ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 17.05.2009, 6:35
زبان مادری و کیستی ملی

مزدک بامدادان
با گذر از کنکاش در باره درونمایه های تاریخی، فرهنگی و شهروندانه از واژه کیستی، اکنون به پرسمان بنیادین این جستار می رسیم. ایران کشوری است پهناور که از دارائیهای بسیاری چون نفت و گاز و مس و کان زر و سیم و دریایی در جنوب و دریاچه بزرگی در شمال و گونه گونی آب و هوایی، از جنگلهای انبوه گیلان و مازندران گرفته تا کویر خشک و سوزان لوت برخوردار است. ولی آنچه که به ایران جایگاهی یگانه می بخشد، گوناگونی زبانی و فرهنگی مردمان آن است، و همچنین برخورداری از سنتی هزاران ساله، که از روزگار شاهان هخامنشی تا به امروز توانسته است گوناگونی فرهنگی را با یگانگی سیاسی در یکجا گرد آورد.

زبان پارسی، زبان مادری نیمی (اندکی بیشتر یا کمتر) از ایرانیان است. این زبان در هزار سال گذشته و در گذر دومین نوزائی ملی ایرانیان، زبان فرهنگ و دیوان بوده است. ترکزبانان سلجوقی به همان اندازه در گسترش و شکوفائی این زبان کوشیده اند، که نوادگان چنگیز مغول (1) و فرزندان تیمور لنگ. برای نمونه یکی از نوادگان تیمور بنام بابُر (فرزند میرزا عمر شیخ،‌ فرزند سلطان ابوسعید، فرزند میرزا محمد، فرزند میرانشاه، فرزند تیمور لنگ) دودمان شاهی گورکانیان هند را بنیان گذاشت که امروزه به نام واپسین شاهنشاهی زرین سرزمینهای اسلامی شناخته می شود. زبان مادری بابُر جغتائی بود و بروزگار او زبان پارسی و جغتائی در هند از جایگاهی کمابیش یکسان برخوردار بودند. با شکست همایون (پسر بابُر) از شیرشاه سوری و گریز او به دربار ایران راه برای گسترش زبان پارسی در برابر جغتائی گشوده شد. همایون در دربار شاه تهماسب یکُم بانوئی ایرانی بنام حمیده بانو را به همسری برگزید. بدینگونه پارسی زبان مادری جانشین همایون، اکبرشاه بزرگ شد (1) و می توان گفت که در سالهای پایانی فرمانروائی همایون، جغتائی دیگر میدان را به پارسی واگذاشته و پای پس کشیده بود. پارسی تنها زبان دیوانی شاهان گورکانی، که خود را "پادشاه" می نامیدند، نبود. برخی از بهترین فرآورده های فرهنگی درباره فرهنگ ایرانی و زبان پارسی با پشتیبانی همین پادشاهان و بیرون از مرزهای سرزمینی و سیاسی ایران آنروز پدید آمده اند، برای نمونه می توان از "برهان قاطع" (نوشته محمدحسین بن خلف تبریزی در حیدرآباد) "فرهنگ جهانگیری" (نوشته جمال‌الدین حسین بن فخرالدین حسن انجوی شیرازی در دربار اکبرشاه و جهانگیرشاه)، "آئین اکبری" (نوشته خواجه ابوالفضل علامی وزیر بزرگ اکبرشاه)، و همچنین پیدایش شیوه سرایشی نوین در شعر پارسی بنام "هندی" یاد کرد (3).

یا اگر به روزگاران نزدیکتر بازگردیم، محمد تقی بهار در باره شیوی پارسی نگاری خود می نویسد: «... ابتدا نثر بیهقی را انتخاب کرده بودم، [...] بالاخره مرغوب شدن مقالات رسولزاده و هواداریِ سیاست و تعصب مسلکی باعث شد که به سبکی بین رسولزاده و سبکی که که خودم اختراع کرده بودم، شروع به مقاله نویسی کنم». (4)

من اگر زبان پارسی را "زبان ملی" می نامم، نه از آن رو است که زبان بخشی از مردمان این کشور (پارسی زبانان) را بر زبانهای دیگر برتری بخشم؛ بخش بزرگی از پرورش، گسترش و شکوفائی این زبان بدست گویشوران زبانهای دیگر، بویژه ترکی زبانان آذربایجان و قفقاز و اران انجام یافته است. نه تنها نخستین فرهنگها، واژه نامه ها و سیاست نامه های نزدیک به روزگار ما در دربار نوادگان تیمور لنگ پدید آمدند، که یکی از بنیانگزاران شیوه نوین نگارش در زبان پارسی نیز زاده روستای نوخانی باکو بود و هفتاد سال پس از جدائی این سرزمینها از پیکر ایران چشم به جهان گشوده بود، پس گزافه نخواهد بود، اگر که این زبان را دستآورد همه مردمان این سرزمین، و رشته ای بدانیم که ما را، همه ما را، با گذشته و تاریخمان پیوند می دهد.

با این همه اگر می پذیریم که گوناگونی فرهنگی، و بویژه گوناگونی زبانی یک "دارائی ملی" است، نگاهبانی از این دارائی و تلاش گسترده و همه سویه برای شکوفائی آن نیز بر گردن هر کسی است، که به کیستی ملی از دیدگاه شهروندی می نگرد. بدیگر سخن گسترش و شکوفائی زبانهای دیگر در ایران، پشتیبانی از آفرینش فرهنگی به این زبانها و پیش و بیش از هر چیزی، آموزش روشمند این زبانها از همان نخستین سال دبستان، بخش جدائی ناپذیر گفتمان بازسازی کیستی ملی ایرانی خواهد بود. آنچه که کار را بر هواداران پیشرو جنبش آزادیخواهی و نوین گرائی در ایران دشوار می کند، به گروگان گرفته شدن دو واژه بنیادین است؛

"زبان مادری" و "یکپارچگی سرزمینی"

ایرانیان در دویست سال گذشته هر از گاه در سوگ از دست دادن بخشهایی از خاک ایران خون گریستند. قفقاز و اران بسال 1192، ایروان و نخجوان و تالش و مغان بسال 1206، هرات (افغانستان باختری) بسال 1235، مکران و بلوچستان بسال 1249، خوارزم و فرارودان بسال 1260 و بحرین بسال 1349 خورشیدی از ایران جدا شدند. گستره ایران در سال 1175 (دویست و سیزده سال پیش) اندکی کمتر از دوبرابر گستره کنونی آن بود. این جدائی ها هیچکدام به خواست مردمان آن بخشهای ایران انجام نگرفتند و در همه آنها یا جنگ، و یا نیرنگ بیگانگان دست داشته است، همچنین پیآمد آن جدائیها که چیزی جز تیره روزی و بدبختی برای مردمان هر دو سوی مرز نداشت، همچنان در یادمان گروهی مردم ما مانده است، تا جایی که ایرانی واژه "جدائی" یا "تجزیه" را با جنگ و خونریزی مرگ و گرسنگی و چپاول و دژخوئی برابر می داند. پس ترس از دگرگونی مرزهای ایران و از دست دادن بخشهایی از آن، چنان در ناخودآگاه ایرانیان خانه کرده که هیچ سخنی را که از آن حتی سرسوزنی بوی جدائی خواهی برخیزد، برنمی تابند. هم سردمداران جمهوری اسلامی، و هم ایران پرستان (قبیله گرایان ایرانخواه که این سرزمین و این واژه را می پرستند و بدنبال یکسان سازی فرهنگی و زبانی مردمان این کشورند) این خواست درونی مردم برای یکپارچگی سرزمینی کشورمان و هراس ژرف آنان از فروپاشی و تکه تکه شدن ایران را همچون جنگ افزاری برنده در برابر خواسته های زبانی، فرهنگی، قومی و دینی شهروندان بکار می گیرند؛

یکپارچگی ایران گروگانی است در دستان جمهوری اسلامی و هواداران یکسان سازی.

شوربختانه روزگار "زبان مادری" نیز خوشتر از این نیست. نژادپرستان جدائی خواه و قبیله گرایان، که با نگاهی واپسمانده به پرسمان حقوق قومی و زبانی می نگرند، در پی آنند که به پیروان خود بباورانند، زبان مادری تنها در رویاروئی با ایران، و ستیز و دشمنی با زبان پارسی است که شکوفا می شود. اینان که حق بی چون و چرائی چون آموزش زبان مادری و آفرینش فرهنگی بدان و داشتن رسانه های گروهی به آن زبان را همچون سپری در پیش خود گرفته اند، تا آماجهای راستینشان را، که همانا ملت سازی بر پایه خون و نژاد و براه انداختن جنگها و کشتارهای قبیله ایست از دیده ها پنهان کنند، هرگونه گفتگو و بگومگویی را، بویژه اگر که در پی به چالش گرفتن خواسته های پنهان آنان و آشکار کردن آبشخورهای اندیشه هایشان باشد، "دشمنی با زبانهای غیر فارسی" می نامند؛

زبان مادری نیز گروگانی است در دست قبیله گرایان و نژادپرستان جدائی خواه.

نگاه به پرسمان زبان مادری در میان گرایشهای گوناگون جامعه ایرانی یکسان نیست؛
*) جمهوری اسلامی در راستای سیاست یکسان سازی خود هیچگونه گوناگونی و رنگارنگی را نمی پذیرد، نه در زمینه دین، نه در زمینه زبان، و نه حتی در زمینه جنسیت، و همانگونه که پیشتر آوردم، جنسیت رسمی در جمهوری اسلامی جنسیت مردانه است و از همین رو است که زنان باید نشانه های زنانگی خود را در پشت پرده "حجاب" پنهان کنند، همانگونه که دگراندیشان و دیگرباوران نیز باید همه نشانه های باور و جهانبینی خود را پنهان کنند (5). جمهوری اسلامی بر پایه گوهر یکسانی-گرای خود که برخاسته از امّت-گرائی شیعه و باور به ولایت فقیه است، گوناگونی زبانی را تنها تا جائی می پذیرد که بکار گسترش جهانبینی حکومتی بیاید. (سخنرانی امامان جمعه و مداحان و نوحه خوانان بزبان مادریشان در همان شهرهایی که حتا یک روزنامه، یک کارت شادباش یا سوگواری را نمی توان به زبان مادری به چاپ رساند، نشانه آشکار همین سیاست است).

*) قبیله گرایان ایران ستیز زبان مادری را بن و پایه کیستی یک انسان می دانند و آگاهانه بر همه لایه های دیگر کیستی او چشم می بندند. آنان زبان مادری خود را می پرستند و آنرا برترین زبان جهان می خوانند و در کنار آن زبانهای دیگر (و بویژه زبان پارسی) را خوار می شمارند (6) و هر آنچه را که به گونه ای به سرگذشت و سرنوشت مردم بازگردد، از دریچه تنگ زبان می نگرند. اینان گوناگونی زبانی را بهانه می کنند و با دست بردن در تاریخ و کژنمائی رخدادهای آن می کوشند از دل این گوناگونی، دشمنی، و از دل دشمنی جداسری را بیرون بکشند. آنان که همیشه بر سیاست همگون سازی پهلویها و خرده می گیرند، خود نیز درست پای در همان راه می نهند و برای یکسان سازی زبانی، گویشوران هر کدام از زبانها را به جدائی از ایران و زیستن در کشوری همگون فرامی خوانند. اگر ناسیونالیستهای واپس مانده و کژاندیش در آغاز این سده سخن از "یک ملت، یک زبان" می راندند، قبیله گرایان در پایان همان سده شعار "هر زبان، یک ملت!" را سر می دهند.

*) در برابر اینان، قبیله گرایان ایران پرست جای دارند که آنان نیز از گوناگونی و ناهمگونی زبانی و فرهنگی ایران بیزارند و هستی زبانهای دیگر را تا جایی می پذیرند، که گویشوران آنان تنها در خانه بدانها سخن بگویند. آنان در بهترین حالت زبان مادری را پدیده ای می دانند که باید باری و به هر روی با آن کنار آمد، و در بدترین حالت گویشوران زبانهایی جز پارسی را فرا می خوانند که زبان مادری خود را واگذارند و بزبان "نیاگان"شان بازگردند، آنهم در کشوری چون ایران که درهم آمیختگی فرهنگی و خونی تباری آن چنان پیچیده و ژرف است که سخن گفتن از "نیاگان" بیشتر خنده برمی انگیزد، "نیاگان" من شاید که عرب، تاتار، روس، ارمنی، گرجی، یهودی و یا هندی بوده باشند، چند درسد از ایرانیان تبارنامه خود را تا هفت، شش، یا حتا پنج پُشت می شناسند؟

اینان نیز درست بمانند جمهوری اسلامی بدنبال یکسان سازی و همگون سازی جامعه ایرانند و تنها "نژاد پاک آریا" را جایگزین "دین مبین اسلام" کرده اند و در پی ساختن ایرانی هستند که شهروندان آن از یک کیستی تک لایه برخور باشند و در آن تنها یک فرهنگ، یک تاریخ و یک زبان "رسمی" باشد.

*) گرایشی که خود را "ملی-مذهبی" می نامد، هنوز میان کیستی ملی و کیستی دینی سرگردان است. راستی را این است که باور به شکوه و بزرگی ایران پیش از اسلام که در هزار سال گذشته بُنمایه ایرانگرائی بوده است، با سخن باورمندان مسلمان که اسلام را "رهائی بخش ایرانیان" می دانند، همخوانی ندارد. جنبش ملی مذهبی پیش از آنکه "ملی" باشد، "مذهبی" است و تلاش گاه و بیگاه کُنشگران آن برای پیوند دادن کیستی ملی و دینی تا کنون راه بجایی نبرده است (7). ملی مذهبی ها که اسلام را بُردار پایه ای کیستی ایرانی می دانند، هیچگاه پاسخی به این پرسش نداده اند که با دشمنی آشکارای اسلام (8) با نمادهای فرهنگ ملی همچون رقص، موسیقی، نگارگری، تندیس سازی و آوازخوانی چگونه کنار می آیند و چگونه می خواهند "امت" را که آرمانشهر یک باهمِستان اسلامی است، با "ملت" که آماج یک جنبش گیتیگرا است در کنار هم بنشانند. برخورد ملی مذهبی ها با زبان نیز از همین دست است. بنام یک مسلمان، آنان نیز عربی را زبان الله می دانند و برآنند قرآن که سخن خداوند است، باید به پیشرفته ترین زبان جهان نگاشته شده باشد. از نگر آنان پارسی زبان ماندن ایرانیان پس از گسترش اسلام رویدادی است که باری و به هرروی رخ داده است و با آن کاری نمی توان کرد، شکست ساسانیان از اعراب مسلمان برای آنان رخدادی فرخنده است که پای "رحمت و عطوفت الهی" را به سرزمین ما باز کرده است و در پی آن پدران آنان "با آغوشهای باز به استقبال مجاهدان مسلمان" رفته اند، تا آنان امروز بر مسلمان بودن خود ببالند. ملی-مذهبی ها (که برای من روشن نیست چر واژه ملی را بنام خود افزوده اند) نیز مانند همه مسلمانان دیگر قرآن را بزبان عربی می خوانند، اگرچه آنرا درنمی یابند کم نیستن کسانی از این گروه که می پندارند برای دریافتن درونمایه ژرف قرآن باید نخست چهارده دانش گوناگون را فراگرفت!).

پس ناگفته پیدا است که یک چنین گرایشی با چنین نگاه دین-آلوده ای زبان مادری و جایگاه آنرا چندان در خور گفتگو و بگومگو نمی داند و اگر نیز به آن بپردازد آیه ای از قرآن را گواه سخنان خود می گیرد که «ما شما را از مردی و زنی بیافریدیم و در تیره ها و قبیله ها نهادیم ...» و دیگر هیچ.

*) چپ کهنه اندیش که هنوز پس از گذشت نزدیک به دو دهه از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی گیج و سرگشته در پسکوچه های تنگ انترناسیونالیسم لنینی سرگردان است، با در هم آمیختن اندریافتهای گوناگونی چون ملت و قوم، سخن از "کثیرالمله" بودن ایران می راند و هنوز آماده نیست از آنچه که خود "اصل لنینی حق تعیین سرنوشت ملل" می نامد، سرسوزنی کوتاه بیاید. این گرایش هنوز به جهان از دریچه تنگ و تار انترناسیونالیسم شوروی (بویژه گونه استالینیستی آن) می نگرد و هنگام پای گذاشتن در میدان گفتمان کیستی ملی، همان واژگان خاک خورده "شوینیسم فارس" و "ملل دربند" را دوباره گویی می کند.

پس جای شگفتی نیست اگر بتوان جای پای بخشی از سرخوردگان این جنبش را در سازمانها و گروههای "هویت طلب" پی گرفت، اینان برای دور شدن از انترناسیونالیسم تندروانه ای که پیآمد های آن را نمی شناختند، پس پس رفته و از آنسوی بام در دامان ناسیونالیسم تندروانه ای فروغلطیده اند، که فرجام آنرا نیز نمی دانند.

پس امروز بیش از هر روز دیگری بر گردن چپ نواندیش، برابری خواه و نوین-گرای ایرانی است که بخشی از توان خود را نیز بر روی پرسمان زبان مادری سرمایه گذاری کند و پرچم تلاش برای رسیدن به حقوق قومی-زبانی را نیز در کنار پرچمهای دیگر برافرازد.

جمهوری اسلامی و قبیله گرایان ایران پرست "یکپارچگی ایران"، و نژادپرستان جدائی خواه "زبان مادری" نیمی از مردمان این سرزمین را به گروگان گرفته اند. باید این دو گروگان را از دست دشمنان آزادی و حقوق شهروندی رها کرد و نشان داد که گوناگونی زبانی، آموزش زبان مادری و آفرینش فرهنگی به این زبان، نه تنها در ستیز با یکپارچگی ایران نیست، که می تواند با برخورد درست، چتر فرهنگ ملی ما را تا آن سوی مرزهای کشورمان بگستراند و دادوستد فرهنگی ما با همسایگانمان را ژرفتر و شکوفانتر سازد.

دنباله دارد ...

بخشهای پیشین در تارنگار همِستَگان
http://mbamdadan.blogspot.com/

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
http://mbamdadan.blogspot.com/

-------------
1. همانگونه که در بخشهای پیشین آوردم، اگرچه اندیشه بازسازی فرهنگی ایران نزدیک به هزار و دویست سال پیش پدید آمد و دویست سال پس از آن و بروزگار فردوسی به بلندترین چکاد خود فراز آمد، اندیشه بازسازی ایران در جایگاه یک یکان سیاسی بروزگار ایلخانیان مغول بود که پا به پهنه هستی گذاشت.

2. نامهای شاهزادگان پس از اکبرشاه نیز گویای همین وابستگی است: جهانگیر، شاه جهان، دارا شُکوه، اورنگ زیب، بهادرشاه، جهاندارشاه

3. نشانه های دلبستگی شاهان گورکانی به زبان پارسی و فرهنگ ایرانی بسیار بیشتر از اینها است، من در این چند نمونه خواستم مشتی نمونه خروار آورده باشم.

4. دیوان بهار، دیباچه برگ ق.

5. در پایتخت ایران دست کم یک تا دو میلیون شهروند سُنی زندگی می کنند، که برای نیایش و برگزاری آئینهای دینی خود حتا به "یک" مسجد نیز دسترسی ندارند و آنرا به هزینه خود نیز نمی توانند بسازند. ولی اگر در دورافتاده ترین روستاهای یک استان سُنی نشین تنها چند شیعه زندگی کنند، برای آنان نه تنها مسجد به هزینه دولت ساخته می شود، که امام جمعه ای نیز (باز هم به هزینه دولت) برای آنان گسیل می گردد.

6. از انبوه نوشته های بی پایه و کودکانه ای که در اینباره نوشته می شوند، همانگونه که پیشتر نیز آوردم، یکی نیز نوشته آقای ماشاءالله رزمی است که می نویسد: «سازمان یونسکو موقعی که سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت ده ده قورقود اعلام کرد ، زبان ترکی را نیز سومین زبان با قاعده دنیا اعلام کرد که بیست و چهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسی را سی و سومین لهجه عربی معرفی نمود». این خودبرتربینیهای زبانی به گمان من پیش درآمد خودبرتربینیهای نژادی خواهند شد.

7. نوشته آقای یوسفی اشکوری در باره نوروز در "روز آن لاین" یکی از این نمونه ها است. بنگرید به:
http://www.roozonline.com/archives/2009/03/post_12076.php

8. پاسخ ملی مذهبی ها و دیگر مسلمانان این است که اسلام بخودی خود هیچ گونه دشمنی با هنرهای یاد شده ندارد و این همه برخاسته از کژاندیشی باورمندان پایورز و خُشک سر است. از دیدگاه دینشناسانه شاید که این سخن چندان بیراه نباشد. از نگرگاه تاریخی ولی بازتاب یک دین بر زندگی انسان و جامعه را نه از باورها و آئینهای آن، که از رخدادهای تاریخی می توان دریافت. برای نمونه اگرچه در هیچ جای قرآن سخنی از سنگسار نرفته است (سنگسار یک کیفر توراتی-عبرانی است)، از آنجایی که این کیفر ددمنشانه تنها در کشورهای مسلمان و بدستور رهبران اسلامی انجام می پذیرد، باید آنرا پی آمد "اسلام" و یا "مسلمان شدن" این جامعه ها دانست.