ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 30.08.2009, 19:06
چرا تاریخ چندباره تکرار می‌شود؟

مریم سطوت
تصویر دادگاه‮های نمایشی از مقابل چشمانم می‌گذرد: نگاه نگران و پر معنی زید آبادی، چشمان سرخ حجاریان، لکنت زبان سعید شریعتی، لبخند بی‌رنگ ابطحی.... از خود می‌پرسم" چندمین بار است که چنین صحنه‌هائی را می‌بینی؟" از پشت زلال اشک سحابی، بهنود، نبوی، افشاری جلو نظرم می‌آیند. کیانوری را می‌بینم که به مسلمانی رو آورده، طبری را که به نادانیش اعتراف میکند و به‏آذین را که بر اشتباهاتش تاکید دارد. در زمان غوطه ور می شوم چهره‮های مریم اتحادیه، عباس سماکار و ناصر طلوعی در ذهنم شکل می گیرند. چشم می‏بندم و پرویز نیکخواه را در دادگاه شاه می‌بینم.....

لازم نیست تا عمری به دیرپائی ایوان مدائن داشته باشم تا تکرار تاریخ را ببینم، در همین مدت کوتاه همه نوعش را دیده‌ام. با خود می‌اندیشم "آنها که هستند که در جایگاه شکنجه گر شاه و شیخ یک سان عمل می‌کنند، با مسلمان و کافر، با معتقد و بی اعتقاد با خودی و غیرخودی یک‌سان سر ستیز دارند. اشک از چشم می‌گیرم و آه از درون بیرون می‌دهم: "این‌ها که فرزندان خودشان هستند، این‌ها که داماد و عروس از هم گرفته‌اند و قوم وخویشند. آن که خودی را این گونه ناروا می‌کوبد، وای به حال غیر خودی.." این‌ها که هستند که از تاریخ نمی‌آموزند".

تصویر قبرهای بهشت زهرا از پیش چشمم می‌گذرد، قبرهای بسته بدون نام، معلوم نیست فرزند کدام مادری در آن خوابیده، قبرهای خالی که معلوم نیست در انتظار کدام یک از جوانان ما دهان گشوده‮اند. "آیا این‌ها خود فرزند جوانی ندارند تا نگران تکرار تاریخ شوند؟"

در این عمر کوتاه دژخویی شاه را دیدم که چگونه خمینی را با خفت پانزده سال دربدر غربت کرد، به زندان انداختن دانشجویان، اعدام انقلابیون و سیاهپوش کردن مادرانشان را دیدم که لب به لعنت او گوشودند و همین او را بر زمین زد. چندان طولی نکشید که خمینی بر شانه‌های جوانان از زندان آزاد شده، به کشور بازگشت، همین‌هایی که نه چندان دیر به فرمان خود او در گورهای دسته جمعی جای داده شدند. این مادران سیاه بخت جز آه از نهاد کشیدن، چه می‮توانستند بکنند. آیا خمینی صدای این مادران را شنید؟ او زنده نماند تا ببیند که همان بلائی را که او سر جوانان دیگر آورد، دوستانش سر فرزند خود او و نزدیک‏ترین مریدانش آوردند. اگر این درس زندگی نیست، پس چیست؟

از خود می‌پرسم آیا من، خودم از تاریخ آموخته‌ام که از دیگران چنین انتظار دارم‌؟

"من" آن‌جا که پای هم مسلکانم در میان نبود، چه کردم؟ وقتی در دادگاه گل سرخی بقیه متهمین مثل خسرو و کرامت از آرمان‌شان دفاع نکردند، وقتی ناصر طلوعی را به تلویزیون آوردند، وقتی بیژن جزنی و یارانش را در تپه‏های اوین به رگبار بستند، وقتی چهره تحقیر شده هویدا و قامت لرزان فرخ رو پارسا را دیدم، وقتی بهایی‏ها را قتل عام کردند، وقتی انقلابیون کرد را با نام اشرار تیرباران کردند، وقتی بسیجی‏ها روی میدان‏های مین می‏دویدند و تکه تکه می‏شدند، وقتی مادران پیکاری و اقلیتی و مجاهد منتظر تولد فرزندشان بودند تا بعد از آن اعدام شوند، وقتی صدها تن از آنان را روزها شلاق زدند و در تابوت خواباندند، وقتی کیانوری را به اعتراف وادار و بچه ها را در گورهای دسته جمعی دفن کردند، وقتی مادران مجاهد فرزندانشان را در اروپا گذاشتند و به بیابان‌های عراق رفتند، وقتی به دوانی اتهام همکاری زدند و لباس از تن اشکوری در آوردند. آیا امروز کسی نمانده تا برای حجاریان و زید آبادی کاری کند؟

"من" بخاطر مردم و مبارزه آنان در دفاع از حق رای در تظاهرات شرکت کردم، اما نمی‏خواستم با سمبل پذیرفته شده‌ی آنان یعنی رنگ سبز شناخته شوم، دعوای پرچم را مهم‌تر می‏دانستم. برای آزادی زندانیان سیاسی تظاهرات کردم اما نامی از تاج زاده و سحرخیزو.. نبردم. در تظاهرات من عکسی از بهزاد نبوی و مومنی و قوچانی دیده نمی‌شد. من برای مردم کشورم مبارزه می کنم، برای خلق بی نام و نشان. این مردم تنها وقتی نامی به خود می‌گیرند که مثل ندا و سهراب کشته شده باشند، من از زنده‏های چهره‏دارغیرهم مسلک حمایت نمی‌کنم. انسان‌ها باید یا بی‏چهره باشند یا بمیرند تا شاید مورد حمایت من قرار بگیرند.

برای همه این‌ها آماده‏ام تا نشریات را از تحلیل‌های سیاسی تئوریک پر سازم، از ضرورت اعمال هژمونی و راه‌های آن صحبت کنم، همه را به اتحاد حول برنامه خودم دعوت کنم، تحلیل‌هایی که در شکل مثبت آن برای مجاب کردن خود و دیگران است و در شکل منفی آن رها کردن انبان‌های مملو از کینه و نفرت کسانی که همواره بی خطا بوده‏اند علیه خطاکاران و مقصرین. مگر برای توضیح قاطعیت انقلابی در برابر ضد انقلاب، برای توضیح دفاع از خط ضدامپریالیستی و ضد سرمایه بزرگ خمینی، برای دفاع از انقلاب ایدئولوژیک و غیره کم پشتوانه های تئوریک داشتیم.

نه! این‌جا عرصه تفاوت‏های سیاسی و نظری نیست، این فرهنگ است که در پس تئوری‏ها و تمایز‏های سیاسی خود را پنهان کرده است. "من" هم در کلاس درس تاریخ نمره قبولی نیاورده‮ام. برای همین است که تاریخ بازهم تکرارخواهد شد.

مریم سطوت
7 شهریور 88
.(JavaScript must be enabled to view this email address)



نظر کاربران:


قصّاب خانه‌ی بشریّت / احمد شاملو

در زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است
زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است
زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است
زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است
زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است
زمان پسرش می‌کشتند که خراب‌کار است
امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است
وفردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است.

اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود:

تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است
حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است
عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است
صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است
فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌
کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است
روس‌ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند
چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند
و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند
و چه قصاب خانه‌یی است
این دنیای بشریت...


*

مقاله خواندنی و بسیار دلنشین است. به چند دلیل؛ متن بسیار مهربان است و از هر زهر و گزند کلامی به دیگران تهی است؛ نویسنده با خواننده همراه است و از آن بالا او را مخاطب قرار نمی دهد. نویسنده خود در متن انتقاد فرهنگی قرار دارد و نه بیرون از ان و سرانجام ؛ بدرستی و با قلمی پر احساس سنت سخت جان فرهنک سیاسی رایج را هدف گرفته است. در این فرهنگ مصلحت گروهی بر منافع عام دموکراتیک ارجحیت دارد و هدف های امر عمومی در زنجیر امر گروهی است. همه در حال مدال دادن بخود هستند و هیچ کس از خطا های خود دم نمی زند.
مرتضی ملک

*

سركار خانم سطوت سلام
احتراماً، مقاله كوتاه ولی بسیار جالب شما، در عمق جانم نشست. در چند سال اخیر، خیزش فكری عظیم زنان كشورم را میبینم كه جلودار تئوریك همه جنبش های اجتماعی، سیاسی و فكری جامعه قدیمی و مرد سالار ما شده اند. برای ما مردان كه همواره پژواك رسوبات فكری خود را (كه فی المثل در مورد شخص خودم، وقتی پای عمل و احساس به میان می آید، با شگفتی و افسوس میبینم كه چقدر این رسوبات دیرپایند و زدودنشان از پیچ و خمهای فكری منِ مردِ ایرانی-علیرغم كوششهای "عقل" و توفیق ظاهری اش_ چقدر سخت است)، در افكار جنبش روشنفكرانه مردانه كشور، می یابیم و بازتولید میكنیم، این خیزش فكری زنان كه بسیار دقیق و صحیح مشغول كالبد شكافی پیكره ناباندام سیستم فكری و جهانبینی جامعه هستند، بسیار مغتنم و آموزنده است و اینبار نوبت ما است كه دوشادوش شما حركت كرده و به سهم خویش به تكامل هرچه بیشتر این سیستم فكری جدید كه جنبش سبز اخیر را می توان یكی از ثمرات كوچك آن - و تازه در ابتدای راه این سیستم فكری - دانست، كمك كنیم. با نگاهی به
جنبشهای اخیر اجتماعی در كشورمان، میتوان نقش بی بدیل عناصر اندیشه و آگاهی را كه ثمره پیشگامی زنان در پیشزمینه فكری و تئوریك آنهاست، مشاهده كرد و این وجه تمایز مهم آنها با مشابهات تاریخی آنهاست.
بنابراین بنظر من میتوان امیدوار بود كه اینبار تاریخ در كشورمان "تكرار" نشود. پویایی و پیروزی روزافزون شما و سایر زنان سرزمینمان، از جمله خانمها مهستی شاهرخی، محبوبه عباسقلی زاده، شیرین عبادی، شادی صدر و ... آرزومندم.
با احترام مجدد مهرداد

*

جانا سخن از زبان ما می گویی شاید هم وقتی کسی که محبوب ما نبوده را شکسته ببینیم "حتی" کمی هم دلمان خنک شده است؟!! این کمتر اهمیت دارد که در ته دل چه احساسی داشته ایم این مهم است که ما در عمل مشخص سیاسی خود متمدن رفتار کنیم و نگذاریم آشوب های درونی مان که ماحصل تاریخ و فرهنگ و تربیت خانواده و تجربه شخصی است با جهت گیری سیاسی قاطی شود. تا وقتی سیاست ما بر پایه احساسات ما بنا شود همین داستان است. خود تو مریم جان که بسیار از نوشته هایت لذت می برم و خواننده پروپا قرص آنها هستم در نوشته هایت وقتی تاریخ را مرور می کنی با احساست ارزیابی می کنی و قطعا یکی از دلایل موفقیت نوشته هایت همین است. بگذریم با تو هم صدایم . تاکید می کنم که تا هر یک از ما در چنبره احساسات تحمیلی تاریخ و فرهنگ و ... گیر کرده‌ایم و تفاوت امر سیاسی را از عقده های شخصی جدا نکرده ایم همین بر ما خواهد رفت.

*

از مطالب شما بسیار خوشحال شدم ولی از شما میخواهم از گاندی ایران علامه احمد مفتی زاده که ۲۴۳۰ روز را در انفرادی اوین گذارند و خم به ابرو نیاورد. گاندی ایران اولین کسی است که از یک تریبون رسمی خامنه ای را دیکتاتور نامید .. او در ۱۸ سالگی به مقام اجتهاد رسید. در ۲۵ سالگی استاد دانشگاه تهران بود. در سال ۴۲ به خاطر مبارزه با حکومت پهلوی در اوین به زندان رفت.
از اعضای موسس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بود که پس از نوشتن آن در حسینیه ارشاد اعلام کرد : قلم و دستتان بشکند برای آن قانون تصویب کردنتان … خامنه‌ای را روضه خوانی بازاری خواند که می‌خواهد دیکتاتور شود. با دیکتاتور خواندن خامنه‌ای یکبارِ دیگر به زندان افتاد و بدون محاکمه ۲۴۳۰ روز (۶ سال و ۸ ماه) در انفرادی اوین بود، و در زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها در اوین هر بار که از او میخواستند که اعتراف کند و بگوید غلط کردم، می‌گفت: زبانم به (غلط کردید) عادت دارد ، نه (غلط کردم).
پس از ۱۰ سال حبس در زندان، در روزهای آخر زندگی، در حالیکه از او تنها پوست و استخوانی مانده بود، او را به بیمارستان آسیا منتقل کردند. در بیمارستان عوامل شکنجه و زندانش را بخشید و دعا کرد: خدایا به خاطر من بنده‌ای را عذاب مده، به خدا قسم، حاضرم همه عمر در دنیا رنج بکشم و زیر شکنجه باشم اما تمام بندگان خدا هدایت و سعادتمند گردند… می‌گفت: بت پرست مخلص بهتر است از ریاکاری (منافقی) که در مسجدالحرام سجده میکند… می‌گفت: آقایان با این رویکردتان مدتی به اسلام ضربه میزنید اما بعد تشیع را چنان میکنید که تا قیامت قد علم نخواهد کرد…
ماهنامه ایران فردا به خاطر چاپ یک مقاله از او (درباره انتظار از دین) توقیف شد و مهندس سحابی ۹ ماه به خاطر آن زندان رفت.
بزرگترها او را می شناسند … علامه احمد مفتی زاده … یار طالقانی و مخالف سر سخت خامنه‌ای … روحش شاد.