ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 09.06.2009, 18:25
رأی ما و مرداب نچ نچ کنندگان

سحر دلیجانی

من رأی می‌دهم، چرا که از ديدن جمع‌های ايرانی وغير ايرانی خارج از کشور، در آن هنگام که سخن از سرنوشت ايران می‌شود، چهره‌ی غمگين به خود گرفته، سر تکان می‌دهند و لبهايشان به نچ نچی از خودراضی باز و بسته می‌شود، خسته شده‌ام. از اينکه به شدت آماده‌اند تا از وضعيت ايران انتقاد کنند، و يا شايد با بد گفتن از ايران احساس بهتری در مورد خويش و مملکتشان (و يا مملکت جديدشان) به ايشان دست می‌دهد، خسته شده‌ام. پسربچه‌ی بی‌اعتماد به نفسی را می‌مانند که ترجيح می‌دهند خود را با کودکان کوچک‌تر و ضعيف‌تر مقايسه کنند تا نقص‌ها و کمبودهای خود را نبینند. از بودن آن کودک کوچک‌تر و ضعيف‌تر خسته شده‌ام.

شکی نيست که ايران برای رسيدن به يک توسعه‌ی پايدار چه از نظر اقتصادی و چه از نظر آزادی‌های اجتماعی و فرهنگی و مدنی راه درازی را در پيش دارد، ولی آيا اين دليل می‌شود تا از عرصه‌ی اجتماعی کنار کشيده و دست روی دست نهاندن را حرکتی انقلابی شمرد؟ بله، ايران فرانسه نيست، امريکا نيست، آلمان نيست ولی ايران سزاوار تنها سرتکان دادن و نچ نچ کردن هم نيست. تعجب می‌کنم که سی سال پس از انقلاب و به خصوص بعد از چهار سال حکومت دولت فعلی با همه‌ی خسارت‌های مالی و معنوی، هنوز بعضی‌ها آنچنان به نچ نچ خود و دوستانشان انس گرفته‌اند که حتی يک لحظه هم مايل به در سکوت ايستادن و فکر کردن نيستند که آيا تا به حال اين نچ نچ محفلی، چه ايرانی و چه غير ايرانی، دردی را دوا کرده است و يا فقط گوش‌هايمان را چنان با پژواکی سرسام‌آور پر کرده که صدای جنبش مدنی و فراگير مردم ايران را ديگر نمی‌شنويم؟

من رأی می‌دهم چراکه رأی ندادن را تعرضی به هويت اجتماعی و مدنی خود می‌دانم. رأی ندادن برابر است با تارومار شدن هويت من (به عنوان يک شهروند) زير پای خشمی تاريخی و يأسی محفلی. من از خشمگين بودن خسته‌ام. از احساس سنگين يأس خسته‌ام و هيچ دليلی نمی‌بينم که در قرن بيست و يکم خود را تسليم مرداب فلج کننده‌ی نچ نچ کنندگان کنم. هرگز آنان که خويش را چنان بی‌اهميت می‌شمارند که حاضرند با رأی ندادن از تاريخ کناره گيری کنند درک نخواهم کرد. مطمئنم کسانی که از روی تنبلی، یأس، لجبازی، و يا خشم از شرکت در انتخابات اخير امريکا امتناع کرده‌اند، خود را هرگز نخواهند بخشيد و هنگامی که کودکانشان از ايشان در مورد اين تحول تاريخی سؤال کنند آنان از شرم قادر به نگاه در چشمان نوباوگان خود، نسل آينده‌ی کشور خود نخواهند بود، چراکه آنان با احساساتی ناپايدار خويشتن را از صحنه‌ی تاريخ پاک کردند، صدای خود را بريدند و هستی خود را زير انواع و اقسام دلايل بی‌سر و ته دفن کردند. من خيال زير خاک رفتن، چشم بستن و ناپديد شدن ندارم.

آنقدر به هويت اجتماعی و حق انسانی خود ارج می‌گذارم که حداقل يک بار درهر چهار سال موجوديت خود را با برگه‌ای ناچيز ولی با توانمندی يک رأی به همه‌ی دنيا اعلام کنم و بگويم بله، من هم هستم و هيچ از آنان که شايد کشورشان آزادتر و پيش رفته‌تر است کم ندارم. چراکه آن لحظه که رأی من سکوت مرا پايان می‌دهد حس می‌کنم من و دنيا هردو در خطی مساوی به سر می‌بريم.

خيال آن ندارم که از افتخار ملی و سربلندی کشور و تمدن باشکوه سخن گويم. از اين کلمات بديهی هم خسته شده‌ام. من رأی می‌دهم چراکه دوست دارم خود را به عنوان يک شهروند، به عنوان يک انسان به کمال برسانم. چراکه با رأی ندادن، در برابر آينه‌ی سرنوشت يک کشور، يک جامعه، يک مردم خواهم ايستاد بدون اينکه از من نيز انعکاسی در اين آينه پديدار شود. من نياز به اين انعکاس دارم تا بدانم که مرداب نچ نچ کنندگان مرا تبديل به گل و لای بيهوده‌ای نکرده است. من رأی می‌دهم چرا که دلم برای صدايم تنگ شده است. من رأی می‌دهم چراکه از شنيدن طبل‌های توخالی خسته شده‌ام. من رأی می‌دهم چراکه نياز به اين دارم که انسانی کامل باشم.