ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 16.12.2008, 3:22
اتهام جاسوس بودن بهائی

نادر سعیدی
استاد جامعه شناسی دانشگاه کارلتون، مینه سوتا‏

قسمت اول: ترفند «دیگرپردازی»

در باقی این مقاله بطور مختصر به بررسی اتهام سیاسی و جاسوس بودن آئین بهائی می پردازم. ‏

پاره ای رسانه های عمومی ایران که کاملا با فشار مرتجعان به رسانه های خصوصی یعنی ‏مروجان دروغهایی که به نفع اقلیتی واپس گرا می باشد تبدیل شده اند هر روز وسواس خاصی ‏دارند که به بهائیان توهین نمایند و آنها را جاسوس بخوانند و هر روز آنان را به اتهامی جدید که ‏در تخیل تنگ نظرشان پرداخته می شود متهم نمایند. تازگی هم مرتجعان ترفند نوینی ساخته اند ‏یعنی بجای اینکه گناه آنان را محاربه با خدا معرفی نمایند انان را به جرم "اقدام علیه امنیت ملی" ‏متهم می سازند. در واقع اندیشیدن در مغز همه سنت پرستان به معنای اقدام علیه امنیت ملی است. ‏اما چون بیان این حقیقت ماهیت انسان ستیز آنها را آشکار می کند به صورتی دلبخواهی دست به ‏جعل اتهامات خیالی می پردازند شاید که با بسیج ساختن تعصبات خود آگاه و ناخودآگاه بیسوادان ‏علیه بهائیان افکار مردم را از واقعیتهای دردناک جامعه فعلی ایران منحرف نمایند. اما دروغ ‏بودن این اتهامات را می توان با اندکی اندیشیدن ادراک کرد. در اینجا به چند دلیل بسیار آشکار ‏اشاره می کنم.‏

اول: اگر بهائیان جاسوس بودند مانند همه جاسوسان دنیا دست به تقیه می زدند.‏

بهائیان در ایران یک گروه نژادی یا زبانی با خصوصیتهای قابل شناخت نیستند. به همین دلیل ‏مگر آنکه خود را معرفی نمایند از ظاهرشان هرگز نمی شود آنها را بازشناسی کرد. به عبارت ‏دیگر اگر بهائیان جاسوس امریکا یا انگلیس یا روسیه یا اسرائیل یا عربستان یا چین و یا برزیل ‏می بودند به راحتی می توانستند در تمام ارگانهای سیاسی و امنیتی ایران نفوذ کنند تا بتوانند برای ‏ان کشورها جاسوسی نمایند. آشکار است که اگر بهائیان ساخته سیاستهای توطئه پرداز خارجی ‏می بودند از اول تعالیم ایشان بر ضرورت پنهان کردن عقیده دینیشان تاکید می داشت و از اول ‏گروهی سرّی می بودند که نه تنها دیگران از بهائی بودنشان خبر نمی داشتند بلکه دیگر بهائیان ‏هم از دین همکیشان جاسوس خود بی خبر می بودند. این مطلب کار سختی نمی بود زیرا که ‏فرهنگ تقیه ویژگی شاخص شیعه بوده و می باشد و در نتیجه زمینه فرهنگی ان هم آماده بود. ‏مرتجعان به بهائیان اتهام می زنند که شما علیه امنیت ملی اقدام می کنید و جاسوس صهیونیسم و ‏دیگر کشورها هستید اما هر بهائی را با هر اتهامی به مجرد اینکه بگوید من بهائی نیستم از هر ‏گونه اتهامی معاف کرده و دیگر آنها را نه تنها جاسوس ندانسته بلکه وطن دوست و ایران دوست ‏و ضد صهیونیست می شمارند! در واقع دشوار است که چیزی مضحک تر از این شرایط بتوان ‏تصور نمود. اگر بهائیان ساخته توطئه خارجی بودند و اگر هدف و وظیفه شان جاسوسی بود باید ‏درست عکس این دو واقعیت وجود می داشت. یعنی اول آنکه بهائیان هرگز خودرا داوطلبانه ‏معرفی ننمایند بالعکس کیش و اندیشه خویش را رسما پنهان و انکار نمایند تا بتوانند ازادانه در ‏همه جا رخنه کنند و جاسوسی نمایند و دوم آنکه رژیم اسلامی هرگز نباید رسما تبری بهائی را از ‏آئین بهائی بعنوان دلیل جاسوس نبودن بگیرد وبه بهائیان محکوم به مرگ این امکان را بدهد که ‏تبری کنند و ازاد شوند. این واقعیت دردناک مانند آفتاب دروغبافی مرتجعان را روشن می کند و ‏نشان می دهد که مشکل آنها با بهائیان مسئله جاسوسی نیست بلکه صرف اعتقاد دینی آنهاست. این ‏شهامت بهائی به اینکه خود را با وجود چنین خشونتی بهائی بنامد و از حق انسان بودن خود دفاع ‏کند است که اقدام علیه امنیت ملی قلمداد می شود. گویا در کد زبانی مرتجعان انسانیت و صداقت و ‏زندگی بدون خشونت معنای نوینی یعنی جاسوس بودن یافته است. ‏

نتیجه منطقی این واقعیت بدیهی این است که اگر یک بهائی جاسوسی هم بتواند وجود داشته باشد ‏لازم است آن شخص بهیچوجه خود را بهائی معرفی نکند و همه جا شهادتین گوید و ریش گذارد و ‏در لباس طلبه و روحانیت ظاهر شود تا بتواند واقعا جاسوسی کند. در نتیجه دستگاههای امنیتی ‏اگر در فکر امنیت ایران هستند باید ان کسانی را از حقوق شهروندی و آزادی محروم نمایند که به ‏بهائیان فحاشی می کنند ودر انتساب به اسلام و هواداری رژیم سر و دست می شکنند تا بالاترین ‏شغلها و نفوذ و امکانات را پیداکنند. چون اگر کسی بخواهد جاسوس موفقی باشد در جامعه کنونی ‏ایران دشمنی با بهائیان بهترین و کارامدترین راه است. سیاست مرتجعان درست عکس ادعای انان ‏است: انانی را که خود را بهائی معرفی می کنند و حاضرند شغل و مال و آزادی و جان خود را ‏بدهند و تبری نکنند از همه حقوق محروم می کنند و انان را به خاطر اینکه خود را بهائی می ‏خوانند جاسوس می شمارند و حتی اجازه ورود به دانشگاه را به جوانان بهائی نمی دهند ولی اگر ‏آنها در برگه ثبت نام بهائی بودن را خط بزنند و بجایش مسلمان بنویسند بلافاصله اجازه ورود به ‏دانشگاه می یابند. ‏

خلاصه اگر آئین بهائی توطئه ای سیاسی برای جاسوسی به نفع خارجیان بود در ان صورت باید ‏بهاءالله و عبدالبها و شوقی افندی و بیت العدل بهائی همواره به بهائیان تاکید می کردند که وظیفه ‏دینیشان این است که مانند شیعیان دست به تقیه بزنند و برملا ساختن اعتقاد خود را گناهی بزرگ ‏معرفی می کردند و از هر گونه تهیه امار کتبی برای معرفی بهائیان جلوگیری می کردند و برای ‏گمنام ماندن خود از تشکیل جلسات بزرگ ممانعت می کردند و وقتی ماموران سرشماری ایران به ‏خانه بهائیان می امدند به بهائیان دستور می دادند که خود را شیعه معرفی کنند نه آنکه همگان ‏رسما اصرار بر بهائی بودن کنند تا آنکه سران سنت پرست مجبور شوند که برای پوشش حقیقت ‏اصرار کنند که ستون بهائی را در این مورد حذف کنند در حالیکه همان مرتجعان در مورد ‏تقاضای شغل و کسب اصرار بر وجود ستون مذهب داشته و دارند تا بهائیان را از هر حقی ‏محروم کنند.‏

دوم. جهان بینی و تعالیم بهائی بجای عقب افتادگی ایران به پیشرفت ایران می انجامد.‏

یک عامل واضح دیگر که بگونه ای آشکار سخافت اتهامات مرتجعان را نشان می دهد این است ‏که همه تعالیم بهائی به رهایی و تجدد راستین و رشد و تکامل ایران می انجامد. اگر آئین بهائی ‏ساخته توطئه خارجی برای جلوگیری از پیشرفت ایران باشد در ان صورت باید تعالیمش همگی ‏به عقب افتادگی و سنت پرستی ایران کمک کند. حال آنکه حقیقت عکس این امر است. یعنی این ‏آرمان ارتجاع گرایان است که هم در فکر و هم در عمل به عقب افتادگی و استبداد سیاسی و ‏مذهبی که جذام پیشرفت اجتماعی است منجر شده و می شود. در واقع یکی از اهداف این همه ‏دروغ بافی و اتهام نسبت به بهائیان انست که حقیقت فرهنگی و تاریخی دو قرن اخیر را وارونه ‏جلوه نمایند تا کسی رغبتی به مطالعه آرمان ایرانی بهائی نکند. بدین ترتیب که عمّال فرهنگ ‏جهالت و سنت پرستی و تحجر فکری را که در واقع زیربنای ضعف ایران و تحکم نیروهای ‏استعماری بوده است بعنوان عوامل بیداری فرهنگی و ترقّی ملّی و مبارزان استعمار معرفی نمایند ‏و بالعکس باب و بهاءالله را که شکوهمندترین نوآوری فرهنگی و روحانی را برای ایران به ‏ارمغان آورده و برای اوّلین بار اندیشهء عدالت اجتماعی، تساوی حقوق زن و مرد، اصل ‏دمکراسی سیاسی، نفی ناشکیبائی مذهبی، تحریم نظام برده داری، الغاء حکم نجاست مذاهب ‏دیگر، الغاء هرگونه تبعیض حقوقی نسبت به غیر مؤمنان (از جزیه گرفته تا توهین بر مقدساتشان ‏تا ممنوعیت ایشان از حقّ آزادی سخن و عقیده تا حکم قتل افراد بخاطر جهاد یا ارتداد و غیره) را ‏به ایران ارائه نمودند مورد توهین و افتراء قرار داده و آنها را بعنوان حامیان استعمار و عقب ‏افتادگی ایران قلمداد نمایند. وقتی آدمی به گفتمان واژگون بهائی ستیزان گوش می دهد در واقع باید ‏به این نتیجه برسد که تکیه بر آزادی عقیده و دین و دمکراسی واصل تساوی حقوق همگان و ‏عدالت اجتماعی و تساوی حقوق زن و مرد و نفی آزار و تبعیض بر غیر مسلمانان و غیر شیعیان ‏عامل اصلی عقب افتادگی ایران و حمایت از استعمار است و بالعکس باید که متقاعد شود که سنّت ‏پرستی، تشویق فرهنگ نفرت نسبت به اقلیتهای مذهبی، زن ستیزی و مرد سالاری، زیر پا ‏گذاردن اصل آزادی سخن و عقیده در جامعه و نفی دمکراسی سیاسی راه تکامل و ترقّی و مبارزه ‏با استعمار است و اوج تکامل فرهنگی هم در فرهنگ مربوط به آداب نجاست و طهارت و دخالت ‏در جزئیات زندگی شخصی افراد از جمله آداب مستراح رفتن و جماع و غیره متبلور میگردد. ‏چنین واژگونی حقیقت تاریخی از غریب ترین مسخهای فرهنگی تاریخ بشرست.‏

یکی از علل اصلی عقب‌افتادگی ایران و دیگر کشورهای خاور میانه در دنیای جدید، ‏فرهنگ طرد و تکفیر مذهبی بود که توسّط زمامداران مذهبی بر عامّهٴ مردم تحمیل می‌گردید. بر ‏اساس این فرهنگ معاشرت با اروپائیان و دیگر اقوام و ادیان مطرود گشته و نجاست و گمراهی و ‏ضلالت آنها مورد تأکید قرار می‌گرفت. فرهنگ تکفیر بر آن بود که مسیحیان و یهودیان چنان ‏پست و پلیدند که حتّی کتابهای دینی خود را عمداً تحریف کرده‌اند و لذا فرهنگ آنان فرهنگی فاسد ‏و گمراه است در نتیجه مردم خاور میانه علاقه‌ای به مطالعهٴ فرهنگ اروپائی نداشتند و از اتفاقات ‏اروپا اساساً بی‌خبر بودند. بالعکس سران مذهبی این جوامع خود را دارای فرهنگ برتر دانسته و ‏با تأکید بر ایستاگرائی مذهبی، سنّت‌گرائی فرهنگی و تقلید از علماء روحیّهٴ تحقیق علمی و تکامل ‏فرهنگی و خلا‌ّقیّت فردی و توسعهٴ اقتصادی را سرکوب نمودند. اگر چه در قرن‌های شکوفائی ‏اسلام کشورهای اسلامی نیروی چیره بر نیروهای اروپائی بوده و بسیاری از مناطق اروپا تحت ‏کنترل و تسخیر نظامی ارتش‌های اسلامی قرار داشت امّا اروپائیان با رویکرد به فرهنگ تحقیق ‏علمی و آزادی مذهبی بتدریج در جهت علمی، اقتصادی، اجتماعی و در نتیجه نظامی و سیاسی ‏نیز پیشرفت حیرت‌انگیزی نموده و بزودی حکومت‌های اسلامی فائق بر قسمت‌های گوناگون ‏اروپا را شکست داده و بتدریج بسیاری از مناطق اسلامی را تحت تصرّف و نفوذ خود قرار دادند.

اگر چه عقب‌افتادگی کشورهای خاورمیانه توسّط سیاست‌های استعماری اروپائی تشدید و تحکیم ‏گردید امّا عوامل درونی فرهنگی این ممالک هم از علل عمدهٴ این عقب‌افتادگی بوده و می‌باشد. ‏فقدان آزادی دین و وجدان، تعرّض به عقائد و آزار مردم، و نابرابری و تبعیض حقوقی افراد و ‏گروه‌ها بر اساس اعتقادات ایشان یکی از مهمترین موانع رشد علم و صنعت و از
اساسی‌ترین ‏هادمان روحیّهٴ تحقیق و تتبّع و خلا‌ّقیّت اقتصادی و فرهنگی است. بهمین علّت است که بهاءالله در ‏الواح گوناگون خود از جمله لوح سلطان خطاب به ناصرالدّین شاه بر ضرورت آزادی عقیده و ‏دین در ایران تأکید نمود و عبدالبهاء نیز در آثار گوناگون خود از جمله مقالهٴ شخصی سیّاح تحقّق ‏آزادی وجدان را شرطی اساسی برای عدالت اجتماعی و تکامل و تجدّد و توسعهٴ اقتصادی و ‏فرهنگی معیّن کرد.‏ ‏ جای تأسّف است که این آرمان آزادی و برابری و دمکراسی از ابتدا خود ‏مهمترین آماج تعرّض فکری و ناشکیبائی مذهبی و تبعیض و ظلم حقوقی و توهین و افتراء و ‏خشونت فرهنگی قرار گرفت. بی جهت نیست که هر جامعه‌شناس تیزهوش و منصفی بخوبی از ‏این نکته آگاه است که شاخص راستین گسترش و رسوخ اندیشهٴ دمکراسی و شکیبائی دینی و ‏فرهنگی در ایران درجهٴ کوشش ایرانیان در جهت حمایت از آزادی مذهبی و حقوقی هموطنان ‏بهائی خویش است.‏

مهمترین تعلیم بهائی یعنی اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی نفی کامل نه تنها استعمار بلکه ‏طرد علل زیر بنایی استعمار است. بهاءالله به روسای سیاسی دنیا ازجمله روسای استعمارگر نامه ‏نوشت و همه آنها را به عدالت و دمکراسی و خلع سلاح عمومی و جایگزین ساختن نظامهای ‏دمکراتیک بین المللی بعنوان مبنای تصمیم گیری در سیاست بین الملل بجای فرهنگ شقاوت و ‏نظامی گرا و جنگجو و متجاوز دعوت نمود. اگر بهاءالله جاسوس می بود باید تعالیمش توجیه ‏استعمار می بود و نه نفی کامل ان. حتی اصل لغو جهاد در آئین بهائی نیز نفی کامل هر نوع ‏استعمار و استثمار می باشد. لغو جهاد در امر بهائی به این معنی است که هیچ مذهب و کشور و ‏فرهنگی حق ندارد که با توسل به زور و خشونت خود را بر مردم و فرهنگهای دیگر تحمیل کند، ‏به کشورشان حمله کند، مملکت آنها را تصرف نماید و از آنان مالیات اضافی و باج و خراج ‏بگیرد. بدین جهت است که اصل لغو جهاد نه تنها نفی کامل استعمار غرب مدرن است بلکه بعلاوه ‏نسخ حکم حمله به کشورهای غیر مسلمان، تحمیل جزیه و خراج بر کفار و اهل کتاب، به برده ‏کشیدن کودکان و زنان بیگناه و تبعیض حقوقی میان مؤمن و غیر مؤمن است. تفاوت اندیشه بهائی ‏با نظر مرتجعان انسان ستیز در این است که بهائی با استعمار به هر شکلی مخالف است در ‏حالیکه مرتجع فقط با آن نوع استعماری مخالف است که در آن خود استعمارگر نباشد والا هیچ ‏اعتراضی به تسخیر و استعمار و برده نمودن دیگران توسط خودش به اسم دین و وظیفه دینی ‏ندارد. اینکه کسی شعار ضد انگلیسی بدهد که او را مترقی و پیشرو نمی سازد. هیتلر و همه ‏نازیان دشمن خونی انگلیس و امریکا و یهودیان بودند ولی بجای سربلندی المان و دفاع از حقوق ‏انسانی مایه نکبت و ذلت و خجلت المان شدند. اعتراض آنها به استعمار انگلیس نه بخاطر دفاع ‏انان از انسانیت بود بلکه بالعکس بخاطر ارتجاعی بودن و ضد حقوق بشر بودنشان بود که با ان ‏مخالفت می کردند. آئین بهائی نفی استعمار و نژادپرستی و انسان زدایی بطور کلی است و همین ‏است که سنت پرستان را چنین به هراس می اندازد زیرا آرمان بهائی اعلان ورشکستگی فرهنگ ‏انسان زدا می باشد.‏

سوم: اتهام جاسوس بودن نه بر مبنای هیچ فعالیت بهائیان بلکه صرفا مبتنی بر تخیل و فن ‏تحریف است. ‏

اگر آئین بهائی ساخته سیاستهای خارجی می بود و پیامبر بهائی و پیروانش جاسوس می بودند در ‏ان صورت در این مدت صد و هفتادسال یک دشمن بهائی می توانست با مدرک و دلیلی عینی ‏جاسوس بودن بهائیان را بر اساس اعمال جاسوسی آنها مشخص نماید. اما عجیب است که با آنکه ‏همه چیز بهائیان را زیر ذره بین قرار داده و می دهند نتوانستند یک مدرک پیدا و ارائه کنند. ‏بالعکس روش این افراد این است که یا بدون هیچ مدرکی افترا بزنند و آشکارا دروغ بگویند یا ‏آنکه هزاران نوشته های بهائی را بدست متخصصان استخدامی و قلم به مزد زیرو رو کنند تا چند ‏جمله پیدا کنند که بتوانند انرا سوء تعبیر نموده و اتهام ارتباط خارجی به بهائیان بزنند. اساسا از ‏آنجا که اتهامات وارد بر بهائیان یا دروغ محض است و یا آنکه صرفا استنباطی مبنی بر تعبیر ‏متون است و نه هیچگونه فعالیت بخصوص آشکار می شود که همه این اتهامات حاصل بغض ‏مرتجعان نسبت به نهضتهای مترقی و انسانی است. با آنکه سنت پرستان از دیر زمان در میان ‏بهائیان جاسوس داشته و دارند و از همه فعالیتهای بهائی باخبرند وهرگز فعالیتی که جنبه سیاسی و ‏جاسوسی و توطئه داشته باشد در میان بهائیان ندیده اند ولی باز حرفهای خود را علیرغم همه ‏واقعیتها تکرار می کنند. بعنوان مثال بهائی ستیزان مکررا می گویند که بهائیان مامور و جاسوس ‏روسیه تزاری بوده اند. حال آنکه هر واقعیت تاریخی نشان می دهد که نمی تواند چنین باشد. از ‏این بگذریم که مرتجعان کتابی ساختگی با نام یادداشتهای سفیر روسیه در ایران جعل نمودند و ان ‏را چاپ کردند و در آن هزاران فحاشی و بی ادبی روا داشتند. خوشبختانه این جعل مضحک ‏بقدری ابلهانه صورت گرفت که همه محققان غیر بهائی ایرانی که حتی علیه بهائیان هم ردیه ‏نوشته اند با دلایل گوناگون ساختگی بودن این نوشته مجعول را ثابت نمودند. خود اینکه مرتجعان ‏باید برای اثبات اتهام خودشان دست به اینگونه جعل و دروغ بزنند بخوبی نشانی می دهد که همه ‏این اتهامات جز تخیلات مشتی بشر ستیز نیست که از هیچ کاری برای رسیدن به منافع خود ‏فروگذار نیستند. اما دلیل دیگری که قاطعانه دروغ بودن این اتهامات را آشکار می کند این است ‏که با انقلاب کمونیستی در روسیه و انقراض رژیم تزاری قدرت در دست کسانی افتاد که بخاطر ‏انکه دین را بطور کلی امری ارتجاعی می دیدند با بهائیان دشمنی داشتند و هر چه که می توانستند ‏برای سرکوب و بی اعتبار ساختن بهائیان انجام دادند. بدیهی است که اگر بهاءالله مامور و ‏جاسوس روسی بود این مطلب در توده ای از پرونده های امنیتی رژیم تزاری پیدا می شد و رژیم ‏ضد تزاری و ضد بهائی آنها را بر ملا می ساخت تا علاوه بر افکندن بهائیان به زندان در بحث ‏تاریخی هم آنها را بی اعتبار سازند و البته چنین نشد چرا که چنان نبود. پس آشکار است که این ‏اتهام جز فریبی برای مسخ حقیقت بیش نیست.‏

چهارم: اگر اتهام جاسوسی درست بود این همه تناقض در این اتهامات نمی بود.‏

وقتی به اتهامات مرتجعان علیه آئین بهائی توجه می کنیم می بینیم که محتوای این تاریخ پردازیها ‏همگی با یکدیگر در تناقض هستند. این تناقضها ان چنان فاحش است که در واقع تمامی این ‏اتهامات تنها در یک نکته مشترکند و ان تعریف بهائی به جاسوس بودن است اما محتوای این ادعا ‏یعنی اینکه جاسوس کجا هستند و کی جاسوس شدند همه با هم در تناقض است. برای کسی که ‏خِرد و اندیشه دارد این واقعیت ثابت میکند که این نوع جمله ها فاقد محتوای عینی و مفهومی است ‏بلکه صرفا جمله هایی است که تنها خصلت احساسی دارد و تنها در مورد شخص اتهام زننده و ‏احساسات و خواسته های او به ما خبری می دهد ولی در مورد واقعیت خارجی هیچ اطلاعی نمی ‏دهد. بعنوان مثال وقتی می گوییم "درجه حرارت در زمستان پائین می رود" جمله ای را بر زبان ‏می اوریم که دارای محتوای عینی است و دارد چیزی در باره زمستان به ما می گوید. اما وقتی ‏می گوییم من از زمستان نفرت دارم این جمله فقط جمله ای احساسی است و دارد احساسات گوینده ‏را توصیف می کند بی آنکه در مورد زمستان اطلاعی عینی بما بدهد. اتهامات علیه بهائیان که ‏انان را جاسوس می خواند منطقا جز جملات احساسی نیست و تنها دارد خصوصیات گوینده و ‏اینکه به آئین بهائی دشمنی دارد را بازگو می کند بی آنکه در مورد بهائیان واقعیتی را گفته باشد. ‏دلیل این مطلب این است که محتوای این جملات و اتهامات همگی نفی کننده یکدیگرند و تنها ‏چیزی که باقی می ماند این است که همه آنها بیانگر این خواسته گویندگان است که می خواهند که ‏بهائیان را بد جلوه دهند. اجازه بدهید به چند نمونه اشاره کنم: ‏

یکی از نویسندگان ایرانی بنام دیوید یزدان چندی پیش در نشریه‏ ‏Persian Heritage‏ مقاله‏ای ‏نوشت. این شخص در مقاله‏اش در این مورد سخن می‏راند که بهائیان عمال استعمار انگلستان ‏هستند و بعد برای اثبات این مسئله می‏گوید که این بهائیان بودند که سید جمال الدین افغانی را علم ‏کردند و این بهائیان بودند که که مخارج آیت‏الله خمینی را پرداختند و آیت الله خمینی را علم کردند ‏و اینکه انقلاب اسلامی در ایران ساخته‏ دست بهائیان بوده است! البته این نویسنده شانس دارد که ‏در ایران نیست و البته اگر در ایران بود تاریخ ضد بهائی او درست معکوس می گشت. مثالی ‏دیگر: مرتجعانی که دست به جعل کتاب یادداشتهای دالغورکی سفیر روس زدند باب و بهاءالله را ‏مامور روسیه که توسط سفیر روس اغوا و پرورده شدند معرفی می کنند. اما کسانی نظیر کسروی ‏که با آئین بهائی دشمنی دارد و بر ان رد نوشته است باب و بهاءالله را کاملا بی رابطه با هر ‏سیاست خارجی می داند. اما در چند سال اخیر که تاریخ پردازی یعنی جعل و مسخ تاریخ در ‏خدمت زورگویان در مملکت ایران به یک حرفه سوداور تبدیل شده است نویسندگانی مانند ‏شهبازی با هزار آب و تاب ادعا کرده اند که باب مامور و پرورده انگلیسیها بود. در این میان البته ‏از نوشته های تاریخ پرداز کانون رهپویان نمی توان غافل شد که در واقع تاریخی بدست داده اند ‏که تنها بشرطی درست در می اید که باب و بهاءالله ماشین زمان در اختیار خود داشته و با سفر به ‏آینده توانسته اند که مدتها پس از وفاتشان توسط انگلیسیها ساخته و پرداخته شده و انگاه به صدسال ‏قبل بازگشته و دینشان را شروع کنند. در این مقالات نویسندگان رهپویان وصال بدین گونه تجزیه ‏و تحلیل کرده‏اند که بعد از آن که واقعهء‏ رژی در ایران رخ داد، استعمار انگلستان متوجه شد که ‏تنها چیزی که می‏تواند مانع استعمار در ایران شود، تشیع و اسلام است. به این جهت انگلیسیها به ‏همراه دیگر نیروهای استعماری یک جلسه‏ محرمانه ای تشکیل دادند که چهار نشست داشت. در ‏این نشست‏ها با گفتگوهای مختلف به چند نتیجه رسیدند که این نتایج توسط این نویسندگان مطرح ‏شده است. ولی مهمترین نتیجه این بود که باید یک دین جدیدی به وجود آورد که این دین اصل ‏جهاد را نفی کند و بر اصل تسامح وبردباری مذهبی تاکید کند تا در نتیجه ایران ضعیف شده و ‏انگلستان بتواند حاکم بر ایران شود. استدلال این نویسندگان این است که بعد از واقعه‏ی رژی، ‏استعمارانگلیس فهمید که چه عواملی مانع پیشرفت استعمار در ایران است و در نتیجه، آئین بهائی ‏را به وجود آورد که آئین نفی جهاد و آئین بردباری مذهبی است. اما این تاریخ قدری اشکال دارد. ‏مسئله این جاست که بهاءالله در سال ۱۸۹۲ یعنی همزمان با واقعه رژی (1891-1892) وفات ‏می‏کند. بنابراین از دیدگاه این نظریه‏ء بغض آلود و افترا آمیز، استعمار انگلستان پس از وفات ‏بهاءالله برآن می‏شود که آئین بهائی را ایجاد کند، یعنی این که ماشین زمان در اختیار استعمار ‏انگلیس بوده است که بتواند پس از وفات بهاءالله به گذشته برگردد و پیغمبری به نام بهاءالله به ‏وجود آورد در حالی که بهاءالله ۵۰ سال پیش از آن حکم جهاد را ملغی کرد، اصل تسامح و ‏شکیبایی مذهبی را تأکید فرمود، و اصل آشتی بین ملل و مذاهب و وحدت ادیان را پایه گذاری ‏نمود. اصولی که به قول این نویسندگان باعث عقب افتادگی ایران است! البته در این چند دهه اخیر ‏که در سیاست ایران اسرائیل اماج نفرت و خشم مردم شده است اکثر تاریخ پردازیها از صهیونیزم ‏بعنوان ریشه آئین بهائی سخن می گوید حال انکه آئین بهائی بیش از صدسال قبل از ایجاد ‏حکومت اسرائیل بوجود امد. در عین حال در ان واحد بهائیان بعنوان جاسوس همه استعمارگران ‏تعریف شده اند یعنی همواره جاسوس همه کشورها بوده اند چه روسیه چه انگلیس چه امریکا چه ‏اسرائیل. حال هم اگر فردا چین کشور منفور به حساب بیاید تاریخ پردازان ارتجاع از جاسوسی ‏چین سخن خواهند گفت زیراکه عبدالبها از چین مثبت گفته است و در حق ان کشورهم دعا کرده ‏است! در فرهنگ ارتجاع اندیشیدن گناه نابخشودنی است و این است که در این فرهنگ هنوز عده ‏ای می توانند به این اتهامات علیرغم تضاد فاحش با یکدیگر باور دارند.‏

پنجم: اگر آئین بهائی توطئه ای علیه ایران بود باید بهائیان ایرانی داوطلبانه به سرتاسر دنیا ‏هجرت نمی کردند.‏

تمامی تاریخ آئین بهائی حکایت از ان می کند که این آئین خود را عامل رهایی و آزادی همه دنیا ‏می شمارد و به همین دلیل بهائیان به همه جای دنیا مهاجرت کرده و می کنند تا پیام صلح و ‏برابری را به همه نقاط دنیا ببرند. مهاجرت بهائیان هم به کشورهای فقیر و هم به کشورهای غنی ‏هم به شهرها و هم به دورترین قبایل اقیانوسیه و افریقا و امریکای لاتین صورت می گیرد. بهائیان ‏هم در ایران و هم در انگلیس و امریکا و فرانسه و المان به انتشار فرهنگ صلح و وحدت مشغول ‏بوده و هستند. بهاءالله در دوران تبعید و زندان الواحی خطاب به زمامداران عالم از جمله ‏زمامداران فرانسه و المان و اطریش و انگلستان و پاپ و ایران و عثمانی می نویسد و همه انان را ‏به امر خود و به صلح و دمکراسی ملی و بین المللی دعوت می کند. این واقعیتها نشان می دهد که ‏ماهیت آئین بهائی امری روحانی و جهانی است و ربطی به زد و بندهای خاص سیاسی ندارد. ‏حال اگر بهائیان جاسوس انگلستان برای از میان بردن ایران بودند باید تمرکزشان بر ایران باشد ‏نه آنکه به قبایل اقیانوسیه مهاجرت نمایند. به همین دلیل است که تعداد بهائیان در برخی جاها ‏بسیار بیشتر از تعداد بهائیان ایرانی است. بعنوان مثال اگر ماهیت بهائی صهیونیزم است دیگر ‏مهاجرت به دهها کشور فقیر که هیچ ارتباطی با درگیری سیاسی اسرائیل و فلسطینی ها ندارند بی ‏معنی و بی مورد است. اما می بینیم که مهاجرت بهائیان حد و مرزی نمی شناسد و به همه جای ‏دنیا می روند تا آئین خود را انتشار دهند. اگر این آئین یک توطئه خاص سیاسی بود باید تنها یک ‏یا چند نقطه مشخص مورد تاکید انان بود و کاری به دیگر جاها نمی داشتند. مگر اینکه بهائیان را ‏عامل توطئه همه کشورها علیه همه کشورها بپنداریم. جالب است که در هیچیک از این کشورها ‏دولتهای گوناگون با خصوصیتهای گوناگونشان بهائیان و نظام اداری دمکراتیک بهائی را نه ‏جاسوس می دانند و نه انان را مخالف منافع انسانی می پندارند. تنها در میان فرهنگی که هنوز ‏در قرن بیست و یکم حکم ارتداد را قانون کشور می داند و بر طبق ان می اندیشد این گونه ‏اتهامات علیه این اقلیت مذهبی مطرح می شود.‏

ششم: جاسوسی در آئین بهائی حرام است.‏

بهائی ستیزان هزار دروغ در باره بهائیان به استناد مسخ نوشته های بهائی می پردازند ولی ‏کوچکترین علاقه ای به نوشته های بهائی در مورد وظایف بهائی بعنوان یک شهروند و نظر ‏بهائیان در باره ایران ندارند. در عین حال همه مردم ایران و مخصوصا بهائی ستیزان بخوبی می ‏دانند که بهائیان تقیه نمی کنند و مرگ را بر هتک اعتقاداتشان ترجیح می دهند. ولی به آسانی ‏تناقض ذاتی این دو واقعیت را با مسئله جاسوس بودن یک بهائی می توان فهمید. عبدالبها در ‏مورد لزوم خدمت و امانت و صداقت هر شهروند بهائی چنین حکم می کند "هر ذلتی را تحمل ‏توان نمود مگر خیانت به وطن و هر گناهی قابل عفو و مغفرت است مگر هتک ناموس دولت و ‏مضرت ملت."‏ ‏ و نیز بیان می دارد "اگر نفسی موفق بر ان گردد که خدمت نمایان به عالم انسای ‏علی الخصوص به ایران نماید سرور سروران است و عزیزترین بزرگان." (۸)‏ ‏ این است نحوه ‏اعتقاد و وظیفه بهائیان و ملاک رفتار و روش کردارشان. جاسوسی را باید در میان کسانی جست ‏که به آئین بهائی و تعالیم ان باور ندارند و اهل دروغ و تقیه هستند و نه رادمردان و رادزنانی که ‏حاضرند از همه حقوق توسط انسان ستیزان محروم شوند ولی خلاف باورشان سخن نگویند و ‏رفتار ننمایند.‏

نکته دیگری که در این مورد دروغ بودن اتهامات سیاسی بر بهائیان را مشخص می کند این است ‏که از طرفی مرتجعان می گویند آئین بهائی یک دین نیست بلکه دستگاهی سیاسی و جاسوسی ‏است و از طرف دیگر می گویند که بهائیان برای استخدام کنندگان خود یعنی اسرائیل مرتب پول ‏می فرستند. این هم نوع جدیدی از استخدام جاسوسی است که جاسوس نه تنها از استخدام کننده اش ‏حقوق نمی گیرد بلکه به ان حقوق هم می دهد و نه تنها از این جاسوسی نفعی نمی برد بلکه حاضر ‏است که هر چه دارد را داوطلبانه فدا نماید ولی بهائی بودن خود را انکار نکند. نه تنها این واقعیت ‏ماهیت سادیستی این نوع اتهامات به بهائیان را افشا می کند بلکه بعلاوه نشان می دهد که بهائیان ‏بخاطر اعتقادشان به الهی بودن تعالیم بهائی است که حاضر به این همه ظلم و جفا می شوند اما ‏اعتقادشان را انکار نمی کنند. در چنین شرایطی است که می بینیم تحریم جاسوسی و خیانت به ‏وطن اعتقاد بنیادی بهائی است و به همین جهت بر خلاف ریاکاران یک بهائی حاضر است که ‏جان بدهد ولی خیانت به وطن ننماید.‏


(۸) امر و خلق جلد 3 ص 289‏