معين، با تصميم گيری اخيرش در مورد ادامه‌ی حضور در نمايش انتخابات، به کل جريان دموکراسی خواهی در ايران زده است. در اين راستاست که من فکر می‌کنم او دقيقاً همان نقشی را بازی کرده است که طراحان شطرنج «حکم حکومتی» ـ با شناختی که از بی استخوانی اصلاح‌طلبان داخل حاکميت بدست آورده‌اند ـ از او توقع داشتند: از يکسو بازگشت به صحنه با گردن نهادن به حکم رهبری و، در نتيجه، مشروعيت بخشی کامل به اعمال اراده‌ی فردی رهبر در جريان انتخابات و، از سوی ديگر، بميدان کشاندن و شراکت دادن سه ـ چهار ميليون رأی دهندگانی که هنوز از امامزاده‌ی اصلاحات حکومتی مأيوس نشده‌اند.
بدينسان، پرداختن به عملکرد دکتر معين از ديدگاه‌های انتقادی نه تنها واجد خطری برای جريان دموکراسی خواهی در ايران نيست بلکه به سلامت اين جريان کمک هم می‌کند. و درست در اين راستاست که آدميانی چون من قلم می‌زنند و می‌کوشند با کار توضيحی در برابر اين گل آلود کردن آب موضع بگيرند. مثلا، اين واقعيتی ست که اينگونه اصلاح‌طلبان در طی يک دهه‌ی گذشته کوشيده‌اند با استفاده از فرهنگ واژگانی علوم اجتماعی غربی ـ که در ذات خويش فرهنگی سکولار است ـ برای خود سنگری مستقل در درون حاکميت اسلامی دست و پا کنند، و در اين راه در واقع دست به سرقت مفاهيم علمی و تحريف و از ميان تهی کردن آنها زده‌اند. در نتيجه، برای هواخواهان راستين دموکراسی در ايران ضروری است که بصورتی پی‌گير اين انحرافات را توضيح داده و افشا کنند. (اينکه اين اصلاح‌طلبان از کجا آمدند و مجموعه‌ی اصطلاحاتشان را چگونه ساختند خود واجد داستان جالب و روشنگری است که پرداختن به آن فرصتی ديگر را می‌طلبد و، تا آنجا که من خبر دارم، بهترين توضيحات را در مورد تاريخچه‌ی اين گروه و منابع تغذيه‌ی فکری شان بقلم آقای جلائی‌پور در روزنامه‌ی اکنون تعطيل شده‌ی «نشاط» آمده است.)
باری، يکی از «مفهوم ـ واژه»‌های محبوب اين جماعت، که اکنون بيشتر در دو تشکل سياسی «جبهه‌ی مشارکت اسلامی» و «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» متمرکزند، واژه‌ی «عقلانيت» است بعنوان يک مفهوم زيربنائی برای مفاهيم ديگری همچون دولت مدرن، جامعه‌ی مدنی، دموکراسی، آزادی و حقوق بشر. آنان اين اصطلاح را بيشتر در معنای «ماکس وبر»‌ی آن (rationality) بکار می‌برند، بعنوان عصاره و درونمايه‌ی تحولات تاريخی گسترده‌ای که به آغاز دوران مدرن تاريخ بشر انجاميده است.
البته، در اين ميان، بی بند و باری و نيز نزديکی صوری کلمات باعث می‌شود که واژه‌ی «عقلانيت» در ادبيات اين گروه در معانی عام و بی در و پيکری همچون «عاقلانه فکر و عمل کردن» و حتی «مصلحت انديشی» نيز بکار گرفته شود. با اينهمه اين نکته انکارناپذير است که عقلانيت، در اينگونه گستره‌های معنائی نيز، منتجه‌ی فرگشتی ست که در واژگان ماکس وبری demystification (يا «رمز زدائی») خوانده می‌شود.
نظريه‌ی «رمز زدائی» می‌گويد که مغز علت جوی انسان ناگزير است پديده‌ها و پديدارها را بصورتی علت و معلولی توجيه کند. اگر معلولی را ببيند بدنبال علتش می‌رود اما اگر آن علت را پيدا نکرد خود علتی را برای آن اختراع می‌کند تا صورت مسئله اش پاسخی گرفته باشد. به کلام ديگر، اگرچه لازمه‌ی کشف علت‌های واقعی داشتن اطلاعات دقيق و کافی است اما فقدان اطلاعات موجب نمی‌شود که انسان دست از علت جوئی، و بناگزير علت تراشی ذهنی، بر دارد و اين ساخته‌های مجعول را بر «مجموعه‌ی اطلاعات» خود نيافزايد.
اينگونه است که «مجموعه‌ی اطلاعات» انسان از خيالات، اوهام، بر ساخته‌ها، مجعولات و خرافه‌ها هم سرشار است. و اين مجموعه خودبخود در رفتار و گفتار و کردار آدميان اثر داشته و آنان را به نمايش اعمال و نشان دادن واکنش‌هائی وا می‌دارد که مبتنی بر باور کردن اين مجموعه‌اند.
شايد به جسارت بتوان گفت که مهمترين اين مجعولات مقوله‌ی «علت‌العلل» است در فلسفه‌ی يونان. اگر پذيرفته باشيم که هر معلولی علتی دارد آنگاه با سلسله‌ای تمام ناشدنی از علت و معلول‌های زنجيره‌ای رو برو می‌شويم و از پلکان علت و معلول به اعماق پايان ناپذير تاريخ فرو می‌رويم. اينجاست که مغز علت جو ـ در روياروئی با اين بينهايت ـ دست به اختراع مفهوم «علت العلل» می‌زند. يعنی بوجود يک «علت بی علت» يا يک «علت از خود زاده شده» قائل می‌شود و بدينسان تاريخ متافيزيک بشری آغاز می‌گردد.
اين مفهوم بلافاصله در ذهن آدمی گسترده می‌شود و عالم «لامکان» و «غايب از نظری» را فراهم می‌آورد که حوزه‌ی کل «ممکنات» و «بالقوگی»‌هاست. و چون عالم غيب در ذهن آدمی آفريده شد يکباره جهان محسوسات او رنگی از «رمز و راز» بخود می‌گيرد. ماکس وبر اين فرگشت را mystification (يا «رمز آلائی») نام می‌نهد و بدينسان از واژه‌ای استفاده می‌کند که فرهنگ ايرانی به آن سخت آشنائی و دلبستگی و وابستگی دارد آن سان که ترجمه‌ی واژه‌ی «عرفان» اش هم به زبان فرنگی همانا mysticism بوده است.

تا نگردی آشنا زين پرده «رمز»‌ی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پيغام سروش
(ديوان حافظ)

این همه «رمز» است و مقصود این بود
کان جهان اندر جهان آید همی
همچو روغن در میان جان شیر
لامکان اندر مکان آید همی
(ديوان شمس)

اما از نظر ماکس وبر همين عقل علت جوی و خيال پرداز دارای يک خاصيت ديگر هم هست و آن اينکه چون اطلاعات کافی از چگونگی حدوث امری را در اختيارش بگذاری بتواند «تعليل»‌های رمزآلوده را کنار گذاشته و علت واقعی و «اين جهانی» حادثه را کشف کند. مثل قهرمان رمانی پليسی که دنبال «ادله» و «مدارک» می‌گردد تا قاتل را شناسائی کند. اگر کتابی پليسی بر اين فرض بنا شود که قاتل يکی از «اجنه» است ديگر نمی‌شود آن را کتابی پليسی خواند. چنين کتابی را کتابدارها در مقوله‌ی آثار مربوط به جن گيری و خرافات طبقه بندی می‌کنند و نه کتاب‌های پليسی.
و اين توانائی «عقل علت جو» همانی است که rationality خوانده شده و اکنون آن را در فارسی به واژه‌ی «عقلانيت» برگردانده‌اند و گاه با «خردپذيری» نيز از آن ياد می‌کنند.
بنا بر آنچه گفته شد، می‌بينيم عقلانيتی که پايه و مايه جهان نو و جامعه‌ی نو و انسان نو بشمار می‌آيد هيچگونه نسبتی با «عقل عرفانی» که به کشتن «عقل فضولی» و حرکت بسوی عالم رمز و راز فرمان می‌دهد (و حافظ آن را «مستشار مؤتمن» می‌خواند) ندارد و، برعکس، با در گير شدن در فرگشت «رمز زدائی» و کنار زدن خيالات و خرافات و اباطيل، می‌کوشد با کسب اطلاعات هرچه بيشتر و دقيق‌تر و شواهد قابل تکرار و سنجش، به کشف علل واقعی حوادث برسد و بر اساس اين کشف کنش و واکنش نشان دهد.
اما انسان بی اطلاع، زبون، سست عنصر، بی حوصله، و محتاج شبانی تصميم گير و راهنما، همواره، در عالم «رمز و راز» جائی خوشتر دارد و برای گذران امورش بيشتر به راهنمائی آنچه که با عالم غيب مربوط است گوش می‌کند تا به آنچه عقل فضولی اش در پی تفحص و تحقيق بدان اشارت دارد:

از غم هجر مکن ناله و فرياد که دوش
زده‌ام فالی و فرياد رسی می‌آيد.

عالم انسان «رمز زده» عالم فال و سرکتاب گشودن و استخاره و نذر و نياز و نظر قربانی است؛ عالم زيارت رفتن و دخيل بستن و دعا خواندن و مفاتيح الجنان بدست گرفتن. در اين عالم شير و شتر به درگاه امام هشتم پناه می‌آورند و حضرت مريم کور و افليج را شفا می‌بخشد و «دم عيسی» مرده را زنده می‌کند.
و چه مشحون است تاريخ ما از اين طامات پردازی‌ها و خرافات انديشی‌ها. سلاطين مان برای تاج گزاری منتظر ساعت سعد می‌مانده اند، شاهان صفوی حتی نام خويش را عوض می‌کردند تا از نحسی بدر آيند و شاهان قبله گاه عالم عهد قاجار در ميان درباريان خويش ملا و آخوند و دعانويس فراوان داشتند و بی مشورت آنان آب نمی‌خوردند و برای تصميم در مورد هر امر مملکتی گوش جان را به «شايد و نشايد» آنان بسته بودند. و در اين ميان روحانيت اسلامی، بخصوص نوع شيعی آن، که بمصداق نام خويش ادعای ارتباط با «عالم روح» را دارد، بيشترين کمک را به توسعه‌ی خرافات و دور کردن مردمان از فرگشت و کارکرد «عقلانيت» کرده است.
بدينسان ـ هنگامی که اصلاح‌طلبان مسلمان وابسته به حکومت از سفر چند ساله‌ی خود به لندن (که شرحش در همان مقاله‌ی «نشاط» آمده) به ايران بازگشتند و با خود نگاهی تازه به عالم و آدم آوردند و از «پروتستانتيزم» اسلامی و جامعه‌ی مدنی و دولت مدرن سخن گفتند ـ طبعاً ما بايد بوقوع معجزه‌ای شگرف گواهی داده و حدوث امری «خارق عادت» را تصديق می‌کرديم. آنک «عقلانيت فلسفی غرب» ـ که حاصل «رمز زدائی» از عالم و آدم و تاريخ بود ـ در خورجين علم آموختگان مسلمانی وارد ايران می‌شد که خود را «اصلاح طلب» می‌خواندند و آمده بودند تا روحانيت مرتجع سنتی (و نه اسلام علوی) را به باد انتقاد و تسخر و طعنه بگيرند و دستشان را از امور کشوری کوتاه نمايند.
اينگونه بود که اگر «رهبر جمهوری اسلامی» به زيارت چاه جمکران می‌رفت تا از «حضرت بقيه الله اعظم» راهنمائی بگيرد و نامه نويسان و نامه بران دور چاهش «عريضه»‌های مردم بدبخت را بدست «مهدی موعود» رسانده و از جانب آن مقام قدسی پاسخ نيازشان را می‌آوردند؛ و اگر رئيس مجلس خبرگان رهبری مدعی می‌شد که ليست نمايندگان مجلس هفتم را شخص امام زمان امضاء کرده است؛ ما ـ در برابر آنها ـ گروه اصلاح‌طلبان مسلمان را داشتيم که، با آويختن به «حبل المتين» چيزی به نام «عقلانيت»، آمده بودند تا زمام امور را از دست آن «مردم نادان» بدر آرند و خود ـ با بکار بردن روش‌هائی عقلائی و تصميم‌هائی عقلانی ـ کشتی جامعه‌ی فلک زده‌ی ما را به ساحل ثبات و امن جامعه‌ی مدنی مدرن برسانند.
و حجت الاسلام والمسلمين محمد خاتمی، که ظاهراً بيشتر فيلسوف مشرب و متفکر المزاج می‌زد تا سياستمدار و دولتمرد، برای اين اصلاح‌طلبان کارکرد يک «بيمه کننده» را داشت که، با تکيه بر آن، می‌شد بيباکی هم کرد. يعنی، اصلاح‌طلبان مسلمان درون حکومت در زير آن عبای شيری رنگ می‌توانستند با خيال راحت به اصلاح امور و عقلانی کردن روش‌ها و فرگشت‌ها بپردازند. و او نيز، با ترفند «اسلامی» خواندن پديده‌های ناشی از عقلانيت مدرن، گستره‌ی ميدان کار اصلاح‌طلبان مسلمان را ممکن‌تر و گشاده‌تر می‌کرد: مردمسالاری دينی، جامعه مدينه النبی، حقوق بشر اسلامی، و.... بدينسان با وجود «پرزيدنت خاتمی» منطقه‌ی خاکستری رنگی بوجود می‌آمد که در آن دو جريان سنتی و مدرن اسلامی ايران (حوزه‌ی سبک آيت الله مصباح يزدی و دانشگاه سبک مهندس بازرگان) می‌توانستند در کنار هم به نوعی همزيستی مسالمت آميز بپردازند.
و مگر می‌شد مهندس بازرگان ـ رئيس دانشکده‌ی فنی زمان شاه ـ را هم «رمز زده» و از «عقل بدور افتاده» خواند؟ صلابت مقام علمی کسانی مثل او، يا دکتر عبدالکريم سروش، چنان بوده است که خيلی‌ها رفته رفته و بالاخره حضور عنصر «عقلانيت» را در جمع آنان پذيرفته و به تسلط و کارائی آن در حوزه‌ی زندگی اجتماعی اميدوار گشته‌اند. به کلام ديگر، در پس ظاهر خاتمی، اين آخوند معمم روحانی، مردان و زنانی ايستاده بودند که بنظر می‌رسيد اسلام برايشان مجموعه‌ای اخلاقی، و امری ايمانی و شخصی، است و چون کار دولت و ملت مطرح شود آنان بيش از آنکه به اسلام روی آورند به فرگشت عقلانيت متوسل می‌شوند. يعنی اعتقاد دارند که در کار خير دنيا، بقول حافظ، حاجت هيچ استخاره (بمعنی توسل به عالم غيب) نيست.
و طرفه اينکه با پايان گرفتن عمر کابينه‌ی محمد خاتمی، اصلاح‌طلبان مسلمان عضو مجموعه‌ی حاکميت اعلام داشتند که ديگر حتی نيازی به توسل به مردی روحانی يا سيدی از اولاد پيغمبر ندارند و ـ مثلاً بجای بيعت با حجت الاسلام کروبی ـ به شخصيتی متوسل می‌شوند که دارای مقامی علمی و دانشگاهی است. در اينجا کافی است تا به کارنامه‌ی علمی دکتر مصطفی معين نگاهی از سر تأمل بيافکنيم:

* درجه‌ی دکترای پزشکی از دانشگاه پهلوی شيراز
* رييس دانشگاه اسلامی شده شيراز (١/١٣٦٠)
* دبير شورای مركزی جهاد دانشگاهی (٤/١٣٦١)
* سرپرست گروه برنامه‏ريزی پزشكی ستاد انقلاب فرهنگی (٣/١٣٦١)
* عضو ستاد و شورای عالی انقلاب فرهنگی (٨٢/١٣٦٢)
* وزير فرهنگ و آموزش عالی در دولت اكبر هاشمی رفسنجانی (٧٢/١٣٦٨)
* مطالعه و تحقيق در دوره فوق تخصصی ايمونولوژی و آلرژی (٧٥/ ١٣٧٢)
* وزير فرهنگ و آموزش عالی در دولت محمد خاتمی (٧٩/١٣٧٦)
* وزير علوم، تحقيقات و فناوری در دولت محمد خاتمی (٨٢/١٣٧٩)

اين فهرست، در واقع، ما را با يکی از چهره‌های علمی شاخص اصلاح‌طلبان مسلمان روبرو می‌کند که در ٢٦ سال اخير همواره در صحنه‌های دانشگاهی و علمی حضوری فعال و موثر داشته است. و اينگونه است که چون او به سخن در می‌آيد می‌توان تلالوی «عقلانيت» را در سخنانش انتظار داشت. او، در «ميثاق خود با ملت» اعلام می‌کند که:
«انسان محوری كليد اصلی دولت من است. بر همين اساس بسياری از ساختارها، مخصوصاً در آموزش و پرورش دستخوش تغيير مي‌شوند. به عبارتی مبنای كار دولت من آزادی علم است و اين آزادی شاه بيت دور دوم اصلاحات خواهد بود.» و «(برنامه‌ی من) حمايت از توليد علم و آزادی نتايج تحقيقات علمي، حمايت از آزادي‌های فكری جوانان در دانشگاه‌هاست.» و «برای (مبارزه با فساد) به طور حتم از اقتصاددانانی استفاده مي‌كنم كه تحت تأثير نسخه‌های اقتصادی ٣٠ سال پيش نباشند.»
و چون با رد صلاحيت و، سپس، تأييد آن از طريق «حکم حکومتی» (که قانونيت آن را قبلا انکار کرده) روبرو می‌شود، برای تصميم گيری دست به کاری عقلائی همچون نظرخواهی و برگزاری کنفرانس سراسری هواخواهان خود می‌زند تا تصميمش را به حکم «خردجمعی» گرفته باشد.
او خود در اعلاميه‌ی بازگشتش چنين می‌نويسد: «...ترديد‌هاى سنگين چنان در جانم رخنه كرده بود كه اگر راهى براى سنجش نظر همه ملت وجود داشت قطعاً آمدن يا نيامدن خودم را موكول به آن مى كردم، ولى به نظر مى رسد در اين فرصت كوتاه هيچ امكان ديگرى به جز صندوق‌هاى رأى فرارويمان نمانده است.» و در ادامه، «براى گذر خردمندانه از اين آزمون خطير» تصميم گرفته و «راه شنيدن صداى اهل نظر، دلسوزان كشور، احزاب، گروه‌هاى اجتماعى به ويژه زنان و جوانان، اصحاب علم و فرهنگ و سياست» را بر خود مى گشايد. می‌گويد: «در اين روزها با هر فرد و جمعى كه ممكن بود يا از من خواست نشستم و در مباحث مطرح شده در نشست سراسرى روز پنجشنبه كه برشى از جامعه فعال و اصلاح طلب كشور در عرصه انتخابات به حساب مى آمد، بيشتر تأمل كردم...» و می‌افزايد: «مى دانم گره‌هاى پيش رو فراوان است. مى دانم آنچه در اين ايام با آن رو به رو شده‌ام تصويرى فشرده از واقعيت‌هاى پيچيده بعد از انتخابات نيز هست.» و تاكيد می‌کند: «اما به اين نتيجه‌ی دشوار رسيدم كه بايد دوباره آمد و ايستاد تا وطن را بر پايه قانون ساخت. بايد ايستاد نه براى عدم تفاهم و عدم تعامل كه بايد ايستاد بر پايه ميثاق مشترك ملى و ساختن ايرانى آزاد و آباد و سرفراز. بايد پيچيدگى‌ها را گشود اما با رويكرد علمى، تدبير جمعى، شفافيت قانونى و قاطعيت عملى، پس به صحنه انتخابات برمى گردم.»
آيا اين‌ها همه هيجان انگيز و دلگرم کننده نيست؟ عاقبت از دل اصلاح‌طلبی اسلامی و حکومتی مردی بيرون آمده است که ديگر از سلاله‌ی شيخ عباس قمی و حجت الاسلام مشکينی نيست و با او می‌توان به بار نشستن پروتستانتيزم اسلامی را دل خوش بود.
اما روزگار ما روزگار معجزه‌هائی روزمره نيز هست و يکی از شگفتی‌های آن پيدايش و گسترش اينترنت بشمار می‌رود که، بخصوص در کشوری که تلويزيونش راه بر حضور سخنگوی دکتر معين می‌بندد، ده‌ها «سايت اينترنتی» را بروی وی باز می‌کند. و با کمک همين وسيله‌ی برون آمده از فرگشت «عقلانيت» هم هست که کانديداهای رياست جمهوری ايران اسلامی می‌توانند با تک تک هواخواهان و مخالفانش پرسش و پاسخ داشته باشند.
و در اين زمينه پديده‌ی «وبلاگ» ديگر براستی غوغا می‌کند. کافی است تا سری به «روزنوشت»‌های وبلاگ دکتر معين بزنيد تا متوجه شويد که اين پديده چگونه ارتباطات را به سطح گفتگوهای شخصی ميان او و هوادارانش کشانده است.
اما لازمه‌ی «وبلاگ نويس» شدن نوشتن يادداشت‌های روزانه يا لااقل گهگاهی هم هست. اگر برای خواندن يادداشت‌های ناصرالدين شاه نيم قرنی صبر بايد می‌کرديم و يا برای دستيابی به «يادداشت‌های علم» بايد دو دهه‌ای منتظر می‌مانديم، و خاطرات خطير سردار رفسنجان را سال‌ها انتظار رويت لازم بود، پديده‌ی «وبلاگ» همه‌ی اين انتظارها و فاصله‌ها برداشته است و کافی ست تا دکتر معين بر روی دکمه‌ی «ارسال» مطلب خود «کليک» کند تا من و شما بلافاصله با نوشتار او روبرو شويم. دکتر معين در اين راستا هم گامی بلندتر از بقيه‌ی کانديداها برداشته است و ـ با فعال بودن در وبلاگ خود ـ همه‌ی زندگی و افکارش را در برابر ديدگان مردم گرفته است.
و در جريان اين افشاگری شخصی بود که من به فرازی شگرف در نوشته‌های دکتر معين برخوردم که، همچون دريچه‌ای فراخ، جهان معصوم بی‌خبری‌های مرا يکبار ديگر بر گوشه‌ی تازه‌ای از جهان واقعيت‌های سياسی اصلاح‌طلبی در ايران گشود. و من، که ساليانی است اصلاح‌طلبان مسلمان را قدم بقدم تعقيب می‌کنم، يک بار ديگر در برابر ذهنيت شگرف آنان شگفتی زده بر جای ماندم. جريان چنين بود: دکتر معين، در يادداشت مورخ ٩ خرداد خود با عنوان «جملات تأثيرگذار»، به شرح چگونگی تصميم گيری خطيرش در مورد پذيرش يا رد کانديداتوری اش می‌پردازد و از جملاتی می‌گويد که در جريان کنفرانس هوادارانش خطاب به او گفته شده و در تصميم گيری او موثر افتاده است. بقول خودش:
« وقتی فرد در معرض يك انتخاب مهم و حياتی قرار مي‌گيرد، تك تك كلمات و جملات هم برای او معناهای خاصی پيدا مي‌كنند. در اين نوشته مي‌خواهم چند جمله‌ای را كه خيلی روی نظرم تأثير گذاشت، بنويسم... شنيدن چند جمله از چند دوست جوان نيز در آن روز بسيار برايم از همه تأثيرگذارتر بود. فكر و دلم را در مورد تصميمی كه بايد مي‌گرفتم، قرص‌تر كرد:
- چند بخش از بيانيه‌ای كه نماينده «ستاد نسيم» در جلسه روز پنجشنبه خواند. ابتدايش كه به «صبر» توصيه كرده بودند، آنجايش كه گفته بودند: «بايد اصلاح طلب بازيگر باشيد نه تماشاگر.»
- صحبت دوست عزيزی كه به نمايندگی از دانش‌آموزان صحبت مي‌كرد، كه سخن يكی از دانشمندان را نقل كرد و گفت: «وقتی با صخره مواجه مي‌شوي، به جای آنكه آن را بشكني، سعی كن آن را دور بزنی!»
- صحبت نماينده «ياران دبستانی» كه بر لزوم سياست‌ورزی و دوری از موج‌های زودگذر تأكيد كرد و گفت: «همانا انسان در سختی آفريده شده است.»
- صحبت‌های كسانی كه از استان‌های مختلف، با قوميت‌ها و مذاهب مختلف كه عموما از مناطق دوردست و محروم در جلسه حاضر شده بودند، خصوصا از اين حيث كه نوعی وحدت ملی و همصدايی عمومی در اين موضوع پيش آمده و نوعی دادخواهی را در خود داشت، بسيار برايم بسيار جالب بود و مرا در تصميمی كه گرفتم، مصمم‌تر ساخت.»
من، با خواندن اين سطور، ابتدا تصديق کردم که دکتر معين براستی به افکار عمومی و «خرد جمعی» توجه دارد و به آن احترام بسيار می‌گذارد. اما، متأسفانه، اين رويای شيرين در ذهن من دوام چندانی نداشت چرا که، بلافاصله پس از نقل اين «جملات تأثيرگذار»، دکتر معين به سرچشمه‌ی ديگر و اصلی‌تر تصميم گيری خود اشاره کرده و می‌نويسد:
«اما مهمتر از همه تفألی بود كه صبح جمعه به قرآن زدم و جملاتی از كلام وحی آمد. اين آيه از سوره روم آمده بود كه در انتهای بيانيه هم آورده‌ام: فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون» (شكيبايی پيشه كن، كه وعده خدا راست است، مبادا كسانی كه يقين ندارند تو را از جا بدر كنند.) همه‌ی حرف در همين يك آيه آمده بود، آيه ٦٠ از سوره روم. ديگر جای شك نبود...»
و من، در پی خواندن اين جملات صميمانه بود که يکبار ديگر به عمق امتزاج صوری مفاهيم امروزين علم سياست با اسلاميت بنيادين ذهن اصلاح‌طلبان پی بردم و، همزمان با اين انکشاف شگفت، بی اختيار روزی را مجسم کردم که دکتر معين بر صندلی رياست جمهوری سرزمين بزرگی بنام ايران تکيه زده و قرار است، در پی دستور مقام رهبری و تصويب مجلس شورای اسلامی، در مورد غنی کردن اورانيوم و ساختن بمب اتمی و استفاده از آن تصميم بگيرد. ديدم که صحنه‌ی نخست اين نمايش خيالی به جلسه‌ی رايزنی او با مشاورانش اختصاص دارد ـ بمنظور جستجوی خردپذيرترين راه‌ها. و مشاوران همه‌ی دلايل عقلی و نقلی را مطرح کرده و نتيجه می‌گيرند که اين کار درست نيست و همه‌ی ما و منطقه را نابود خواهد کرد و غيره. اما (در صحنه‌ی دوم که مشاوران مشفق از اتاق بيرون رفته‌اند) دکتر معين را ديدم که بيقرار در انديشه فرو رفته است و بی اختيار طول و عرض اتاق را می‌پيمايد و بعد، انگار چيزی بيادش افتاده باشد، استغاثه کنان وضو می‌گيرد و بر سجاده می‌نشيند و چشم بسته نيت استخاره می‌کند و قرآن را می‌گشايد.
و اين آيه می‌آيد که:
« فاذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتی اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق فاما منا بعد واما فداء حتی تضع الحرب اوزارها ذلک ولو یشاء الله لانتصر منهم ولکن لیبلو بعضکم ببعض والذین قتلوا فی سبیل الله فلن یضل اعمالهم» (سوره‌ی محمد، آيه‌ی ٣)
يعنی: «و چون کافران را (در جنگ) دريافتيد بايد گردن بزنيد تا سخت در هم کوفته شوند. سپس (اسيران) را محکم ببنديد. (آنگاه) یا منت نهيد و (آنها را بی فديه گرفتن رها کنيد)، و يا فديه ستانيد. تا (اهل) حرب سلاح‌های خود بر زمين بگذارند. (حکم) اين است. و اگر خدا بخواهد از آنان انتقام کشد، و ليکن (میخواهد) برخی از شما را بيازمآيد. و کسانی که در راه خدا کشته شوند اعمالشان گم نمی‌شود.»**

دنور – ١٧ خرداد ١٣٨٤
* اصل حرف از مصاحبه خانم شهلا شرکت با ايشان نقل شده است. متن مصاحبه در ايران امروز موجود است.
** - برگرفته از ترجمه‌ی مرحوم زين العابدين رهنما.