ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 01.10.2008, 19:00
زبان مادری و کیستی ملی

مزدک بامدادان

از یکسد سال پیش تا کنون سه گروه گوناگون کیستی ایرانی و تاریخ باستانی ایران را به چالش گرفته و با آن دشمنی ورزیده‌اند: ۱. اسلامگرایان، ۲. چپ کهنه اندیش، ۳. قبیله گرایان. اسلامگرایان گرایش به کیستی ایرانی را همانگونه که روح الله خمینی در صحیفه نور نوشته است (بنگرید به بخش پیشین) یک رویاروئی آشکار با اسلام می‌دانستند. قبیله گرایان نیز بر پایه همان جهانبینی تنگ نِگرانه و واپسمانده خود می‌پنداشتند که با خوار شماری فرهنگ و کیستی ایرانی، کیستی خود را فراز خواهند آورد، و نمی‌دانستند که

بزرگـش نخـوانند اهــل خرد / که نام بزرگان به خواری برد

داستان چپگرایان کهنه اندیش ولی از گونه‌ای دیگر بود. اینان از یکسو به ساده نگری ویژه این جنبش گرایش به کیستی ایرانی و تاریخ ایران باستان را با شاهپرستی و شاهدوستی یکی می‌گرفتند و از دیگر سو از آنجایی که خود را باورمند به جهان میهنی مارکسیستی می‌دانستند و سرود “انترناسیونال” بر لبانشان روان بود، گرایش به کیستی ملی خود را با این آرمان در رویاروئی می‌دیدند. از همین رو بود که برای نشان دادن رهائی خویش از بند مرز و نژاد و خاک و خون، زبان به خوارشماری کیستی ملی خود و بویژه فرهنگ ایرانی می‌گشودند و از یاد می‌بردند که اگر نژاد و خون و خاک سازنده کیستی انسانهای واپسمانده و قبیله گرا باشد، فرهنگ، گوهر بنیادین کیستی یک شهروند است، چه شهروند کشوری کوچک باشد و چه شهروند همه جهان.

از همین رو است که پیروان این سه گروه پیش گفته هم امروز نیز زبان به ریشخند کسانی می‌گشایند که دم از گذشته تابناک فرهنگی ایران می‌زنند و افسوس کنان و با شادی کودکانه می‌پرسند: «اگر ایرانیان پیش از آمدن اسلام چنین فرهنگمند و شهرآئین بودند، پس چرا چیزی از آنهمه کتابها و آنهمه سازه‌های هنری و فرهنگی برجای نماده است»

راستی را این است که تاریخ این آب و خاک و چهار آفند بزرگ یونانیان، عربان، ترکان غز و مغولان که با خود هربار ویرانی نابودی و کشتار بهمراه آوردند، بهمراه پایورزی دینی فرمانروایان این سرزمین که همه چیز را برای دین می‌خواستند، کار را بر خرده گیران آسان کرده است.

یکی از رخدادهایی که بگومگوی فراوانی را از دهه‌های باز تا کنون در میان اسلامگرایان و ایرانگرایان و همچنین تاریخ پژوهان برانگیخته است، کتابسوزان مسلمانان در ایران است. هر سه گروه پیش نامیده سخن گفتن از کتابسوزان را یا نشانی از عربستیزی و نژادپرستی می‌دانند و یا نشانی از اسلامستیزی. آیا براستی چنین است؟

در بخشهای پیشن گفتاوردی از ابوریحان بیرونی در پیوند با نابودی کتابهای ایرانی بدست مسلمانان آوردم که می‌گوید: «علت اینکه ما از این اخبار بی خبر مانده ایم، این است که قتیبه ابن مسلم باهلی نویسندگان و هیربدان خوارزم را از دم شمشیر گذراند و آن چه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند همه را طعمه آتش کرد و از آن وقت خوارزمیان امی و بی‌سواد ماندند» (۱).

این نیز گزارشی از تاریخ نگار عرب سده‌ي چهارم، ابوالحسن مسعودي است که در این باره می‌نویسد:
«به مرور زمان و از حوادث پياپی، اخبار ايشان (ايرانيان) از ياد برفته و فضایل‌شان فراموش شده و آثارشان متروك مانده و فقط اندكی از آن نقل مي‌شد» (۲).

ابن خلدون که او را پدر دانش جامعه شناسی نامیده‌اند می‌نویسد:
«هنگامی که مسلمانان سرزمینهای پارس (ایران) را گشودند، کتابها و نوشته‌های دانشی آنان بدست ایشان افتاد. سعد بن ابی وقاص به عمر بن الخطاب نامه نوشت و فرمان او را در باره آن دانشها و آموختن آنها به مسلمانان جویا شد. پس عمر او را باز نوشت: آنها را در آب بشوی. اگر در آنها رهگشایی باشد، الله ما را به بهترین راه رهنمون شده است و اگر گمراهی باشد، الله ما را از گزند آن بدور داشته است. پس به آب شستند و به آتش سوختند و دانش پارسیان (ایرانیان) از میان رفت و بدست ما نرسید» (۳).

گزارشهایی از این دست در نوشته‌های تاریخنگاران نزدیک به همه دوره‌های تاریخی این سرزمین یافت می‌شوند. برای نمونه ابن قفطی (جمال الدين ابوالحسن علی بن يوسف شيبانی) در “اخبار الحکماء” همین رفتار مسلمانان را با کتابخانه اسکندریه گزارش می‌کند. سده‌ها پیش از آن و هنگام فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی نیز چنین چیزی رخ داده بود و کتابهای دانشمندان و مؤبدان ایرانی یا نابود گشته و یا به یونان برده شدند. از همان روزگاران کهن بر اندیشمندان آشکار بود که بخشهای ستُرگی از فلسفه و اندیشه یونانی برگرفته از آموزه‌های زرتشت است. لوسیوس آپولئوس (۱۷۰- ۱۲۵ پس از م.) در دادنامه خود بنام “آپولوگیا” دسته‌ای از فیلسوفان سرشناس یونانی چون فیثاغورس، سقراط و پلاتون (۴) را پیرو آئین “مغان” می‌داند. آریستوکسنوس تارنتی (۳۰۰-۳۷۰ پیش از م.) که فرزند یکی از شاگردان سقراط بنام سپینتاروس بود، پا را از این فراتر می‌گذارد و فیثاغورس را شاگرد زرتشت می‌خواند.

گفتنی است که نظامی گنجوی در شرفنامه خود که زندگانی اسکندر مقدونی است، از چپاول کتابهاب ایرانی و بردن آنها به یونان یاد می‌کند و می‌نویسد:

کــتبخانه پارســــــی هر چه بود / اشـــــارت چنان شد که آرند زود
سخن‌های سربسته از هـر دری / ز هر حـــکمتی ساخـــته دفتری
به یـــونان فرســـتاد بـــا ترجمان / نبـــــشت از زبـانی به دیگر زبان

نابودی آفریده‌های هنری و فرهنگی و دانشی، از کتاب گرفته تا ساختمان و تندیس و نگارگری در سرزمین ما روندی پیوسته داشته است. اگرچه ما باید به همه این داده‌های تاریخی بدگمان باشیم و آنها را دربست نپذیریم، ولی همسنجی رفتارهای پایورزان در دوره‌های گوناگون تاریخی میتواند ما را به دریافت درست تاریخ رهنمون شود. هرکجا که نبردی بر سر دین یا ایدئولوژی درگرفت، نخست کتابها سوختند و آنگاه انسانها. کتابسوزان نازیها در آلمان، کمونیستها در چین (انقلاب فرهنگی)، حزب الله در ایران (بویژه دهه شصت)، نابودی سازه‌های باستانی در هرکجا که خشک مغزی و پی ورزی جای خرد و رواداری را گرفت، و دردناکتر از همه نابودی تندیسهای بودا در بامیان و بدست جهادگران مسلمان سده بیستم، همه و همه در ناشنواترین گوشها هم با صدای بلند فریاد می‌زنند: «آنچه که در سده بیستم شدنی است، بیگمان در سده هفتم ناشدنی نمی‌توانست باشد!»

با دریافت چنین پیشینه‌ای است که می‌توانیم دریافت، چرا نیاکان ما برای رهانیدن مرده ریگ فرهنگی خود از دست ویرانگر مسلمانان بر آنها نامهای اسلامی می‌نهادند، آرامگاه کوروش “مقبره مادر سلیمان” نامیده شد، آتشکده آذرگشنسپ “تخت سلیمان”، آرامگاه زرتشت پیامبر “مزار شریف”. پنداشتنی است که در دل خاک هر امامزاده‌ای در ایران، سازه‌ای از ایران باستان نهفته باشد. اینگونه بود که پس از گشوده شدن ایران بدست مسلمانان بخش بسیار بزرگی از مرده ریگ فرهنگی و دانشی ما از دست رفت و این سرگذشت تنها ویژه ایران و ایرانیان نبود:

«بنگر به سرزمینهائی که بدست آنان گشوده شدند، چه‌گونه شهرنشینی درآنها فروپاشید و مردم درآنها تهی‌دست شدند و زمینهای آنها دیگرگونه گشتند. پس یَمن بدین سان ویران گشت، مگر شماری اندک از شهرهای آن، و همچنین عراق عرب، که در آن همه  آبادانیهای انجام یافته بدست پارسیان (ایرانیان) نابود شد» (۵)

وچنین است که نخستین تاریخهای نگاشته شده پس از اسلام نزدیک به دو سده پس از برآمدن آن نوشته شده‌اند. از آن دست اند:
* “کتاب المغازی” نوشته محمد ابن عمر واقد الواقدی (مرگ ۲۰۱ ه. خ.)،
* “سیره ابن هشام” بسال ۲۱۳ ه. خ. که خود آنرا برگرفته از کتاب نابود شده ابن اسحاق (مرگ ۱۴۷ ه. خ.) می‌داند،
* “کتاب الطبقات الکبیر” محمد ابن سعد ابن منیع البصری (مرگ ۲۲۴ ه. خ.) و
* “تاریخ الرسل و الملوک والخلفاء” محمد ابن جریر بن یزید الطبری (مرگ ۳۰۱ ه. خ.) که برگردان پارسی آنرا بنام “تاریخ طبری” می‌شناسیم.

و تازه همین تاریخنگاران نیز گذشته سرزمین ما را از زیر آواری از ویرانی و تباهی برون کشیده‌اند و گاه چنان افسانه و تاریخ را در هم آمیخته‌اند که آدمی در خرد ایشان دچار گمانه می‌شود، ولی از یاد نبریم، اگر کتابسوزان مسلمانان بدان سان که خود تاریخنگاران مسلمان و عرب نوشته‌اند رخ داده باشد، می‌توان دریافت که بسیاری از فرهیختگان و مردمان دانشی از ترس اینکه کتابی از “مجوس” در نزد آنان یافت شود و به گناه بددینی و “ارتداد” و “اباحه گری” کشته شوند، خود دست با نابودی کتابهای کهن خود گشوده اند، که برای نسل من این پدیده چندان بیگانه نیست، ما نیز در پگاهان سی و یکم خرداد سال هزاروسیصد و شصت هر آنچه را که از کتاب و روزنامه سازمانهای سیاسی در نزد خود داشتیم، سوزاندیم، چندان که تا هفته‌ها هنوز از حیاط خانه‌ها در چهارگوشه ایران دود بر آسمان می‌رفت و بوی کاغذ سوخته هوای شهرها را آکنده بود.

پس بر طبری و طبریها نمی‌توان خرده گرفت که چرا چنین ولنگار و شلخته نوشته اند، آنان با نگاشتن همان کتابهای پر از کاستی، تاریخ تکه و پاره ما را بَردوخته و بما رسانیده اند، طبری خود در اینباره می‌نویسد:
«بینندۀ کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آورده ام و گفته ام بر راویان بوده است و نه حجت عقول و استنباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، وخبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفته ام و همچنان یاد کرده‌ام» (۶)

این کمبود آشکار در کتابها و نوشته‌های تاریخی راه را برای پنداربافیها و کلاهبرداریهای تاریخی باز گذاشته است. نبود کتابهای کهنی که نزدیک به زمان رخدادها نوشته شده باشند، پرسشهای بیشماری را پدید آورده است که پاسخ به آنها گاه از خود پرسش شگفت آورتر است. این پدیده ویژه کشور ما و تاریخ این سرزمین نیست. تاریخ هر کشوری پرسشهای بی پاسخ فراوانی را در پیش روی خوانندگان آن می‌نهد و هرچه در تاریخ پَس تر برویم، بر شمار این پرسشها افزوده تر می‌گردد. تا نمونه‌ای آورده باشم، هنوز که هنوز است ساخت اهرام سه گانه جیزه، سازه‌های باستانی آزتک و مایا و فنآوری پیشرفته مردمان شهر سوخته در ایران و نابودی یکباره آنان را به آسانی نمی‌توان از نگرگاه دانش باستانشناسی بازگشایی کرد، پس در اینجا کسی مانند اریش فون دنیکن پای به میدان می‌نهد و می‌گوید چه پیدایش و چه نابودی چنین سازه‌هایی جز بدست مردمانی کیهان نورد نمی‌توانسته است انجام بگیرد. او حتی بخشی از تورات (کتاب حزقیال) را نیز گواهی بر این انگاشت خود می‌داند و بر آن است که کتاب حزقیال موبمو داستان فرودآمدن کشتی کیهان نوردان به زمین را بازگو می‌کند. گفتنی است که یکی از مهندسین ناسا بر پایه کتاب حزقیال مُدلی از این کیهان نورد پندارین را نیز ساخت، تا انگاشت فون دنیکن را استوارتر کند.

کمبود نوشته‌های تاریخی و نبود یک تاریخنگاری پیوسته که در آن بتوان رخدادهای سده‌ها و هزاره‌های گذشته را پی گرفت، به تاریخسازیهای گاه کودکانه انجامیده است. اگر ما در سده‌های سوم تا پنجم پس از اسلام در ایران با اندیشمندانی روبروئیم که در نوشتار و گفتار و کردار بر راه دانش و خرد رفته اند، در سده‌های پس از آن و تا به امروز در هر نسلی با پنداربافان و گزافه گویان روبرو بوده‌ایم.

یکی از کسانی که در راه بازسازی تاریخ ایرانزمین رنج فراوانی برخود هموار کرده است، فردوسی توسی است. اگر بپذیریم که همه آن شصت هزار بیت از خود او است (بگو مگو در این باره فراوان است) آنگاه خواهیم دید که فردوسی در درازای سی سال، هر سال دوهزار بیت و هر روز پنج تا شش بیت از شاهنامه را سروده است. برای کسی که خداوندگار سخن پارسی بشمار می‌آید، بی گمان این سرایش شاهنامه نبوده که چنین زمانگیر و سخت بوده است،‌ای بسا بخش سنگین و سترگ کار او همانا گردآوری کتابهای بازمانده، پژوهش بر سر راست و دروغ آنها و بازگرداندن آنها از پهلوی به پارسی بوده باشد.

از آنجا که سخن ما بر سر کیستی ملی است و من چالش امروزینمان بر سر این پرسمان را دنباله یک چالش یکسدوپنجاه ساله و در دنباله چهارمین نوزائی ملی می‌دانم، از تاریخسازیهای پیش از دهه‌های روشنگری درمی گذرم. یکی از کتابهای برساخته که سایه خود را تا بروزگار ما گسترانیده است، کتاب “دساتیر” است. در باره پیدایش این کتاب هنوز گفتگو فراوان است، ولی گفته می‌شود که مؤبدی بنام آذرکیوان بروزگار صفویان دساتیر (دستورها: جمع عربی) را نوشته و آنرا کتاب آسمانی پیامبری باستانی بنام ساسان پنجم نامیده است. پس از آن کسی بنام ملافیروز این کتاب را به هند می‌برد و از آنجایی که دربار گورکانیان هند (و بویژه اکبرشاه با مادری ایرانی) بسیار ایرانگرا بود، این کتاب در آنجا بچاپ می‌رسد و بنیانی برای گمراهیهای فراوان می‌شود که دامنه آنها تا به روزگار ما کشیده شده است. نه تنها اندیشگران دوره روشنگری، که سرایندگانی چون ادیب الملک فراهانی و فرصت شیرازی و شیبانی نیز از واژگان ساختگی این کتاب (که نویسنده آنها را پارسی سره می‌دانست) بهره‌ها می‌گرفتند. برخی از این واژه‌ها مانند “فرتور” بجای “عکس” که عربی است، هم امروزه نیز در نوشته‌ها یافت می‌شوند.

یکی از کسانی که از این کتاب بهره فراوان گرفته است، شاهزاده جلال الدین میرزای قاجار است که در “نامه خسروان” گریزهای فراوانی به دساتیر می‌زند. او با در هم آمیختن افسانه و تاریخ در باره ایران پیش از اسلام می‌نویسد: «پادشاهان کشور ایران به هم داستانی پارسیان تا هنگام یزدگرد شهریار پنج گروه اند: آبادیان، جیان، شائیان، یاسائیان، گلشائیان»! حتی میرزا آقاخان کرمانی که “آئینه سکندری” اش یکی از نخستین تاریخهای نگاشته شده بر پایه دانشهای نوین است، اینجا و آنجا آرزوهایش را بجای رخدادهای تاریخی می‌نشاند.

این داستان را تا بروزگار ما می‌توان پی گرفت. از نامه نگاریهای عمر و یزدگرد سوم تا پندنامه‌های رنگ وارنگ کوروش و داریوش و خشایارشا گرفته، تا گزارش روزنامه همشهری از “یافتن فنآوری قایچه‌های پرنده در ویرانه‌های دژ الموت” (18 مرداد هشتاد و سه) پنداربافی در باره گذشته کشوری که تاریخ راستین آن به آتش نادانی و خشک مغزی سوخته است، گویا پایانی ندارد.

این تنها یک رویه داستان است، اگر مسلمانان باورمند که سربازان عرب را پیام آوران رهائی مردم ایران زمین می‌دانند و در این راستا برای ما افسانه‌ها می‌بافند، ما نیز هر گز در پذیرفتن این افسانه‌ها درنگ نکردیم. تاریخ نویسان مسلمان برای نشان دادن بیزاری ایرانیان از پادشاهی ساسانی از نبردی بنام “ذات السلاسل” سخن می‌گویند که در آن سربازان ایرانی با زنجیر بهم بسته شده بودند تا از برابر دشمن نگریزند، و ما هیچگاه به این نیندیشیدیم که شاید آن سربازان نگونبخت که از دربار تیسفون ناامید شده بودند، خود را با زنجیر بیکدیگر پیوسته بودند تا بمیرند، ولی از دشمن روی نگردانند (۷).

برای آنکه ژرفای ستم بروزگار ساسانیان را نشان دهند، افسانه انوشیروان و کفشگری را برساختند که گفته بود اگر پسرش خواندن و نوشتن بیاموزد و در جرگه دبیران درآید، او هزینه جنگ با رومیان را به تنهایی خواهد پرداخت. ما از ستم انوشیروان در شگفت شدیم و هرگز از خود نپرسیدیم که اگر جامعه ایران بروزگار ساسانیان چنان از ستم و نابسامانی در رنج بود که فرزند یک کفشگر نباید خواندن و نوشتن می‌آموخت، چگونه یک کفشگر چنان دارا و توانگر بود که می‌توانست هزینه یک جنگ را به تنهایی بپردازد؟ گفتنی است که اگر این داستان را راست بپنداریم، این کفشگر باید کسی مانند “بیل گیتس” در روزگار ما بوده باشد، با کارخانه‌هایی زنجیره‌ای و فراملیتی و فروش سدها هزار کفش در سال در سرتاسر جهان شناخته شده آنروز! 

نابودی گسترده کتابها و آفریده‌های هنری و فرهنگی در سده نخستین برآمدن اسلام تاریخنگاران را بر آن داشته است که در تاریخ رسمی و شناخته شده تاکنونی سرزمینمان دست به بازنگری بزنند. یکی از این پژوهشها کتابی است بنام “آغاز ناروشن، پژوهشهای نوین در پیدایش اسلام و تاریخ آغازین آن” (۸).  من بررسی انگاشتهای آمده در این کتاب را به زمانی دیگر وامی گذارم و در اینجا تنها چکیده‌ای از آنچه را که به کشورمان باز می‌گردد، بازمی نویسم. به گمان نویسنده بخش نخست این کتاب “تاریخ آغاز اسلام در سنگ-نگاریها و سکه نگاریها” (۹) پس از شکست خسروپرویز از هراکلیوس خاندان ساسانی دچار فروپاشی شد و جای خود را به شاهَکان عربِ ایرانی در میانرودان و سوریه داد، (به همانگونه‌ای که پیشتر اشکانیان جای خود را به ساسانیان داده بودند) و برای ایرانیان تنها یک خاندان شاهی جای خود را به خاندانی دیگر داده بود. بگفته فُلکر پوپ نویسنده این بخش، آئین زرتشتی در این روزگار در برابر آئین مسیحی سوریائی بازپس نشسته بود و ایرانیان مسیحی که بسیاری از آنان عربان میانرودان و سوریه می‌بودند پس از برافتادن ساسانیان که نگاهبانان آئین زرتشتی بودند برای رویاروئی با مسیحی گری رومی (که سه گانه پرست بود) دست به ساماندهی دینی مسیحی گری خود زدند (که یگانه پرست بود)، تا بتوانند بر نبرد پیوسته سیاسی خود با رومیان، جامه‌ای دینی نیز بپوشانند. پوپ بر پایه دانش “نومیسماتیک” یا سکه شناسی / سکه خوانی، و  با آوردن نمونه‌هایی از سکه‌های روزگار معاویه و عبدالملک مروان (که خود را ایرانی و جاینشین ساسانیان می‌دانستند) از سیستان و کرمان و دارابگرد به این سخن می‌رسد که کسی بنام محمد هرگز در جهان نزیسته است و این ایرانیان مسیحی شده با پیشینه عربی-سوریائی بودند که شاخه‌ای یکتاپرست از دین مسیح را برگزیدند و آنرا به دین رسمی ایران فرارویاندند و سپس تاریخنگاران سده‌های دیرتر تاریخی برساختند و پیشینه این شاهکان عرب را، بویژه در چهره خالد بن ولید، به عربان نبطی مکه و مدینه رسانیدند. پوپ بر آن است که گسترش آئینی که امروزه اسلام خوانده می‌شود، نه از جنوب به شمال و نه از باختر به خاور، که از دل سرزمینهای خاوری ایران مانند کرمان و سیستان به میانرودان و عربستان روی داده است و هم معاویه و هم عبدالملک مسیحیانی باورمند بودند و “محمد” یا آنگونه که بر سکه‌ها و سنگنبشته‌ها نگاشته شده است “محمدون” نامی برای عیسا مسیح بوده است، که در دیدگاه مسیحیان نستوری میانرودان و سوریه نه فرزند، که فرستاده خداوند بشمار می‌رود. پس “محمد” یا “محمدون” (به پارسی ستائیده، ستایش شده) نامی برای عیسای ناصری است، که در دیدگاه نستوریان گوهری این جهانی دارد و فرستاده خدا بر زمین است.

“آغاز ناروشن” یک پژوهش دانشگاهی است که انگاشتهایی نوین در باره پیدایش اسلام پیش روی ما می‌نهد. ولی در کشور ما از آنجا که جمهوری اسلامی دشمنی کورکورانه‌ای با گذشته پیش از اسلام دارد، می‌توان به چشم دید که در نبود یک تاریخنگاری پیوسته و دانش-پایه، چگونه راه برای هرگونه انگاشتی باز می‌شود. اگرچه تاریخسازی در این سه دهه بازاری گرم و شکوفا داشته است و کسان بسیاری بخت خود را در این رشته آزموده اند، استاد بی همتای تاریخسازی مردمفریبانه و بدون پشتوانه دانشی کسی نیست جز نویسنده‌ای که نورالدین کیانوری او را ناصر بناکننده می‌نامد و نوشته‌هایش را قبیله گرایان و ایران ستیزان همچون آیه‌های قرآن می‌دانند. از آنجایی که سردمداران ایران ستیز جمهوری اسلامی از یکسو و چهره‌های دانشگاهی هویت طلبی از سوی دیگر از تاریخ ساختگی او به یک اندازه بهره می‌گیرند، گذر کوتاهی بر این پدیده بی مانند رویزیونیسم تاریخی خواهم داشت، بر ناصر پورپیرار.


دنباله دارد ...

بخشهای پیشین در تارنگار  “همِستَگان”
http://mbamdadan.blogspot.com/
خوانندگان گرامی می‌توانند دیگر نوشته‌های مرا نیز در این تارنگار بیابند.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com

——————————-

۱. آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی، انتشارات امیرکبیر، ص. ۷۵

۲. التنبيه و الاشراف، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، انتشارات علمي و فرهنگي، 1381، ص ۹۸

۳. إلأ أن المسلمين لما افتتحوا بلاد فارس و أصابوا من كتبهم و صحائف علومهم ما لا يأخذه الحصر، كتب سعد بن أبي وقاص إلى عمر بن الخطاب يستأذنه في شأنها و تنقيلها للمسلمين‏.‏ فكتب إليه عمر أن اطرحوها في الماء‏.‏ فإن يكن ما فيها هدًى فقد هدانا الله بأهدى منه و إن يكن ضلالاً فقد كفاناه الله‏.‏ فطرحوها في الماء أو في النار و ذهبت علوم الفرس فيها عن أن تصل إلينا‏. (التاریخ ابن خلدون، الباب السادس من الكتاب الأول في العلوم وأصنافها، الفصل الثامن عشر)

۴. در باره پلاتون می‌دانیم که ناپدری او پیریلامپس فرستاده شاه ایران در آتن بود و او بدین گونه دسترسی به اندیشه‌های زرتشتی می‌داشته است. رافائل نقاش ایتالیائی (۱۵۲۰- ۱۴۸۳) در تابلوئی بنام “مکتب آتن” زرتشت را در حلقه فیلسوفانی چون سقراط، پلاتون، ارسطو، دیوجانس و اپیکور نقش کرده است.
Raffaello Santi (1483-1520), Scuola di Atene

۵. وانظر إلى ما ملكوه وتغلبوا عليه من الأوطان من لدن الخليقة كيف تقوض عمرانه وأقفر ساكنه وبدلت الأرض فيه غير الأرض‏:‏ فاليمن قرارهم خراب إلا قليلاً من الأمصارة وعراق العرب كذلك قد خرب عمرانه الذي كان للفرس (التاریخ ابن خلدون ، الباب الثاني في العمران البدوي والأمم الوحشية والقبائل وما يعرض في ذلك من الأحوال ، الفصل السادس والعشرون)

۶. تاریخ طبری، ابولقاسم پاینده، بخش یکم، برگ ششم

۷. گفتنی است که در تاریخ اسلام یک “ذات السلاسل” دیگر هم هست که گفته می‌شود بسال هشتم هجری و در بیابانی بنام وادی الیابس میان مسلمانان و قبیله بنی سلیم رخ داده است، در آن نبرد نیز دشمنان اسلام را با زنجیر به هم بسته بودند! (المغازی، بحار الانوار)

Die dunklen Anfänge, Neue Forschungen zur Entstehung und frühen Geschichte des Islam .۸
K. H. Ohlig/G. R. Puin, Verlag Hans Schiler

Die frühe Islamgeschichte nach inschriftlichen und numismatischen Zeugnissen .۹