ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 23.02.2009, 0:32
آینده، چراغ راه گذشته؟!

صدرا امیرحسینی



یک زمان فرزانه‌ای گفت که تفسیر جهان کافی است، برویم سراغ تغییر آن. ظاهرا ما بر آنیم که هم چنان قسمت اول حرف او را ادامه دهیم، برای قسمت دوم – تلاش برای تغییر اوضاع - خدا بزرگ است! یک لطیفه حکمت آمیز قدیمی نیز همین درس را می‌داد: پدری متشرع یقه پسرش را گرفت که چرا نماز نمی‌خوانی؟ پاسخ داد که قرآن گفته نماز نخوانید. پدر با تعجب پرسید: چطور؟ گفت: آن آیه‌ای که می‌گوید به نماز نزدیک نشوید. پدر پرخاش کنان گفت که این آیه قسمت دوم هم دارد و این که به نماز نزدیک نشوید؛ آن هنگام که مست هستید! پسر با حق به جانبی پاسخ داد: پدرجان، بگذار من فعلا به بخش اول آیه، خوب عمل کنم تا زمان انحام بخش دوم هم برسد!

انتظار این بود که در این سالگرد انقلاب بهمن و به قولی "آغاز دهه چهل"، سی سال برای بررسی این معمای خود ساخته که: "چی شد که این طوری شد"، و پاسخ همیشگی: "من نبودم دستم بود"، کافی بوده و چراغی فراراه ادامه مسیر و تعیین وظیفه و مسئولیت مان در قبال خلق روشن گردد. ولی دریغ از از یک شمع نحیف آن هم در فضای کاملا آزاد و مملو از پرچم دار و چراغ دار در خارج کشور! چه کسی در فردای پیروزی انقلاب فکر می‌کرد که ما سی سال آینده را چراغی خواهیم کرد برای مرور و باز مرور گذشته؟ و تحلیل‌ها و جمع بندی‌هایی را که در همان ماه‌های اول در نشست‌های تشکیلاتی یا روزنامه‌ها و جزوات مان بازگو کردیم، سی سال کش خواهیم داد؟ آن هم حرف‌هایی که برای نسل امروز - که با همین انقلاب متولد شده - کهنه، نامفوم و بیگانه است. نه ما زبان آن‌ها را می‌فهمیم و نه آن‌ها زبان ما را. نوشته‌ها و وبلاگ‌های پرجوش و جاندارشان قابل مقایسه نیست با سایت‌ها و نوشتارهای تکراری ما که مثل کتاب‌های جلد چرمی قدیمی و کاغذ زرد شده پدربزرگ درسرداب نمور خانه، بوی نا می‌دهند. سرگردانی آزاردهنده مان در شطرنج سیاسی کنونی کشور به جای خود، حتی منطق حکم می‌کند که وقتی قادر به تعریف جایگاه اجتماعی و سیاسی و تعیین وظیفه روز خود نیستیم، فروتنانه بپذیریم که تحلیل مان از گذشته نیز پایه و اساس درستی نداشته است. مهره‌هایمان را از اول اشتباهی چیده ایم. در همان آغاز انقلاب کیش و مات شدیم؛ ولی سی سال است که مرتبا برای پیاده‌هایمان قلعه می‌بندیم. مهارت روز افزون در خودفریبی را به عنوان حفظ اصول تبلیغ می‌کنیم. نمی‌خواهیم بپذیریم که اغلب گزاره‌های ما از پیش و پس از انقلاب نادرست بوده، یا به میزان زیادی از واقعیت فاصله دارد. در اغلب این گزاره‌ها، آرمان‌ها و رویاهای رمانتیک و پیش فرض‌ها و شعارهای برآمده از آن، به جای واقعیت نشسته‌اند. فاکت‌های حقیقی داخلی و بین المللی، پی در پی در مذبح تئوری‌های جامد، سربریده می‌شوند. ما کم کم داریم در این رابطه روی دست تئوریسین‌ها و مبلغان وابسته به رژیم گذشته بلند می‌شویم که از کارتر یک شمر ذی‌الجوشن ساخته‌اند؛ در حالی که چندین بار قسم خورده که قصد برکناری شاه را نداشته است.

مقاله‌ها، مصاحبه‌ها و صداها، سیماها و سایت‌های این چند روزه سی سالگی انقلاب، ویترینی بود از پرتاب کردن مسئولیت به بیرون از خود و ردیف کردن هزارباره لیست مقصرهایی که با ندانم کاری‌های خود، اجازه ندادند ما و طبقه - البته سازمان یافته و گوش به فرمان ما!- سکان قدرت را به دست گیرد. پیشتاز، موتور کوچک‌اش را استارت زد اما موتور بزرگ انقلاب از جای دیگر روشن شد و دور برداشت ؛ پایگاه و نیروی طبقاتی ما نیز با شتاب و شیفتگی تمام، قاطی سایر طبقات به زیر پرچم یک آیت اله سرشناس و سازش ناپذیری رفت که با شعار قاطع "شاه باید برود" قال قضیه را یک جا کند. پناه بردن به تئوری ضعیف و نامعقول "تقلب" در بالا و "فریب خوردگی" در پایین، ناتوانی ما را در درک ویژگی‌ها و قانون مندی‌های جامعه عمدتا مذهبی ایران و عوامل درونی و محرک‌های واقعی انقلاب، توجیه نمی‌کند.

"رهبر انقلاب" در پاریس وعده دموکراسی می‌داد و از "حکومت اسلامی" چیزی نمی‌گفت؛ چه میزان وفاداری به حقیقت در این گزارش لحاظ شده است؟ هیچ فاصله نجومی میان بیان پاریس و بیان تهران وجود ندارد. چند جمله محدود و پراگماتیک از سخنان آیت اله خمینی در تبعید را مقایسه کنید با انبوه تاکیداتی که او براسلام داشت و پشت هر وعده و شعاری، پسوند اسلامی قرار می‌داد. او مقدم بر هر وعده‌ای شرط می‌کرد: "هنگامی که حکومت اسلامی در ایران ایجاد شود..."، ما و روشنفکران ما به جای هشیار شدن روی این پیش شرط‌های صادقانه، بر مبنای شیوه و سیره تاریخی مان: " انشاءاله گربه است" عمل کردیم. آیت اله هرگز و در هیچ زمانی پنهان نکرد که خواهان استقرار "حکومت اسلامی" است. مگر تعدادی از نخبگان جامعه روشنفکری و ژورنالیستی ما در کیهان و اطلاعات – اعزامی به پاریس - در مصاحبه با او در ۲۳ ژانویه ۷۹ (۴ بهمن ۵۷)، اولین سخن شان به آیت اله این نبود: "انشاء اله با پیروزی کامل موفق خواهید شد به حکومت اسلامی که خواست همه ملت ایران است، در ایران برقرار خواهد شد". (قناسی جمله مال کیهان همین تاریخ است). چرا هیچ یک از روشنفکران منتقد، این گونه اظهارات همفکران خود را مورد مواخذه قرار ندادند ؟ مگر خانم ن – الف (که جزو همین مصاحبه کننده‌ها بود) از امام نپرسید: "چون مرا به عنوان یک زن پذیرفته اید، این نشان دهنده این است که نهضت ما نهضتی مترقی است" و مگر آیت اله صادقانه به او جواب نداد: "بنده شما را نپذیرفتم. شما آمدید این جا و من نمی‌دانستم که شما می‌خواهید بیایید این جا که پذیرفتم. این هم دلیل بر این نیست که اسلام مترقی است که به مجرد این که شما به این جا آمدید، دلیل بر این است که اسلام مترقی است...شما [زنان] آزادید درکارهای صحیح...اما اگر بخواهند کارهای خلاف عفت بکنند و یا کارهای خلاف ملیت بکنند، از آن‌ها جلوگیری می‌شود". سه روز بعد در مصاحبه با رادیو مونت کارلو خیلی صریح تر راجع به پوشش زنان گفت: "ما آنان را دعوت می‌کنیم که به حجاب اسلامی روی آورند". او به صراحت برای وعده‌های خود شرط و شروط می‌گذاشت و ما فقط مچ گیر وعده‌های او شده ایم. او وقتی هم که یکی دوبار به اصرار خبرنگاران از آزاد بودن مارکسیست‌ها سخن گفت، بلافاصله افزود: "و لیکن آزادی خرابکاری را ندارند". وقتی می‌گفت احزاب آزادند، بلافاصله می‌افزود: "مگر آن که مخالف با مصالح ملت باشند". البته خبرهای ناخوشایندتر ازاین هم به ایران می‌رسید و تمام رشته‌های بافته در تشکیلات را پنبه می‌کرد. آیت اله خمینی در نجف (۴ اردیبهشت ۵۷) به لوسین ژرژ خبرنگار لوموند گفته بود: "ما حتی برای سرنگون کردن شاه با با مارکسیت‌ها همکاری نخواهیم کرد. من همواره به هواداران خود گفته ام که این کار را نکنند. ما با طرز تلقی آنها مخالفیم". و به خبرنگار فیگارو در ۲۲ مهر ۵۷ نیز در همین رابطه گفت: "ما همیشه از اتحاد با این احزاب سرباز زده ایم. ولی در واقع امروزه تمام مخالفین ایرانی تحت لوای مذهب و به نام بیان درست و صحیح اسلام سازمان یافته و تظاهر می‌کنند".

آیت اله همان موقع در پاریس به نماینده عفو بین الملل گفت و هم به خبرنگار گاردین (۱۰ آبان ۵۷) که: "ما خواهان استقرار یک جمهوری اسلامی هستیم " به لس آنجلس تایمز(۱۶ آذر ۵۷) صریح تر از این گفت که: " شکل حکومت ما جمهوری اسلامی و متکی به قانون اسلام است".

ممکن است قبول کنیم که فضای ملتهب و جوشان ایام انقلاب هوش و حواس‌ها را چنان باخود برد که دقت نکردیم حکومت "متکی به قانون اسلام" یعنی چه؟ اما برای سابقه همین منویات عیان آیت اله خمینی چه بهانه‌ای می‌توان تراشید؟ هم او بود که در آغاز دهه چهل با همین شعار اسلام خواهی با شاه در افتاد و در برابر برخی مصوباتی که اسداله علم می‌خواست به تصویب مجلس برساند (و او آن را ضد اسلامی می‌دانست)، قاطعانه ایستاد. در همان زمان در جلسات درس‌اش "حکومت اسلامی" تدریس می‌کرد. ده سال بعد هم که بخشی از "چپ"، پرچم ایدئولوژیک‌اش را برلوله سلاح آویخت، نسخه‌های اولیه دروس حکومت اسلامی و ولایت فقیه او در نجف، در بخش‌های وسیعی از ایران و میان محافل سیاسی و مذهبی چون ورق زر دست به دست می‌گشت و به تدریج به مانیفست بخش عظیمی از مذهبیون مبارز تبدیل می‌شد. همان بخش "غیرخودی" بزرگی که ما تحت عنوان خرده بورژوازی، از صفوف "خودی" – پرولتاریا – به کلی کنار نهاده بودیم! وقتی هم که از این ناحیه در آستانه قیام، سخنان وحدت شکنانه می‌شنیدیم، حیرت زدگی و خشم جانمان را می‌انباشت؛ اما چاره‌ای جز سرزیر گرفتن در برابر سیل خروشان خلق نداشتیم. گاه امیدوارانه یکدیگر را تسلی می‌دادیم که وقتی آیت اله به ایران آمد، با واقعیت‌های جامعه (البته از منظر خودمان!) مواجه شده و نظرات‌اش را تعدیل خواهد کرد. اما به عکس، آیت اله پس از مواجه شدن با استقبال تاریخی مردم، نظرات‌اش را رادیکال تر نیز کرد! مروجان تئوری تقلب و فریب که از رفراندوم تعیین نوع حکومت در ۱۲ اردیبهشت ۵۸ شوکه شدند، این را هم فراموش کردند که او در پاریس تاکید کرد بود: " ما بعد از برچیدن رژیم شاهنشاهی یک حکومت جمهوری اسلامی را به آرای عمومی می‌گذاریم" (استریت تایمز چاپ سنگاپور ۲۵ دی ۵۷). البته همه این فاکت‌ها مصداق مشت نمونه خروار است و یک داوری بی طرفانه به سادگی اثبات می‌کند که کدام طرف صریح بود و کدام طرف سرخودش شیره می‌مالید! واضعین نظریه "سرقت رهبری انقلاب در سال ۵۷" مایل نیستند به یاد بیاورند که یکی از بزرگ ترین تئوریسین‌های انقلابی چپ در تاریخ ایران – بیژن جزنی- ۷ سال قبل ( اوایل سال ۵۰) پیش بینی کرده بود: "با اين پيشينه، خميني از محبوبيت بي‌سابقه‌ای در ميان توده‌‌ها، به ويژه صاحب‌ كاران خرده بورژوا برخوردار است و با امكاناتي كه براي فعاليت نسبتا آزاد سیاسی در اختیار دارد، از شانس بی‌سابقه‌ای برای موفقیت برخوردار است".

علاوه بر این‌ها، نوعی برهان خلف هم به این داوری کمک می‌کند: به راستی اگر آیت اله خمینی در پاریس آن چند جمله پراگماتیک را بر زبان نمی‌راند، در رفراندوم اردیبهشت ۵۸ چند در صد از ۹۸ در صد آرای مردم به "جمهوری اسلامی" کم می‌شد؟ از نظرمن: هیچ. گوش رای دهندگان اصلا به این حرف‌ها نبود.

مکرر شنیده شد که اگر روشنفکران وسیاسیون ما پشت بختیار (آخرین گزینه شاه برای نجات سلطنت) می‌ایستادند، اوضاع به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. این آرزو نیز بر هیچ پایه و مبنای حقیقی استوار نیست. به همان میزان که سردرگمی و اشتباهات پی درپی شاه در سال پایانی سلطنت‌اش (از جمله فرستادن نخست وزیران پخمه و بی لیاقت به صحنه) به سخره گرفته می‌شود، نیاید کشیدن آخرین تیر او از ترکش استیصال، مورد تحسین قرار گیرد. حق این است گفته شود که همه این گزینه‌ها غلط، بی موقع و بی فایده بوده، و به خصوص آخرین‌اش، مکمل کلام ملوکانه: "پیام انقلاب شما را گرفتم"، تیر خلاص را به سلطنت‌اش شلیک کرد. چون که دیگر سیل بنیان کن جاری شده بود و حتی اگر تمامی دوستان طراز اول بختیار در جبهه ملی هم دورش را می‌گرفتند، در امواج سهمگین آن غرق می‌شدند. کما این که آن دسته هم که دست بیعت با آقای خمینی دادند، از نمد انقلاب، کلاهی نصیب شان نشد. این انقلاب به آن‌ها نیز تعلق نداشت. کسانی که تحلیل‌ها شان را به طور انتزاعی بر پایه موجه بودن و ریسک پذیری یک عضو طراز دوم جبهه ملی بنا می‌کنند، از درک و شناخت قانون مندی‌های سیل اقیانوس واری که راه افتاده بود عاجزند. بختیار چون پرکاهی بریال‌های بلند این موج قرار گرفته بود. فقط ۳۷ روز! وانگهی، وزن و حضور این روشنفکران و سیاسیون – در مقایسه با توده میلیونی که گوش‌اش به فرمان رهبر دینی و سیاسی کاریزماتیک‌اش بود – از چه وزنی برخوردار بود که بختیار را در برابر این طوفان سرپا نگاه دارد؟ گواهی صریح یکی از فعال ترین روشنفکران هم آن روز و هم امروز (دکتر اسماعیل نوری علاء) باید به مثابه سندی گویا چشم ما را به معنی انقلاب باز کرده باشد. او می‌گوید چند ماه قبل از قیام بهمن ۵۷ در کنار زنده یاد احمد شاملو در لندن، مقالاتی منتشر کرده و شرط و شروطی هشدار آمیز برای وعده‌های آیت اله خمینی در پاریس برای روشن کردن افکار عمومی منتشر کرده است (آذر ماه ۵۷) ؛ اما: "بلافاصله، هم بر من و هم بر او [شاملو] روشن شد که برای این سخنان حتی در خارج کشور و محدوده لندن و پاریس هم هیچ گوش شنوایی نیست؛ پس من هم ادامه ندادم و پس نشستم". (خبرنامه گویا). طبعا، اشکال در گوش‌ها نبود؛ غرش سهمگین انقلاب هوش و گوش را از همگان ربوده بود. این، البته قانون یک انقلاب بزرگ مردمی است.

ادیبی اهل سیاست این روزها در صدای آمریکا می‌گفت: انقلاب را ده شب شعر کانون نویسندگان در انستیتو گوته تهران رقم زد....یک حقوق دان قدیمی می‌گفت: اگر شاه از انتخابات دموکراتیک کانون وکلا – "که با استقبال گسترده مردم مواجه شد" – درس می‌گرفت، چه‌ها که نمی‌شد؟ (لابد سقوط نمی‌کرد!) و طاماتی از این دست. بخش سیاسی و روشنفکری ما در اوج تحزب و اقتدارش نتوانست مصدق را از یک کودتای فکسنی نجات دهد، چگونه می‌توانست پس از ۲۵ سال خروج اجباری از صحنه و تقلیل یافتگی، بی تشکیلات و بدون کم ترین آمادگی، پشتوانه و چوب زیر بغل بختیار شود؟ توده‌های میلیونی در مقطع ۵۷ اصلا چه شناخت و قرابتی با کانون وکلا داشتند که تازه در جریان انتخابات دموکراتیک داخلی آن هم قرار گرفته و از آن استقبال گسترده نیز به عمل آوره باشند؟ خیلی کمتر از آن، اصلا چه می‌دانستند کانون نویسندگان و انستیو گوته چه رنگی است؟ هر چند که یاد آن ده شب زیبا در خاطره تاریخ روشنفکری ما ماندگار خواهد شد.

اگر در شاه متکبر، عقلانیتی برای یک گزینش استراتژیک وجود می‌داشت، درهمان سال ۵۲ که به خاطر ۴ برابر شدن قیمت نفت، در اوج اقتدار قرار گرفت، از موضع قدرت، بختیار یا بختیارگونه‌ای را برای توسعه سیاسی سر کار می‌آورد و نه "رستاخیز" را. وانگهی، در یک فرض محال، بپذیریم که بختیار کارش می‌گرفت و موفق می‌شد مردم را از خیابان‌ها به خانه‌هایشان باز گرداند و گیریم به مرور قدرتی می‌یافت؛ حتی به اندازه مصدق. خوب است که همه می‌دانند شاه با مصدق بزرگ چه کرد؟ از روی همان می‌توان خواند که اگر به مدد بختیار، اوضاع آرام می‌شد و شاه دوباره بر کرسی قدرت تکیه می‌زد، با خود بختیار و آزادی خواهان و مردم قیام کننده چه می‌کرد؟ کودتای ۲۸ مرداد یک برادر خلف دیگری نیز می‌یافت بی بروبرگرد. مگر تنها گله مندی سلطنت طلبان از اعلیحضرت شان این نیست که چرا در ماه‌های آخر، فرمان سرکوبی تمام عیار را صادر نفرمود؟ و مگر این روزها برخی روشنفکران و ژورنالیست‌های استحاله شده به راست، ژنرال‌های شاهنشاهی را که دست شان تا مرفق به خون مردم و شکنجه انقلابیون آغشته بود، را اسطورهای شجاعت و وطن پرستی جلوه نمی‌دهند!

همه این آدرس عوضی دادن‌ها برای این است که ما هرگز نخواستیم ماهیت ملی، دینی، فرهنگی، ناوابسته گی و فرا طبقاتی بودن این انقلاب، موتور محرکه و هدایت کننده آن را- همان طور که هست - درک کنیم. دگم کردن تئوری‌های وارداتی و نشناختن ظرفیت‌های ملی، فرهنگی و دینی جامعه ما، راه بند ذهن و فکر خود ما شده است. همین خلاء اندیشه و فکر سیاسی واقع گرا و فقدان شناخت عینی از جامعه است که ما را به مدت سی سال از فعل و انفعالات سیاسی و اجتماعی در جامعه برکنار نگاه داشته و تنزه طلبی کم سابقه‌ای را به ما تحمیل کرده است.

آن دسته که دست بردن به سلاح در زمان شاه را نقد می‌کنند و معتقد به دادن فرصت‌های مساعد به آن حکومت برای توسعه سیاسی شده‌اند، معلوم نیست به چه دلیل، برای پیوستن به روند توسعه سیاسی در حکومت کنونی، آچمز مانده اند؟ دسته دیگری که سلاح کشیدن را همواره تقدیس کرده‌اند، از توضیح آن عاجزند که چرا در این سی ساله، حتی یک حرکت کوچک مسلحانه انقلابی و جدید در داخل کشور علیه حکومت شکل نگرفته است؟ آن‌ها که بی اعتنایی جامعه به نسخه‌های قهرآمیز را به وجود اختناق توجیه می‌کنند، شناختی از گرایش نسل امروزی به عقلانیت و مدنیت ندارند. مخاطب این نوشته اما، آن گروه نسبتا گسترده از چپ خردورزی است که از طلا گشتن پشیمان گشته و مس سوسیال دموکراسی را برای جامعه امروز تجویز می‌کند. اما هم چنان در رودربایستی و نگرانی از ناسزاهای سیاسی طلاهای بدلی، و نیز تتمه تنزه طلبی‌های مزمن اش، از ارائه برنامه عملی ناتوان است. قادر نیست بر آرمان خواهی و رادیکالیزم نخ نما شده‌ای که سی سال است در تبعید، ذهنیت چپ را به گروگان گرفته، مقابله نماید و پا به میدان عمل و مسئولیت پذیری بگذارد. چپ آرمانی برای آماده شدن طبقه مورد نیازش قید عمرنوح را هم زده است؛ تایتانیک انقلاب پرولتری و همزادش براندازی قهرآمیز، ممکن است خیلی مجلل جلوه کند، اما ته دریا نشسته و به تاریخ پیوسته است. اجازه دهیم که اقلا فرزندانمان، از آن پیاده شده و با قایق‌ها و مرکوب‌های بومی، به میان مردم شان بروند.

هوراکشی برای انتخابات اخیر آمریکا و نقش وتاثیر دخالت مردم در تغییر آرایش قدرت در کاخ سفید کافی است؛ انتخاباتی مهم تر از آن در میهن خودمان در پیش است. اگر نمی‌خواهیم مسیح وار "کار قیصر را به قیصر" واگذاریم؛ صریح و شفاف به مردم اعلام کنیم که برنامه مان چیست؟ هیچ درجه از مخالفت با حکومت، ما را از کشف و اجرای وظایف مرحله‌ای مان در قبال سرنوشت ساز ترین تحولات سیاسی و اجتماعی کشور مبرا نمی‌کند. باید اعتیاد به کناره گیری سیاسی را ترک کرد. ما به همان میزان که دهه اول انقلاب را در سردرگمی، بلاتکلیفی و گریز از مرکز به سربردیم، بر دهه رفورم نسبی (با این دستآویز که پروژه‌ای حکومتی است!) چشم فروبستیم؛ بدون این که برای معمای شراکت شگفت انگیز جوانان و زنان در خلق آن پاسخی قانع کننده یافته باشیم و برای حرکت درون جوش پایینی‌ها به موازات مانور بالایی‌ها اصالتی قایل شویم. به کناره گیری در دهه سوم هم ادامه دادیم که حکومت برای آب بندی کردن دهه قبل و بستن درز و دورزهای ریسک آمیز آن، دولت کنونی را برسرکار آورد. و هم اکنون نیز که مسیر دهه بعد دارد علامت گذاری می‌شود، دست در جیب، بر و بر، به اوضاع نگاه می‌کنیم. از ترس فروپاشی برخی اتحاد‌های نیم بند، از به روز کردن خودمان عاجزیم و کم مانده اعلام مواضع مشترکمان به موضوعاتی از قبیل کاهش لایه اوزون، خطر انقراض پاندای چین و ببر سفید بنگال تقلیل یابد! غافل از آن که عواقب ادامه این کمای سیاسی در پیشگاه تاریخ، بد تر از ریسک کردن روی نام و سابقه و مسئولیت پذیری در زیر سقف دغدغه‌های سیاسی - امنیتی و خطوط قرمز حاکمیت است. بین خودمان گاه حرفی شبیه به این از قول استالین گفته می‌شد: زمانی که فضای سیاسی مه آلود است، کمی به چپ زدن، موضعی انقلابی است. وقت آن رسیده که برای این آیه مقدس نیز ناسخ و منسوخی نازل کنیم! یک کپی از کارت قدیمی تحریم انتخابات در جیب هر کدام مان آماده است؛ ولی خوب است برای یک بار هم که شده آن را از موضعی انفعالی در دقیقه نود بیرون نکشیم و اگر کشیدیم، توضیحی منطقی، شفاف و قانع کننده ضمیه‌اش کنیم تا نسل امروز با لبخندی شیطنت آمیز آن را به حساب پیرشده‌گی و با مزه شدن ما نگذارد! البته این حرف‌ها به مذاق کسانی خوش نخواهد آمد که از حالا منتظر نشسته‌اند که انتخابات تمام شود تا با چند مقاله تند و آب دار و دنباله دار در نقد آن، نام و سایت و سازمان‌شان را به روز کنند و با قطع نوار سه رنگ، پروژه دهه چهارم "تفسیر جهان" را افتتاح نمایند!